مجوز انتشار کلیات دیوان اشعار فارسی سید عمادالدین نسیمی پس از ماهها توقف در صف اخذ مجوز، بالاخره صادر و چاپ گردید. این دیوان با مقدمهی مبسوط استاد دکتر حسین محمدزاده صدیق و زیر نظر ایشان توسط دو تن از دانشجویانشان (سید احسان شکرخدا و نرگس سادات) تصحیح شده است. امیدواریم به دیگر آثار استاد مانند «هوپهوپنامه»، «آثار ترکی جبار باغچهبان»، «در میدان کنگرهها»، «ورزقان»، «تورپاق قوخوسو» و «ایلک سفر» که بعضیها بیش از یک سال است در صف و نوبت اخذ مجوز توقف دارند، اجازهی نشر صادر شود و انتشار یابند.
در دیوان نسیمی که 656 صفحه است، پس از مقدمه دکتر صدیق، اشعار در بخشهای زیر طبقهبندی شدهاند:
1- غزلها، 2- قصیدهها، 3- مثنویها، 4- ترجیعبندها، 5- مخمس ترکیب، 6- مستزاد، 7- رباعیها، 8- دوبیتیها، 9- قطعهها، 10- ملمعها، 11- اشعار مشکوک و منسوب به نسیمی، 12- فهرست آیات و احادیث.
در این دیوان هم، مانند دیوان ترکی نسیمی به تصحیح دکتر ح. م. صدیق بخشی با عنوان «اشعار مشکوک و منسوب به نسیمی» وجود دارد که در آن، اشعاری که در یک یا دو نسخهی مشکوک قرار داشت و از نظر فن بیان، عروض و معنا نیز از دیگر اشعار واضح و مشخص نسیمی متمایز بود، در آن فصل قرار گرفت.
بخشی از مقدمه استاد بر این کتاب را در زیر میخوانیم:
زندگانی
همان گونه که در بخش اسناد و دیدگاهها دیدیم، از منابع نسیمیشناسی آگاهی چندانی پیرامون زندگی وی نمیتوان به دست آورد. مجموعههای تاریخ ادبی نیز اغلب تکرار و تفسیر مطالب موجود در منابع کهن است. ما، با استفاده از همین اسناد و با مراجعه به آثار خود وی و گفتههای دیگران، سعی میکنیم پنجرهای به زندگانی او باز کنیم.
1- زاد و بوم
عسقلانی (م. 852 هـ. )،[1] سخاوی (م. 902 هـ . )[2] و ابن عماد الحنبلی (م. 1089 هـ .)[3] که از نسیمی نخستین زندگیگزاریها را نوشتهاند، او را تبریزی میدانند، برخی اهل آمد مینامند. رضا قلی خان هدایت او را اهل شیراز میشناسد. سخن او در فارسنامهی ناصری نیز تکرار شده است. عاشیق چلبی مسقط الرأس وی را روستایی «نسیم» نام در اطراف بغداد معرفی میکند. مرحوم میرزا آقا قلیزاده از دانشمندان جمهوری آذربایجان با استناد به مزار شاه خندان برادر نسیمی در شهر شماخی، همین شهر را محل تولد او میداند.
ما، با تکیه بر کهنترین اسناد موجود، او را تبریزی میشناسیم. ادعاهای بغداد، آمدی و یا شیرازی بودن نسیمی رد شده است. نبود محلی به نام نسیم در اطراف بغداد، این که هیچ گاه نسیمی شهر آمد را ندیده است و تخلیط اسم شاعری نسیمی نام در شیراز با وی از جمله دلایل رد این ادعاهاست.
آن چه مسلم است، این است که وی در سرزمین آذربایجان بالیده، به آسیای صغیر سفر کرده و در حلب شهید شده است.
2- نام و نشان
نام نسیمی «علی» است. چنان که خود و یا یکی از مریدانش به صراحت گوید:
علی محبوب ذات حق از آن آمد که چون نقطه،
همیشه بود تا باشد ز جود فضل حق با بیست.
در ابيات ديگر آمده است:
پیش وجهت هالک آمد جملهی اشیا، علی!
شاد زی زان روی خرم گو: بمیر از غم رقیب!
* * *
بیا بشنو علی، اسرار معنی،
ز عشق یار، وز وصل حبیبم.
فضل الله نعیمی در وصیتنامهی خود او را سید علی مینامد.[4] ابوذر احمد بن برهان الدین حلبی (م. 884 هـ. ) از معاصران نسیمی نیز همین نام را ذکر میکند.[5]
3- پدر و خاندان
نام پدر نسیمی در وصیتنامهی فضل الله نعیمی چنين آمده است:
«اگر مصلحت داند، فرزند کوچک را [به] سید علی بن سید محمد بدهد. علی محرم است. او را با خود ببرد. سید علی باید که در خدمت تقصیر نکند.»[6]
تقریباً در همهی اسناد و منابع اشاره شده که خاندان وی جزو سادات بودهاند. اغلب تذکرهها تأکید دارند که وی سیّدی صحیح النّسب و عالی درجه بوده است. در وصیتنامهی فضل الله نعیمی هم به سیادت وی اشاره رفته است. در همه جا هم قبل از نامش لفظ سیّد ذکر شده است. کسی تا کنون جز این سخنی نگفته است.
4- لقب و کنیه
لقب او عماد الدین و کنیهاش ابوالفضل بوده است. در مسمطي آمده است:
روزی اگر به کوی مرادی رسی عماد!
آنجا مقام توست، گذر کن که منزل است.
عسقلانی، سخاوی و حنبلی هم، لقبش را عمادالدین نوشتهاند. در یکی از کهنترین نسخههای دیوان فارسی وی، عبارت زیر آمده است:
« دیوان فارسی حضرت سلطان العارفین و برهان المحققین و مالکطهو یس، ابوالفضل امیر سید نسیمی - قَدَّسَ الله سَرُّهُ العَزیز-».[7]
5- امارت
حروفیان، فضل الله نعیمی تبریزی را شاه فضل نامیدهاند و برای خلفای او امارت معنوی قائل شدهاند. نسیمی گویا نخستین خلیفهی شاه فضل بوده است. از این رو، او را امیر نامیدهاند. این عنوان در تذکرهی مجالس العشاق و منابعی چون استوانامه و عرشنامه نیز آمده است كه به اين مسلك روي آورده است.
6- دین و مذهب
دین سید علی عمادالدین نسیمی تبریزی، اسلام و مذهبش شیعهی جعفری اثنی عشری بوده است. در این، هیچ شکی نیست. در باب دین و مذهب او، در هیچ جا جز این ادعایی نشده است. مدایح وی در باب چهارده معصوم مشهور است. او، حروفیه را مسلکی میشناخته است و از شیعیان صافی ضمیر روزگار خود بوده است.
7- تخلص شعری
نسیمی در جوانی سید، هاشمی و حسینی تخلص داشته است. در دیوانش به کرّات از مظلومیت و شهادت امام حسین (ع) سخن گفته است و پس از دادن دست ارادت به شاه فضل، تخلص نسیمی اختیار کرده است.
8- منسوبیت قومی
آنان که از منسوبیت قومی نسیمی سخن گفتهاند، به بیت ترکی زیر از وی استناد کردهاند:
عرب نطقی توتولموشدور دیلیندن،
سنی کیمدیر دئین کیم تورکمن سن؟
یعنی خود را ترکمنی میشناسد که لفظ عربی را بهتر از خود اعراب میداند. گفته میشود که وی از ترکمانان آق قویونلو بوده است. در روزگار وی تبریز پایتخت ترکمانان آق قویونلو (827 – 882 هـ.) بود. آبادانی و عمارت شهر تبریز در زمان حکومت اوزون حسن آق قویونلو معروف به حسن پادشاه، در تواریخ مذکور است.
9- تحصیل
از دوران جوانی و تحصیلات نسیمی آگاهی نداریم. آن چه از اشعارش بر میآید، این است که وی در فلسفه، کلام، منطق، هیئت، نجوم، طب و ریاضی ید طولایی داشته است. اصطلاحات این علوم را در اشعار خود به کار برده است، سخن از خواص صور فلکی، ستارگان، تشریح اعضای بدن انسان، شاخصههای حساب و هندسه و بیان کیفیت خلقت کائنات و آراي گوناگون متصوّفه به ما اجازه میدهد که او را خردمندی آگاه به علوم عصر خود بنامیم. در تذکرهها او را «عاشق غریب و عجیب، عالم کامل، فاضل محدّث، نکتهدان و عارف»[8] نامیدهاند.
10- سیر و سفر
نسیمی پس از کشته شدن فضل الله نعیمی و کشتار قلعهی آلینجا به آسیای صغیر مهاجرت کرد. در شهر بورسه، عثمانیها او را زندیق نامیدند و از شهر بیرون کردند.[9] ناچار نزد حاج بایرام ولی در شهر انقره (= آنكارا) رفت و سپس به حلب کوچید و در آن جا صاحب مریدانی چند شد.
شهر حلب در آن روزگار در دست مملوکان چرکس بود و از سوی اهل سنت و جماعت اداره میشد.
11- شهادت و مرگ
نسیمی را در شهر حلب پوست از تن باز کردند. تاریخ شهادت او را عسقلانی 821 هـ . ،[10] هدایت 837 هـ .[11] و مجالس العشاق 837 هـ . [12] ذکر کردهاند. کتاب بشارتنامه که در سال 811 هـ . تألیف شده، تاریخ شهادت وی را 807 هـ . نوشته است. از میان محققان زندگی نسیمی مرحومان محمد فؤاد کوپریلی، عبدالباقی گؤلپینارلی و دکتر حسین اعیان همین تاریخ را معتبر میدانند. مدرس تبریزی در ریحانة الادب نیز همین تاریخ را قبول کرده است. در آن سال نسیمی 36 سال سن داشت. به هر حال نمیتوان سال شهادت نسیمی را دورتر از 811 هـ . ، سال تألیف بشارتنامه دانست.
قدیمیترین سندی که ماجرای شهادت نسیمی را شرح داده، کنوز الذّهب فی تاریخ حلب است. محمد راغب الطباخ الحلبی در کتاب اعلام النّبلاء بتاریخ حلب الشّهباء این تفصیل را ذکر کرده است. ترجمهی آن چنین است:
«در روزگار یَشْبک، علی نسیمی مقتول گردید.
شیخنا ابن خطیب الناصریه و شمس الدین ابن امین الدوله نائب شیخ عزالدین، قاضی القضات فتح الدین المالکی و قاضی القضّات شهاب الدین الحنبلی ابن الخازوق در دادگاه حاضر بودند. ادعا گردید که سخنان نسیمی اشخاص جاهل را فریب داده، زندیق کرده است. سپس ابن الشنقشی الحنفی در حضور علما و قضات شهر طرح دعوی کرد. سپس نائب او را گفت:
- اگر نتوانی ادعای خود را به اثبات رسانی، کشته میشوی.
و او از ادعای خود درگذشت. نسیمی هم چیزی نگفت. تنها کلمهی شهادت بر زبان آورد و [این] ادعا را رد کرد.
سپس شیخ شهاب الدین ابن هلال در دادگاه حاضر شد و در کنار قاضی مالکی نشست. او گفت که نسیمی زندیق است و توبهاش را نمیتوان پذیرفت و باید به قتل رسد. سپس به قاضی مالکی رو کرد و پرسید:
- چرا او را نمیکشی؟
مالکی گفت:
- آیا تو به دست خود مینویسی که او محکوم به قتل است؟
گفت:
-- مینویسم!
و نوشت. و نوشتهاش را به شیخنا ابن خطیب الناصریه و دیگر قضات تقدیم کرد. قضات و علما زیر بار نرفتند و بلند شدند و آن جا را ترک گفتند.
مالکی پرسید:
- وقتی قضات و علما سر باز میزنند، چگونه میتوان او را کشت؟
او گفت:
من نمیکشم. سلطان من را مأمور کرده است که این کار را سریع تمام کنم تا امریهاش صادر شود.
آن گاه مجلس به پایان رسید و نسیمی را دیگر بار در قلعه حبس کردند. و آن گاه فرمان سلطان مؤید صادر شد که:
- پوستش کنده شود، جنازهاش هفت روز در شهر حلب گردانده شود، سپس شقه گردد و شقههایش به علی بن ذی الآذر، برادرش ناصر الدین و عثمان قارایولوق فرستاده شود.
این شاعر لطیف سخن را چنین کشتند.»[13]
قتل فاجعهآمیز نسیمی سبب محبوبیت فزون از اندازهي او در میان اهل شریعت و تودههای وسیع شيعيان گردید. دربارهی او افسانهها و روایات چندی ساخته شد، شعرها سروده شد و مسلمین به این حادثهی فجیع اعتراض کردند.
12 – مزار نسیمی
قدیمیترین سندی که در باب مزار نسیمی به دست ما رسیده است، سیاحتنامهی اولیا چلبی است. او در فصل توصیف شهر حلب از «تکیهی شیخ نسیمی» سخن میراند و میگوید:
«مردم روایت کنند که نسیمی پس از کنده شدن پوست از تنش به این مکان آمد و قرآن تلاوت کرد و غیبش زد!»[14]
مزار نسیمی اکنون در شهر حلب در محلهی فرفراه در مقابل حمام سلطان[15] است. در سالهای اخیر آن را بازسازی کردهاند. نگارندهی این سطور در سفر زیارتی خود به سوریه در سال 1388 به زیارت آن نائل آمدم. در چهار گوشهی دیوارهای مزار، آیات قرآن حک شده است و دو بیت زیر که گویا سالها پیش به سنگ نقر شده است:
یوزولدون، دؤنمهدین مردانهلیکدن،
الهی بؤیلهدیر، حب صمیمی.
کثافتدن چیخیب اولدون بحقه،
گلستان الهینین نسیمی.
خانوادهای که خود را از احفاد نسیمی میدانند در جوار مزار منزل دارند و مراقب و مجاور آن به شمار میروند.
شاعران مورد اعتنای نسیمی
نسیمی از میان شاعران فارسیسرا به خیام، نظامی، سعدی، مولوی و بویژه حافظ اعتنای خاصی دارد. به استقبال و حتی تضمین بسیاری از اشعار آنان دست زده است. از میان شعرای ترکیسرا نیز به احمد دایی، تاج الدین احمدی و احمد قاضی برهان الدین توجهی خاص دارد. در این جا به تأثرات او از شاعران پارسی زبان اشارهای میکنیم.[16]
حافظ: دست در حلقهی آن زلف دوتا نتوان کرد،
تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد.
نسیمی: از تو خوبی طمع مهر و وفا نتوان کرد،
گله با وصل گل از خار جفا نتوان کرد.
حافظ: دلم جز مهر مهرویان طریقی بر نمیگیرد،
ز هر در میدهم پندش ولیکن در نمیگیرد.
نسیمی: دل از مهر پريرويان دل من بر نميگيرد،
مده پند من اي ناصح! كه با من در نميگيرد.
* * *
به جان وصل تو میخواهم ولیکن بر نمیآید،
به دست عاشق این دولت به جان و سر نمیآید.
حافظ: یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور،
کلبهی احزان شود روزی گلستان غم مخور.
نسیمی: تكيهكن برفضل حق، اي دل! ز هجران غم مخور،
وصل يار آيد، شوي زان خرّم اي جان! غم مخور.
حافظ: در هوای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع،
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع.
نسیمی: رشتهي پرتاب جان تا چند سوزانم چو شمع؟
ترسم از دل سر برآرد آتش جانم چو شمع.
حافظ: باده دردانه است و من غواص و دریا میکده،
سر فرو کردم در اینجا تا کجا سر بر کنم!
نسیمی: باده دردانه است و دريا خانهي خمّار ما،
چون صدف در قعر دريا طالب دُردانهايم.
حافظ: صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن،
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن.
نسیمی: ساقي! نسيم عهد گل آمد شتاب كن،
باب الفتوح ميكده را فتح باب كن.
حافظ: مرا چشمی است خون افشان ز دست آن کمان ابرو،
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو.
نسیمی: دل مردم به جان آمد ز چشم آن كمان ابرو،
تعالي اللّه از آن چشم و جلال اللّه از آن ابرو!
مولوی: با روي تو ز سبزه و گلزار فارغيم
با چشم تو ز باده و خمار فارغيم
نسیمی: با روي او مگو كه ز گلزار فارغيم،
كز هستي دو كون به يكبار فارغيم.
مولوی: حرام است ای مسلمانان از این خانه برون رفتن
می چون ارغوان هشتن به بانگ ارغنون رفتن
نسیمی: به کوی یار میباید به چشم خون فشان رفتن،
به دست خشک نتوان جانب آن آستان رفتن.
مولوی: دگرباره بشوریدم بدان سانم به جان تو
که هر بندی که بربندی بدرانم به جان تو
نسیمی: نگارا بي سر زلفت پريشانم، به جان تو!
بهجز وصلت نميخواهد دل و جانم، به جان تو!
سعدي: برخيز تا يك سو نهيم اين دلق ازرق فام را،
بر باد قلاشي دهيم اين شرك تقوا نام را.
نسيمي: صبح از افق بنمود رخ، در گردش آور جام را،
وز سر خمار غم ببر این رند درد آشام را.
چند غزل از نسیمی:
- 1 -
مفعول مفاعيل مفاعيل مفاعيل.
در عالم توحيد چه پستي و چه بالا،
در راه حقيقت چه مسلمان و چه ترسا،
در کشور صورت، سخن از ما و من آید،
در ملک معانی نبود بحث من و ما.
از نقش و صفت، نام و نشانی نتوان یافت،
آنجا که کند شعشعهی ذات تجلّی.
ذرّات جهان را همه در رقص بيابي،
آن دم كه شود پرتو خورشيد هويدا.
5 دوری تو از ذات بود غایت کثرت،
وحدت بود آن لحظه که پیوست بدانجا.
انجام تو آغاز شد، آغاز تو انجام،
چون دايره را نيست نشاني ز سر و پا.
بشناس تو خود را و شناساي خدا شو،
روشن شود اي خواجه تو را سرِّ معما.
ور زانكه تو امروز به خود راه نبردي،
اي بس كه به دندان گزي انگشت، تو فردا.
مستانِ الستند كساني كه از اين جام،
در بزم ازل باده كشيدند به يك جا.
10 اين است ره حق كه بيان كرد نسيمي،
وَاللّه شَهيداً و كَفي اَللّه شَهيداً.
-2-
مفعول فاعلات مفاعيل فاعلن.
اي روز و شب خيال رخت همنشين ما!
جاويد باد عشق جمالت قرين ما.
آن دم كه بود نقش وجودم عدم هنوز،
مهر تو بود مونس جان حزين ما.
ما سجده پيش قبلهي روي تو ميكنيم،
تا هست و بود قبله، همين است دين ما.
ما را هواي جنت و خلد برين كجاست؟
روي تو هست جنت و خلد برين ما.
5 روزی که دور چرخ دهد خاک ما به باد،
باشد بر آستان تو، خاک جبین ما.
ای خاتم جهان ملاحت به حسن و خلق،[17]
شد مُهر مِهر روی تو نقش نگین ما.
تا در هواي مهر تو چون ذره گم شديم،
گو بر مخيز دشمن از اين پس به كين ما.
هر دم به چشم اهل وفا نازنينتر است،
هر چند ناز ميكند آن نازنين ما.
هست آرزوي جان نسيمي وصال تو،
اي آرزوي جان! نفس واپسين ما!
-3-
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن.
زهي جمال تو مستجمع جميع صفات!
رخ تو آينهي رونماي عالم ذات.
به حق سبعهي رويت كه سورهي كُبراست،
كه عيد اكبرم اين است و بهترين صلوات.
كمال حسن رخت قابل نهايت نيست،
چرا كه لايتناهي بود جميع صفات.
سجود قبلهي روي تو ميكند دل من،
صلات دايمم اين است و قبلهگاه صلات.
5 ز لام و بای لبت یافتم حیات ابد،
که آب خضر همین شربت است و عین فرات.
دلی که کشتهی حسن رخت نشد حی نیست،
چگونه زنده توان بود بیوجود حیات؟
تو شاه عرصهي حسني و هر كه ديد رخت،
به يك پيادهي حسن رخ تو شد شهمات.
زهي ز حسن رخت، عيد ماه نو كرده،
سواد زلف تو روشن شبي سياه برات.
به مصر جامع رويت گزاردم جمعه،
زهي حلاوت ايمان و طعم قند و نبات.
10 خيال روي تو را عابدي كه قبله نساخت،
ز عابدان مشمارش كه ميپرستد لات.
کسی که جان چو نسیمی فدای حسن تو کرد،
سواد نامهی اعمال او بود حسنات.
-4-
فاعلاتن مفاعلن فعلن.
مرغ عرشيم و قاف خانهي ماست،
كُنْ فَكان، فرش آشيانهي ماست.
جعد مشكين و زلف، وَجْهُ الله،
دام دل، عين و خال، دانهي ماست.
اي فصوصي! دم از فكوك مزن،
ذات حق فارغ از فسانهي ماست.
زان حرام است با تو مي خوردن،
كاين شراب از شرابخانهي ماست.
5 بينشان ره به ذات حق نبرد،
كان نشان، سيّ و دو نشانهي ماست.
گر طلبكار ذات لم یزلی،
وجه بيعذر و بيبهانهي ماست.
آتش كفر سوز و شرك گداز،
نار توحيد يكزبانهي ماست.
آنچه اشيا وجود از آن دارد،
گوهر بحر بيكرانهي ماست.
نام صوفي مبر كه آن دلبر،
فارغ از فشّ و ريش و شانهي ماست.
10 تن تناناي ما الف لام است،
مست عشقيم و اين ترانهي ماست.
چون نسيمي همه جهان امروز،
سرخوش از بادهي شبانهي ماست.
- 5 -
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن.
ساقي سيمين برم جام شراب آورده است،
آب گلگون چهرهي آتش نقاب آورده است.
چشم خونبارم مدام از شوق ياقوت لبش،
همچو ساغر در نظر لعل مذاب آورده است.
نرگس شهلاش در سر فتنهاي دارد عجب،
كز مي حسن اين چنين مستي و خواب آورده است.
مسكن اهل دل امشب چون چنين شد دلفروز،
گرنه زلفش در دل شب آفتاب آورده است؟
5 عشق خوبان زاهد سالوس ميگويد خطاست،
خواجه بين كز بهر من فكر صواب آورده است.
تا به دور چشم مست يار بفروشد به مي،
بر در ميخانه مولانا كتاب آورده است.
