نقد شناسی و مقالات نقد دکتر حسین محمدزاده صدیق- تالیف و گردآوری: سید احسان شکرخدا

بعد از یکسال و اندی توقف در صف اخذ مجوز، برای کتاب «نقدشناسی و مقالات نقد دکتر صدیق» (تالیف و گردآوری: سید احسان شکرخدا) مجوز نشر صادر شد.

در این کتاب که از دو بخش اصلی تشکیل شده است، نخست، مولف به معرفی مبسوط نقد و تحلیل آن در غرب، جهان عرب و ایران و طرح و بیان دیدگاه صاحب نظران و منتقدین شاخص در این حوزه پرداخته است.

سپس، ضمن معرفی مجموعه‌ی 36 مقاله‌ی نقد استاد دکتر ح. م. صدیق، متن کامل مقالات را در چهار بخش: نقد و معرفی کتاب، نقد و معرفی شخصیت، نقد و معرفی فیلم و پاسخ به نقد، گردآوری و تنظیم کرده است. این مقالات را دکتر صدیق طی چهل سال گذشته نوشته‌اند.

 

در زیر یکی از مقالات ایشان را قرار می‌دهیم:

صفویه، ملا صدرا و جعبه‌ی جادویی

نگاهی به سریال «روشن‌تر از خاموشی»[1]

قسمت اول

 در دوره‌ی جوانی، نصیریان را با فیلم «پستچی» شناختم، سپس او را در نقش ستارخان در فیلمی به همین نام دیدم. به او دل بستم و پیوسته فعالیت هنری وی را شیفته‌وار تعقیب می‌كردم. به خاطر گرایش‌های مثبت مردمی، او و بسیاری از یارانش مورد توجه و علاقه‌ی روشنفكران مبارز تبریز در دهه‌ی چهل و پنجاه بودند. وقتی اخیراً او و گروهی دیگر از پیشكسوتان هنر نمایشی كشورمان را در فیلم سراپا ابتذال، دروغ، توهین و تحریف «روشنتر از خاموشی» دیدم، بر خود لرزیدم. بی‌گمان نمی‌توان پذیرفت كه او، و دیگر خوشنامان مجموعه‌ی سینمایی و نمایشی ما، به خاطر تمتّعات مادی تن به چنین كاری داده باشند.

از اولین هفته‌ی نمایش سریال، اعتراضات دانشجویی و درخواست توقف پخش آن از سوی دل‌سوختگان تاریخ این كشور اسلامی، بلند شد. اما انگار مسئولان گوش سخن‌شنو و دیده‌ی اعتبار ندارند و اعتنایی به اعتراضات مردمی نمی‌كنند.

در یكی از این اعتراض‌ها آمده است:‌

«... هر كجا به فحش و ناسزا، فرمان قتل و مزاح با حرمسرا نیاز است، شاه عباس ترك می‌شود، ولی هر وقت بحثی از مسائل فرهنگی و فلسفی باشد به زبان شكرین فارسی صحبت می‌كند. و البته تركی صحبت كردن شاه صفوی و اطرافیان او به نوعی است كه این زبان را در نهایت خشونت و نا پختگی و درشت نشان می‌دهد و وقتی كودكان و نوجوانان ترك زبان از دهان یك شخصیت دو زبان متفاوت را می‌شنود كه یكی فارسی در نهایت نزاكت و سلامت روانی و برای استفاده از مباحث فلسفی و ادبی و سیاسی و گاهی فقهی به كار می‌رود و دومی تركی در نهایت سفاهت و خشونت و درشتی برای ناسزا گفتن و فرمان قتل دادن و حرف‌های ركیك زدن استفاده می‌شود، چه قضاوتی در مورد این دو زبان خواهند داشت ... بیایید به فرزاندان خود بگوییم شأن و حرمت تركی این نیست ....»[2]

من در این مقاله تلاش می‌كنم به شرح برداشت خود از این سریال بپردازم. نقد كامل آن به دلیل عدم پخش کامل، اكنون امكان پذیر نیست. از این رو، اندرزهایی نیز به مسئولان دارم كه امیدوارم مفید افتد.

ما هر فیلمی را در نقد و ارزیابی به عنوان یك «موجود كامل» در نظر می‌گیریم. امكان دارد در یك سریال نقایص و معایب و ضعف‌هایی دیده شود، اما انصاف حكم می‌کند كه ضمن بیان جزئیات، ساختار كلی یك سریال را مورد ارزیابی قرارداد. اما وقتی بستر اصلی یك سریال رمان گونه، خود معیوب باشد، «نقد» آن دیگر معنی پیدا نمی‌كند. سریال «روشنتر از خاموشی» به دلیل كنش اصلی ترك ستیزی و تحریف بخشی عظیم از تاریخ پر فراز و نشیب سرافرازان قزلباش، شایسته‌ی نقد نیست. بستری دارد كه حتی اگر موفقیت هنری نیز پیدا كند، كه بعید می‌نماید، مورد نفرت هر منتقد منصف قرار می‌گیرد . هر بینند‌ه‌ی ایرانی این فیلم، دیر یا زود با آن درگیری عاطفی خواهد داشت و واكنش‌های فكری و عاطفی خود را سرانجام بر زبان خواهد آورد. فیلمی كه فاقد هر گونه هماهنگی، وحدت، تقارن و تناسب است، نه از نظر بیان، غنی و پربار است و نه به لحاظ صحنه پردازی جهات زیبا شناختی را رعایت كرده است. ببیننده‌ی ایرانی به دلایل متعدد از جمله حس كنجكاوی شاید ساعتی خود را با آن مشغول كند، اما در ناخودآگاه خود هیچ خاطره‌ی خوشی از آن ثبت نمی‌کند، اعتبار و نتایج فرعی و اصلی حاصله از سكانس‌های متعدد را مورد پرسش قرار خواهد داد.

همگی بر این باوریم كه فیلم و سریال و سینما، مطالعه‌ی زندگی ملل و تمامی بشریت است، تصاویری صریح و روشن از گوشه‌هایی از واقعیت‌ها به دست می‌دهد، انسان را بیدارتر و هشیارتر می‌كند و ذهن‌ها را هر چقدر هم ناپخته باشند، به تفكر وامی‌دارد. فیلم، هنرِ اندیشه است، انسان را وادار به اندیشه می‌کند. اما همین هنر، بیشتر از هر وسیله‌ی ممكن، می‌تواند بیننده را وادار به سكوت كند، او را منگ كند، در او احساس خودكهتری ایجاد نماید.

سریال «روشن‌تر از خاموشی» به نظر اینجانب به همین هدف شوم خدمت می‌کند. فضایی ایجاد می‌كند كه هر بیننده‌ی ایرانی، از بودن خود در آن شرم كند: ترك از اینكه چرا ترك آفریده شده و فارس از اینكه چرا همسایه‌اش ترك است. بیننده فراموش می‌كند كه دوران صفویه، دوران طلایی تاریخ ایران بوده است، دوران شكوفایی هنر و ادبیات و شعر و موسیقی و فلسفه و كلام و هر آنچه جزیی از كل به هم بسته‌ای با نام فرهنگ است. دورانی كه فجیع‌ترین سال‌های تاریخی این سرزمین یعنی حمله و كنشگری افاغنه تا ظهور نادر نیز نتوانست تقدس آن دوران را از ذهن ایرانی پاك كند.

ببینده‌ی ایرانی سریال بدان جا سوق داده می‌شود كه در مقابل این مصیبت‌بارترین سال‌ها سكوت كند. سال‌هایی كه كتابخانه‌های صفویان و سرافرازان قزلباش در گلخن‌های حمام‌ها به جای هیزیم به آتش كشیده شد و افغان‌های مهاجم هر بلایی بر سر زن و كودك مردمان ایران مركزی در آوردند. مردان به هلاكت رسیدند و سال‌های سال «اخلاق» افسانه گشت و به اسطوره پیوست. و هم از این رو ترکان قزلباش در میان ایرانیان تقدس یافتند و حتی  نادر به احترام صفویه خود را سلطان ننامید.

این سریال، برای كم رنگ ساختن فجایع و هِیمنه‌ی این بلایا در ذهن ایرانی، خلق شده است. فیلمی فاقد هر گونه آموزندگی، واقع‌گرایی، آرمان گرایی و حتّی طنز یا نشاط، و سرشار از هجو و لغو، هزل، آرمان ستیزی، تحریف واقعیت و بدآموزی‌های ضد ایرانی است كه موجب اعتراض‌های متعددی از سوی دانشجویان و اهل قلم شده است.

در این سریال عنصر تدوین، حضوری بسیار ناچیز دارد. تعداد زیادی از صحنه‌ها از طریق برداشت‌های طولانی و نماهای دور، و از دیدگاه سوم شخص به نمایش در می‌آیند تغییر دیدگاه بسیار اندك و یا به كلی نامربوط است. در سریالی به این گستردگی بر روندی تكراری تكیه می‌شود و آن را تا حد فیلم‌های عامه پسند و بازاری تنزل می‌دهد و در محتوا، گاه ادعای «طنز» هم دارد.

در تعریف طنز می‌گوییم كه «شلاق انتباه است.» یعنی بیننده را نخست می‌خنداند و بلافاصله خنده را بر لبان او خشك می‌کند و وی را به اندیشه فرو می‌برد. او را از یك حقیقت تلخی آگاه می‌سازد، به او خط می‌دهد، او را متنبه می‌کند.[3]

آیزنشتاین در یكی از گفتارهایش هشدار می‌دهد كه:

«طنز بیدار باش در فیلم نباید به زوزه‌ای مسخره، حركاتی توهین آمیز و دهن كجی یك مصروع بدل شود.»[4]

دغدغه‌ی همه‌ی پیام آوران طنز در سینما و تلویزیون، همین توجه و تكیه بر «بیدارباش» و انتباه بوده است و اكنون نیز چنین است. طنز آفرینان هیچ گاه قصد توهین به قومی و تخریب شخصیت فردی را نداشتند، آرمان‌گرایانی بودند و هستند كه حقایق تلخ سیاسی و اجتماعی را بر زبان طنز (Satire) جاری می‌سازند.

در برابر این شیوه‌ی بسیار والای سینمایی، نیم قرن پیش در جهان سینما، نوعی كمدی فكاهی پیدا شد كه اكنون به مكتب «كمدی آمریكایی» معروف است و آن در واقع فیلم را تبدیل به یك وسیله‌ی شوخی سینمایی محض می‌کند و آن اینكه یك شیء یا یك حركت به خودی خود مایه‌ی خنده می‌شود. اما از آن جا كه این خنده، اغلب لغو و هزلی بیش نیست، بیننده را به «ذوق تقلیدی» سوق نمی‌دهد. یعنی تماشا گر، حركت‌ها، حالت‌ها و گاه حرف‌های شحصیت‌های فیلم را در زندگی عادی خود تكرار نمی‌كند و حتی در خلوت خود نیز از این كار ابا دارد.

مقوله‌ی خنده‌ی موجود در سریال «روشنتر از خاموشی» از قماش چنین خنده‌ی آمریكایی و در سطحی مبتذل‌تر از آن است، زیرا در كمدی آمریكایی حداقل فیلمساز با درهم آمیختن «دنباله روی» (Poursuite) كه همیشه در بیرون انجام می‌گیرد با «نیرنگ فیلمسازی» (Truquage) كه در صحنه‌های درونی است، به یك امكان فكاهی تركیبی قابل قبول و معقولی برای بیننده می‌رسد. اما در سریال «روشن‌تر از خاموشی» توده‌های عظیم مردم و بینوایان شهر و روستا به طور مستقیم و عریان و بی پرده می‌بینند این خودشان هستند كه مسخره می‌شوند و آن هم به دلیل وجود ذاتی خود، فطرت خود و سرشت و طبیعت خویشتن ریشخند می‌شوند. و چون نمی‌توانند ذات و فطرت خود را انكار كنند ، به نوعی «خود استهزایی» تلخی روی می‌آورند.

این نوع خنده، بسیار تلخ است، به حدی كه تلخی آن تبدیل به سمّی می‌شود و توسط خنده كننده به حلقوم خنداننده ریخته می‌شود.

سینمای ایران بعد از انقلاب، ‌سینمایی «محتوا محور» شده است. فیلم‌های ارزشمندی از ایران در اكران‌های جهانی درخشیده‌اند كه بیشتر، فیلم‌هایی بی پیرایه و اقتصادی و صرفه‌جویانه بوده‌اند. اما این سریال، با صرف هزینه‌های هنگفتی از بیت‌المال، شدیداً «شكل محور» است و علیرغم تظاهر به اینكه به «ذات و درون» توجه دارد، به مسائل ماورای تجربی می‌پردازد. در این فیلم به دلیل سکانس‌های متعدد و مسخره‌آمیز خوش‌آیند اوباشِ چاله میدانی كه طبعاً همه‌ی شهرستانی‌ها و بویژه ترك زبانان را دچار شوك‌های احساسی و عصبیت‌های قومی می‌كند، نشانه‌ای از تجلیات احساسی متعالی از دوام و بقا و دعوت به استنتاج وجود ندارد. بلكه بیشتر بیننده را به حال و هوایی ماورای تجربی سوق می‌دهد.

در این سریال هیچ بیننده‌ای با شخصیت‌ها احساس همدلی نمی‌كند، بلكه در حالاتی كه كیفیت فردی دارند، غوطه‌ور می‌شوند، و حتی با اوباشی که در ورای تمسخرهای قومی، نیش خود را باز می‌كنند به نوعی «هم‌ذات پنداری» می‌رسند. ارتباط با فیلم به جای آن كه آموزنده باشد، سرگرم كننده است. به جای آن كه تجربی باشد،‌ فردی است.

به یاد بیاوریم كه سینمای ایران و بسیاری از فیلم‌های تلویزیون در سال‌های اخیر در جشنواره‌های بین‌المللی فیلم جهانی خوش درخشیده‌اند و حتی به هالیوود، بسیار چیز آموخته‌اند، پیامبر معنویت و انسان‌مداری بوده‌اند. برخی از سازندگان آن‌ها به موقعیت‌های جهانی دست یافته‌اند و نشان داده‌اند كه می‌توانند برای جهانیان سبك‌های نوین فیلم پردازی را كشف كنند.

اما سریال مورد بحث علاوه بر اینكه فاقد هر گونه ساختار عمیق بومی است، جهانیان را هم در مقابل شناخت نسبی‌یی كه از فیلم ایرانی به دست آورده‌اند، ‌دچار شك و تردید خواهد كرد.

در اعلامیه‌ی «اصول همكاری فرهنگی جهانی» (یونسكو 1966) در بند 2-1 به تصریح آمده است كه «هر قومی هم حق دارد و هم مكلّف است فرهنگ خود را گسترش دهد.» و در ماده‌ی 5 قید می‌‌‌كند كه: «همكاری فرهنگی حق و وظیفه همه‌ی اقوام و مللی است كه با یكدیگر در دانش و مهارت و ارزش‌های فرهنگی سهیم‌اند.»

پخش این فیلم در سطح جهانی، بی‌گمان بسیاری از بهانه‌جویان غربی و یا حتی اندیشمندان بی‌غرض اجتماعی را در باب وفاداری ایران به مفاد بند فوق از اعلامیه‌ی اصول همكاری دچار تشكیك خواهد كرد. و خود ما را در داخل، دچار این توهم كه آیا باز روانشناسان اجتماعی شاهنشاهی هستند كه به دنبال قوانین ثبات جامعه و جلوگیری از خیزاب‌های اجتماعی، فیلمسازان و هنرمندانی را اجیر خود می‌كنند؟

در رژیم گذشته، روانشناسان اجتماعی - سیاسی كه سیاستگذاران اصلی برنامه‌های رسانه‌ای و فیلم‌های عامه‌پسند بودند، امكان نمی‌دادند كه انسان ایرانی به «ناحیه‌ی پسین» خویشتن و فرهنگ اصیل و ارزش‌های معنوی و زیباشناختی خود نگاهی بیفكند. اما اكنون ما در برخورد با چنین سیاستگذاران با سیر جدلی «دانستن و نادیده گرفتن» رو در رو هستیم. اكنون جوان ایرانی اشتیاق وافر به كشف و درك تازه‌ها دارد، عطش شدید بازگشت به خویشتن سراپای وجودش را فراگرفته است. از این روست كه در مقایسه با رژیم شاه، سیاستگذاران اكنون با «نوع جدید از تماشاگر» رو در رو هستند.

در سیاستگذاری‌های فرهنگی، سیاستگذاران باید دانش گسترده‌ای از واقعیات زندگی فرهنگی كشور داشته باشند. تاریخ كشور را بخوانند و بدانند، مسائل و مشكلات موجود را بشناسند و رویارویی با هر معضل فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و امنیتی را پیش‌بینی كنند. نیازها و آرمان‌های فرهنگی جامعه‌ی خود را تشخیص دهند، حتی با آن زندگی كنند.

خط مشی فرهنگی كشور اگر بر واقعیات و داده‌های فوق مبتنی نباشد، تمام تلاش‌ها و صرف امكانات و ابتكارات، منجر به نتیجه‌ی عكس خواهد شد و نیروهای بالقوه‌ی خدوم جامعه را به قوایی مخرب و منفی تبدیل خواهد ساخت.

تولید كننده و هنرمندی كه از انتظارات و توقعات مخاطبین خود آگاه نباشد و بر اساس تقاضا و گرایش در جامعه عمل نكند، خود موذیانه به عامل مخرب تبدیل می‌شود.

چنین تولید كننده و هنرمندی آگاهانه و یا ناآگاهانه حقیقت را قربانی هوس‌های خود می‌كند. ولی می‌توان تمایل مردم برای شنیدن و دیدن حقیقت را نیز دومین قربانی دانست. یعنی مخاطبین در این فرایند مشاركت می‌کنند و این مشاركت عامل مؤثری در بیان و روشن نگری حقیقت خواهد بود. حقیقت‌كشی آن هم به كمك و با سوء استفاده از چهره‌های دوست داشتنی و مردمی، مخاطبان را به حالت بی‌تفاوتی سوق می‌دهد و سبب می‌شود كه آنان به طور فعال و یا عدم نشان دادن واكنش از روند حقیقت كشی حمایت كنند. این كارها قوه‌ی درك مردم را محدود می‌کند و مانع آگاهی انسان از گزینه‌های ممكن می‌شود.

البته پیوسته این روند غالب نیست. بلكه میان میلیون‌ها مخاطب، افرادی نیز یافت می‌شوند كه به تحریم برنامه‌های حقیقت‌كشی دست می‌زنند و این به بحران سازی و بحران زایی می‌انجامد. فیلم‌سازان «روشنتر از خاموشی» را در تحریف حقایق و توهین‌ به شرف و حیثیت تاریخی ملّت ایران، نمی‌توان از گروه «حقیقت كشان ناآگاه» فرض كرد. به نظر می‌رسد عاملان اصلی ترفندهای بحران‌زایی از خیل هنرمندان مردمی در این سریال سوء استفاده كرده‌اند، آن‌ها را گول زده‌اند، فریب داده‌اند و شاید هم بعضی‌هایشان را تطمیع كرده‌اند.


[1] همشهری، شماره 3207، دوشنبه 5/7/1382

نويد آذربايجان، شماره 319، 3/8/1382

آراز، شماره 63، 5/7/1382

 

[2] هفته نامه‌ي وراوي، ش 38 ، ص 2.

[3] طنز در ادبيات، تأليف ح. م. صديق، انتشارات رهپويه‌ی هنر.

[4] سرگئي آيزنشتاين، ساختمان فيلم، ص 284 .

 


 

قسمت دوم مقاله نقد سریال «روشنتر از خاموشی»

«منشور حقوق بینندگان تلویزیون» (The Charter of Rights Television Viewers) كه در سال 1991 در فرانسه و سال بعد در ژاپن و سپس در كشورهای دیگر پذیرفته شد، در كشور ما محلی از اعراب ندارد. در بند پنجم این منشور، منع تحریك به آپارتاید و تبعیض نژادی و ملی و تحقیر و توهین قومی قید گردیده است. گرچه ما به دلیل اعتقاد به اسلام و همت به اجرای احكام دین مبین، نیازی به منشورهایی از این نوع نداریم، اما به نظر می‌رسد فیلم سازان، در این سریال علاوه بر كنش غیر اخلاقی و ضد اسلامی خود، بند پنجم منشور فوق را هم زیر پا نهاده‌اند.

سیاستگذاران رسانه‌ای در گفتگو با اقوام مختلف ایرانی باید به «زبان مشترك» راه پیدا كنند، حقایق، واقعیات و نیازهای فرهنگی آنان را كشف كنند، یاد بگیرند و بدانند. این زبان، زبان احترام است، زبان توهین و تحقیر نیست. در این صورت فیلمساز به «واقعی سازی» سوق داده خواهد شد. سریال «شب دهم» از این نوع بود، «كیف انگلیسی»، «شب آفتابی»، «گمگشته»، «خواب و بیدار» و «مردان آنجلس» نیز چنین بودند.

در سینما و تلویزیون «غیر واقعی سازی» ‌خود مكتبی است كه سبكی خاص دارد و می‌تواند بسیار صمیمی هم باشد. مثلاً فیلم «همسایه‌ها» ‌اثر نورمن مك لورن را كه در سال 1952 ساخته شده و برنده‌ی جایزه‌ی آكادمی فیلم هم شد،‌ در نظر آوریم. به قول خود وی در ساختن این فیلم از فن جادوگری در مبالغه و تحریف در واقعیت و حركات استفاده شده است.

و یا خانم آزیتا حاجیان در فیلم موفق خود با نام «دزد عروسك‌ها» در چنین نقشی با تحریف كامل واقعیت ظاهر شد. در ابتدا، در هر دو فیلم، حركت‌ها و ژست‌های آن‌ها طبیعی است، اما به تدریج در مبالغه و تحریف، تشدید رخ می‌دهد. ولی به هر روی قصد هر دو فیلمساز، نماد اصلی را برای آموزه و یا خنده و سرگرمی تفكرآمیز به كار می‌گیرد. هر دو فیلمساز از یك سبك پیچیده‌ی بصری برای داستانی كاملاً ساده استفاده كرده‌اند. اما در سریال «روشنتر از خاموشی» این بستر داستانی بسیار ساده با سبكی بسیار ساده‌تر ولی رنگ آمیزی‌های تند و زننده و دكور پرخرج به خورد بیننده داده می‌شود. ارزش‌ها و ضد ارزش‌های جامعه‌ی اطراف تهیه كننده و بازیگران، یك دفعه سر از چهار صد سال پیش در می‌آورند. شاه عباس كه لهجه‌ی تركی كبار داشت، یك دفعه مانند اوباش بعضی محله‌های تهران در رژیم گذشته که بخواهند در حرف زدن ادای ترک‌ها را در بیاورند حرف می‌زند، زنان با عصمت صفویه كه حتی سخن گفتنشان ملاحت خاص اصالت ایلی داشت، به یكبار فارسی سخن می‌گویند، آن هم به لهجه‌ی میدان قزوین تهران، ترانه‌ی «باباكرم» كه در رژیم پهلوی خلق شد و در رستوران‌ها و میخانه‌های خیابان لاله‌زار تهران ورد زبان اجلاف بود، بر زبان آنان جاری می‌شود، مردم متدین شیراز مانند چاله میدانی‌های تهران حرف می‌زنند، حتی قیافه و ریختشان نیز مانند آنان است. اداها و كنش تیپ‌ها امروزی، اما جامه‌ها و البسه، رؤیایی و عروسكی و شاید آن روزی! و صحنه‌ها و اپیزودها ناپیوسته به هم و مغشوش است. از هر بیننده‌ی ایرانی سؤال شود كه منظور این فیلم چیست، بلافاصله خواهد گفت كه مسخره‌ كردن ترك‌ها و سرگرمی. زن‌ها آرایش قرن بیست و یكمی دارند، برای خرید نان صف می‌بندند و ....

فیلمی كه فقط قصد تحقیر و توهین «منِ» بیننده را دارد، باید او را به «غیر من» خودش سوق دهد. اما بیننده‌ی این سریال فقط مورد تحقیر قرار می‌گیرد و از «نا من» خود خبر نمی‌گیرد تا از «من» به سوی «نا من» گام نهد.

ژرژ فرانزوا فیلمساز معروف فرانسوی وقتی فیلم «باشگاه معلولان» را می‌ساخت، بیننده را به «غیرمن» سوق می‌داد كه از طریق آشوب بر «من» تحقق پذیرد، چرا كه او قصد سرگرم ساختن و دست یابی به موفقیت و استقبال عمومی را از راه خنداندن به هر قیمتی، نداشت. سرگرم ساختن به قیمت تحقیر یك قوم، مدّ نظر او نبود. او حتی در این فیلم، تن و چهره‌ی معلولان و ناقصان را، نه به نیت ایجاد ترحم و یا خنده، به گونه‌ای تحمل ناپذیر نشان می‌داد، اما بیننده را به درون جهان شگفت انگیزی سوق می‌داد كه به هر چه صنع الهی است، مهر بورزد.

اما در سریال «روشنتر از خاموشی» موذیانه واقعیت سازی می‌شود، زمان‌ها و دوران‌ها در هم می‌ریزد، تركیب شیءها و شخصیت‌ها به اوج می‌رسد، ترانه‌ی «كوچه‌لره سو سپمیشم» كه از آفرینش آن یكصد سال بیش نمی‌گذرد و یكی از زیباترین آهنگ‌های بینوایان شهر و روستا و كوهپایه‌های آذربایجان است از دهان شاه عباس و چهارصد سال پیش با مزقان نوازی‌های لاله‌زاری شاهنشاهی اجرا می‌شود. در یكی از اعتراض‌های مردمی آمده است:

«.... آواز معروف”كوچه‌لره سو سپمیشم“ كه خوانندگان بزرگ و پرآوازه و معروف جهان مانند رشید بهبود اف، بلبل خان، شوشنسكی، عارف بابایف ، فاطمه مهر علی اوا، ربابه مراد اوا و دیگران خوانده‌اند، این بار جناب شاه عباس باصدای نكره و مست و زبانی نتراشیده و نخراشیده و با همراهی نوزاندگانی که شبیه نوازندگان نمایش سیاه بازی و روحوضی هستند به گوش شنونده تزریق می‌شود تا بیننده و شنونده‌ی ترك زبان از شنیدن آوازهای ملی خود احساس مسخرگی و هرزگی نماید. ای كاش سازنده‌ی ”روشنتر از خاموشی“ به احساس شرمندگی و عذاب وجدان دچار می‌شد.»

این اعتراض‌ها نمونه‌ای از عدم ایجاد روح مشاركت در بیننده‌ی ایرانی است.

این سریال از ابتدا ادعا كرده كه بیننده‌ی خود را می‌خواهد در بستر ”تفكر مشارکتی“ (Participatory) قرار دهد. اما در آن مثلاً عبارت ”ایرانی“ مساوی است با كلمه‌ای برای یك عضو از گروه فارسی زبانان. ولی وقتی با تركی زبانان مواجه می‌شود، همان كلمه دلالت بر این می‌كند كه افراد قبایل صفویه از نوع ایرانی نیستند. گاهی ابلیس و زمانی احمق‌اند از این رو این ادعای تفكر مشاركتی قلابی و جعلی می‌نماید. مانند سربازان هیلتر كه وقتی دور هم جمع می‌شدند و آبجو می‌خوردند، همگی خود را ”عین هم“ می‌دانستند، ولی در عمل دیدند كه چنین نیست. در این سریال هم، این گونه موهومه‌ی فاشیستی القاء می‌شود. بر اساس همین تفكر گویا عنصر  ایرانی (فارسی زبان) و غیر ایرانی (تركی زبان) مثل یك وسیله برخورد می‌کند.

از این رو، این سریال، خواهیم دید كه به هیچ روی نخواهد توانست با بیننده‌ی خود ”ارتباط“ (Communication) برقرار كند، زیرا كه در ادعای بستر اولیه، اصلا صادق نبوده است. در حالی كه اگر صداقت باشد، حتی می‌توان با اشیاء بی‌جان و به طور كلی با مظاهر طبیعت هم ”ارتباط“ برقرار كرد. مانند خلق اثر از سوی یك هنرمند كه در واقع در آن با ”شیء بی‌جان“  كه در ذهنش است نیز ارتباط برقرار می‌کند. فیلمسازان یا بهتر بگویم پول‌سازان، در این سریال، تاریخ جهان تشیع را سیاه نشان می‌دهند، مردم ما را مسخره می‌كنند.

كارگردان ادعا كرده است كه به لحاظ واقع گرایی و طبیعی نشان دادن صحنه‌ها از ”لهجه‌های متفاوت“ استفاده كرده است! اما در عمل فقط به سر ریز كردن عقده‌های قومی پرداخته است. از شاه عباس نه به این دلیل كه شاه است بلكه به این جهت كه ترك است نفرت دارد و به ریشش می‌خندد، آن هم نه صدبار و هزار بار ....

اما در باب شخصیت ملاصدرا هم باید بگویم كه این سریال موذیانه به تخریب شخصیت وی می‌پردازد و بستر فلسفی زمان را - كه ملاصدرا را تربیت كرد - مورد تجاوز قرار می‌دهد.

هنری كربن در كتاب ”فلسفه در ایران“، پس از شرح نظام فلسفی مشائی، تاریخ فلسفه را از شهاب الدین سهروردی شروع می‌کند و سپس از ودود تبریزی و بعد از او از ملا رجبعلی تبریزی به عنوان دو ركن اصلی نظام فلسفه اشراقی سخن می‌گوید.

ودود تبریزی در قرن دهم هجری می‌زیست و معروف است كه راه ”عقل و خیال“ می‌پیمود. اما ملا رجبعلی حكیم تبریزی در قرن یازدهم و در عصر شاه عباس صفوی، در اصفهان به دوران سازی فلسفی و تلفیق شیوه‌ی اندیشه‌ی اشراقیون با خردورزی می‌پرداخت و نقش عظیمی در تكوین نظام فلسفی حوزه‌ی اصفهان داشت. صاحب آثاری نظیر ”اصول الاصفیه“، ”الواحد لایصدر  من الواحد“ و ”معارف الهیه“ بود.

ملاصدرا در مقابل او قرارداشت و با آن كه حكیم اشراقی تربیت شده بود، طریقه‌ی مشائی را می‌رفت و گاه آن دو را در هم می‌آمیخت. مثلا ”وجود“ را كه اصل و حقیقت هر چیز است، هیئت واحد می‌دانست و برای آن مراتب متعددی از حیث شعف و شدت و نقص و كمال قایل بود در حالی كه شیخ اشراق و حكیم تبریزی، شدت و ضعف و نقص و كمال را در «ماهیت» قائل هستند نه در ”وجود“.[1]

مسأله‌ی دیگر ”حركت جوهری“ است كه ملاصدرا، جوهر را متحرك اعلام كرد، اما در تفسیر آن در گل ماند و به ناچار تصریح كرد كه:

« تغییری كه بر اثر حركت در جوهر به وجود می‌آید، تغییری اشتدادی و استكمالی است و به حقیقت جوهر خدشه وارد نمی‌آورد.» [2]

حكیم ملا رجبعلی تبریزی با نظریه‌ی ”حركت در جوهر“ به شدت مخالف بود و ”وجود ذهنی“ را هم باطل می‌دانست و اطلاق وجود را بر واجب و ممكنات به نحو اشتراك لفظی می‌دانست.[3]

ملاصدرا شاگرد میرداماد[4] و ملا رجبعلی شاگرد میرفندرسكی بودند. ملا رجبعلی خود شاگردان مبرزی تربیت كرد كه هر كدام ضمن تبلیغ آرای فلسفی این حكیم تبریزی، صاحب مكتب شدند.[5] اشخاصی نظیر قاضی سعید قمی، ملا عباس مولوی، ملا قوام رازی، محمد حسن قمی، ملا محمد تنكابنی و محمد رفیع پیرزاده كه نسبت به استاد خود ملا رجبعلی بسیار خاضع و صمیمی بودند و به ویژه علیقلی قرچغای‌خان بیش از همه تحت تأثیر افكار و عقاید ملا رجبعلی تبریزی و سبك اندیشه و تفكر وی بوده است. وی به ”خان حكیم“ معروف شد و آثار فلسفی متعددی از خود برجای گذاشت كه از آن میان كتاب ”احیای حكمت“ است که در سال 1373 در دانشگاه تهران تصحیح شده است. این كتاب و كلیت جریان فكری ملا رجبعلی یك جریان نیرومندی بود كه در جهت خلاف اندیشه‌های ملاصدرا وجود داشت و به عنوان یك نظام فلسفی مطرح بود. كه با نوعی الهیات تنزیهی سر و كار داشت. نمی‌توان در سخن از زندگی و نظام فكری ملاصدرا، از ملارجبعلی سخن به میان نیاورد و از آن غفلت كرد.

ملاصدرا در نظام فلسفی خود، در مقابل جریان نیرومند و مستدل حكیم تبریزی منزوی شد. این است كه باید گفت ”مكتب فلسفی اصفهان“ كه در دوران صفویان به شكوفایی رسید در حكمت متعالیه‌‌ی ملاصدرا خلاصه و محدود نمی‌گردد. یك محقق و پژوهشگر راستین باید هر دو جریان عمده‌ی فكری را كه در رأس یكی از این دو جریان ملارجبعلی تبریزی و پیروان او قرار داشتند، مورد تحقیق قرار دهد. در حالی كه پژوهشگران این فیلم از این جریان فكری بسیار قوی كه نقش سازنده در تکوین شخصیت ملای شیرازی داشت غافل مانده‌اند. و این خود یك تحریف آشكار عمدی در این سریال به شمار می‌رود. در این سریال ظاهراً آخوند خشكه مقدسی كه در مقابل ملاصدرا می‌ایستد، همان حكیم تبریزی است! كه پژوهشگران بد نیت بر اثر رسوبات موهومه‌های تركی ستیزی، در این راه به تحریف تاریخ فلسفه‌ی این كشور پرداخته‌اند.

در این زمینه حداقل می‌توانستند به آثار آقای سید جلال الدین آشتیانی و به كتاب آقای دینانی تحت نام ”ماجرای فكر فلسفی در جهان اسلام“ و كتاب ”حكیم ملاعبدالله زنوزی“ تألیف اینجانب مراجعه كنند.

اسارت در خرافه‌های قومگرایی و ملی بازی،‌ آدمی را از آزاد اندیشی محروم می‌كند و به تحریف تاریخ فكری اجداد و نیاكان خود، وا می‌دارد اگر تكنولوژی و رسانه‌های مدرن نیز در خدمت چنین واگرایان قرار گیرد، گناهی نابخشودنی بر دامن مسئولان خواهد بود كه امكانات تحریف و تشکیک تاریخ را فراهم می‌آورند.

در یكی از اعتراض‌هایی كه بر این سریال شده، آمده است:

«مطمئناً این گونه حركات كه از دوره‌ی اول حكومت پهلوی علیه ترك‌ها شكل گرفته است و هر روز شدت بیشتر می‌یابد ... كندتر نخواهد شد ... هرگز نمی‌توانیم با تلویزیونی كه بیش از صد میلیون بیننده در داخل و خارج از كشور دارد، مقابله كنیم و پاسخ مناسبی برای چنان كارهای فرهنگی!؟ بدهیم. اما وظیفه‌ی خود می‌دانیم ... كه به فرزندان خود بگوییم شأن و حرمت زبان تركی این نیست ... امروز تنها راهی كه می‌تواند موجب بقاء و پویایی این زبان دیرسال و پرتوان برای آیندگان در این قسمت از خاك ایران باشد، آگاهی ترك زبانان از دسیسه‌های بازماندگان شوونیسم و شناخت ظرافت‌ها و زیبایی‌های زبان تركی است ....».[6]

این سریال بودجه‌ای كلان نیز بر سیستم اقتصادی كشور تحمیل كرده است. به قول آقای مختاباد فقط بودجه‌ی تحقیق آن معادل كل بودجه‌ی یك ساله‌ی موسیقی ایران بوده است.[7]

 

سخن آخر اینكه

كسی و كسانی كه مسئولیت‌های تأثیر گذاری در شبكه‌های سراسری دارند، باید بتوانند از قید و بند قبیله‌گرایی و قوم پرستی و واگرایی از اقوام ساكن ایران خود را نجات دهند و لایق خدمت به مردم ایران باشند و این شایستگی را به دست آورند كه بتوانند مردم را جذب این جعبه‌ی جادویی كنند. اگر مردم آذربایجان شبكه‌های تلویزیون تهران را به حریم خانه‌شان می‌برند، به خاطر اسلام و قرآن و آمال و آرمان‌های مشخص نظام مقدس دینی ما است نه به خاطر قومگرایی فارسی. مگر در تركی چه كم دارند كه بخواهند به فارسی بازی روی آورند. اگر نیروهای ارزشی و آرمان‌های اسلامی در شبكه‌های سیما كمرنگ شود، مطمئنا آذربایجانیان در میان دو گزینه‌ی قومگرایی فارسی و قومگرایی تركی، دومی را انتخاب خواهند كرد و از 4000 كانال تركی زبان دیجیتالی بهره خواهند برد و گناه این كار برگردن افراد و سیاستگذاران كج اندیش سیماست نه كس دیگر و مطمئنا روزی این افراد پیش از آنكه دشمن را شاد سازند، از سوی دریادلان بسیجی تنبیه خواهند شد.

 

 



[1] آشتیانی، سید جلال الدین. منتخباتی از آثار حکمای الاهی ایران، تهران، 1351، ص 3.

[2] کتاب المشاعر، چاپ مولا، ص 169 .

[3] آشتیانی، سید جلال الدین، پیشین، ص 221.

[4] همان، ص 3.

[5] همان، ص 218.

[6] تبریزی، مهران. هفته نامه نوید آذربایجان، ارومیه، 1382، (نقدی بر فیلم ملاصدرا).

[7] مقاله‌ی نقد بر فیلم ملاصدرا نوشته آقای مختاباد در روزنامه‌ی همشهری، 1382، شماره 3201.

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید