گل عزیز است و همصحبتی با او را بایست غنیمت دانست. فرصتها که از دست رود و زمانها که بگذرد، آن گاه دیگر حسرت حرمان جمال گل، بلبل را سودی نخواهد بخشید. این شعر را تقدیم میکنم به تمامی کسانی که قدر حضور جسمانی استاد را اکنون و الان میدانند و باز تقدیم میکنم به تمامی کسانی که در اثر غفلت فرصتها را از دست میدهند.
بنای عهد قدم با تو بسته شد جانا،
که عشق باشد و آئین مهر و صدق و صفا،
حجاب عالم امکان ولی چو شد پیدا،
به کن فکان تجلای عالم اشیا،
اسیر صورت خاکی شدم در این اثنا،
که زد پیمبر قدسم نهیب وحی آسا:
گولون وصالینی سن بیل غنیمت ای بولبول،
کجا کی قسمت اولا بیرده نوبهار سنا.
گذشت و گردش دوران مرا همی گرداند،
در این سرا دل و جانم غریب و بی کس ماند،
اگر چه حس غریبم مدام میسوزاند،
اميد وصل تو ما را به هر طرف ميراند،
گذشت مستي و ديدم كه دست ميافشاند،
كلام حضرت سيد عظيم را ميخواند:
گولون وصالینی سن بیل غنیمت ای بولبول،
کجا کی قسمت اولا بیرده نوبهار سنا.
جهان و خلق جهان را بیازمودم من،
به جستجوی خداوند عشق بودم من،
به هر کجا که از او جلوه بد ستودم من،
به اشک و ناله و حسرت، غزل سرودم من،
که گفت نغمهي غيبي:«دلت ربودم من،
ببين نشان وفا را چه سان نمودم من»:
گولون وصالینی سن بیل غنیمت ای بولبول،
کجا کی قسمت اولا بیرده نوبهار سنا.
شرار آتش حسرت به من نشان داد او،
اگرچه درد و بلا را به دوستان داد او،
ولي مرا دوهزار درد و يك زبان داد او،
به اقتضاي عنايت مگر چنان داد او،
كه فرصتم اگر اين بار ارمغان داد او،
حوالتم به افاضات اين بيان داد او:
گولون وصالینی سن بیل غنیمت ای بولبول،
کجا کی قسمت اولا بیرده نوبهار سنا.
به تند باد حوادث، به موج و پيچش و تاب،
فكند تا بكشاند مرا به راه صواب،
که خوی، خو نکند با کثافت گنداب،
مرید راه ادب پخته شد چو در آداب،
شبی که رفته بدم با صفای دل در خواب،
بکرد حضرت پیری به قصد مژده خطاب:
گولون وصالینی سن بیل غنیمت ای بولبول،
کجا کی قسمت اولا بیرده نوبهار سنا.
چه لحظهها كه به شوق تو بيقرار شدم،
ز دست طالع قدّار، اشكبار شدم،
به هر طرف به هواي تو رهسپار شدم،
وز اين قضا و قدر بلكه ديدهدار شدم،
چو در طلب من بيمايه جاننثار شدم،
بدين حديث خوشآهنگ، كامكار شدم:
گولون وصالینی سن بیل غنیمت ای بولبول،
کجا کی قسمت اولا بیرده نوبهار سنا.
شد آنچه باید و میشد به یک ملاقاتم،
ز آفتاب کمالات ترک ساداتم،
رسید نور تجلی دوباره در ذاتم،
بجست پای دل از چنبر خیالاتم،
شنید چون که خداوند جان مناجاتم،
ز شش جهت همه آمد طنین اصواتم:
گولون وصالینی سن بیل غنیمت ای بولبول،
کجا کی قسمت اولا بیرده نوبهار سنا.
بسی گره که به انگشت یار، شد بازم،
سزد اگر به قدمگاه او سرا ندازم،
منم که در ره خدمت به درد میسازم،
که تا قیام قیامت به عشق پردازم،
به رای صائب آن ترک آذری نازم،
که گفت از سر حکمت حدیث این رازم:
گولون وصالینی سن بیل غنیمت ای بولبول،
کجا کی قسمت اولا بیرده نوبهار سنا.
جمال حضرت حق در تو دیدهام ای یار!
اگرچه رنج فراوان کشیدهام ای یار!
حجاب عالم امکان، دریدهام ای یار!
شراب تلخ ملامت چشیدهام ای یار!
به آستان وصالت پریدهام ای یار!
به درک این سخن اکنون رسیدهام ای یار!
گولون وصالینی سن بیل غنیمت ای بولبول،
کجا کی قسمت اولا بیرده نوبهار سنا.
به سنگلاخ سلوکم چه باوفا بردی،
مرا ز عرصهی صورت به محتوا بردی،
به ارض واسع مبسوط ماورا بردی،
به حسن باقی افعال کبریا بردی،
ز بحث علت و معلول تا کجا بردی،
شنیدم این سخن آن جا که از قضا بردی:
گولون وصالینی سن بیل غنیمت ای بولبول،
کجا کی قسمت اولا بیرده نوبهار سنا.
به بذل عشق و صفا راه را به جان رفتیم،
به سوی درک معمای این جهان رفتیم،
میان وادی قهّار امتحان رفتیم،
به رازوارگی خوی خامشان رفتیم،
شبی به محضر «بهروز» مهربان رفتیم،
که گفت از سر عشقم چو آن زمان رفتیم:
گولون وصالینی سن بیل غنیمت ای بولبول،
کجا کی قسمت اولا بیرده نوبهار سنا.
به هر فراز و نشیبی چو آشنا بودی،
هزارتوی روان را گرهگشا بودي،
به چشم طاغي شيطان صفت، خطا بودي،
ولي به چشم مَلكسيرتان خدا بودي،
اگر چو غنچهي سربسته در خفا بودي،
براي بلبل بينا تو دلربا بودي،
گولون وصالینی سن بیل غنیمت ای بولبول،
کجا کی قسمت اولا بیرده نوبهار سنا.
ز مكر و حيلهي منكر كمي حذر كردي،
وليك همت خود را تو بيشتر كردي،
به تندباد حوادث اگر خطر كردي،
به پشتوانهي حقّانيت گذر كردي،
به خار، ضربت خود را چو مستمر كردي،
از اين حقيقت پنهان، مرا خبر كردي،
گولون وصالینی سن بیل غنیمت ای بولبول،
کجا کی قسمت اولا بیرده نوبهار سنا.
مخالفان تو از فرط کینه مصدومند،
اگرچه حاکم حکمند، لیک محکومند،
بدین سبب ز کدورت همیشه مغمومند،
که در تدارک اندیشههای مسمومند،
کجای قابل ادراک روح معصومند،
کز این حقیقت جاری، دریغ! محرومند،
گولون وصالینی سن بیل غنیمت ای بولبول،
کجا کی قسمت اولا بیرده نوبهار سنا.
به علم و درک و صداقت سخنسرا شدهای،
به کینهتوزی اغیار، مبتلا شدهای،
تو خار چشم ستوران ژاژخا شدهای،
بلای خانه برانداز این بلا شدهای،
بدین خصایل نیکو عزیز ما شدهای،
امید و ملجأ یاران به این نوا شدهای:
گولون وصالینی سن بیل غنیمت ای بولبول،
کجا کی قسمت اولا بیرده نوبهار سنا.
کنون که گاه وصال است و یاوران جمعند،
به بارگاه اخوت، برادران جمعند،
به راه درک و بصیرت دلاوران جمعند،
به گرد جلوهی خورشید، اختران جمعند،
اگرچه محفل انس است و سروران جمعند،
سزد که باز بگویم چو دیگران جمعند،
گولون وصالینی سن بیل غنیمت ای بولبول،
کجا کی قسمت اولا بیرده نوبهار سنا.
غنیمت است پس از این وصال یار سنا،
بشد حقیقت این نعمت آشکار سنا،
که چیست منزلت وصلت نگار سنا،
به حقّ آن که ببخشید چشم اعتبار سنا،
کنون که فرض شد این شرح بیشمار سنا،
تو هدهدی و بود این سخن شعار سنا:
گولون وصالینی سن بیل غنیمت ای بولبول،
کجا کی قسمت اولا بیرده نوبهار سنا.
فغان کی «سید»ه وصلین میسر اولدو او دم،
کی جان زارینی وئرمیشدی انتظار سنا.