در سال جاری کتاب «صائب از دیدگاه دکتر ح. م. صدیق» از سوی یکی از دانشجویان دکتر حسین محمدزاده صدیق، به نام خانم امیری تنظیم و چاپ شده است. در این کتاب مطالب زیر آمده است:
پیشگفتار در بررسی زندگی و آثار دکتر صدیق
1. زندگی صائب تبریزی
2. شرح ده غزل فارسی صائب
3. شرح بیست غزل ترکی صائب
4. برگردان منظوم بیست غزل ترکی صائب
5. گزیدههای شعر ترکی در سفینهی صائب
فهرست لغات شرح شده
استاد طی سالهای اخیر چند بار به دیدار آرامگاه صائب تبریزی در اصفهان رفتهاند که عکسهای آن را در زیر مشاهده میکنید:
در این جا از فصل «زندگی صائب تبریزی» بخشی را ذکر میکنیم:
1. زایش
در سال 1010 هـ. (980 ش./1601م.) در شهر تبریز در خانهی میرزا عبدالرحیم بیگ، نگارنده و بازرگان تبریزی، کودکی چشم به جهان گشود که او را «محمدعلی» نامیدند.
آقای گلچین معانی ـ محقّق حالات و آثار فارسی صائب ـ میگوید:
«مولد وی چنان که مورخ معاصر او، ولیقلی شاملوی هروی، نوشته است، بدون هیچ تردید، ولایت جنّت آیت تبریز است. و سند این قول را از گفتهی خود صائب در دست داریم. از جمله میفرماید:
زخاک پاک تبریز است، صائب! مولد پاکم،
از آن با عشقباز شمس تبریزی سخن دارم.
صائب از خاک پاک تبریز است،
هست سعدی گر از گِل شیراز. [1]
صائب بارها به تبریزی بودن خود فخر کرده و بالیده است:
ز حسن طبع تو صائب كه در ترقی باد،
بلند نام شد از جمله شهرها تبریز.»
2. خاندان
خاندان صائب تبریزی، بدانگونه که در تذکرهها و اسناد آمده، اهل علم و ادب و هنر بودند. ملا محمّد سعید اشرف مازندرانی، از شاگردان صائب که در مرثیهی او و یکی دیگر از استادان خود موسوم به عبدالرشید دیلمی سروده، گوید که صائب، برادر زادهی شمسالحق شیرین ادا بوده است:
آن پسر همشیرهی سید عماد خوشنویس،
وین، برادر زادهی شمس الحق شیرین ادا.
برخی از زندگیگزاران، مراد از شمسالحق شیرینادا را شمس تبریزی و یا شمسالدینشیرین قلم تبریزی، خوشنویس سدهی نهم (فـ. 930 هـ.) دانستهاند که مردود است.
عمویش نیز مانند پدرش اهل شعر، ادب، وعظ و خطابه بوده است، و احتمالاً هنگام کوچ اجباریتبریزیها از دنیا رفته است. اما پدرش سالها در اصفهان با عزّت و احترام زیسته است و پیوسته حامی و مرشد صائب بوده است.
3. کوچ اجباری
تبریز را تاریخی پرفراز و نشیب و دراز آهنگ است. به گفتهی مرحوم شهریار، تبریز بلاكش و بلاگردان است. شهر فرهنگپرور ایران بزرگ است و شهری بالیده در تاریخ فرهنگ اسلامی كه روا و ناروا در باب آن فراوان سخن گفتهاند. براساس دادههای نوین زبانشناسی نام كهنِ شهر، Taburizبوده است كه ریشهی ترکی دارد: تابور (tabur) در معنای قوم و قبیله و فوج و گروه و ایز (iz) نشانهی جمع در ترکی باستان بوده است و واژهی «تبار» از جزء نخستین آن اكنون در فارسی برجای است.[2] و از آن جا كه اقوام و قبایل گوناگونی در این شهر میزیستند، آن جا را چنین نامیدند، یعنی تبارآباد و محل اسكان اقوام و قبائل.
در اساطیر و افسانههای تركی و فارسی، نام تبریز بارها تكرار شده است و در روایات اسلامی در باب بنای آن قصص فراوانی آوردهاند و مجوسان نیز افسانههایی خرافهآمیز بافتهاند. چنان که در بابچئچست و دیگر جاهای آذربایجان چنین كردهاند و حتی كلمهی آذربایجان را منسوب به «آذرپرستان» دانستهاند.
تبریز، بارها خاستگاه بلا بوده است، اما بلایی را كه در آغاز پیدایی صفویان كشید، شاید هیچگاه نداشته است. و این بلا به ویژه از زمان شاه طهماسب صفوی تا عصر صائب نزدیك نیم قرن ادامه داشت. سالی كه محمدعلی صائب تبریزی در تبریز بهدنیا آمد (1010هـ ./ 980ش./1601م.)تبریز به تلی از ویرانهها بدل شده بود و آسیب فراوان دیده بود و حتی سپاهیان شاه عباس صفوی هنگام باز پس گرفتن شهر از عثمانیان همهی بناها را ویران كردند كه نشانی از رومیانبرجای نماند.
و بدینگونه كوچ اجباری تبریزیان به اصفهان شروع شد و این كوچ تا عقد صلحنامه میان شاه عباس صفوی و خلیل پاشای عثمانی با فواصل معینی ادامه داشت و شاه عباس پس از عقد این صلحنامه و تحكیم پایههای قدرت حكومت استبدادی خود و رونق تجارت در اصفهان، به این كوچ شتاب بیشتری داد. علت اصلی مهاجرت دادن اهالی تبریز به اصفهان، آن بود که شاه عباسمیخواست پایتخت جدیدش، عظمت و اعتبار کسب کند و از سوی دیگر، وی در مواقع توجهعثمانیها به شرق، امکان برخورداری و پیشروی را از آنها سلب نماید.
از سوی دیگر شاه عباس قصد آن داشت، اصفهان نوین روزگار خود را رونق دهد. از این رو، نیاز حیاتی به حضور سرداران، بازرگانان، معماران، واعظان، شاعران و هنرمندان تبریزی در پایتخت جدید داشت.
4. کودکی و نوجوانی
صائب سالهای كودكی و نوجوانی را در تبریز سپری كرد و نوجوانی كمال یافته بود كه به همراه خانوادهاش و به امر شاه عباس به اصفهان رفت.[3] از آثار خود شاعر درمییابیم که وی هنگام کوچ به اصفهان، جوانی بود که با شعر خودْویژهاش گام به جهان ادب میگذاشت. علیرغم حسادت و كینهی درباریان در اصفهان نسبت به صائب، وی در سایهی نبوغ خود آوازهی بیمانندی یافت. چنان که همه در برابر خورشید نبوغ وی چون برف تموز آب شدند و با اعجاب از او یاد كردند و حتی بسیاری از محققان وابسته و رسمی زمان شاه و نیز همهی صائب پژوهان ایران كه كم و بیش تحت تأثیر جعلیات تاریخ ادبیات نگاران دورهی ستمشاهی بودند، نتوانستهاند این نبوغ بیمانند وی را انكاركنند. احمد گلچین معانی میگوید:«صائب اعجوبهی دهر است كه نظیرش نبوده و نخواهد آمد.»[4]
میرزا عبدالرحیم تاجر تبریزی پیش از كوچ به اصفهان و یا در راه كوچ، همسر خود را از دست داد و با فرزندش میرزا محمد علی كه به نوجوانی رسیده بود در حدود سال 1225هـ. به اصفهانرسید.
5. در اصفهان
پدر صائب هنگام رسیدن به اصفهان در محلهی عباسآباد اسكان داده شد. محلههای تبارزه وعباسآباد اصفهان در عهد صائب زیستگاه علماء و عرفا و فضلای تبریزی بودهاند و سنن و خلق و خوی و شیوهی گویش و آداب و رسوم محلی خاصی داشتهاند و با همكاری هم به نشر و گسترش معارف و فنون شعری میپرداختند. كتابدار منزل صائب در همین محله عارف تبریزی نام داشت كه در كتابت نیز تقلید از صائب میكرده است. صائب بر تبریزی بودن خود بارها تصریح دارد. از آن میان:
ز حسن طبع تو صائب كه در ترقی باد،
بلند نام شد از جمله شهرها تبریز.
در بهار سرخرویی همچو جنت غوطه داد،
فكر رنگین تو صائب خطّهی تبریز را.
صائب، هنگام رسیدن به اصفهان نوجوانی بود با فضل و ادب و جویای دانش كه نزدیك 18 سال سن داشت. در اصفهان، در روزگار جوانی صائب شعری نوین برپا میشد که طراحی آن به عهدهیشیخ بهایی (1031 ـ 935) بود. وقتی او روی در نقاب خاک کشید، صائب 21 ساله و مقیم اصفهانبود. سالی پس از اسكان در اصفهان به دستیاری رکن الدین مسعود مسیح معروف به ركنای كاشی (1038 م.)، ملك الشعرای دربار شاه عباس شتافت و سالی چند توشهها از خرمن دانش او برداشت. امّا به هر روی در اصفهان خود را پیوسته غریب و تنها یافته است:
صائب به شهرهای دگر رو مرا ببین،
این سرمه در سواد صفاهان پدید نیست.
و یا:
در غریبی میتوان گل چید از افکار من،
در صفاهان بو ندارم سیب اصفهانیام.
6. سفرهای صائب
نخستین سفر صائب به عربستان بود. به زیارت خانهی خدا مشرف شد، در مکه و مدینه چند صباحی اقامت کرد. سپس به آناتولی رفت و باز به اصفهان برگشت. در اثنای این سفرها با علما و شعرای آن سرزمین دیدار و مصاحبت داشت. صائب چند سالی در دربار شاه عباس بود و علیرغم حسادت و كینهی درباریان در اصفهان، در سایهی نبوغ خود آوازهی بیمانندی یافت و از اطراف و اكناف برای همصحبتی با اهل ذوق و ادب دعوت شد. از آن میان از سوی احسن الله ظفرخان به تخلص احسن (م. 1065هـ .) فرمانروای كابل بدآن جا دعوت شد. او اهل هنر و شعر و دانش بود و زبان تركی را نیز به خوبی میدانست. صائب یك سال پیش از مرگ شاه عباس (1034هـ ./1624م.) بدو پیوست. هر دو سخت مجذوب همدیگر شدند و بیشترین ساعات فراغت را در مصاحبت هم به سر بردند. ظفرخان سپس او را به كشمیر برد و نزدیك هفت سال پیش خود نگهداشت. در این اقامت هفتساله، صائب به تشویق ظفرخان دیوان فارسی خود را چون دیوان تركی خویش مدوّن ساخت. چنان که خود در قصیدهای گوید:
تو پایتخت سخن را به دست من دادی،
تو تاج مدح نهادی به فرق دیوانم.
ز روی گرم تو جوشید خون معنی من،
كشید جدّ تو این لعل از رگ كانم.
ز دقت تو به معنی چنان شدم باریك،
كه میتوان به دل مور كرد پنهانم.
صائب در سال 1042هـ. به اصفهان نزد پدر بازگشت. در این سال شاه صفی - كه خود شاعر و اهل ذوق بود- او را به دربار خویش فراخواند و لقب ملك الشعرایی به او داد. شاه صفی خود شاعر بود و جایگاهی در تاریخ شعر تركی ایران دارد.
7. آوازهی صائب
در سفینهی خوشگو آمده است:«خداوندگار روم و پادشاهان اطراف، درخواست نسخهای از دیوان او، در حال حیات میکردند و شاه ایران، به رسم تحفه و هدیه میفرستاد و منت مینهاد.»
شبلی میگوید:«بسیاری پای پیاده از اطراف و اکناف جهان به اصفهان میآمدند تا به دیدار او مشرف شوند.»[5]
صائب پس از بازگشت به اصفهان، به زیارت مشهد و قم شتافت و مدتی نیز در قزوین، یزد،اردبیل و تبریز اقامت کرد. اولیا چلبی در سفرنامهی خود، هنگام سخن از تبریز و ذکر شاعرانی که در این شهر با آنان دیدار داشته است، از میرزا محمدعلی صائب تبریزی نیز نام میبرد.
صائب تا سال 1077هـ. كه بیش از 65 سال داشته، با عزت و اعتبار در دربار صفویان زندگی كرد. هم شاهصفی و هم شاهعباس دوم او را عزیز میداشتند. در این سال در زمان شاهسلیمان، با دربار قطع رابطه كرد و منزوی شد و در تكیهی صائب تبریزی- كه در سال 1086هـ . (1054ش./1675م.) در همآن جا دفن شد- اقامت گزید و تا آخر عمر از اصفهان بیرون نرفت. در این سالها بهسبب آوازهای که در زبانهای تركی و فارسی درانداخته بود، آرزومندان دیدارش از دور و نزدیك به شوق ملاقات با او پیاده طی طریق میكردند.
8. شاگردان صائب
صائب تبریزی در اصفهان و هند شاگردان نامآوازه تربیت کرده است که برخی از آنها را نام میبریم:
1 ـ 8. محمدقاسم مشهدی (1085م.) متخلص به قاسم که در جوانی به اصفهان کوچ کرده و در آن جا پیش صائب تبریزی شاگردی کرده است. خود گوید:
سزد ار عقل به شاگردی من فخر کند،
قاسم امروز که صائب بود استاد مرا.
2 ـ 8. معصوم کاشانی فرزند میر حیدر یغمایی (1052م.) که صائب دربارهی او گوید:
به غیر صائب و معصوم نکتهسنج و کلیم،
دگر كه ز اهل سخن مهربان یكدگرند؟
صائب توجه زیادی به ایجاد اتحاد و وفاق در میان پیروان و شاگردان خود داشت. چنان که همین غزل را چنین شروع میکند:
خوش آن گروه که مست بیان یکدگرند،
نمیزنند به سنگ شکست گوهر هم،
زنند بر سر هم گل، ز مصرع انگین،
سخن تراش چو گردند، تیغ الماساند،
ز جوش فكر، می ارغوان یكدگرند.
پی رواج متاع دكان یكدگرند.
ز «فكر تازه» گل بوستان یكدگرند.
زند چو طبع به كندی، فسّان یكدگرند.
3 ـ 8. وحدت کوهنباتی (1070م.) که به گفتهی صاحب قصصالخاقانی: «دیباچهای بر دیوان حکیم سخن آفرین خطهی دانش میرزا صائب تبریزی نوشته، از هندوستان به ایرن فرستاده...»(کاروان هند/ 1512)
4 ـ 8. همایی آذربایجانی، صائب او را در کشمیر استادی کرده است و یک مثنوی از وی در بیاض خود آورده است. (تربیت 398)
تعدادی از شعرا افتخار میکنند که صائب به آنها تخلص داده است. چنان که «ساکت تبریزی» که در تذکرهی نصرآبادی آمده:«وقتی در اصفهان بوده، حضرت میرزا صائبا این تخلص را بدو عنایت کردهاند.»
5 ـ 8. آقا تعظیمای قمی، قانع تقوی در مقالات الشعرا (ص130) گوید:«... کرت ثانی، سویهند شتافته، ظاهراً همان طرفها گذشته باشد، بلافاصله شاگرد میرزا صائب میشود، کلامش به غایت رنگین و پر تمکین واقع، به عینه طرز میرزا صائب در اشعارش مبرهن است و شاگرد رشید به استاد نیک مانند است. (کاروان هند، ج1/ ص 230)
6 ـ 8. اشرف مازندرانی در شعر شاگرد مولانا صائب تبریزی و در خط شاگرد عبدالرشید دیلمیبوده است. در دیوان وی قصیدهای با عنوان زیر در ستایش صائب وجود دارد:
در مدح استادی ملک الشعرا محمدعلی بیگ صائب تبریزی
گرفت رونق جاوید، روزگار سخن،
ز یمن همت طبع جهان مدار سخن.
9. مرگ و دفن
صائب به هشتاد سالگی خود، در جایی اشاره میکند و میگوید:
دو اربعین به سر آمد زِ زندگانی من،
هنوز در خم گردون شراب نیم رسم.
در کتابخانهی دانشگاه استانبول، نسخهای از دیوان صائب به شمارهی 400 نگهداری میشود کهنمونهی خط صائب بر آن است و تاریخ 1086 دارد. و پیداست که وی در این تاریخ زنده بوده است. نیز در آن کتابخانه، نسخهی دیگری به شمارهی 1371 وجود دارد که به امر سلطان احمد سوم برای کتابخانهی او استنساخ شده است. این نسخه مقدمهای به عربی، به قلم سلیمان نحیفی ـ مترجم ترکی مثنوی مولانا ـ دارد که در آن مقدمه میگوید که در سال 1110 همراه محمّد پاشا، ـ سفیر عثمانی ـ به اصفهان آمده و مزار صائب را زیارت کرده است و سال وفات شاعر را 1087 ذکر میکند.
محمد بدیع ملیحای سمرقندی نیز در تذکرهی مذکر الأصحاب گوید که در سال 1190، مزارصائب را دیده که روی سنگ مزارش سال 1087 حک شده است.
نصرآبادی در تذکرهاش که در 1083 نوشته، از ادامهی حیات صائب سخن میگوید.
سرخوش در ماده تاریخ «صائب وفات یافت» آورده (1081)؛ و از قول ملا محمد سعید شرف مازندرانی «بود با هم مردن آقا رشید و صایبا» (1082) آمده؛ گلچین معانی «یافت» را «یافته»، و «بود» را «بوده» کرده، و تاریخ (1086) را آورده است.
به نظر میرسد که قول اصح، 1087 هـ. قـ. (1055 ش./ 1676م.) است که صائب در اصفهان چشم بر جهان و جهانیان بست و در باغ خود دفن شد.
[1] گلچین معانی، احمد (1364.) فرهنگ اشعار صائب، ص 24. و نیز رکـ. ← فهرست ریو، ج 2، ص 693؛ محمدزاده صدیق، حسین (1370.) شرح غزلهای صائب تبریزی، ص 8.
[2] ر. ك. استرآبادی، مهدی. فرهنگ ترکی به فارسی سنگلاخ (خلاصهی عباسی)، تلخیص: حکیم محمدخویی، تصحیح: حسین محمدزاده صدیق، تبریز، یاران، 1388. ص171 مادهی تاپقور.
[3] آذراوغلو، بالاش. صائب تبريزی، نشريات يازيچی، باكو، 1981،ص11.
[4]فرهنگ اشعار صائب، ج1، ص سيزده،
[5] شعر العجم، ج 13، ص 169.