دکتر حسین محمدزاده صدیق، اقیانوسی به عمق دلها

دکتر مرتضی مجدفر

اشاره

دوست داشتم در مراسم بزرگداشت استادی كه نوشتن به زبان تركی و اندیشیدن درباره‌ی ظرایف فرهنگ و ادبیات آذربایجان را از او آموخته‌ام، به همان زبان زیبا سخن بگویم؛ ولی مسئولان برگزاركننده‌ی مراسم از من خواستند، سخنانم به فارسی ایراد شود تا تناسب بین سخنرانی‌های فارسی و تركی از لحاظ تعداد و حجم برقرار شود. از این رو، اگر احساس می‌كنید، متن پیاده‌شده‌ی سخنرانی، حس و حال كمتری دارد، به این دلیل است.

نخستین روز اسفندماه سال 57 بود. روزهای پرشور و شر و هیجان انقلاب را پشت سر گذاشته بودیم و مدرسه‌ها پس از چهار- پنج ماه تعطیلی اجباری، از نو گشوده شده بودند. نخستین روز مدرسه را تمام كرده بودیم و با دوستانم در حال بازگشت به منزل بودم.

مقابل روزنامه فروشی‌ها، دوباره شلوغ شده بود و در بساط آن‌ها، روزنامه‌، هفته‌نامه، و نشریات گوناگونی دیده می‌شدند. كه بی‌واهمه از بگیر و ببند ستم شاهی منتشر شده بودند.

در دویست- سیصد متری منزلمان دكه‌ای بود كه روزنامه می‌فروخت. مقابل آن ایستاده بودم و به دنبال نشریه‌های جدید می‌گشتم. همین چند روز و چند ماه پیش بود كه مقابل دانشگاه تهران اولین روزنامه‌ی تركی آن سال‌ها یعنی اولدوز را خریده ‌بودم. پدرم می‌گفت حتماً یواش- یواش نشریه‌های تركی بیشتری منتشر خواهد شد، دقت كن حتماً آن‌ها را بخریم ...

در بساط روزنامه‌فروش مجله‌ای تركی با جلدی سفید و در 16 صفحه خودنمایی می‌كرد. مجله را خریدم و به منزل آوردم و با پدرم آن را خواندیم؛ مجله‌ای كم‌ حجم با كلی خبر، مقاله، شعر و مطالب خواندنی.

عصر،‌ پدرم در حالی كه مرا صدا می‌كرد،‌ گفت: «آماده شو، برویم به آدرسی كه این‌جا نوشته شده!» و به نشانی نوشته ‌شده در صفحه‌ی آخر همان مجله اشاره كرد.

پدرم به رغم سن كمی كه داشتم، رفتار بسیار دوستانه‌ای با من داشت و او را علاوه بر پدر یك دوست صمیمی و باصفا نیز به شمار می‌آوردم. لباس پوشیدم و به راه افتادیم. مقصد دفتر مجله و هدف، دیدار با حسین دوزگون، سردبیر مجله بود. در دفتر مجله با جوانی حدود 33-30 ساله با چشمانی سبز روبرو شدیم كه كلاه پشمی- از آن‌ها که به كلاه صمد بهرنگی معروف است - بر سرگذاشته و بسیار صمیمی، با هیجان و با صلابت بود. پدرم گفت: «می‌خواهم حسین دوزگون را ببینم.» جوان پرحرارت گفت: «من صدیق‌ام، حسین محمدزاده صدیق. هنوز حسین دوزگون نیامده است. هر حرفی داشته باشید، من به ایشان خواهم رساند.»

پدرم حسین محمدزاده صدیق را می‌شناخت و حتی بعدها در راه بازگشت به خانه به من گفت كه تاكنون او را ندیده بودم، ولی بسیاری از آثارش را با امضای ح. صدیق خوانده‌ام. او این را به خود آقای صدیق هم گفت و حتی به این نكته اشاره كرد كه وقتی من كارهای شما را می‌خواندم، فكر می‌كردم آدم بسیار مسن و دوران‌دیده‌ای آن را نوشته ‌است، نه فردی سی‌ساله؟

آقای صدیق اصلاح كرد و گفت: «خیلی ممنون. ولی من الان 33 سالمه.»

پدرم چند تا شعر داد. بعد با توجه به سنش، خاطراتی از دوره‌ی حكومت ملی در سال 1325 و دوره‌ی مصدق را بیان كرد و توصیه‌هایی كرد در این مورد كه چه كار كنید تا از چالش‌های دوران، سالم سر بیرون بیاورید. توصیه‌های پدرم برای آقای صدیق و تجربه‌هایی كه از دوران مشروطه به او رسیده ‌بود و نیز تجربه‌های خودش از جنگ جهانی دوم، سال 25 و 24 و ماجراهای 15خرداد، خیلی برای من تازگی داشت و بعضی از آنها را برای اولین‌بار بود كه می‌شنیدم. آخر سر گفت: «این مرتضای ما هنوز دانش‌آموزه... دو سه ‌سال باید درس بخونه..... بچه است... دیپلم ندارد. از شما و نیز آقای دوزگون خواهش می‌كنم دست او را بگیرید و در نوشتن، بویژه تركی ‌نوشتن او را یاری دهید او را به شما می‌سپارم...»

خداحافظی كردیم و بیرون آمدیم. در راه پدرم گفت:‌ فكر می‌كنم صدیق ما همان دوزگون خودمان است.... چند هفته بعد خودم هم این را فهمیدم و این درست، زمانی بود كه بر سر خوان گسترده‌ی معرفت او نشسته بودم.

كار كردن با دكتر صدیق سخت است، بسیار سخت. چرا كه او خود سخت كار می‌كند و اصلا و ابدا، ساده‌انگاری و سهل‌گیری كارها را از هیچ‌كس، ‌حتی از نزدیك‌ترین شاگردان و حتی فرزندانش قبول نمی‌كند. درست از زمانی كه به مثابه‌ی شاگردی خرد و كم‌مقدار در كلاس مملو از صداقت صدیق رها شده‌ام، سی‌سال می‌گذرد. او اكنون عاقله‌مردی 63 ساله است و من میانسالی چهل‌و پنج‌ساله. در این سی‌سال به حقیقتی دست یافتم كه بسیار ارزشمند است. كلاس دكتر صدیق، برخلاف كلاس برخی استادان امروزی كه دریایی به عمق یك سانتی‌متر است، اقیانوسی به عمق دلهاست، لایزال است، تمام‌نشدنی است و همواره در حال نوجویی و ابتكار. در این چند سال در چندین و چند فعالیت نوشتار بزرگ و كوچك، در چندین كار تحقیقی سترگ، در جست وجوی چندین كتاب خطی ارزشمند، در انتشار چندین  نشریه علمی- ادبی، در راه‌اندازی چند كانون و محفل ادبی- مدنی و درآماده‌سازی ده‌ها كتاب در محضر استاد صدیق بوده‌ام و از باغ پربار و عطرانگیز علم ایشان بهره‌ها گرفته‌ام. باغی كه محصولاتش در همه جای ایران، بویژه سرزمین‌هایی كه مردمانش به زبان شیرین تركی سخن می‌گویند،‌ گسترده شده است. این باغ هنوز هم معطر است، هنوز هم باطراوت است و هنوز هم جوانی 33 ساله در قامت پیر و عارفی 63 ساله، جای- جای آن را هرس می‌كند و هنوز هم محصولات این باغ، برای هر دلی كه در راه فرهنگ و ادبیات آذربایجان می تپد، تازه، مطلوب و خواستنی است.

****

قرار بود امروز من در این بزرگداشت، درباره سه سنگیاد باستانی تركی – به عنوان یكی از شش اثری كه رونمایی می‌شود، سخن بگویم. سه سنگیادی كه برای نخستین‌بار در سال 1359 در ایران، دكتر صدیق در مجله یئنی‌یول، آن‌ها را به جامعه ملی ایران معرفی كرد. سنگیادهایی كه ریشه‌ی اصالت زبان تركی را به خوبی نشان می‌دهند و پژوهش درباره‌ی این آثار را كه از قرن ششم میلادی به یادگار مانده‌اند- از حدود سه قرن پیش آغاز شده است. دكتر صدق در مقام شاگرد پروفسور مرحوم ارگین كه به حق در شناساندن دقیق این سنگ‌نوشته‌ها و استخراج گرامر و شیوه‌ی بیان زبان تركی براساس متون سنگیادها، تلاش فراوانی مبذول داشته است، حتی بیش از استادش تلاش كرده و علاوه بر مقاله‌های علمی فراوان، دو كتاب یادمان‌های تركی باستان و سه سنگیاد باستانی به زبان فارسی حاصل این تلاش‌های او است.

با توجه به فرصت محدود پنج دقیقه‌ای كه در اختیار دارم و اكنون در لحظات پایانی این وقت به سر می‌برم، ضمن جلب توجه دوستان محترم به كتاب جدید دكتر صدیق با عنوان سه سنگیاد باستانی و درخواست مطالعه‌ی جدی و علمی آن، سخنان خودم را با ذكر نكته‌ای كوتاه درباره‌ی آثار دكتر صدیق به پایان می‌برم. از دكتر صدق قریب به 300 اثر به تركی و فارسی در قالب كتاب و نیز صدها مقاله در نشریات گوناگون به چاپ رسیده است. علاوه بر این، چندین و چند نشریه هم به مدیریت او منتشر شده و برای حدود 200 كتاب هم مقدمه نوشته است. اگر به این مجموعه، پایان‌نامه‌ها و فعالیت‌های علمی - پژوهی گوناگون كه شخصاً توسط دكتر صدیق و یا با راهنمایی او به وسیله‌ی شاگردانش صورت پذیرفته است، افزوده شود، عدد بزرگی حاصل می‌شود كه دور از تصور است. من با بررسی كلیه‌ی این موارد، به عدد 500 هزار صفحه رسیدم و آن گاه كه این عدد با روزهای عمر نویسندگی دكتر صدیق، كه به گفته‌ی خودش به طور حرفه‌ای از 20 سالگی آغاز شده است، مقایسه كردم، به عدد 40 رسیدم. یعنی دكتر صدیق به طور متوسط روزانه، اعم از روزکاری و تعطیلی، 40 صفحه مطلب نوشته است. اگر این عدد را با قدرت آفرینش‌گری دكتر صدیق مقایسه كنیم، باید بی‌برو برگرد با شاعر دیروزی خودمان، نسیمی، همراه شویم كه چنین می‌گوید:

                    «من ده سیغار ایكی جهان، من بو جهانا سیغمارام.....

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید