در تاریخ 17 بهمن 1395 از اولین پایاننامهی سه زبانهی ادبیات تطبیقی در مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه تربیت مدرس دفاع شد. موضوع پایاننامه «بررسی تطبیقی مضامین عرفان اسلامی در اشعار ابن فارض مصری و ملا محمد فضولی بیاتلی» است. آقای ناصر نوری در این پایاننامه اشعار عربی ابن فارض را با اشعار ترکی و اشعار فارسی ملا محمد فضولی رو در رو نهاده و جهات مشترک عرفانی این دو شاعر را در سه زبان به طور تطبیقی بررسی کرده است. دکتر ح. م. صدیق در جلسهی دفاع گفت:«برای اولین بار است در ایران موضوع ادبیات تطبیقی از سیطرهی مکتبهای غربی بیرون آمده و آثار دو شاعر مسلمان از دو قوم مختلف بر اساس مکاتب نقد تطبیقی مورد مقایسه قرار میگیرد و نیز اولین بار است که باز در ایران آثار یک شاعر عرب با آثار یک شاعر ترک رو در رو نهاده و مقایسه میشود.»
دکتر ح. م. صدیق استاد مشاور این پایاننامه، آقای دکتر خلیل پروینی مدیر گروه ادبیات عرب، استاد راهنمای آن بودند. استادان داور خانمها دکتر معصومه شبستری از دانشگاه تهران و دکتر نجمه درّی از دانشگاه تربیت مدرس، این پایان نامه را با درجهی عالی ارزیابی کردند. پایاننامه را با نمرهی 75/19 پذیرفته شد.
در زیر بخشی از این پایان نامه را میآوریم:
ازلی و ابدی بودن عشق
یکی از نخستین موضوعاتی که موجب گسترش مفهوم عشق الهی در تصوّف گردید ازلیت عشق بود. می توان گفت که بیشتر عرفا به جاودانگی و ویژگی ازلی و ابدی بودن عشق معتقدند. ابن فارض و فضولی نیز به این ویژگی عشق اذعان دارند وعطش سیری ناپذیری نسبت به لقاء معشوق ازلی و ابدی دارند و پیدا و پنهان ، جمال بی مثال محبوب را می بینند و آن را در اشعار خود به تصویر می کشند.
ابن فارض عشق را به اندازه ی هستی می داند و گویا که هر جا سخنی ازهستی به میان آید پای عشق و رد پای آن نیز به میدان می آید . او در قصیده تائیه خود به این نکته اشاره می کند و می گوید :
مُنحتُ وَلاها یومَ لا یـــــــومَ قبلَ أن
بَدَت عندَ أخذِ العـــهدِ فی اولیّتی
فَنِلــــــــــت و لا بمُســـــمَع وَناظرٍ
و لا بإکــــتساب وَ إجتلاب جبلة
وَ هَمت بِها فی عالم الأمرِ حیــــثُ لا
ظهــور و کانت نَشوَتی قَبلَ نشأتی
( ابن فارض : 47).
ترجمه : در آن روز که هیچ چیزی پدید نیامده بود ، هنگام گرفتن عهد و پیمان ، قبل از پدیدار شدنم ، دوستی آن شراب عشق به من اعطا شد. من به عشق او نائل شدم نه با گوش و نه با چشم و نه با اکتساب و قبول خلقت و طبیعت خود. ومن عاشق او گشتم در عالم امر، در مرتبه ای که برای من ظهوری نبود و آن مستی و بی خودی قبل از هستی و وجود من بود.
یا اینکه ابن فارض در جایی دیگر ، شراب عشق را مقدم بر همه موجودات و آفریده ها می داند وابن فارض اعتقاد دارد که سکر و مستی که در روز ازل عاشق را سرمست می کند معلول عشق الهی و حقیقی است :
شَرِبــــــنا علی ذِکرِ الحـــــبیبِ مُدامَــــةً
سَــــکـِرنا بِها مِن قَبــــل أن یُخلَقَ الکَرمُ
تقـــــــدّمَ کلَّ الکـــــــــائناتِ حــــدیثُها
قدیـــــماً و لا شـــــــکلٌ و لا رَســـــمٌ
( ابن فارض : 142).
ترجمه : شرابی را که بدان سرمست شدیم به یاد حضرت دوست با یکدیگر نوشیدیم ؛ پیش از آنکه درخت انگور به وجود بیاید . سخن ووصف آن شراب یا باده ازلی به لحاظ قدیم بودن بر همه موجودات پیشی گرفته حال آنکه آنجا نه شکلی بود و نه نوشته ای.
ابن فارض در ابیات بالا از شراب عشق الهی تعبیر به مدامه می کند . مراد از شراب یا مدامه در مکتب او در واقع دوام فیض تجلّیات ذاتی و صفاتی و افعالی در عالم استعداد و قابلیت است تا سبب ظهور کمالات و اسرارملکوتی و انوار جبروتی در مظاهر عنصری و مناظر بشری و عیاران کوی طریقت و مبارزان میدان حقیقت گردد و این شراب را در مجلس الست از دست ساقی مشیت نوشیدند و آثار ان در نشئه دنیوی ظاهر گشت ( همدانی ، 1384 : 10).
درمیان بسیاری از اشعار ابن فارض شمار قابل توجهی از آن درباره ازلی و ابدی بودن باده محبت و عشق است و بارها مستی خود از شراب عرفانی و حبّ الهی را نواله ای ناگریز می داند که وی در روز ازل برابر آن گردن کج نموده است. ابن فارض این عشق خود را نسبت به معشوق قدیم می داند ؛ آن زمان که هیچ گونه قبل و بعدی متصوّر نبود :
وَ حُرمَةِ عَهدٍ بیننا، عنهُ لم أحُل
و عَـقدٍ بأیدٍ بیــــننا ، ما له حُلّ
حدیثی قدیمٌ فی هـــواها و مالَه
کما عُلمت بعد ، و لیس له قبل
( همان : 136).
ترجمه : سوگند به حرمت آن عهد و پیمانی که در روز الست میان ما بوده هیچ سستی و خللی در بنیان آن صورت نخواهد گرفت. قصه عشق و دلدادگی من در عشق آن محبوب امری است قدیم نه جدید و پس و پیشی برای آن نمی توان تصور کرد.
مضامین فلسفی عمیق هم چون ازلی بودن عشق ، در سرتاسر دیوان فضولی یافت می شود و وی در رباعیات خود این مضامین را به صورت بسیار لطیفی به تصویر می کشد :
روزی که زهرچه هست آثار نبود
وز خــواب عــدم زمانه بیدار نبود
نورم شررنار و گلـــــم خار نداشت
من بودم و یار بود و اغــــیار نبود
(دیوان فارسی فضولی : 36).
نشئه ی عاشقی فضولی از عالم دیگری است و وی اعتقاد دارد که شوق عشق از ازل در دل او بوده است :
نشئه ی عاشقیم حاصل ابن عالم نیست
عالمی هست که این نشئه از آنجاست مرا
من میان بسته ی زنّار نه امـــروز شدم
ز ازل شـــوق بتان در دل شـیـــداست مرا
( همان : 151).
فضولی معتقد است قبل از اینکه چرخه هستی برپا شود او با معشوق خود عشق بازی کرده است :
وادی عشقده سئودا ایله سرگشته ایدیم
گلمدن گردشه بو گنبد دوّار هنوز
ترجمه : قبل از اینکه این گنبد هستی به چرخش درآید در وادی عشق با معشوق خود سرگشته بودم .
او عشق را امری مقدر و ازلی می داند و غم عشق را پیش از وجود برای عاشقان مقدر شده می داند و می گوید:
تا بوده ایم همــــدم غم بوده ایــم ما
غم را مـــــلازم همه دم بوده ایم مـا
غم را زمن نبود جدایــی مرا ز غــــم
هرجا که بوده ایم به هم بوده ایم ما
پیش از وجود با غم لعل تو عمــــرها
همراز تنــگنای عـــــدم بـوده ایم مـا
( فضولی ، 157).
یا می گوید :
زِ ازل در دل من بود ، فضولی ! غم عشق
فلک آشفته بدین سان نه کنون کرد مرا
( همان : 151).
از وجوه شبه هر دو شاعر این مضمون است که عشق امانت آسمانی و موهبت الهی است که در "روز الست " و آغاز آفرینش به بشر هدیه شده است . فضولی در این باره می گوید :
حکم ازلم اســـیر رفتار تو کرد
حــــــیران لب و واله گفـــتار تو کـرد
آیا چه دهد جواب من روز جزا
آنکس که مرا چنین گرفتار تو کــــرد
(همان : 38).
* * *
آسودگی از اندوه و غم و حل مشكلات و شادی آفرینی
شراب، غم زدا است، و اندوه و غم دل را مي برد و نشاط و خوشي بر آن مي آورد . عاشق آن گاه كه شراب مي نوشد، باده نوشي را راهي براي فرار از غم مي داند و به وسيلة آن اندوه از دل مي زدايد و طرب مي افزايد. باده عشق الهي با غم هيچ گاه جمع نشود. شراب عشق مزيل غم و اندوه است و دل عاشقي كه اين باده را نوش كند از غم و اندوه خالي است. چنان كه غمها و نغمه ها در يك مكان جمع نگردد.
ابن فارض در بیت زیر شادی آفرینی باده ی معرفت و الهی را و زایل شدن غم و اندوه را با سر کشی باده به زیبایی به تصویر می کشد :
وَإن خَطَرت یوماً عَلی خاطرِ امرئ
أقامت بِه الأفراح وَ ارتحَلَّ الهَمّ
( ابن فارض : 165).
ترجمه : اگرروزی آن باده بر خاطر کسی گذر کرد ، همه ی شادی ها را نصیب او می کند و غم و اندوه را از او دور می کند.
یا در بیتی دیگر ابن فارض زمانی که باده به دست است و با یار همنشین شده ، شادی های بسیاری برایش رخ می نماید :
وَ نَقلِی مُدامِی ، وَ الحَبیبُ مُنادِمی
وَ أقداحُ أفـــراحِ المَحَــبّةِ تَنجــَلی
( ابن فارض : 187).
ترجمه : و چه شبهایی که باده ام را دست به دست میکردم؛ آنگاه که محبوب من همپیاله ی من بود و پیاله هایی شادی از محبّت نمایان می شد .
در نگاه فضولی نیز به مانند ابن فارض، تنها باده ی ناب معرفت است که می تواند غم و اندوه را از صفحه خاطر زدوده و از بین ببرد. و او این فرح و شادی را در گرو دورِ قدح می بیند :
مطیــع اســت دوران به دورِ قـــدح
زِ دورِ قــدح جــوی دائـــم فرح
( فضولی : 307).
شراب محبت فضولی ، طرب انگيز است به گونهاي كه با استشمام آن خيل غم و اندوه از سراي دل رخت برميبندد و فرح بر فرح و ذوق بر ذوق سالک می افزاید و در معرفت بسویش گشاده می گردد :
زِ ســــاقی به ارشاد پیـــــر مغان
چوجامـــی گرفتم من ناتوان
از آن جام ، دل نشئه ی شوق یافت
فرح بر فرح ذوق بر ذوق یافت
( فضولی : 308).
این مضمون را فضولی در اشعار ترکی خود به زیبایی به تصویر می کشد و غم زدایی می ناب معرفت را همانند زورقِ نجات در برابر اندوه و مشکلات می داند و می گوید:
آلدیقجا أله ساغرِ صهبای صبوح
آرتار اثر ذؤوق دل و راحـــــت روح
طغیان غمه مفیددیر زورقِ مِـی
توفان خطرینده ئویله کیم کشتی نوح
(فضولی : 298).
ترجمه : تا ساغر صهبای صبوح به دست گیرم ذوق دل و راحت روح افزون می شود . و زورق مِی در برابر طغیان غم و اندوه و طوفان اندوه همچون کشتی نوح نجات بخش است.
فضولی در اثر لیلی و مجنون خود نیز به زیبایی به غم زدایی مِی اشاره کرده و دست یاری به سمت ساقی دراز می کند و از او باده ای را طلب می کند که اندوه و غم او را دفع کند .
ساقی ، مِی لاله فام یوخمو ؟
دؤزمن بو خماره ، جام یوخمو ؟
أؤلدوردو منی غمِ نهانی ،
یوخدورمو شراب ارغوانی؟
غم دفعینیه ، دورما ائیله تدبیر!
ألدن گلنی گل ائتمه تقصیر!
( لیلی و مجنون فضولی : 67 )
ترجمه : ای ساقی مگر می لاله فام نیست؟ به این خماری تابی ندارم ، جام نیست مگر ؟ مرا کشت این غم نهانی درونم ، مگر شراب ارغوانی نیست؟ برای دفع غم نهانی من ، درنگ نکن چاره ای بیندیش و تدبیری کن و هر آنچه از دستت بر می آد کوتاهی نکن برایم .
فضولی با استخدام ساقي و مغنّي و ابزار و آلات بزم ، محفلي روحاني ميسازد و تشنه كامان را بر خوان باده عشق مينشاند و پس از تشويق آنها انديشهها ، افكار ، احساسات و عواطف خويش را به بهترين شكل به خواننده و شنونده منتقل ميكند، و عواطف و احساسات مخاطب را به كمند سخن و انديشه خويش فرومي برد.
فضولی می پرست است و دیگران را نیز در این راه به می نوشی دعوت می کند . از نظر او می مظهر سرّ حق است. آن قدر حرمت دارد که پیر مغان نیز احترام آن را به جا می آورد ( مهدی پور و میرازیان فر ، 1392: 6).
به من فرشته کجا می رسد ز رفعت قدر
حریـــم درگه پیر مغان مقام من است
مراست حرمتی از فیض می که پیر مغان
مدام خم شده از بهر احترام من است
( دیوان فارسی فضولی : 298).
و به خاطر همین هم هست که وی همواره از ساقی تمنای شراب را می کند و به هیچ وجه حاضر نیست می را که مانند آب خضر حیات بخش است ، ترک کند:
ساقی بیا که باز می نابم آرزوست
تا کی غم زمانه بدارد فسرده ام
( همان : 469).
می توان گفت در نگاه ابن فارض و فضولی تنها اتصال به مبدأ كمال و جمال است كه آدمی را از غم می رهاند و می وسیله این ارتباط و اتصال است.