مشخصات کتابآثاری از شعرای آذربایجان

نام : آثاری از شعرای آذربایجان

ترجمه و تدوین: دکتر ح. م. صدیق

ناشر: بابك

محل نشر: تهران

چاپ اول:

چاپ دوم: 1352

موضوع: برگردان برگزيده‌اي از اشعار شعراي جمهوري آذربايجان.آثاری از شعرای آذربایجان

150 ص.

 شرح مختصر كتاب

برگردان‌هاي زيباي فارسي از نمونه‌هاي شعر معاصر آذربايجان، از نخستين كارهاي دكتر صديق است كه آن‌ها را در دوران دانشجويي انجام داده و به تدريج در مجلات مترقي آن زمان مانند خوشه به دستياري احمد شاملو به چاپ رساند و سپس به صورت كتابي تحت نام «نمونه‌هاي از شعراي معاصر آذربايجان» در آورد. جالب است بدانيد كه اداره‌ي نگارش رژيم شاه، از انتشار آن به اين نام جلوگيري كرد و نام آن را به «آثاري از شعراي آذربايجان» تغيير داد و يك ماه بعد از نشر آن را از پشت ويترين‌هاي كتابفروشي‌ها جمع‌آوري كرد ولي عليرغم اين همه فشار، ناشر – يعني انتشارات بابك- توانست پنج بار اين كتاب را با جلدهاي مختلف به چاپ برساند.



نمونه‌هايى از شعر معاصر آذربايجان 

در تاريخ شعر آذربايجان، هر شاعر والا قدرت و پر قريحه‌اى توانسته است پى و اساس شعر را دگرگون كرده آن را متناسب با خواست زمان پيش ببرد. چنان‌كه عمادالدين نسيمى، محمد فضولى، واقف، نباتى، ذاكر، صابر، معجز شبسترى و ديگران هر كدام در مرحله‌ى خاصى از دوره‌ى كلاسيك شعر آذربايجان دست به نوآورى زده‌اند و با اخذ قوت و الهام از حوادث سياسى و اجتماعى عصر خود پايه‌هاى شعرى نوينى پى‌ريزى كرده‌اند. 

مثلا ملاپناه واقف در مرحله‌‌ى خونينى از تاريخ آذربايجان، به هنگام لشكركشى‌هاى آغ امحمدخان قاجار به شهرها و ايالات اين سرزمين، به مثابه يك سياستمدار ورزيده وارد صحنه‌ى مبارزه شد و مدت‌ها دفاع از آب و خاك خود و مقاومت در برابر هجوم قاجارها را جان بخشيد و در نتيجه به نقش زدن خطوط جاندار رئاليسم اجتماعى و عصيان و فرياد در شعر و كشف و ايجاد فورم‌هاى متناسب و پايدار ساختن سنن نيك ادبى پرداخت و سبك نوينى پيش پاى شاعران آينده گذاشت. 

یا آنكه معجز شبسترى در اواخر قرن شمسى گذشته به جهت تعهد بيان انديشه‌هاى تازه و تابناك عصر در شعر، در فورم‌هاى كلاسيك تغييرهاى اساسى ايجاد كرد و نخواست با راه‌ها و سبك‌هاى شعرى هموار شده‌اى گام بردارد و براى بيان مضامين سياسى جديد خود، به خلق فورم‌ها و اشكال تازه‌ى شعرى پرداخت و با الهام از آثار گذشتگان و در شكلى نو و مناسب با خواست زمان، در جهت انتباه توده‌هاى مردم، آثار ارزنده‌اى بوجودآورد و در ترقى و تكامل شعر آذربايجان سهم بزرگى ايفا نمود. 

شعر معاصر آذرى نيز در همين روند تكاملى شكوفا شده شكل گرفته است و در جريان تبديل آرمان‌هاى پيشرو قرن به زبان شعرى نضج يافته است. 

موضوع اساسى شعر امروز آذربايجان اومانيسم با همه‌ى جهات مترقى آن است كه در كنارش فرياد، عصيان، حسرت و دعوت همچون تازيانه‌اى بر پيكر زمان فرود مى‌آيد و محتوايشان را ليريسم جاندار و پرجوش و حرارت با وابستگى استوارتر به زندگى و گرايش‌هاى طبيعى، حماسه‌هاى پرشكوه قرن، طنز گويا و جانگزا و جهت‌دار شكل مىبخشند كه در قالب‌هاى ابداعى جديد و يا سنتى نيك هجائى جان مى‌گيرند. 

شعر امروز آذرى اكنون از گنجينه‌هاى بزرگ مترقى و ارزنده‌ى ادبيات پيشتاز جهان است و همين جاست كه ادعاى انتشار برگزيده يا نمونه‌هاى آن كار دشوارى خواهد بود بويژه كه آوردن نمونه‌هاى اساسى و نام بسيارى از شاعران را مجالى نباشد. از اين روست كه مجموعه‌ى حاضر به عنوان «نمونه‌هائى از چند شاعر معاصر آذربايجان» باقى خواهد بود تا در فرصت‌هاى ديگر بتوان آن را كامل تر كرد. 


حبيب ساهر 

روشنائى‌ها در آب


بيرون «باغ مئشه»[1] پشت كوه‌هاى «سارى داغ» 

بامدادان، خورشيد، خون مى‌زايد!

با اشعه‌ى خود مى‌پراكند-

شفق‌ها در برگ و روشنائى‌ها در آب. 



خورشيد سرخ، جادويى ازلى 

كه آتش‌ها و توفان‌ها از اوست.

خونمان نشانى از اين آتش دارد 

كه به توفان‌هامان رهنمون مى‌شود...



مكانمان «ديار آتش»، روزگارمان آتشين،

و حياتمان سرشار از آتش و خون است. 

تا خون از آتش سرشار نباشد دل را گرمائى نبخشد 

و تا آفتاب نسوزد، گل دهن باز نكند...





راهم ده


بگذار در روى آب بلغزد

برگ‌هائى كه از شاخه‌ها جدا مى‌شوند

بگذار خرمن باغ و باغچه 

پراكنده و تار و مار شود.



سرسبزى بهار


و اين سيه خاك‌هاى سرد؟

خارهائى كه در اين دشت‌ها مى‌رويند

آيا گلى به آغوش خواهند كشيد؟



شراب زهرآگين دهر را بنوش

بگذار جگرها و لبانت آتش گيرند

بگذار دست پرهوس مرگ 

شاخه‌ى سبز عمرت را بشكند.



آسوده دل بگذار تا پرنده‌ها بروند... صدايشان مكن 

كه راهى ديارهائى مرموزند 

راهم ده نازنينم... شب است

شب است... نگاهم مدار... 



مدينه گلگون


ديگر باره زاده شدم 

چنين گويند كه در شامگاهى پاييزى 

به شارستان تبريز، چشم بر جهان گشوده‌ام 

آن روز، مادرم

سخت غمگين بود 

اما چه مى‌توانست كرد! 

مى‌بايست زاده شوم، 

چنانكه زاده شدم. 

مى‌گويند همچون تمامى نوزادان 

بسى گريسته‌ام، بسى گريسته‌ام 

بى‌آنكه بدانم 

گاهواره است آنچه مرا چنان به سختى مى‌فشارد 

يا خود قندانه‌ى من است. 



به راه رشد گام اندر نهادم 

تا شاعر خلق خود شوم 

و مادر كودكان خويش، 

و همچون تمامى مادران 

به فرزندان خود 

به آفتاب 

به آب 

و به خاك ديار خويش 

كه گرفتار سرپنجه‌ى ديو سيرتان شده بود 

دل دهم و مهر ورزم. 



و دلم را 

نهانگاه حسرت‌ها و آرزوها كنم. 



درياوار بجوشم 

درياوار بخروشم و 

توفان برانگيزم. . . 



آبى سوزان شوم 

و آتش سينه‌ها، بدان در نشانم، 

و در سرزمين خويش 

بهارى به بهار ديگر اندر نشانم 



پس، نغمه‌اى شدم 

با كلماتى كه سرشار حقيقت بود؛ 

و خاكى‌ شدم 

كه سينه‌ام سرشار بركت و نعمت بود. 

آن روز كه مردان جوان 

و دختران شيردل 

آفتاب را به پهنه‌ى خاك زادگاه من باز آوردند. 

و آب را بر اين خاك باز گرداندند

ديگر باره زاده شدم. 

و در سينه‌ام 

ترانه‌هاى پرآتش مشتعل شد 

چندان كه گفتى مرا ديگر باره زاده‌اند.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید