اخیراً کتاب «قوتادغوبیلیک» اثر یوسف خاص حاجب با ترجمهی دقیق و روان آقای محمدصادق نائبی منتشر شد. مقالهی ایشان را برای معرفی این اثر، در دو قسمت منتشر میکنیم:
زندگينامه شاعر
براي شناختن يوسف (بالاساغونلو يوسوف) تلاش مي کنيم از کلام خود شاعر و از ميان ابيات ديوان کمک بگيريم که به نوعي اتوبيوگرافي مي باشد. قطعاً مستندترين و دقيقترين مرجع شناخت او ، ديوان شعرش مي باشد.
خاص حاجب کبير ، يوسف (اولو خاص حاجيب ، بالاساغونلو يوسوف) آنگونه که در بيت 6495 و 6623 مي گويد، اين ديوان را در سال 462 هجرت(1069 يا 1070 م.) به اتمام رسانده و آنگونه که در بيت 365 مي گويد، در زمان اتمام شعر، 50 ساله بوده است. نتيجه مي گيريم که او در سال 412 ق. (1019يا 1020م.) متولد شده است. به تاريخ ميلادي، تاريخ تولد 1020م. و 1069م. صحيح است. چراکه 50 سال سن قمري در تقويم شمسي يا ميلادي 48.5 سال مي شود. لذا فقط تاريخ تولد 1020م. و تاريخ تدوين 1069م. مقبول است. به همين ترتيب در تاريخ شمسي ، تاريخ تولد 400 ش. و تاريخ سرايش 448ش. صحيح است.
با استناد به مقدمه منثور ديوان، زادگاه او شهر بالاساغون، شهري از سرزمين توران قديم نزديک کاشغر، بوده ولي قبل از اتمام اين ديوان به کاشغر مهاجرت کرده است.
بالاساغون (در ترکي قاراخاني به معناي دژ و قلعه)، شهري کهن و پررونق بوده و دانشمندان بزرگي از آن برخاسته اند. اين شهر در سال 1130 م. به دست ترکان غيرمسلمان قاراخيتاي افتاده و در حمله مغول کاملاً محو گرديده و از سال 1210 م. به بعد ديگر نامي از آن برده نشده است. هرچند اکنون دقيقاً نمي دانيم اين شهر کجاست ولي به احتمال قريب به يقين در کشور قرقيزستان کنوني ، در وادي چوُ ايرماغي و در استان Frunze (سابقاً پيشپک) و شهر آغ پئشين قرار داشته است.
در بيت 57 مقدمه منظوم از زادگاه او، «قوْز اوردو» و در ادامه در بيت 59 از محل اتمام ديوان يعني شهر قاشقار (كاشغر) نام برده مي شود ولي زادگاه اصلي او همان بالاساغون بوده و احتمالاً بالاساغون جزئي از قوز اوردو بوده است.
در بيت 6624 ، شاعر از 18 ماه تلاش براي تدوين و تنظيم ديوانش ياد مي كند.
زبان مادري وي ترکي با گويش قاراخاني و دين او اسلام با مذهب سنت بوده است. او چندين بار در ديوان خود علاوه بر پيامبر اكرم (ص) به چهار صحابه رسول الله(ص) نيز سلام مي فرستد. هرچند او بر مذهب سنت است ولي در بخش 50 در چند بيت، ذرّيه رسول الله را «اهل البيت» ناميده و احترام آنها را واجب مي شمارد.
او تنها در بيت 6627 نام خود را به عنوان خالق و شاعر اين ديوان سترگ ثبت مي كند. آنجا كه مي گويد: يوسف! حقيقت را بگو و از گزافه گويي و دروغ پرهيز كن.
در بيت 88 از پادشاه زمانه اش «تاوقاچ بوغراخان» ياد مي كند و پس از تمجيد از وي در بيت 112 ، ديوان قوتادغوبيليك را به اين پادشاه اهدا مي كند.
مطابق بيت 62 مقدمه نيز متقابلاً پادشاه مقام »اولو خاص حاجيب»ي را به يوسف اعطا مي كند و او را به مقام مشاور اعظم خود در دربار مي پذيرد.
هيچ سند متقني در مورد زمان وفات اين دانشمند وجود ندارد و ذکر عمر 57 سالگي يا غيره بي اساس است.
او در شهر کاشغر روي در نقاب کشيده و جان به جان آفرين تسليم کرد و در باغ بزرگي در همان شهر به خاک سپرده شد. هم اکنون مقبره او در يک ساختمان بزرگ با سبک معماري بسيار زيبا در وسط اين باغ قرار دارد که توسط چيني ها ساخته شده است. کاشغر هم اکنون در ترکستان غربي تحت دولت چين قرار دارد.
بجز سفر وي از بالاساغون به کاشغر که در همان شهر هم ماندگار مي شود ، هيچ سفر ديگري از يوسف در تاريخ يا ديوان خود ثبت نشده است و برخلاف هم ديار خود ، شيخ محمود کاشغري ، صاحب ديوان لغات الترك ،گويا چندان اهل مسافرت و زندگي با اقوام ديگر نبوده است.
در هيچ کجاي ديوان، يوسف از شاگردان يا اساتيد يا کتابهاي مورد مطالعه نام نمي برد اما در بيش از 400 مورد از دانشمندان، نويسندگان، شاعران، امثله، آيات و احاديث نقل قول ميکند و دامنه علمي و حضور ذهن خود را به معرض قضاوت ميگذارد. تأثيرپذيري يوسف از دو دانشمند بزرگ هم ديار خود به نامهاي فارابي (متولد 260 ق. در فاراب، فوت 339 ق. در دمشق) و ابن سينا (متولد 370 ق. در ترکستان قديم، فوت 428 ق. در همدان) خصوصاً در فلسفه در تمامي ديوان کاملاً محسوس است. هنگام تولد يوسف، ابن سينا 42 ساله بود و 73 سال از درگذشت فارابي گذشته بود.
غير از اين دو استاد برجسته، او با دانشمند بزرگ علمي و ادبي، شيخ محمود کاشغري، صاحب ديوان لغات الترک، هم مکان، همزمان و همزبان بوده است. عجيب است که با توجه به همزماني و هم مکاني دو دانشمند بزرگ زبان و ادبيات ترکي يعني يوسف بالاساغوني و شيخ محمود کاشغري که خالق دو اثر از سه اثر کهن ترکي ـ اسلامي هستند ، نه در قوتادغوبيليک، نه در ديوان لغات الترک و نه هيچ کتاب ديگري سخني از برخورد آن دو به ميان نيآمده است. خصوصاً شيخ محمود که دانشمندي با تسلط چشمگير به لهجه ها و لغات ترکي بوده است، نياز فراواني به يوسف داشته است ولي آيا مي توان پذيرفت که هر دو همزمان سالها در يک شهر کوچک مانند کاشغر يا حتي دو شهر همسايه زندگي کنند ولي همديگر را نديده باشند، مگر آنکه هنگام ورود و سکونت يوسف در کاشغر، شيخ محمود به مرکز حکومت عباسي يعني بغداد رفته باشد.
يوسف و گستردگي علوم و فنون و حرفه ها
همانطورکه ذکر شد، هيچ سند محکمي در مورد استادان يا شاگردان يوسف يافته نشد اما از فحواي ديوانش کاملاً آشکار استکه او در زبان و ادبيات ترکي، فارسي و عربي مقام عالي داشته است. استناد به کتابها، اشعار و جملات غيرترکي نشان ميدهد که او مطالعات زيادي در آثار اين زبانها داشته و بر فولکلور ترکي تسلط داشته است.
نقل مثل عربي مانند آنچه در بيت 5809 در مورد شناخت اصل و ماهيت انسانها آورده است، نشان مي دهد که مطالعات وي در زبان عربي محصور به کتابهاي ديني نبوده است. همچنين نقل سخن دانشمندان تاجيك(ايراني) مانند آنچه در بيت 3265 آورده است، يا خبر دادن/ از راهيابي نام آلپ ارتونقا(افراسياب) به کتابهاي تاجيکي ـ ايراني (ابيات 280 و 282) نيز همين امر را در مورد زبان فارسي نشان مي دهد. غير از اين مورد، تقبيح ضحاک و تمجيد فريدون (بيت 241) نشان مي دهد که او قبلاً شاهنامه فردوسي را نيز مطالعه کرده و با داستانها و افسانه هاي ايراني آشنا شده است. شاهنامه فردوسي 60 سال قبل از قوتادغوبيليک تنظيم شده است و هنگام فوت فردوسي(416 ق.)، يوسف کودک 5 ساله اي بيش نبوده است.
400 بار نقل ضرب المثل، قصارالجمل دانشمندان و اشعار شعراي زبانهاي ثلاث جهان اسلام، گستردگي مطالعات
يوسف را به نمايش مي گذارد. 400 بار شاهد مثال از زبانهاي سه گانه اسلامي، يعني 400 بار استناد، يعني 400 بار حضور ذهن، يعني 400 بار تطبيق جملات و مثلها با وزن خاص عروضي. همه اينها عظمت مقام علمي يوسف را اثبات مي کند.
يوسف به بهانههاي مختلف، شعر را از مسير داستان اصلي خارج کرده و در شاخه هاي مختلف علمي اثبات مي کند که او تنها يک ناظم و شاعر سادهگوي نيست. او به بهانه خواب رفتن و ديدن ستارگان، دريايي از معارف نجوم را باز مي کند. او مريض شدن، راه رفتن، ديد و بازديد و غيره را بهانه اي ميکند تا در رياضيات، هيأت و نجوم، علوم نظامي، علوم حکومتداري و ... يادگاري ماندگار از زبان و ادبيات ترکي برايمان بگذارد.
او مانند يک منجّم بزرگ از افلاک و آسمان سخن ميگويد و به بهانه خلوت شب و رؤيت آسمان پرستاره مانند ديگر مطالب تخصصي ديوان، در ميان ابيات ادبي باز از هيئت و نجوم سخن مي راند. او نام افلاک هفتگانه، سيارات منظومه شمسي، برجهاي دوازدهگانه و ستاره هاي مهم را همراه با زمان ظهور و افول و موقعيت جغرافيائي آنها براي جهتيابي و نيز اصطلاحاتي از هيئت و نجوم ذکر ميکند و گنجينه اي از لغات تخصصي زبان ترکي را به يادگار گذاشته و بلوغ اين زبان کهن را در هزاره گذشته نمايش مي دهد.
يوسف و احياي ادبيات شفاهي و مکتوب قديم
نقل بيش از 400 ضرب المثل، شعر، جملات کوتاه و غيره از آبا و اجداد، شاعران و دانشمندان، علاوه بر نشان دادن ميزان گستردگي و تنوع علمي يوسف، يادماني بسيار جاودان از مردمان ترک زبان گذشته بسيار دور است. نقل يک مثل در هزار سال پيش، اثبات ميکند که آن مَثَل عمري به مراتب بيش از هزار سال دارد. با اين ديوان، آن جملات براي هميشه جاودان ميمانند. يوسف آنگونه که بزرگان علم و ادب هميشه امانتهاي علمي را حفظ مي کنند، نقل قول از ديگران را با تأکيدات مکرر نقل مي نمايد. هرچند در قوتادغوبيليک به نامهايي چون محمد، نوح، موسي، اسکندر، رستم، لقمان، آلپ ارتونقا و ... برمي خوريم اما او غالباً بدون ذکر نام بزرگان، تنها به حفظ امانت پرداخته و با استناد به ديگران، جمله شاهد خود را آورده است. نقل قولهاي شاعر چه از شاعران و دانشمندان ديگر و چه نقل امثال و حکم غالباً در قالب چهاربيتي (دؤردلوک) بصورت aaba آمده است. در بسياري از مقالات از 173 چهاربيتي ياد مي شود ولي به نظر تمامي 400 نقل قول شاعر را نيز بايد به اين ابيات افزود. به دنبال تأکيداتي مانند: «ائشيت، ائشيتگيل، دينله، گؤر شاعر نه دئيير، گؤر بيليجي نه دئيير و ...» نقل قولي آورده است که يک چهاربيتي تشکيل داده است. مضاف بر اين بعضي موضوعات در قالب يک بيت کامل نشده و بيت تکميلي نياز شده است.
نقل قول از شاعران ترک نشان مي دهد که قبل از وي هم شعر مکتوب ترکي وجود داشته است اما اکنون چيزي در دست ما نيست. البته اشعار پراکندهاي قبل از يوسف ثبت شده است که در ديوان لغات الترک هم ثبت شده اما تاکنون ديوان منسجم و گستردهاي مانند قوتادغوبيليک کشف و ثبت نشده است که قدمت آن به قبل از قوتادغوبيليک برگردد.
يوسف به عنوان يك دانشمند علمي و ديني تنها پس از چند دهه ابلاغ دين اسلام در توران، با تركيب هزاران سال فولكلور تركي، حكومتداري، سياستمداري، جمهورّيت، مدنيّت و تجربههاي گوناگون بشري با آموزههاي دين جديد اسلام، چنان معجوني درست کرده و ردههاي مختلف انساني از حاکم گرفته تا مردم را راهنمائي ميكند كه شايد به جرأت بتوانگفت: اين تلفيق و ترکيب تنها از دست نوابغي چون يوسف برميآيد.
او در منازعه قدرت بين فرهنگهاي ماني و اسلامي، نماينده شايسته اي براي اسلام است تا با تحقيق و تدقيق در مسائل دين تازه راه يافته به ترکستان و قبول اين دين، به تبين مسائل اخلاقي و عقلاني آن بپردازد.
او از نظر مسائل دولتي، اجتماعي و دموکراسي، نظرات مشابهي با افلاطون و کنفوسيوس دارد و نشان مي دهد قبل از تدوين و تنظيم ديوان خود، غور و تعمق زيادي در آثار بزرگ اسلامي، ايراني، يوناني و چيني داشته است.
يوسف و باورها و اعتقادات
هرچند چهار شخصيت به ظاهر انسان در قوتادغوبيليک کنايه از چهار عنصر عدالت، سعادت، عقل و عاقبت است و تمام گفتههاي ظاهري، يک معناي باطني نيز در دل دارند، امّا با فرض همان چهار شخصيت ظاهري نيز يوسف قصد سرودن يک داستان بلند را ندارد. بيت به بيت شاهکار ادبي او سرشار از مفاهيم عالي ادبي، علمي، ديني و اجتماعي دارد که علاوه بر نشان دادن اشراف کامل شاعر به شاخه هاي مختلف علمي ـ عملي، اعتقادات و باورهاي ديني ـ اجتماعي يوسف را نيز نشان مي دهد.
از آنجا که گفته هاي يوسف يا بر طريق عقل و خرد است يا بر سبيل شرع مقدس، لذا مي بنيم بعد از هزار سال هنوز حرفهاي او تازگي دارد و هنوز هم گفته هاي او قابل تأمل و اجراست. او هرگز در گفتار خود، احساسات و تعصبات ديني و قومي را عجين نکرده است. براي همين است که هر خواننده غيرمسلماني گفتار منطقي و مذهبي او را مي پذيرد و هر شنونده غيرترکي زبان، به صدها مثل و متل و آداب و رسوم ترکها که در جاي جاي ديوان ذکر شده است، احترام مي گذارد.
او يک انسان متشرّع و عاقل است که همواره تلاش مي کند جامعه را به صلاح و فلاح برساند. در اين تلاش، چه پادشاه و چه مردم عامي بايد هدايت شوند. اشعار ديوان، افکار درون و رفتار برون او را به ما اثبات مي کند.
او هرگز خدا را فراموش نمي کند و بر غيرخدا تکيه نمي کند. در مقابل بالاترين مقام حکومتي يعني پادشاه چنان با صلابت و عظمت صحبت کرده و او را با آموزه هاي ديني تربيت مي کند که پادشاه در مقابل او به ديده احترام مي ايستد و تمام آنها را مي پذيرد.
يوسف تنها 60 سال بعد از نفوذ اسلام به بالاساغون، متولد مي شود. گفتار او از اين دين تازه و غيرريشه دار چنان محکم و استوار است گويي پدر بر پدر مسلمان بوده و تحت تربيت دانشمندان بزرگ ديني بوده است. درحاليکه او با تسلط به زبانهاي ثلاث اسلامي(عربي، ترکي، فارسي) و شايد زبانهاي چيني و يوناني و غوطه ور شدن در کتابهاي بومي، اسلامي ـ عربي، ايراني، چيني و يوناني، به عنوان يک دانشمند علمي و ديني و يک مرجع قابل اتکاء درآمده بود.
او در ابتداي ديوان خود چه زيبا با ترجمه آياتي از سوره توحيد، اعتقاد قلبي و هنر ادبي خود را نشان مي دهد:
بايات آتي بيرله سؤزوک باشلاديم(بيت 1) (با نام خدا آغاز سخن مي کنم)
موني يوق ايدي بير آنار يوق ايشي(بيت 5) (تنها خدا نيازمند نيست و هيچ شريکي ندارد)
ساقيشقا قاتيلماز سنين بيرليکين(بيت 11) (وحدانيت تو در شمار نمي آيد و تو تنهايي)
آيه «فاذا اراد يقول له کن فيکون» را بازگو مي کند: بير اؤک بول تيدي، بولدي قولميش قاموغ(بيت 4)
او خاضعانه به خداي خود «اياک نستعين» مي گويد: سانار اوق سيغينديم اومينچيم سانا(بيت 29)
چه ملتمسانه از خداي خود، شفاعت پيامبر اسلام(ص) را در روز حشر خواستار است:
ائليگ توتتاچي قيل کؤنيليک کوني سئووگ ساوچي بيرله قوپورغيل ميني(بيت 30)
هرچند او بر مذهب سنّت است امّا دوستدار اهل البيت است. چنانکه به ما سفارش مي کند:
از آناني که بايد احترام بگذاري، نسل پيغمبرمان است. به آنان حرمت بگذار تا به سعادت برسي.
آنها را از صميم قلب دوست داشته باش ، به آنها نيک بنگر و در ياري آنها باش.
آنها «اهل البت» هستند. نواده هاي پيامبر هستند. برادر! تو آنها را بخاطر پيامبر دوست داشته باش.
اولاردا بيري ساوچي اورغي تورور بولارني آغير توتسا قوت قيو بولور
بولارني قاتيغ سئو کؤنولده برو نهنين ائدگولوک قيل باقا تور کؤرو
بولار اهلي بيت اول حابيبقا قاداش! حابيب ساوچي حاققي اوچون سئو آداش
غير از بندگي به خالق و محبت به پيامبر(ص) و خاندان پاکش که لازمه مسلماني است، عمل به فرموده هاي آنها را نيز سرلوحه خود قرار ميدهد. او به جِد همه را از محرّماتي چون شرب خمر، زنا، غيبت، دروغ، بهتان و ... اجتناب ميکند و از دوستي با مبتلايان به اين گناهان نيز پرهيز ميدهد. بعد از نهي از منکرات، به معروفات دعوت ميکند. از مهرباني، سخاوت، گذشت، تولّي و تبرّي و ... سخن ميگويد و در ابتداي ورود اسلام به آن سرزمين، عوام و خواص را با گفتار و رفتار الهي آشنا ميکند.
او همان اندازه که سستي دين و ايمان پرهيز ميدهد، از افراطيگري و گوشه نشيني نيز پرهيز ميدهد. از نظر او، زاهد خلوتگزين هرگز نميتواند کامل شود. هرچند زاهد گوشه نشين بسياري از گناهان اجتماعي مانند غيبت و بهتان را مرتکب نميشود اما از بسياري از ثوابها مانند انفاق و نمازجماعت نيز بينصيب است. خير او به هيچ کس نرسيده و تنها به فکر نجات خود است. چه زيباست اگر زاهد گوشهنشين(عاقبتبه خيري) به داد پادشاه (عدالت)ي برسد که از وزير و مشاور امين خود(عقل) بهرهها برده اما در اجراي منوّات مشاورش به فرجام نرسيده است.
يوسف براي هر انساني در مقام پادشاه، وزير، مشاور عالي، سفير، کاتب، خزانه دار، فرمانده قشون و ... و براي هر انساني در شغلها و حِرَف پزشکي، معبّر خواب، افسونگر، مردم عامي و ... تصويري از يک انسان ايده آل در آن مقام يا شغل را ترسيم ميکند تا بتواند به سرمنزل مقصود برسد. او الگوي موفقيت هر انسان را در روزگار خود به دست وي ميدهد تا با انجام آن يک انسان موفق در آن موقعيت قلمداد شود.
براي نمونه الگويي به پادشاهان مي دهد تا با عمل به آن، نامشان در شرق و غرب عالم گسترده شود و در تاريخ جاودانه بمانند. ولي چه سخت است شرايط و ضوابط پادشاهي: اصيل، نجيب، خوش سيما، خوش برخورد، راستي و صداقت، نيکي، دانش، فهم، مهرباني و شفقت، صبر و حوصله، بذل و بخشش، خاص و منحصر بودن، خوراندن و نوشاندن به ديگران، احسان، دادن آرامش و شادماني به خلق، شرکت در حج فقرا يعني نمازجمعه، پرهيز از گناهان زبان، دل نبستن به زخارف دنيوي، ذوق دل را بالاتر از ذوق چشم دانستن، احترام به بزرگترها و زنان، محبت به کوچکترها، انصاف با خدمتکاران، اجازه به خلق براي انتقاد، پرهيز از محرّمات، عمل به واجبات، خود را مؤظف به خدمت دانستن، پاسخگو شدن در پيشگاه الهي، اجراي عدالت و پرهيز از ظلم، پرهيز از عصبانيت، پرهيز از کبر و نخوت، پرهيز از عناد و خصومت شخصي، باحيائي، پرهيز از هرزه گوئي و تمسخر و .... .
تعريف او از پادشاه و وظايف تحميل شده بر وي، آنچنان سنگين و دشوار است که پادشاه (در واقع عدالت) در پذيرش اين بار سنگين دچار ترديد شده و قصد گوشه نشيني(عاقبت به خيري) ميکند و يوسف ارزش انساني در مقام پادشاه(اجراي عدالت) اما با تکيه بر عقل و شرع (سوق به عاقبت به خيري) را به مراتب بالاتر از يک انسان عادي ميداند که نه شمشير عدالت بر دست دارد و نه نگران حقوق ديگران است.
او دنيا را مزرعه آخرت مي داند و دنيا را به چشم پوشي از آخرت، پوچ و عبث مي پندارد.
اعتقادات و باورهاي اجتماعي يوسف نيز برگرفته از دين اسلام است. اگر او از جهل و بي سوادي متنفر است و در مقابل علم زانوي ادب فرود مي آورد، همو برگرفته از دين کامل اسلام است. باور عقلي او با اعتقاد ديني اش يکي است اگر مي گويد: ثواب خواب عالم بر ثواب عبادت جاهل رجحان دارد.
بيليگسيز تاپوغ قيلميشيندا کؤرو بيليگليگ اوُديميش موياني اؤرو(3225)
او در جاي جاي ديوانش تنفر خود را از جهل و ناداني ابراز مي کند.
يوسف براي طراحي يک جمهوريت واقعي با الهام از آموخته هاي افلاطون، تدوين قانون درست و اجراي دقيق آنرا زيربناي يک جامعه موفق مي داند. بسياري از ابيات او به اين اصل اختصاص دارد. براي همين از نوشين روان (انوشيروان عادل) بخاطر تدوين و اجراي قانون مدني سالم تمجيد مي کند:
مونار بوتمهسه کؤر بو نوشين روان اوُکوش کؤزي بيرله ياروتتي جيهان
به اعتقاد او، دوام و قوام کشور با دو چيز است: قلم عالم و شمشير عدالت. يکي راه صحيح را به مردم مي نماياند و قانون صحيح را مي نگارد. ديگري مردم را به تبعيت از قانون فرا مي دارد.
قيليچ آلدي بيري بودونوغ توزر قالم آلدي بيري يوريق يول سوزر(بيت 268 )
به اعتقاد او پادشاهي سرافراز و کشورش خوشبخت است که قانون سالم و صحيح در آن تدوين و اجرا گردد:
قايو بگ تؤرو بيرسه ايلده کؤني ايلين ايتتي قودتي ياروتتي کوني(2017)
يوسف اعتقاد دارد: فقر و فشار معيشتي، فسادآور است و رفاه، بسياري از فسادها و ناهنجاريهاي اجتماعي را از بين مي برد. او بارها به اين نکته اشاره و تأکيد دارد که با بالا رفتن رفاه مردم و برپايي و اجراي قانون مناسب، ناهنجاريهاي اجتماعي برچيده شده و مردم به آرامش مي رسند. او کراراً در دو حالت جامعه را جامعهاي شاداب و بانشاط و راضي ميداند: هنگام تببين و اجراي قانون مناسب و هنگام کاهش فشار اقتصادي. جالب آنکه يوسف به عکس اين مطلب نيز اعتقاد دارد، يعني اگر وضع اقتصادي مردم مناسب شود، قانون قابل اجرا مي شود. مثلاً در بيت 291 مي گويد: با اجراي قانون خوب توسط پادشاه، مردم خوشبخت شدند. سپس در بيت 1039 مي گويد: رفاه اقتصادي مردم بالا رفت و کشور تحت نظام و قانون رفت. او رساندن مردم به رفاه اقتصادي و اجراي جدّي يک قانون مناسب را مدام به پادشاهان تأکيد مي کند. در بيت 5944 نيز مي گويد: ببين! اين قانون مناسب، چقدر زيباست؟ دوام پادشاهي روي پاي قانون است.
نه ائدگو تورور کؤر بو ائدگو تؤرو تؤرو بيرله بگليک تورور اول اؤرو
در مقابل يوسف اعتقاد دارد فرجام حاکم ظالم، انحطاط و سرنگوني و سرانجام کشور تحت ظلم، تجزيه و فروپاشي است(بيت 2034).
از نظر يوسف، مدينه فاضله آن است که گرگ و ميش از يک برکه آب بخورند و در يک مکان زندگي کنند و هيچ تهديد و ارعابي از ناحيه ديگران احساس نکنند.
او جامعه را جامعهاي مي داند که از لحاظ اقتصادي، اجتماعي، اخلاقي و روابط بين الملل مناسب باشد. کشور و حاکمش را به نيکوئي بشناسند و با آن رابطه برپا کنند. تعداد شهرها و کسبه ها(رونق تجاري) افزايش يابد. خزانه درباري(حساب پس انداز ملي) پربار شود.(ابيات 1030 تا 1044).
به نظر يوسف، حاکم و مردم تأثير متقابلي روي هم دارند. مردم ناسازگار و نالايق، حاکمي معاند و بدذات روي کار مي آورد و حاکم بدذات، مردم را ناسازگار ميکند. بالعکس مردم قانونمند پادشاهي قانونمند و پادشاه قانونمند و خوب مردمي سازگار و قانونمند ايجاد مي کنند(ابيات 5945 تا 5949).
اگر يوسف شرايط احراز پادشاهي را «چشم سيري، باحيائي و نرم خوئي (بيت 2000)، يا راستگوئي، سليم القلبي(بيت 2010)، سخاوت و تواضع(2049) و ... » مي داند، 13 سال بعد عنصرالمعالي کيکاوس در قابوسنامه خود چنين شرايطي مي شمرد: «عدل، کرم، هيبت، پرهيز از اعمال نامشروع، پرهيز از عجله، پرهيز از فرجام بد کارها، صداقت در رفتار و صداقت در گفتار». به فاصله اي اندک نيز نظام الملک(فوت 485 ق.) در سياستنامه اش چنين شرايطي مي شمارد: «باحيائي، خوش اخلاقي، عفو و گذشت، تواضع، صداقت، صبر، شکر، رحمت، علم، عقل، عدل». دکترين يوسف در هر زمينه اي اعم از دموکراسي، حکومتداري، اجتماعي و ... در هر عصر و مصري صادق است و هرگز نقض نخواهد شد. ادعا نداريم يوسف مبدع و مجد اين نظريه ها بوده است چراکه قبل و بعد از او نيز بزرگاني مانند افلاطون، کنفوسيوس، فارابي، ابن سينا، عنصرالمعالي کيکاوس، نظام الملک و غيره و غيره بر اين نظريه ها صحه گذاشتند، اما مي توان به جرأت ادعا کرد يوسف در سرزمين توران منادي اين دکترين پيشرفته بوده است.
بيت به بيت اين ديوان آموزه هاي عقلي و ديني براي بشريت در هر مقامي است تا به آن هم دنياي خود را به صلاح برساند و هم آخرت خود را به فلاح. دستي است که با آن دو دنيا را مي گيرد و از آن خود مي کند. لذا اين ادعاي يوسف، اغراقهاي متداول شاعرانه نيست که مي گويد: سخنم را گفتم و کتاب را نوشتم تا هر دو جهان را در دست گرفته و موجبات خوشبختي شود:
سؤزوم سؤيله ديم من بيتيديم بيتيک سوُنوپ ايکي آژوني توتغو ائليگ (بيت 351)
زادگاه يوسف
ترکان اويغور قبل از تابعيت به گؤيترک ها تا سال 606 م. در ناحيه جنوبي يئنيسي زندگي مي کردند. آنها در سال 745 م. حکومت گؤيترک را برانداخته و حکومت خاقان اويغوري را بنا نهادند. مدتي را بر دين و ادبيات گؤيترک ماندند و همان الفباي گؤيترک را استفاده کردند تا اينکه بؤگوخاقان، خاقان سوم، در سفر به چين از يک راهب ماني تأثير گرفته و در سال 763 م. ماني را دين رسمي کشور خود اعلام کرد. بدين ترتيب ادبيات و الفباي اين دين جديد جايگزين ادبيات و الفباي گؤيترک شد. کمکم با تغييراتي در نوشتار سغدي، نوشتار اويغوري رسميت پيدا کرد. اين الفبا عمري بسيار طولاني داشت و در کنار پذيرش اديان ماني، بودا و اسلام تا قرن 16 م. دوام و قوام يافت.
قسمت عمدهاي از حکومت اويغورها در سال 840 م. توسط قرقيزها از هم پاشيد. عدهاي از آنها تابع چين شده اما عدهاي ديگر به تاريم ـ توفان در قسمت جنوبي ترکستان شرقي رفته و دوباره حکومت تشکيل دادند.
ترکي اويغوري با پذيرش دين اسلام يک جهش بلند ادبي داشت و گرانسنگترين آثار ادبي خود مانند قوتادغوبيليک، لغات الترک و عتبه الحقايق را بعد از پذيرش اين دين خلق کرد.
دولت قاراخانان اويغوري نخستين حکومت مسلمان توسط ترکهاست. ساتوق بوغراخان، خاقان اين حکومت در سال 932 م. رسماً دين اسلام را پذيرفته و آنرا دين رسمي کشور خود اعلام نمود و با پايبندي به زبان و ادبيات خود، زمينه خلق بهترين آثار ترکي ـ اسلامي را ايجاد کرد. بالاساغون، زادگاه شاعر، در سال 960 م. اسلام را پذيرفت. آنها در سال 999 م. ساماني ها را منقرض کرده و حاکم تمام ماوراءالنهر شدند. در نهايت پس از تابعيت به خوارزم شاهيان در سال 1212 م. منقرض شدند.
مراکز علمي ـ ادبي قاراخانيان در شرق عبارت بودند از سمرقند ، بخارا ، فاراب ، تاشکند و در مغرب بولاساغون و کاشغر.
بالاساغون از پايتختهاي خاقانهاي ترک آسياي مرکزي در قرن اول و دوم بود. نام اين شهر در متون تاريخي بسيار آمده است. سمعاني اين نام را به صورت «بلادسغور» ضبط کرده و ياقوت حموي بلاساغون خوانده است. دربارة محل شهر اختلاف است. اما اخيراً معلوم شده است که بالاساغون شهري در حوزه رود چو بوده است. به احتمال قريب به يقين بالاساغون در محل خرابه هاي فعلي آق پشين قرقيزستان قرار داشته و خرابه هاي بورانه در تقماق قديم واقع در پنج تا شش کيلومتري اين خرابه ها نيز بقاياي شهر ديگري درکنار بالاساغون بوده است. خرابه هاي بورانه را ترکان محلي «شو» مي ناميده اند. قبر امام محمد فقيه بالاساغوني که در 711 وفات يافته در اينجاست و سنگ قبر آن نيز هم اکنون موجود است. به ويژه از نوشته هاي ابوريحان بيروني و محمود کاشغري بوضوح ديده مي شود که بالاساغون و شهر شو (يا شوياب) درمحل خرابه هاي آق پشين و تقماق قديم (بورانه) قرار داشته است. بيروني براي تعيين طول و عرض جغرافيايي بلاد معروف زمان خود جدولي تنظيم کرده و طول و عرض بالاساغون و نقاط همجوار آن ـ چون اسفيجاب اسپيجاب/سيرام)، چادقال(چاتقال)، تراز، قوچقارباشي، برسغان و آت باشي را به درجه و دقيقه تعيين کرده است. در اين جدول بالاساغون در ده درجة شرقي تراز (اولياآتا) هفت درجة غربي برسغان (بارسکائون در کرانة جنوب شرقي ايسيق گول) و فقط در بيست دقيقة شمالي قوچقارباشي(جلگة مرتفع قوچقارآتاي فعلي) نشان داده شده است. محمود کاشغري نيز معبر «زانپي » را که امروزه معبر شمسي ناميده مي شود «گذرگاه بين قوچونقارباشي و بالاساغون» و همچنين معبر «يوان اريق» را که همان جوان آريق فعلي است، «جلگة مرتفعي در جوار بالاساغون» معرفي مي کند. قصبة «اردوا» نيز که در آثار عربي در شمار شهرهاي محدوده رود چو نام برده شده است، قصبه اي در جوار بالاساغون معرفي شده است. قلعة شو يا شوياب (حصن شو و حصن شوياب ) نيز قلعه اي در جوار بالاساغون معرفي شده است.
مقدسي (ص 275) بالاساغون را شهري بزرگ و ثروتمند و پرجمعيت خوانده است . نظام الملک در سياستنامه خود اشاره مي کند که اين شهر را ترکان کافر در 333 به تصرف درآورده اند و سامانيان براي نجات آن لشکرکشي کرده يا قصد لشکرکشي داشته اند. از اين اشاره مي توان استنباط کرد که بالاساغون پيش از سال 333 ق. مدتي در دست سامانيان بوده است.
در نامه هاي عين القضات ميانجي (فوت 525 ق.) نام اين شهر به مثل آمده است:
گويند به بلاساغون مردي دو کمان دارد گر زان دو يکي بشکست ما را چه زيان دارد
منبع: کتاب قوتادغوبیلیک ، بازخوانی محمدصادق نائبی انتشارات تکدرخت، 1394