دیگر بار بر آنیم که سخن از شهریار گوییم. سخن از او که دلش لاله‌ی طور تجلّی بود و این که این بار، این سخن را «حسین منزوی» روایت می‌کند، شاعری از تبار سوختگان. مترجم توانمند رمانتیسمی غنی و تغزلی موّاج که پیش از این آثاری از حبیب ساهر به فارسی برگردانده است:

 

مخند

گریه کن هرچه دلت می‌خواهد،

که در این تیره شت طولانی، گریه‌ی تو،

آب خواهد شد و محو،

و برای تو نخواهد زاد،

آسمان،

       خورشیدی.

 

قلب شب، سنگ سیاهی است،

و تو را، آه و فغان،

                   ای دهقان!

آب خواهد شد،

در دل پرده‌‌ی ظلمانی آفاق، آری!

و فغان تو، همین در دل من خواهد ماند.

 

زِ آسمان و چپر سبزش،

                   نومیدم من،

که تو را قانون

دخمه‌ای داده، سیه،

                   در این مُلک

لیک «خان» را،

خانه‌ای،

پرستاره،

       و همه پرده و آویزه‌ی سبز،

 

خواب کن در دل این ویرانه،

زیر سنگینی حسرت‌هایش،

خم شو و هیچ مخند!

باش تا یکسره، پژمرده شود،

لاله‌هایی که شکفتند، زمانی،

                               به برت

تا که خاموش شود

یکسره،

       شعله‌ی خورشیدی گیسوی ترت،

گریه کن هرچه دلت می‌خواهد

گریه‌ات می‌شود آب

زیر این خیمه‌ی ظلمانی

و نمی‌پرسد کس:

چیست این ناله،

                   در این تیره شب طولانی؟

اصل این شعر که در مجموعه‌ی گران‌قدر «کؤشن»[1] در سال 1343 در تهران چاپ شده است، چنین است:

نه قدر آغلاسان آغلا، که سنین آغلا یېشېن،

بو قارانلېق گئجه ایچره ارییب محو اولاجاق.

نه سنین چین ده بو گؤیلرده قېزېل گۆن دۏغاجاق.

 

گئجه‌نین قلبی قارا بیر داشا بنزه‌ر، و گؤیۆن،

پرده‌ی ظلمتی آلتېندا اریر آه و فغان.

سنین آنجاق او فغانېندې بو کؤنلۆمده قالان

 

اونما یاردېم بو سمادان بو یاشیل چارداخدان،

سنه بو اؤلکه‌ده قانون قارا بیر داخما وئریب.

خانا یالدېزلی سارایلار و یاشېل آسما وئریب.

 

یات بو ویرانه‌ده حسرتلره قاتلان، گۆلمه،

گۆلمه سۏلسون اۆره‌ڲینده آچېلان لاله‌لرین.

اؤل که سؤنسۆن او گۆنش رنگلی خۏش زۆلف ترین.

 

نه قده‌ر آغلاسان آغلا کی سنین ناله‌لرین،

بو قارانلېق گئجه‌نین جوفِ ائیرینده اریر.

کیمسه سۏرماز: ـ بو قارانلېقدا، بو سس ناله ندیر؟

 

٭٭٭

حسین منزوی، شاعر روزگار ما، در سال 1325 به زنجان تولّد یافته است، از صلب پدر ادیبی عالم و شاعری بارع، معروف به استاد محمّد منزوی.

استاد محمد منزوی را در پژوهشنامه‌ی ادب معاصر ترکی، جایگاهی والاست و سخن از آفرینش ادبی او را مجالی دیگر بایسته است. این قدر هست که باید اشاره کنیم حسین، ایماژ پردازی‌های ماهرانه در شعر را بی‌گمان، بسیار از پدر گرفته است. زبان حماسی مطنطن او نیز ریشه در بیان استادانه‌ی ابوی آیین‌منش وی دارد:

 

ای گؤزل یوردونا انسان یارادان،

خلقتین دردینه درمان یارادان.

دۆزگۆن آزاده‌لیڲه جان یارادان،

                               پارلاق امکانېوا آند اۏلسون اوغول!

 

آنامین غمدن اڲیلمیش بئلینه،

قهرمان ایرانېن آذر ائلینه،

آناوین گؤز یاشېنا، آغ تئلینه،

                               کینلی اخوانیوا آند اۏلسون اوغول!

 

پارچالانمېش باشې مولا جانېنا،

فاطمه اۏغلو حسینین قانېنا.

آتاوېن قهرینه، برک عصیانېنا،

                               قوجا اصلانېوا آند اۏلسون اۏغول!

٭٭٭

حسین منزوی، میزان تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌ی خود را در زنجان به سر آورده است و از خرمن علم پدر توشه‌ها برگرفته، از دانشگاه تهران در رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی، درجه‌ی لیسانس اخذ کرده است.

نخستین مجموعه‌ی شعر فارسی خود را در سال 1350 انتشار داد و در همان سال جایزه‌ی ادبی محیط روشنفکری تهران را در ربود. شعرهای ترکی وی نیز بی‌گمان، اگر امکان چاپ می‌یافت، و جایزه‌ای را سراغ داشت، صاحب می‌شد:

 

بایاتیلار

عزیزیم! دا، یاتمارام،

سویو اودا، قاتمارم.

سن گلیب چېخمایېنجا،

یۏلا باخیب، یاتمارام.

 

عزیزیم! یاغدې دۏلو،

اییتردیک، ساغې، سۏلو.

گل، الین وئر، ألیمه،

باشدان گئده‌گ، بو یۏلو.

 

عزیزیم! یۏلون اوزاق،

گل، گئتمه، مندن ایراق.

یۏللاری قارا باسېب،

دایان، قۏی قوشا گداق.

 

عزیزیم! داغلارا باخ،

تؤکۆلمۆش تاغلارا باخ.

بیزیم ائو ائشیک تایې،

پۏزولموش باغلارا باخ!

 

غزلیم!

آچ گؤزۆن قۏی یوخودان، گۆللر اۏیانسېن، غزلیم!

آچ گؤزۆن قۏی باخېشېندان گۆن اوتانسېن، غزلیم!

گؤره بیلمز، گؤزه‌لیم! آی دا، اوزندن گؤزلین،

آیا باخ تا که حسددن، پارالانسېن، غزلیم!

سن اۏلان یئرده، گۆلۆم! گۆل نه‌دی؟ دور گۆلشنی گز،

قۏی سنین باشېوا، پروانه دۏلانسېن، غزلیم!

چېخ چمن سئیرینه، مدهوش ائله سرو و سمنی،

قۏی آدېن، عطر کیمی باغدا، جالانسېن، غزلیم!

جیلوه یۏخ گۆنده، نه گۆلده، سن اۏلان یئرده گرگ،

دفترِ حۆسندن، هرآد، قارالانسېن، غزلیم!

قالمېشام، قاشېوې، کیپریکلریوی، گوزلریوی،

قلمیم هانسېنې وصف ائیلیه، هانسېن؟ غزلیم!

سنی آغوشه چکنده اۆره‌ڲیمدن دئییرم،

کاشکی بودور زمان بوردا دایانسېن غزلیم!

یا دایانسېن، یا کی هر لحظه‌سی، هر ثانیه‌سی،

بیر ایل اۏلسون، ایلی بیر عؤمر، اوزانسېن، غزلیم!

سنی، هرکیم دیله چالسا، گؤرۆم، آغزې قورسون،

گؤرۆم آغزېندا، عؤمۆرکن، دیلی یانسېن، غزلیم!

 

چال چۆڲۆرۆن

چال چۆڲۆرۆن، اۏخو، سسی، سسه قات،

یاتمېش دلیلری، یۏخودان، اۏیات!

توستو باسېب، چنلی بئلی، دة گؤرۆم،

نئجه اۏلوب کۏراوغلو؟ هاردا قېرات؟

 

سنین چۆڲۆره چالدېغېن، زخمه‌لر،

دامار دامار، اۆره‌ڲیمی تیتره‌دیر،

وجودومو، سنین توفانلې سسین،

بیرتک دۆشمۆش آغاج کیمی تیتره‌دیر.

 

سنین حرارتلی، حزین سسینده،

اۆره‌ک قانې، گؤز یاشېلا، قارېشېر.

سنین چالدېغېندا، قانا باتمېش گۆن،

رنگی سۏلموش پایېز ایله بارېشېر.

 

اۆره‌ڲیمین دردینی دیندیریرن،

غمه باتمیش ائو، ائشیکدن، دئینده.

کؤهنه تۏزو، خاطریم دن سیلیرن،

توزدا یاتمیش، بوش بئشیکدن دئینده.

 

اصلی‌‌دن «کرم»دن دئینده، منی،

یوخو کیمین دومانلارا، چکیرن.

ألیمدن یاپېشېب، منی اؤزۆنله،

دالدا قالمېش زامانلارا، چکیرن.

 

غلیظ قارانتې‌نېن، باغرې یارېلېر،

آخر، سنین دڲرلی، آوازېندان.

سن اۏخوران، من یازېرام، صبح اۏلور،

ائله بیل گۆن چېخر، سنین سازېندان.

 

آنچه اینک این جانب به انگیزه‌ی انتشار آن دست به تسوید این اوراق می‌زنم، نشر برگردانی به شیوه‌ای بدیع و سبکی‌نو از منظومه‌ی پرآوازه‌ی «حیدر بابایا سلام» اثر میرمجلس، و «آخرین سلطان ملک می‌فروشان» شهریار است.

این جانب، چنان که پیش از این نیز اشاره کرده‌ام، میر صالح حسینی، شاعر معاصرمان در برگردانْ سروده‌ای از این منظومه‌ی گران‌جای، از آن جا که وی همه‌ی استعداد و توانایی خود را در راه اعتلای نام صاحب مضمون صرف کرده است و با دست گرفتن ابزارهای جدیدی همانند ترکیبات بدیع لسانی و بهره‌جویی از فرجامینْ داده‌های سخن‌شناسی و دستموزه قرار دادن آن‌ها، ایماژها و تصاویر ذهنی شهریار را با مضامینی ساحرانه در قالب فارسی و با التزام بحق و بجا، در حفظ وزن هجایی و انتقال‌ هارمونی سماعی به خواننده، و پرداخت شاعرانه‌ی مضامین منظومه، اثری کاملاً بدیع آفریده است، این گل‌نهال فولکلوریک را که به گفته‌ی دکتر روشنْ ضمیر «تاب ترجمه ندارد» راوی فاتحی به فارسی شده است.

و اما درباره‌ی ترجمه‌ی آقای حسین منزوی از «حیدربابایا سلام»:

این جا مترجم خود، شاعر است و به دقایق هر دو زبان تسلطی شاعرانه و ماهرانه دارد. زبان‌شناس است و وجوه افتراق ساختار هر دو زبان را می‌شناسد. ادیب است و با هنروری والا صنایع شعری بجا را جایگزین اصل اثر می‌کند، عاشق است و فارغ از هرگونه کینه و تنگ‌نظری و تعصّب و خودبینی.

این ضروری را عشقی والا بایسته است، عشقی بی‌صورت و با مضمون:

ای عشق هزار نام خوش جام،

فرهنگ ده هزار فرهنگ.

بی‌صورت با هزار صورت،

صورت ده ترك و رومی و زنگ.

 

این جا دیگر ترک ترکی نمی‌کند و تاجیک تاجیکی نمی‌ورزد.[2]

یکی است ترکی و تازی در این معامله حافظ![3]

ارزیابی برگردان آثار هنری ارزنده را چنین معیاری و میزانی باید تا بتوان به دور از هرگونه کژتابی، جهات مثبت آثار خلاقه را باز نمود.

این جا سخن از برگردانی داریم که به قول منوچهری دامغانی:«مانا که خوبتر گفته است.»

اما این منظومه چیست که چنین اقبالی برای خلق ترجمه‌های گوناگون آن به چشم می‌خورد؟ «حیدر بابایا سلام» پس از انتشار در سال 1332ش. در تبریز، چنان توفانی در سرزمین‌های ترک‌نشین برپا کرد، که نقطه‌ی عطفی در تاریخ و ادب معاصر ترکی ایران به شمار آمد. مرحوم پروفسور احمد آتش، استاد فقید زبان و ادبیات فارسی دانشگاه استانبول بلافاصله آن به ترکی استانبولی برگرداند و یک سال پس از انتشار، در همه‌ی رشته‌های «زبان و ادبیات ترکی» دانشگاه‌های ترکیه، کانادا، آمریکا، بلغارستان، ایتالیا و جز آن جزو متون درسی اجباری درآمد.

توفانی که منظومه‌ی «حیدر بابایا سلام» برپا کرد، تنها قلل مرتفع ادب ترکی را فرا نگرفت، بلکه آتش در دامنه‌های شعر و ادب پربار ملل و اقوام دیگر نیز نهیب زد که بحث مستوفی در پیرامون آن، فرصتی دیگر می‌خواهد.

استاد علامه‌ای چون حبیب ساهر به پیشواز آن شتافت و زیباترین منظومه‌هایش را به قلم پرتوان خویش جاری ساخت و شاگردان و پیروانش را مبهوت خلاقیّت بدیع و قدرت مافوق شاعری خود کرد و الحق، منظومه‌ی شهریار را به صفّ نعال سروده‌های خود انداخت.

اما هنوز ما سخن از ترجمه‌ی لطیف آقای حسین منزوی از «حیدر بابایا سلام» به زبان نیاورده‌ایم. او با این ترجمه‌ی خود سخن از نازنین یاری دارد که بر دل‌ها شرار عشق می‌نشاند.[4]

این شاعر نوپرداز، که بی‌گمان خود شهریاری در درون خویش دارد، چنان سخن بر زبان جاری می‌سازد که انگار با تجلّی تام و تمام در صفات و افعال شهریاری رودررو هستیم:

 

حیدر بابا! تا وقتی که می‌جوشد،

خون سرخ غیرت،       

                   تو را در رگان،

و «لاچین»ها پر می‌گیرند از تو

                                           سوی آسمان.

ـ با صخره‌های تیزت بازی‌کنان ـ

برخیز و آن بالا ببین همّتم

سپس خم شو، بردار بین قامتم ...

 

این، همان جاست که شهریار همّت خود را فرازمندتر از کوه و قامتش را در قفس می‌بیند، صدای خود را بلند می‌کند و می‌خواهد زنجیرهای اسارت را از هم بگسلد:

 

حیدر بابا غئیرت قانین قاینار کن،

قارانقوشلار سندن قۏپوب قالخارکن،

اۏ سېلدېرېم داشلار ایله اۏینار کن،

قاوزان منیم همّتیمی اۏردا گؤر

اۏردان اڲیل، قامتیمی داردا گؤر.

 

این، همان جاست که غیرت به جوش آید. مردانگی و فضیلت گام بر پهنه‌ی گیتی نهد، و گرنه بی‌دردان عاری از غیرت، بی‌غمان بی‌اعتنا به نوامیس الهی و اجتماعی را با «آدمیت» چه آشتی؟

تو چه دانی که آدمی چه کس است،

آدمی با خدای هم‌نفس است.

چون تو را رهبر است حیوانی،

چه شناسی کمال انسانی؟

نتوان دیدن اندرین منزل،

صورت حق به دیده‌ی تحقیق.[5]

 

بپرسید از این نفرینی ـ این فلک ـ

چه می‌خواهد از طرح این بساط دوز و کلک؟

بگو ستاره‌هایش را،

                   بگذراند از الک

تا بریزد این دنیای دون را از هم بپاشد،

گو این بساط شیطانی،

                   از بیخ و بن نباشد!

 

سرانجام، دور از انصاف خواهد بود که از ناشر فاضل و ظریفْ طبع کتاب که با افسون، تحرک در تن‌های مرده ایجاد انگیزه می‌کند و نهال شوق در خاطر می‌نشاند و خود با خفص جناح به پژوهش‌های موشکافانه نیز می‌پردازد، سخنی نگویم گرچه اظهار عشق را به سخن احتیاج نیست و خواننده‌ی نکته‌یاب خود با نگه به نگه آشنا کردن، تلاش‌های ایشان را ارج می‌گذارد.

اینک سخن را کوتاه می‌کنم و خواننده را به خلوت با شهریار به روایت بسیار دلاورانه و هنرمندانه‌ی حسین منزوی فرا می‌خوانم.

منبع: منزوی، حسین. حیدربابا (ترجمه به فارسی)، تهران، فتحی، 1369.

[1] دو مجموعه‌ی موفّق حبیب ساهر، یکی همین کؤشن است و دیگری لیریک شعرلر.

[2] ترکی همه ترکی کند، تاجیک تاجیکی کند،/ من ساعتی ترکی شوم، یک لحظه تاجیکی کنم. (همان، ج3، ص 176.)

 

[3] دیوان حافظ، ص 467.

[4] عاشق گوید نازنین یاری بوده است،/ در دل‌ها از عشقش شراری بوده است. (ترجمه‌ی حاضر، ص187)

[5] میر حسینی هروی، طرب المجالس، به اهتمام دکتر مجتهدزاده، مشهد، 1352، ص 128.

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید