نشر كتاب «گلشن راز شبستري به روايت تركي از شيخ الوان ولي»

(اسفند 1387)

مثنوي گلشن راز شيخ محمود شبستري، در قرن نهم توسط شيخ الوان ولي شئرازي به زبان تركي روايت شده است. بدين جهت روايت است كه فقط ترجمه‌ي صرف نيست بلكه شرح ديدگاه‌هاي شيخ محمود شبستري نيز هست. اینک بخشی از مقدمه‌ي استاد را در زير مي‌خوانيم:

 1. مقدمه‌ي فارسي

با نام «شيخ محمود شبستري» و «گلشن راز» در سال 1341 آشنا شدم. نوجوان هفده ساله‌ي كنجكاوي بودم كه در تبريز تقريبآ همه روزه عصر، به كتابخانه‌ي «تربيت» مي‌رفتم و هر روز با كتابهايي مشغول مي‌شدم. از «لباب الالباب» گرفته تا «مجمع الفصحا» را ورق مي‌زدم و يادداشت برمي‌داشتم، قصيده‌ي «ميرفندرسكي» را حفظ مي‌كردم، براي كشف مجهولات خود به «كشف الظنون» سرمي‌زدم و «گلشن راز» را در خدمت حكيم فرزانه‌ي عصر، مرحوم «محمد حسن برهاني»، كاشف اسرار علائق نامرئي مشائيون و عرفا تحصيل مي‌كردم. فيلسوف مظلومي كه از كسوت اهل ظاهر به در آمده، به كتابداري در مخزن گنجينه‌ي مرحوم تربيت مشغول بود. همو مرا با مرحوم «عبدالصمد امير شقاقي»، نحوي و لُغوي و اديب نام آور تبريز آشنا ساخت و به خوشه‌چيني از محضر ايشان در تحصيل عاشقانه‌ي «مفاتيح الاعجاز في شرح گلشن راز» پرداختم. دريغا كه هر دو استاد فرزانه قلم بر دست گرفتن و يادگار مكتوب برجاي گذاشتن را دون شأن خود دانستند و رخت از جهان بربستند و ميراث معنوي‌شان وارث نشناخت و پراكنده شد.

در سال 1343 به امر و تشويق مرحوم «امير شقاقي»، باغور در تذكره‌ها، به تدوين شرح احوال شيخ محمود پرداختم. در آن حال و هواي نوجواني، چقدر خوشحالي مي‌كردم و در پوست خود نمي‌گنجيدم كه مثلا مي‌توانستم اثبات كنم روايت مرگ او در 720 ه . نادرست است و از مؤلفين «تذكره الشعرا» تا «آتشكده آذر» و نيز «نتايج الافكار» و «حاج ميرزا آقاسي» باني سنگ مزار شيخ محمود، همه بيراهه رفته‌اند و فقط «امين احمد رازي» راست گفته است كه: وي در سال 725ه . فوت كرده است! و آگاهي هايي از «مرآت المحققين» و «حق اليقين» وي به دست مي‌آوردم و به بازنويسي حواشي عوارف المعارف (چاپ شيراز) مي‌پرداختم و به دنبال «سعادت نامه» مي‌گشتم و «شاهد نامه» و روايات «مجالس العشاق» را رد مي‌كردم و ...

هر چند هفته يك بار، عصر پنجشنبه، نزد دو شيخ ذهبيه، مرحومان «شمس الدين پرويزي» و «دكتر گنجويان» مي‌رفتم و همه جا به دنبال كشف رموز خفته در ابيات «گلشن‌راز» بودم.

در سال 1344 تقريبا همه‌ي ابيات «گلشن راز» را حفظ كرده‌بودم و تلاشي ناموفق داشتم كه اين 999 بيت فارسي را به شعر تركي برگردانم و از اينكه «شيخ محمود شبستري» اين مفاهيم عاليه را چرا جامه‌ي فاخر تركي دربرنكرده است، رنجور مي‌بودم و اين رنجوري را پيش همگان بر زبان مي‌آوردم.

روزي مرحوم «علي اكبر وقايعي» واعظ عارف سرخاب، محلّه‌مان، مرا پيش خود فراخواند و گفت:

«گلشن‌رازي ترجمه ائده‌نين جيسمينده شيخ محمودون روحو حلول ائتمه‌ليدير.»

و آب بر آتش سوزان طلب من ريخت. به اشاره‌ي پدرم به تحصيل «عقدالفريد» در خدمت ايشان پرداختم، سپس دانشجوي «زبان و ادبيات فارسي» شدم و بتمامي مسير عوض كردم و ماجراهاي سياسي رنگارنگي از سر گذراندم و ...

بعدها، اين عشق اوليه‌ي نوجواني پيوسته با من بود. چاپهاي مختلف «گلشن راز»، نسخ خطي و متون چاپي شروح مختلف آن را شناسايي و بررسي كردم. سالي نيز هوس كردم در «تربيت معلم» در درس «متون عرفاني»، «گلشن راز» را تدريس كنم و چنان سختي كشيدم، كه مپرس!

در فروردين 1380 براي معرفي دوكشف ادبي خودم: «ديوان بايرك قوشچو اوغلو» و «قارا مجموعه‌ي شيخ صفي‌الدين اردبيلي» به آكادمي علوم جمهوري آذربايجان دعوت شدم. در دومين روز اقامتم به سراغ نسخه‌ي خطي «ترجمه‌ي تركي گلشن راز» خفته در مخزن نسخ خطي شهر باكو رفتم. گرچه همه جا در باكو، هر كس با روي گشاده به استقبالم مي‌آمد، اما فتوكپي اين نسخه را بسختي توانستم بگيرم. در آخرين روز اقامتم، پس از 14 روز اصرار و سفارش و ... چون گنجي به سينه فشردم و با خود به ايران آوردم.

آنچه زير دست خواننده است، همين نسخه است كه بيش از شش ماه، هر روز بطور متوسط دو ساعت براي قراءت و مقابله‌ي آن با متن فارسي وقت صرف كرده‌ام و اينك ثواب حاصل كارم را به روح استادان «گلشن‌راز» دوران نوجوانيم، مرحومان:

محمد حسن برهاني

عبدالصمد امير شقاقي

علي اكبر وقايعي سرخابي

نثار مي‌كنم. خداوند ارواح طيبّه‌ي اين بزرگان را قرين رحمت سازد. بي‌گمان ارواح اين سليمان‌هاي مُلك انديشه، كار علمي ناچيزم، اين پاي ملخ را، هنر از موري چون من خواهند شناخت.

****

1. در قراءت متن، همه‌ي تلاشم مقصور بر اين بوده است كه كلمه‌اي ناخوانده و ناشناخته بر جاي نماند. با اين همه، باز هم متن تنقيحي را آلوده به سه نقطه و دوچنگ [ ] ساختم.

2. سعي كردم متن را با املائي نسبتآ معقول آماده سازم، اما، ويژگي‌هاي تلفظي سده‌ي نهم هجري را نيز حفظ كردم.

3. تن فارسي را هم، با استفاده از اين ترجمه، تصحيح و بازسازي كردم. و اين متن تصحيحي، تفاوت‌هايي با همه‌ي متن‌هاي چاپ شده تاكنون، دارد.

4. ابيات هر دو متن تركي و فارسي را شماره‌گذاري كردم و در بخش تعليقات (=آچيقلامالار) برخي توضيحات كوتاه در مقابل شماره‌هاي ابيات تركي افزودم.

5. براي نشان دادن ابياتي كه بوي ترجمه مي‌دهد، شماره‌هاي ابيات فارسي را درسمت راست هر بيت تركي، داخل ابروان ( ) آوردم.

6. منابع مورد استفاده را در «فهرست منابع» شماره‌گذاري كردم و اشاره به هركدام از آنها را با حروف «م» و شماره مربوطه مشخص ساختم.

حاصل كار اينك در دست شماست و بي‌گمان به مصداق:

از غلط بيرون نباشد هيچ خط        

خط تقدير است بيرون از غلط

 از خبط و خطاو زلّت خالي و عاري نيست. هر بزرگواري كه سهوهاي احتمالي من را گوشزد كند، و يا ارائه‌ي طريق نمايد، من و خوانندگانم را مديون خود خواهد ساخت. و اميدوارم كه اهل فن به نقد فنّي و اظهار نظرهاي مستدل بپردازند[1] . اما از خداوند مي‌خواهم كه  

حاصل رنج شبانروزي من را، دستاويز راحت طلباني كه از روي حسادت و يا خباثت، دست به قلم خواهند برد و با سخنان بي‌سروته به تخريب آنچه ساخته‌ام دست خواهند زد، قرار ندهد و دست آنان را در تجاوز به اين حريم پاك، كوتاه كند.

****

نخستين آگاهي‌ها پيرامون ترجمه‌ي «گلشن راز» به تركي، در كاتالوگ‌هاي نسخ خطي كتابخانه‌هاي وين و پاريس به دست ما رسيده است. و.پرتچ (W.Pertsch) و ب.فلمينگ (B.Flemming) در كاتالوگهاي نسخ خطي خود كه در 1889 و 1968 چاپ كرده‌اند، مترجم تركي «گلشن راز» را «دستازي» (؟) مي‌نامند(منبع 37و42)!

محمد بورسه‌اي در كتاب گرانقدر «عثمانلي مؤلفلري» در ماده‌ي «عاشيق علي پاشا» گويد كه مخدوم وي «الوان چلبي شيرازي» توانسته است «گلشن‌راز» را به تركي ترجمه كند. (م3، ج،1 ص )109

محمد علي تربيت نيز در اثر نفيس «دانشمندان آذربايجان» گويد كه در سال 829 شاعري موسوم به شيرازي به ترجمه منظوم تركي گلشن راز دست زده است (م5،ص 336) و دو بيت نخست آن را آورده‌است. وي از نسخه‌هاي خطي اسنتساخ شده به سال 871 كه در كتابخانه‌ي شخصي وي بوده، سخن به ميان مي‌آورد.

مرحوم عبدالباقي گؤلپينارلي در ترجمه‌ي منثور خود از گلشن‌راز، ترجمه‌ي شيخ الوان ولي شيرازي را براستي برگردان موفق مي نامد (ص XII) و استادم مرحوم محرم ارگين در شماره چهارم از مجله‌ي «تورك ديلي و ادبياتي درگيسي» مقاله‌اي كوتاه با عنوان «گلشن راز ترجمه‌سي» نگاشته است و آن را به لحاظ تاريخ زبان تركي بسيار با اهميت توصيف كرده است.

شيخ الوان ولي شيرازي، مريد حاج بايرام ولي، يكي از پيروان مكتبت عرفاني مولويه، در منظوم ساختن «گلشن راز شبستري» در تركي، فقط نقش يك مترجم را ندارد. او، فرازهايي از انديشه‌هاي محي‌الدين ابن عربي، شيخ عطار و مولانا را اخذ كرده است و در واقع، اين اثر را با اخذ قوت و الهام از «گلشن راز» اثر «شيخ محمود شبستري» در تركي «تصنيف» كرده است نه «ترجمه». و به احترام شيخ محمود، انديشه‌هاي عرفاني خود را در قالب اثر پرآوازه‌ي وي بر زبان جاري ساخته است و در زبان تركي ما، يكي از زيباترين متون فلسفي و عرفاني اسلام را آفريده است. هم از اين روي، ما لفظ «ترجمه» را در عنوان كتاب ذكر نكرديم و آن را «روايت» ناميديم.

****

ويژگيهاي تصنيفي و برگردان اين اثر را كه موضوع ادبيات تطبيقي (Comparative Literature) است، مي‌توان به شرح زير باز نمود:

1.  بايد گفت كه برخي از ابيات مثنوي عينآ و بي‌كم و كاست ترجمه شده‌است.مانند ابيات زير:

 

 

متن

 

ترجمه

 

كه چون حاصل شود در دل تصور

نخستين نام وي باشد تفكر

 

كي چون حاصيل اولا دلده تصور

آنين آدي اولور ئونده تفكر

 

مقدم چون پدر تالي چون مادر

نتيجه هست فرزند، اي برادر

 

مقدّمدير پدر، تالي چو مادر

نتيجه اولدو فرزند، اي برادر

 

چو برخيزد خيال چشم احول

زمين و آسمان گردد مبدل

 

خيالي رفع ائديلجك چشم احول

زمين و آسيمان اولور مبدل

 

 

در ترجمه‌ي اين گونه ابيات اغلب الفاظ متن فارسي حفظ شده‌است و شيخ ولي مانند يك مترجم دقيق و امانتدار ظهور كرده است.

2.  در بسياري از جاها، ولي شيرازي به شرح و تفسير متن پرداخته است. مانند چهار بيت زير:

بسان آتش اندر سنگ و آهن        

نهادست ايزد اندر جان و در تن

چو بر هم اوفتاد اين سنگ و آهن        

ز نورش هر دو عالم گشت روشن

از آن مجموع پيدا گردد اين راز       

چو بشنيدي برو با خود بپرداز

توئي، تو نخسه‌ي نقش الهي        

بجو از خويش هر چيزي كه خواهي

 

كه آن را در 7 بيت به شرح زير تفسير كرده‌است:

بير اود واردير دميرده، داشدا گيزلي        

نه ايچده‌دير اول اود، نه ديشدا گيزلي

دميري چون كيم اول داشا قيخارسان،        

اول‌اود چيخسين دئيه، لابد چيخارسان

چيخار داشدان توتار اود بو مكاني        

آنينلا خلق ائيلر زندگاني

بوجان و تنده‌ده بير خاصيت‌وار        

كي پئيدا اولور اونلاردان بو اسرار

قوپار اول خاصيتدن شعله يارا        

كيم آنينلا اولور حق آشكارا

سن اولدون نسخه‌ي نقش ايلاهي        

عجب مجموعه‌نين خوش پادشاهي

ئوزوندن ايسته مطلوبون نه ايسه       

 بولارسان سنده محبوبون نه ايسه

 

3.  شيرازي مفاهيم فلسفي ديگري از خود به ترجمه ابيات افزوده است. كليه‌ي ابياتي كه در اين نشر فاقد شماره داخلي ابروان ( ) هستند، افزوده‌ي خود شيرازي است.

اين اثر اهميت فراواني در پژوهشهاي زبانشناسي تاريخي زبان تركي نيز دارد و كار ناچيز من، اگر بتواند انگيزه‌اي در علاقه‌مندان به تركي پژوهي ايجاد كند، خود را مأجور خواهم‌شناخت.

****

در تدوين اين اثر نيز، مثل هميشه بي‌ياور ماندم. هنوز ما، در دانشگاه‌هايمان نتوانسته‌ايم كادرهاي علمي مددكار تركي پژوه تربيت كنيم. در اين بي‌ياوري، دانشجوي سخت‌كوشم «محمد صادق نائبي» در بازخواني متن و فرزندم «ستارخان» در حروف‌چيني و صفحه‌آرائي مدد رسانيدند كه جاي سپاس دارد.

و مهمتر از آن، جان افشان و پاكوبان، همگي مسروريم كه متني حاوي لطائف عرفاني به زبان تركي را احياء مي‌كنيم، با اين اميد كه قلب خويشتن از كبر و ريا خالي كنيم:

مجرّد قيل كؤنول كبرِ ريادان        

كي پُرنور اولا جانين كبريادان

 

 

]باشلانغيج[

 

نفس اوردو او رحماني نسيمي        

معطر اولدو جان ودل حريمي

ازل گؤيونده گؤر رحمت سحابين        

ابد يئرينه تؤكدو نعمت آبين

شفق بو شفقتي گؤردو اوفوقدا        

بو حُمرتدن خجيل اولدو توتوقدا

عنايت مهري چون كيم آچدي چهره        

شعاعي مُهره اوردو ماه ]و[ مهره

مگر نوروزِ عزت گلدي نازه        

سعادت نؤوباهارين قيلدي تازه

محبت بولبولو گوينده اولدو        

شفاعت گولشني جوينده اولدو

يانار نور كرمدن گول چيراغي        

دولار فضل شمندن لطف باغي

صفا جويي وفا باغيندا جاري        

تر و تازه مسلسل سبزه‌زاري

كؤنول بولبوللري ائيلير سرآغاز        

كي جاندان آچيليبدير «گلشن راز»

جهان آنين جمالِ گولستاني        

دل و جان حسن باغ ]و[ بوستاني

چون ايردي فيض، آدم توپراغينا       

قاريشدي مشكِ تر گول ياپراغينا

زهي قادر كه وئردي نرگيسه عين        

كه آندان ظاهير اولدو سيرِّ كؤونئين.

چمن نونينه و گول كافينه باخ،        

بولاردا كاف و نون اوصافينه باخ

چو قدرت ياغموري ياغدي قيدمدن        

يئتيردي دورلو چيچكلر عدمدن.

حقيقت شكلي بو ايكي جهانين        

ايكي ياپراغيدير اول گولستانين

درخت و شاخي آنين شؤيله گولدور        

كيم آنين شمّه سيندن عقلِ كولدور

چو بولدو عقل كُل اول بوي وصلين        

تميز ائتدي چيچكلردن گول اصلين.

ظهوره گلدي عقلِ كُل درختي،        

جهان باغيندا تؤكدو برگ ]و[ رختي

بوداقلاندي و پورلندي معيّن،        

تفكر ائتدي كيم: «يارب كيمم من؟»

چون اوّلدن ايچردي دؤولت آبين         

طلب ائيلردي قربت آفتابين

سئور گلزار غئيبين اول هواسين       

 مدام آندان آلار نشو و نماسين

دوشوردو بير بوداغي لامكانه        

كيم آلا باغ باطيندن نشانه

ساليندي اول سرادان بو سرايه        

جهان حوضونه سالدي عكس سايه

جهاني گؤردو بير گولزار فاني        

كي چو راز عندليبي‌نين زباني

صفاسي يوخ سيه‌دل لاله‌سي‌نين        

بقاسي يوخ اصيلدن ژاله‌سي‌نين

قامو چيچكلري پژمرده اولور        

قامو يارپاقلاري افسرده اولور

چو عبرت گؤزيله بو گونه باخدي        

بو شكله بو تغيّر لؤونه باخدي

جهاني گؤردو بيليش ياد ايچينده         

كه واحد گيبي‌دير اعداد ايچينده

بو عالم باغي نين اصلي، فروعي        

حصولي، خرجي و تخمي، زروعي

قامو بير چشمه‌دن نوش‌ائيله‌ميشدير        

كيمين‌ناخوش،كيمين‌خوش‌ائيله‌ميشدير

قامو اول بير نفسدن اولدو طالع        

يئنه قامو اولوسار آنا راجع

حقيقتده قامو بير دانه دير اصل       

 نه آندا فصل پئيدادير، نه خود وصل.

نه يئتمك وار نه بيتمك اول چمنده        

نه گلمك‌وار، نه گئتمك وار وطنده

رجوع ائيليه‌جك اصلينه اشياء        

قامو بير نور اولور پنهان و پئيدا

تعالي الله قديمِ حيّ قادر        

توانا و غني، گويا و قاهر

يارادير بير نفسده ايكي عالم        

يئنه فاني قيلير آني، همان دم.

بو احوالي گؤرر گولشنده بولبول        

گوله قارشي قيلار فرياد و غولغول

كه: «اي گول! عؤمرونون يوخدور ثباتي        

حجاب ائيلمه گيل برگ و نباتي!»

بو صورتدن بني سن غئير گؤردون         

بو عُمرِ نازنيني يئله وئردين

سنين‌چون، حق بني دلخسته قيلدي        

بني گويا، سني دم بسته قيلدي

چو بيرليك دوشدو غئيبتدن حضوره،        

ايكي‌ليك گلدي صورتدن ظهوره

بو يوزدندير كيم اول بير، چوخ گؤروندو        

حقيقتده، بو چوخلوق يوخ گؤروندو

گولون كؤنلونده گر وَهم ائتمسه سئير        

گورونمزدي گؤزونه صورت غئير

مگر بير نقطه گيبي‌دير حقيقت،        

گؤرونور دؤور قاچان قيلسا سورعت

حقيقت بير ورقدير پادشاهي        

يازيلميش اوندا بير خط وار الهي

قامو خلق اول خط اوزره دير مسافر        

نه كيم وارسا جهاندااوّل - آخير

بو باغين انبيا بولبوللري‌دير        

معاني معرفت غولغوللري‌دير.

ولي هر بولبولون بير زاري واردير        

اونا گوره آنين گؤلزاري واردير

حقيقي بولبول آندا مصطفادير        

گولوستاني آنين وجه خدادير

ديريلدي جمله قوشلار بوستانه        

كه هر بيري اوچا بير گول سيتانه

قانات آچدي و بونلار اوچدو دوپدوز        

بولارا مصطفي اولدو قيلاووز

چو سالار اولدو اول بو كاروانه        

جميع انبياء اولدو روانه

بو يولدا، باطن و هم ظاهير اولدو،        

بو ايشده اوّل و هم آخير اولدو.

احد، بيرليك صيفاتين كيم بوروندو،        

همان دم ميم احمد دن گؤروندو.

احد دير احمد، اما ميم ائدر فرق        

قامو عالمدير اول بيرميمده غرق

جهان گوشينه اوردي حائي حلقه        

دلالت ائتدي دالي جمله خلقه

آنين اول ميمي نين دؤورونده ظاهير        

بودور كيم اوّل اولدو عين آخِر

آنينلا ختم اولدو آخر راه         

دليلي دير بونون "ادعوا الي الله"

جمالي شمع جمع دلگشا دير        

مقامي جمع جمع جان‌فزادير

الف بيگي بو جان باغيندا سرو اول        

بو گلزاره گلنه پيش رَو اول.

توتوبدور جان و دل اته گين آنين        

مگر جاني دير اول جان و جهانين

گونشدير اول، صحابه، جمله ييلديز        

بولارا بونجوق اولدو آي و ييلديز

ابوبكر بنفشه مشك بودور        

عُمر لاله صيفت خوش خنده رودور

سمن عثمان، علي خود ياسمندير        

قامو آرايش نقش و چمندير

حسين ايله حسندير ايكي غنچه        

كيم اورارلار مه و مئهر ايله پنجه

بولاردير گوللري بو نؤوبهارين       

مه و خورشيد]ي[ دير ليل و نهارين

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید