مجموعه آثار دکتر ح. م. صدیق در زمینهی نظامیپژوهی با عنوان «پارهای از جان» با مقدمه و اهتمام: دکتر یوسف بیگباباپور و سید احسان شکرخدایی در 656 صفحه به قطع وزیری توسط نشر تکدرخت منتشر شد.
این کتاب در 4 بخش اصلی تدوین شده است:
فصل اول. ترجمههای دکتر ح. م. صدیق: 1- نظامی شاعر بزرگ آذربایجان (اثر یوگنی ادواردوویچ برتلس)، 2- زندگی و اندیشهی نظامی (اثر محمد مبارز علیزاده)، 3- نخستین پیرو نظامی (اثر طاهر محرمزاده)، 4- پیروان مکتب نظامی در سدهی هشتم (اثر میرزاآقا قلیزاده و مجید سلطانزاده)، 5- جاریهی گرجی در خزاین ملکوت (اثر ابوالفضل رحیمزاده).
فصل دوم. نگاشتهها و پژوهشهای استاد: 1- تأثیر آفرینش نظامی بر ادبیات ترکی، 2- تحقیق در تبار نظامی گنجوی، 3- نوع سیر سوژه در منظومههای نظامی، 4- نظامینین دوامچیلاری، 5- چکامهی لامیه و نظامی. 6- نظامی و لیلی و مجنون مثنویلری، 7- اخذ قوت و الهام از فولکلور آذربایجان، 8- آموزههای اخلاقی هفت پیکر، 9- نظیره و ترجمههای ترکی هفتپیکر، 10- دیدگاهها پیرامون نسخهی خطی محفوظ در کتابخانهی خدیویهی مصر، 11- نظامی و حافظ، 12- نظامی گنجوی و کمال الدین اصفهانی.
فصل سوم. شامل مقدمههایی است که استاد بر کتابهای دیگران در رابطه با نظامی گنجوی نوشتهاند.
فصل چهارم. اشعار و سرودههای استاد در رابطه با نظامی گنجوی.
در زیر مقالهی استاد دکتر ح. م. صدیق را با عنوان «تحقیقی در تبار نظامی گنجوی» که در پاییز 1370 در فصلنامهی مرکز تربیت معلم دارالفنون به سردبیری ایشان چاپ شد، میآوریم:
سخن از تبار و نژاد بزرگانی چون نظامی، نه در خور شأن متفکران فراخاندیش است. به واقع نمیتوان نوابغی چون او را با انتساب به قوم و قبیلهای خاص، از جهان بشریت وا گرفت و خورشید جهان تابشان را کم بود و کم شعاع ساخت. بزرگانی چون هومر، شکسپیر، دانته، نظامی، فضولی، تاگور و جز اینها از آن تمامت بشریت هستند. ما نیز اینجا بنا بر آن نداریم که برای الیاس بن یوسف بن زکی بن مؤید گنجوی شجرهتراشی کنیم، بلکه قصد ما رسوا ساختن شجرهتراشان و تبارسازان برای اوست و بی آن که از کسی نامی ببریم، کوتاهی اندیشههای پلید این پتیاره مغزان را باز مینماییم.
الیاس نظامی گنجوی شاعر موّحد و مسلمان متعصّب و پرهیزگار ما نیز معروض کینههای نژادی این گونه بد اندیشان شده است . نظامی در آغاز منظومهی خسرو و شیرین بیتی دارد که میگوید:
نظامی اکدشی خلوت گزین است، / که نیمی سرکه، نیمی انگبین است.
در این بیت واژهی «اکدش» کنایه از امتزاج نفس لاهوتی و ناسوتی در انسان است.[1] البته لغت اکدش، جز این، معنای «دو تخمه» را نیز میدهد. در برهان قاطع مینویسد:
«اکدش به کسر اول و دال ابجد بر وزن کشمش، دو تخمه را گویند از حیوان و انسان مطلقاً و امتزاج و اتصال دو چیز را نیز گفتهاند با یکدیگر، و اسبی را گویند که پدرش از جنسی و مادرش از جنسی دیگر باشد خصوصاً و آن را به عربی «مجنّس» خوانند، و به معنی محبوب و مطلوب هم آمده است.»[2]
واژهی اکدش در فرهنگها در معنای ترکزادانی که مادران غیر ترک داشتهاند نیز آمده است. مثلاً غیاثاللغات به نقل از فرهنگ جهانگیری گوید:
«کسی که مادرش هندو، پدرش از ترکستان باشد.»
