سوال: در کودکی، چگونه با متلها و افسانهها آشنا شدید، چه کسانی برای شما متل و افسانه روایت میکردند و چه ویژگیهایی داشتند؟
جواب: مادرم شاعر بود. پیوسته موزون و مقفا میگفت و قادر بود با تکیه بر ظرفیتها و توانمندیهای موسیقایی زبان ترکی، هر صحبتی را به شعر تبدیل کند. بیگمان در سالهای کودکی من، لالاییها و نازمالایی ریتم دار و آهنگین ایشان، در شکل گیری توان شاعری، در من کارگر افتاده است.
مادرم سینهی پر درد و غمی داشت. سخنانش پیوسته با آه توأم بود. آههای مادرم از اعماق قلبش بیرون میآمد. مادرم، گاه و بیگاه و شاید تمام شبهای زمستان، سر کرسی برایم ناغیل میگفت. از ناردان خاتون، مرد قارداش و نامرد قارداش، هفت پسر پادشاه، دختر شاه سمرقند، کچل و ماجراهای متعدد او، قصههای شاه عباس، قصههای روباه و غیره را اول بار از مادرم و شاید هم فقط از مادرم شنیدم. او از قدرت خلاقهای در قصهسرایی و موزون سازی برخی پارههای آن برخوردار بود. مادر او یعنی مادربزرگ من، «شکر ننه» نیز سینه ی پر قصهای داشت. من شکرننه را به ناغیل گفتن میشناختم و نه چیز دیگر، شکر ننه وقتی قصه میگفت، همه ساکت، مست و مبهوت میشدیم. او طوری افسانه میگفت که انگار آنها را حفظ کرده است، کلمات و جملات را با ژستهای ادبی ادا میکرد و هیچ گاه هم دیگر گونه نمیشد.
سوال: نخستین کتابهایی را که در دوره کودکی باآن آشنا شدید، چه نام داشت و چه تأثیری روی شما گذاشت؟
جواب: من تا بتوانم آن چه را که به فارسی میخوانم، بفهمم چهارده سالم شد. زبان فارسی، برای من و خانوادهام و محلهام و شهرم تحمیلی بود. ما هیچ کدام عواطف و احساسات خود را به این زبان بیان نمیکردیم. فارسی برای ما صدای ترکههای معلم و ناظم بود. گر چه من هیچ وقت نخوردم، اما همیشه ترس آن را در دل داشتم.
من متولد سال 1324 هستم و از سال 1331 به مدرسه رفتهام، اما خواندن کتاب و فهمیدن آن به فارسی، شاید از سال 1339 و بطور قطع از سال 1340 شروع شد. سیاست ترکی ستیزی، شیرینی سالهای کودکی را از من بازستاند. خواندن کتاب ترکی امکان نداشت و ممنوع بود. شاه دستور داده بود کتابهای ترکی را در میدان ساعت بسوزانند و مردم از داشتن کتاب ترکی میترسیدند و بچههای خود را هم با آن زبان آشنا نمیکردند. من که به فارسی تحصیل می کردم، خواندن کتاب ترکی برایم هم سخت بود و هم چیزی عجیب و غریب و . . . من دوران معصومیت کودکی از دست هشتهی خود را از شانزده سالگی به بعد تکرار و تجربه کردم. ولع عجیبی به خواندن کتاب یافتم. در تبریز شایع است که من همه کتابهای کتابخانهی عمومی تربیت را خواندهام. تمام تابستان را با کارمندان وارد کتابخانه میشدم و با آنها خارج میشدم. خیلیها من را محقق و بعضیها شاعر خطاب میکردند و اسم واقعیام را نمیدانستند. در ایام سال نیز هر روز از مدرسه به کتابخانه میرفتم. ساعتهایم را تقسیم کرده بودم، و به طور موضوعی: داستان، دیوان، فلسفه، تاریخ و.... میخواندم، خیلی زود خود من هم در منزل کتابخانه راه انداختم و مهر ساختم و شماره ثبت و ردهبندی و...
سوال: در دورهی کودکی شما، نفوذ ادبیات شفاهی در بین مردم تا چه میزان بود و رشد ادبیات مکتوب در چه اندازهای بود؟
جواب: در دوران ما به جهت ترکی ستیزی بیامان، نسلی که من متعلق به او هستم، با ادبیات مکتوب به ویژه با متون ادبی ترکی سخت بیگانه بود. اما ادبیات شفاهی در میان مردم نفوذی کران ناپذیر داشت: افسانهها و قصهها، ترانهها ضرب المثلها، چیستانها و .. این است که ما روشنفکران اول از همه، پس از نیمچه بیداری که به دست آوردیم، به آموزش و شیفتگی و گردآوری مواد ادبیات شفاهی روی آوردیم. موسیقی عامیانه گسترش و نفوذ عجیبی یافت و مردم به زبان موسیقی سخن گفتن آغاز کردند.
قصهگویی و بازیهای بومی سرگرمی اصلی مردم، به ویژه جوانان بود. تعزیه رواج داشت و چون در مبارزه با رژیم شاه از ظرفیتها و ابعاد سیاسی برخوردار بود، روز به روز توسعه یافت. ترانههای بومی، در مجالس جشن و سرور مردم خوانده میشد.
سوال: افسانهها و متلهای کودکان بیشتر از زبان چه کسانی روایت میشده است؟ برای مثال، اگر این نقش بیشتر بر عهده مادربزرگها بود، سبب آن در چیست؟
جواب: به نظر من گونهبندی مواد قصه گونهی ادب شفاهی آذربایجان به شرح زیر است:
1: اسطوره (Myth) که ناشی از رخدادها و حوادث طبیعی است و قهرمان آن پیوسته از نیروی خارق العاده و فرابشری برخوردار بوده و در تبیین و توجیه حوادث طبیعی ساخته شده است و مادران و مادر بزرگها برای انتقال جهان بینی نسبت به طبیعت و بیان اسرار پدیدهها روایت میکردند.
2: افسانهها (Legend) که ناشی از رخدادها و حوادث اجتماعی است و قهرمان آن از میان مردم عادی برگزیده میشود و در تبیین و توجیه و تحلیل اتفاقات اجتماعی ساخته شده است و مادران و مادربزرگها برای انتقال جهانبینی سیاسی، اجتماعی و اخلاقی در تحلیل رخدادهای اجتماعی نظیر حکومتها و جنگها و نهضتها آنها را روایت میکردند.
3 : قصه که بیشتر برای تقویت حافظه و سرگرم ساختن کودک ساخته شده است. و متل نوعی از قصه است، همان گونه که تمثیل (Fable) نیز گونهای از قصه به شمار میرود.
در اطراف من وظیفهی نقل اسطوره، افسانه، قصه ( با انواع مختلف آن) بر عهدهی مادربزرگها نبود. این، خود مادران بودند که وظیفهی اصلی را برعهده داشتند و گاهی مادربزرگها نیز در انجام آن شرکت میکردند.
سوال: شیوههای ثبت و سینهسپاری این افسانهها و این فرهنگ چگونه بوده؟ آیا جامعهی روستایی و یا شهری، آدمهای خاصی را برای این کارها گزینش میکرده و پرورش میداده، یا این که آدمها خود استعداد نشان میدادند و آن چه پیرامونشان بود به سینه میسپردند و مجدداً به دیگران منتقل میکردند؟
جواب: در اوان کودکی و نوجوانی من افرادی به قصهسرایی و سینهسپاری میان مردم معروف شده بودند. مانند فرخ رضوی آذر که من اغلب قصهها، افسانهها و اسطورههایی را که در دو کتاب قصههای روباه، قصههای کچل و چیل مایدان و قاراآت چاپ کردم از او ضبط کردهام و یا روایت او را روایت اصلی قرار دادهام. البته بسیاری از مادرها فاقد مهارت قصهگویی بودند و نمیتوان این مهارت را گسترش یافته به شمار آورد. مادر من دارای چنین مهارتی بود و آن را از مادر خود به ارث داشت.
سوال: شما سالهابه بررسی و تحلیل ادبیات شفاهی آذربایجان سرگرم بودهاید. به طور کلی ویژگیهای ادبیات شفاهی آذربایجان که به کودکان اختصاص داشت ( متلها، لالاییها، ترانههای کودکانه و افسانهها) در چیست و در مقام سنجش چه تفاوتهایی با همین گونهها در زبان فارسی دارد؟
جواب: این ویژگیها را میتوان در 5 دسته طبقهبندی کرد:
- حجم بسیار وسیع و غیر قابل مقایسه با انواع مشابه خود در فارسی، از جنبهی پیوستگی و موزون و موسیقایی بودن زبان ترکی.
- منثور و منظوم بودن اغلب آنها.
- گتسترش وسیع در شهر و روستا و تبدیل شدن به یک زنجیرهی فرهنگی.
- گرفتن قوت و الهام از حیات عشایری و وجود تابلوهای طبیعی فراوان در آنها.
- داشتن نشانههای بارز از دوران اساطیری ترکی ایرانی، نظیر متل بسیار مشهور اوش اودوم،ها! اوش اودوم...
سوال: در کودکی در مراسم عاشیقها شرکت میکردید؟ اگر پاسخ مثبت است، از نگاه یک کودک، عاشیقها را چگونه میدیدید؟
جواب: عاشیقها مراسم خاص خود نداشتند. عاشیق پیوسته جزو زندگی مردم بوده و اکنون نیز چنین است. در آذربایجان، هر خانوادهای در مراسم شادی و سرور خود نظیر ازدواج، ختنه سوران و جز آن، به منزل و مجلس خود عاشیق دعوت میکردند و قهوهخانههای خاصی هم برای شنیدن نقالیها و اشعار عاشیقی وجود دارد که هر کسی هر وقت میتواند به آن جایگاه میرود.
من چون در شهر و در یک خانواده شهری و روشنفکر بزرگ شدهام در دوران کودکی به اجبار با نمادهای مدرن انس گرفتم. شاید از دوران دانشجویی به این سو، از سال 1344 به بعد، میل و رغبت به شناخت عاشیق پیدا کردم و بعدها فهمیدم که عاشیق جزو زندگی مردم ما ( بینوایان شهر و روستا) است. عاشیق، همان گونه که در دوران بسیار دور در میان ترکان نقش کاهن را داشت – که حتی با گیاهان شفا بخش به درمان دردها میپرداخت و طبیب و حکیم هم بود- در دوران نوین نیز کم و بیش نوعی نقش مردم داری را بازی میکند و در سدههای میانه لقب «دده» که یک مقام عرفانی برای عارفان واصل بالله است، اخذ کرده بود. عاشیق از جنبهی این فضیلتها پیوسته مورد احترام ایل بوده و هست.
سوال: قصهگویان حرفهای در آذربایجان به چند دسته بخش میشوند، ویژگی هر کدام چیست؟
جواب: ما در آذربایجان نقالی به شیوهی فارسی زبانان نداریم. عاشیق، نقال و قصهگو هم هست. اما فقط نقال نیست. البته در متون سدههای میانه اشارههایی به نقالیهای مشابه فارسی در میان ترکان شده است، ولی همهی آن نقالان نوعی عاشیق بودهاند و به چندین هنر آراسته. گروهها و افراد قصهگوی حرفهای پیوسته یافت میشوند که جمعی را دور خود گردآورند و قصه بگویند (نقالی کنند). اما مردم به آنان در سطح نازل هنری و پایینتر از عاشیقها نگاه میکنند.
گفتگو با دکتر حسین محمدزاده،بنیاد پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان ایران،تهران، دیماه 1379.