و در شرفنامهی منیری آمده است:
«و اکادشه به ترکزادگانی اطلاق میشد که مادرانشان فارس (= عجم) بودند و اغلب ترکان آنان را برای جلوگیری از اشاعهی فساد به عقد خود در آورده بودند و رئیس یا امیری جهت نظم امور مربوط به خود داشتند و نام ایشان در ردیف خواجگان و امرا ذکر میشده.»[3]
در سدههای بازپسین، از آنجا که امتزاج و ازدواج جوانان ترک با زنان و کنیزکان فارس (= عجم) فزونی گرفت، ترکان به این بومیان توجه بیشتری کردند و عنوان «امیر الاکادش باشی» به رئیس آنها دادند.[4]
در فیه ما فیه آمده است:
«یاران رفتند پیش اکدشان، به ایشان خشم گرفت که این همه اینجا چه کار دارید.» [5]
افلاکی در مناقبالعارفین در جایی آرد:
«فرمود که بهاءالدین در این شهر قونیه نظر کن تا چند هزار خانهها، کوشکها و سرایها از امراء و اکابر و اعیان فاخر هست چه خانههای خواجگان و اکادشه از خانهی محترفه عالیتر است. پیوسته حضرت مولانا را عادت چنان بود که هر چه از عالم غیب امرا و اکادشه و مریدان متمول را اسباب و اموال دنیاوی فرستادندی همان ساعت به حضرت چلبی حسامالدین میفرستاد.» [6]
بدین گونه میبینیم که ترکان چون امراء و اکابر خود، در ایران و آسیای صغیر اکادشه را نیز گرامی میداشتند، و این خود سبب رغبت بیشتر زنان فارس (= عجم) و تات برای ازدواج با ترکان میبود که در عصر ما نیز این رغبت در ایران همه ساله فزونی مییابد. لغت اکدش که در فارسی به صورتهای ایکدش، ایگدیش، ایگدیج ضبط شده است، تلفظ عجمی و تحریفی از کلمهی /Yeğdiş/ است. این واژه از دو جزء /Yeğ/ و /diş/ ترکیب یافته است. جزء اول لغت /Yeğ/ اکنون نیز در ترکی ایرانی به همین صورت و در ترکی آناطولو به صورت /iyi/ و /iğ/ رایج است که در معنای نیکو، خوب، مطلوب، محبوب، دوست داشتنی، پسندیده، بسامان، بهنجار، و جزء اینها به کار میرود. و در نام شهر /İğdir/ در کنار مرز شمال غربی ایران اسلامی بر جای است. جزء دوم /diş/ متضاد /iç/ (= درون و داخل)، در معنای بیرون و خارج است که در شیوههای ترکی روستاهای تبریز ترکیبهای /dışğar/ و /dışra/ هم اکنون از آن بر جای است، و خود کلمه /diş/ از لغات فعال تاریخ زبان ترکی به شمار میرود.
این واژه در زبان ترکی ایرانی دارای معانی زیر است:
1- مکانی که بیرون از محدودهی هر چیز و هر مفهومی باشد.
2- سطح بیرونی اجسام.
3- یکی از مواد و اشیاء دوگانه یا بیشتر که از مرکز و کانون اصلی به دور باشد.
4- در مفاهیم تجریدی هر آنچه را که بیرون از جهان مادی باشد.
5- مجازاً در معنای چیزی که در مفهوم یک موضوعی نگنجد.
بدین گونه روشن میشود که لغت «یئیدیش» و «یئغدیش» ترکی که در فارسی اغلب به دو صورت «اکتش» و «اکدش» آمده در معنای «بیرونی مطلوب و محبوب» است. یعنی کسی که از ما نیست، اما برای ما دوست داشتنی است. و این عنوانی است که ترکان برای فرزندان خویش که از زنان فارس به دنیا میآوردند دادهاند. این لفظ اکنون در آذربایجان «ایقدیش» /iğdiş/ تلفظ میشود.[7]
این معنای لغوی اکدش بود. اما چنان که گفتیم، این کلمه در ادب فارسی مجازاً در معنای نفس مرکب لاهوتی و ناسوتی است که آن نفس انسانی است.
در باب اهل «نفس ناسوتی» گفته شده است که :
«این طایفه اهل دنیا و اتباع حواساند، و اصحاب حجاب منکر حقاند. چون حق و صفات او را نشناسند، قرآن را سخن محمدی گویند، و ایشان را خدای تعالی فرمود: قُل اَرَ اَیتُم ان کان مِنْ عند الله ثُمَّ کَفَرتم بِهِ مِن اَضلّ مِمَن هُو فی شِقاقٍ بَعید: و اگر کسی از ایشان ایمان آرد، رستگار شود و از دوزخ خلاصی یابد.»[8]
و در باب اهل «نفس لاهوتی» آمده است که:
«اهل این مقام از مرتبهی تجلی صفات گذشته، به مرتبهی مشاهده رسیده باشند، و شهود جمع احدیت یافته، از خفی نیز در گذشته، و از حجب تجلّیات اسماء و صفات و کثرت تعیّنات رسته، و در حضرت احدیت حال ایشان: اَوَلَمْ یَکْف بِرَبِّکَ اِنَّهُ عَلَی کُلِّ شَئیٍ شَهید [است]. و این طائفه، خلق را آیینهی حقبیناند، با حق از آیینهی خلق... پس هر که را این مرتبه باشد، حق تعالی او را از مراتب تعیّنات مجرد گرداند، و از قید عقول برهاند و به کشف و شهود به آن احاطت رسد...»[9]
نظامی خود را ممزوجی از این دو میبیند. اولین حال را سرکه و دومین سجیهاش را انگبین مینامد. اولین حالش را «زهد خشک بار بر دوش» و «خوان خشک» و دومین سجیهاش را «چشمهی نوش» و «آب زندگانی» مینامد:
نظامی اکدشی خلوت گزین است،
که نیمی سرکه، نیمی انگبین است!
ز طبع تر گشاده چشمهی نوش،
به زهد خشک بسته بار بر دوش.
دهان زهدم ار چه خشک خوانی است،
لسان طبعم آب زندگانی است.
چو مشک از ناف عزلت بو گرفتم،
به تنهایی چو عنقا خو گرفتم.
گل بزم از چو من خاری نیاید،
ز من بیش از دعا کاری نیاید.
ندانم کرد خدمتهای شاهی،
مگر لختی سجود صبحگاهی.
طمع را خرقه بر خواهم کشیدن،
رعونت را قبا خواهم دریدن...
از همین چند بیت خود پیداست که کلمهی اکدش در نخستین بیت معنای مجازی دارد. یک لغت را در یک متن نمیتوان جدا و منتزع از متن و بی ارتباط با دیگر سوابق و لواحق متن معنی کرد. و متأسفانه در پژوهشهای برخی از ادیبان کشور ما که در دام روح و جوّ تنگنظرانهی نژادگرایی و اسلام ستیزی افتاده بودند و دچار هیستری ناسیونالیستی و پانایرانیستی بودند، این شیوهای معمول بود. برخی نظامی پژوهان تنگ نظر ما، اکدش را در متن فوق به «دو رگه» تعبیر میکردند و سپس در بیت زیر:
گر مادرم، آن رییسهی گرد،
مادر صفتانه پیش من مرد.
کلمهی «گُرد» در معنای پهلوان و دلاور را کُرد (= در معنای قومی و نژادی) میخواندند و ثابت میکردند که مادرش نیز کُرد بوده است. این همه به خاطر این بوده است که شاهپرستان، قوم کُرد و همهی اقوام ساکن ایران (غیر از ترکها) را ایرانی فرض میکردند و ترکان ایرانی را غیرایرانی و اجنبی و بیگانه و پسماندهی مغولان و غزان میدانستند. و در این تئوریبافی قصد داشتند اولاً مسلمان ترک ایرانی را تهی از هویت سازند و دوم آن که میان اقوام ایران اسلامی که اسلام و قرآن پیوسته میان آنها وحدتی و اعتصامی بینظیر آفریده بود، دشمنی و نفاق و کینه ایجاد کنند.
اما کلمهی گرد (Gord) لفظ فارسی مأخوذ از ترکی باستان است. ریشهی آن در ترکی «قورد» (Qurd) است که در دو معنای «شجاع و دلاور و بیباک» و «گُرگ» به کار رفته است.
واژهی باستانی «قورد» به فارسی در معنای اول خود به صورت «گُرد» و در معنای دوم خود به صورت «گُرگ» وارد شده است و هم اکنون نیز رایج است. اما در ترکی معاصر معنای دوم آن تغلّب یافته است و کمتر در معنای نخستین به کار میرود. دادن صفت گرد و دلاور به زنها در تاریخ آذربایجان شیوهای مرسوم بوده است. حتی در ضربالمثلی گفته میشود: آصلانین ائرکک دیشیسی اولماز (یعنی: شیر، نر و ماده ندارد).
در فارسی نیز به تبعیت از ترکی برای زنهای شجاع، صفت گرد داده شده است. حتی با این لغت نام دختر نیز ساختهاند. چنان که گردیه (Gordiya) نام خواهر بهرام چوبین بود که خسرو پرویز او را به حرمسرای خود برد و گردآفرید نام دختر گژدهم بود که با سهراب در کنار دژ سپید جنگید. فردوسی گوید:
زنی بود بر سان گردِ سوار،
همیشه به جنگ اندرون نامدار.
کجا نام او بود گُردآفرید،
که چون او به جنگ اندرون کس ندید.[10]
نظامی مادر خود را «رئیسهی گرد»[11] خطاب میکند. بیگمان او از زنان دلاور مسلمان بوده است که پس از مرگ شوی خویش چون دیگر زنان دلاور، گردانه و رئیسانه به تربیت فرزندش الیاس همت گماشت:
گر شد، پدرم به سنّت جدّ،
یوسف پسر زکی مؤید.
گر مادرم آن رئیسهی گُرد،
مادر صفتانه پیش من مرد.
از لابه گری که را کنم یاد،
تا پیش من آردش به فریاد!
با این غم و درد بیکرانه،
داروی فرامشیست چاره!
در عصر نظامی و هیچگاه در شهر گنجه و سویهای آن قبایل کرد زندگی نکردهاند. این مردم سلحشور پیوسته در کردستان میبودند و در فراز و نشیب تاریخ خود بیشتر به خراسان کوچ داده شدند و اکنون نیز در گنجه و اطراف آن، روستاهای کرد نشین وجود ندارد.
در عصر نظامی پیدایی قوم مسلمان آذری به فرجام رسیده بود. او گذشته از زبان ترکی آذری، فارسی، عبرانی و پهلوانی نیز میدانست. هیچ جا اشاره به این که کردی نیز بلد باشد، نشده است. به جای پایی از زبان و تاریخ و تاریخ ادبیات کردی هم در آثارش برنمیخوریم. و در آن روزگار نیم زبان کردی فاقد هر گونه ادبیات بود حتی بسیاری از واژههایی را نیز که میتوانست به کردی تلفظ کند تا ناهنجاری در گفتارش و در اوزان شعری آثارش راه نیابد، به فارسی و شیوهی نیم زبان تاتی تلفظ کرده است.
از سوی دگر در منظومهی لیلی و مجنون و چند بیت پایینتر از ابیات فوق، تمثیلی میآورد که در آن از عنصر کُرد به سادگی و بیدانشی تعبیر میکند:
کردی، خرکی به کعبه گم کرد،
در کعبه دوید و اشتلم کرد!
کاین بادیه را رهی دراز است،
گم گشتن خر ز مَن چه راز است؟
این گفت و چو گفت باز پس دید
خر دید و چو دید خر، بخندید!
گفتا خرم از میانه گم بود،
وا یافتنش به اشتلم بود!
گر اشتلمی نمیزد آن کرد،
خر میشد و بار نیز میبرد...
این تعبیر، خود وابستگی الیاس یوسف اوغلو نظامی را به قوم کُرد زیر سؤال میبرد. از سوی دیگر، نظامی بارها به آذربایجانی (= ترکی) بودن خود به صراحت اشارهها دارد و این ادعا متکی به ادلّهی تاریخی و منطقی است که ما در دو بخش به کوتاهی باز مینماییم:
الف- دلایل صوری و بیان صریح
آنجا که میگوید:
پدر بر پدر مرمرا ترک بود،
به فرزانگی هر یکی گرگ بود.
آنجا که از مرگ همسرش آفاق که از ترکان قیپچاق بود، یاد میکند و فرزندش محمد را دعا میکند و میگوید:
چو ترکم گشت از خرگه نهانی
الهی! ترکزادم را تو دانی!
آنجا که سفارش اخستان شاه را یاد میآورد که او را از ترکیسرایی منع کرده و از او خواسته است که لیلی و مجنون را در زیور فارسی و تازی بیاراید:
... شاه همه حرفهاست این حرف،
شاید که در او کنی سخن صرف.
در زیور پارسی و تازی،
این تازه عروس را طرازی.
بنگر که ز حقّهی تفکر،
در مرسلهی که میکشی در.
ترکی صفتی وفای ما نیست،
ترکانه سخن سزای ما نیست!
آن کز نسب بلند زاید،
او را سخن بلند باید![12]
این چند مصراع نشان میدهد که نظامی میتوانسته است به غیر از زبان فارسی، به عربی و ترکی هم شعر بسراید این است که اخستان شاه از او درخواست کرده منظومه را به زبان فارسی یا عربی به نظم بکشد چرا که خود را در مقایسه با شاهان ترک از نژاد برتر میدانست و به صراحت تأکید کرده است که این منظومه را جامهی فارسی بر تن کن زیرا من «ترکانه صفت» نیستم و «ترکانه سخن» را دوست ندارم.
البته درست است که یکی از فرمانروایان، این کتاب را از نظامی خواسته، گفته است که او را چون سلطان محمود که فردوسی را رنج داد، آزرده خاطر نخواهد ساخت، اما این پادشاه، اخستان نبود بلکه طغرل دوم بود. خود شاعر دربارهی این مسأله هم، نه در لیلی و مجنون، بلکه در هفت پیکر سخن میگوید. اما در لیلی و مجنون دقیقاً سخن از زبان ترکی و فارسی و تازی (عربی) است. سخن از زبان اثر است. بیشک و شبهه چنین است. از این مصراعها آشکار میشود که نظامی در آن عهد، چون دیگر شاعران و عاشیقها که در آن روزگار اوزان Ozan نامیده میشدند، به ترکی آذربایجانی شعر میسروده است. وگرنه ضرورتی نداشت که اخستان شاه به شاعر توصیه کند که:
در زیور پارسی و تازی،
این تازه عروس را طرازی.
نظامی به دنبال نقل سخنان اخستان شاه که خود را از «نسب بلند» (!) میشمارد، میگوید:
چون حلقهی شاه یافت گوشم،
از دل به دماغ رفت هوشم.
سرگشته شدم در آن شماتت،
از سستی عمر و ضعف حالت.
نه زهره که سر ز خط بتابم،
نه دیده که ره به گنج یابم.
کس محرم نه که راز گویم،
وین قصه به شرح باز گویم...
[1] برهان قاطع، به کوشش مرحوم دکتر معین، ج 1، ص 154.
[2] همان جا.
[3] دهخدا، همان.
[4] فریدون نافذ، مکتوبات مولانا، ص 167.
[5] فیه مافیه، ص 177.
[6] مناقبالعارفین افلاکی. (به نقل از دهخدا)
[7] برخیها این کلمه را ترکیبی از /ek/ (در معنای پیوند، پیافزوده) و /daş/ (= پسوند همراهی مثلاً در خواجه تاش) دانستهاند. به عقیده ما این ریشهیابی ساختگی به نظر میآید.
[8] العروة لاهل الخلوة و الجلوة، احمد بن محمد بن احمد بیابانکی، چاپ تهران، 1362، ص 38.
[9] همان، ص 39.
[10] شاهنامه، چاپ تهران، ج 2، ص 449.
[11] یکی از حروف خاص زبان فارسی /گ/ است که در دورانهای مختلف کتابت و نسخهنگاری فارسی با یک سرکش کتابت میشده است. چنان که حروف /پ/ و /چ/ نیز در کتابت فارسی به صورتهای /ب/ و /ج/ کتابت میشدهاند. و این خود اسباب بسیاری از تصحیفات و تحریفات و سرانجام تصریفات کاتبان و کژتابی و کجاندیشی قارئان و احتمالاً سوءاستفادههای بداندیشان (به هر دلیل) را در متون فارسی فراهم آورده است. (ر.ک. نجیب مایل هروی. نقد و تصحیح متون، مراحل نسخهشناسی و شیوههای تصحیح نسخهای فارسی، بیناد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، مشهد، 1360، ص 141).
[12] نظامی گنجوی. لیلی و مجنون، تصحیح وحید دستگردی، ص 442.