اي بسا خلوتنشين را بر سر بازار عشق،
موكشان آن طرّهي پرپيچ و تاب آورده است.
پردهي پرهيزگاران پاره خواهد شد، يقين،
از ميیي كان غمزهي مست و خراب آورده است.
آمد از ميخانه پيغامم كه پير مي فروش،
بادهی صافيتر از ياقوت ناب آورده است.
10 شمع اگر واقف نگشت از سوز جان ما، چرا،
آتش غم در دل و در ديده آب آورده است؟
اي عنان دل ز دستم برده! بازآ كز غمت،
صبر و هوشم رفت و، جان پا در ركابآورده است.
چون بِه از نظم نسيمي گوهر يكدانه نیست،
جوهري باري چرا دُرّ خوشاب آورده است؟
-6-
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن.
بر سر كوي تو دارم سر سربازي باز،
صيد شد مرغ ظفر، چون نكند بازي باز؟
سير شد خاطرم از گوشه نشيني، دارم،
همچو چشم خوش تو خانه براندازي باز.
ميدهد جان به هواي سر زلف تو نسيم،
با من او را ز كجا شد سر انبازي باز؟
در سراپاي تو، اي سرو روان ميبينم،
كه همه حسن و همه لطف و همه نازي باز.
5 كردهاي حاجب، ابروي كماندار اي مه،
تا دل خلق به تير مژه اندازي باز.
دل سودازده بر آتش غم سوخت چو عود،
اي طبيب دل من! چاره چه ميسازي باز؟
تو بدين قامت اگر در چمن آيي روزي،
نزند سرو سهي لاف سرافرازي باز.
جان بيمار نسيمي به جدايي تا كي،
چون تن شمع بسوزاني و بگدازي باز؟
[1] ابن حجر عسقلانی. ابناء الغمر فی انباء العمر، تحقیق و تعلیق الدکتور حسن حبشی، قاهره، 1971، جزء ثانی، ص 219.
[2] شمس الدین محمد سخاوی. الضوء اللامع لاهل القرن التّاسع، قاهره، 354 ( هـ. جزء 6، ص 173).
[3] ابن عماد الحنبلی. شذرات الذّهب فی اخبار من ذهب، بیروت، جزء 7، ص 144.
[4] Şarkiyat Mecmuası, İst. 1958, c.2/ s.58.
[5] محمدراغبالطّباخالحلبی. اعلامالنبلاء بتاریخ حلب الشّهباء، مطبعة العلمیة، حلب، 1935، جزء ثالث، ص 15.
[6] پیشین.
[7] دیوان نسیمی، کتابخانه شماره 2 مجلس شورای اسلامی، ش 363.
[8] ریحانة الادب، ج. 4، ص 193.
[9] تذکرهی لطیفی، ص 332.
[10] ابناء الغمر، پیشین، جزء ثانی.
[11] ریاض العارفین، پیشین، ص 397.
[12] مجالس العشاق، پیشین، مجلس 47.
[13] اعلام النُبلاء بتاریخ حلب الشّهباء، مطبعه العلمیه، حلب، 1925، جزء 3، ص 15- 16.
[14] ابراهیم اولغون. سید نسیمی اوزهرینه نوتلار، آنکارا، 1971، ص 57.
[15] اعلام النُبلاء بتاریخ حلب الشّهباء، ج 3، ص 16.
[16] برای تأثیر نسیمی از ترکی سرایان رک: نسیمی، دیوان اشعار ترکی، تصحیح و مقدمه: دکتر ح. م. صدیق، تبریز، نشر اختر، ص 57 – 60.
[17] پیامبر اسلام در سخنانش گوید که:«من از برادرم یوسف، ملیحترم.» در قرآن نیز خطاب شده:«انّک لعلی خلق عظیم.»
دیدگاهها
من دارم راجبه حروفیه تحقیق میکنم اگه امکان داشت منابعی رو بهم نشون بدین. اگه ممکنه
به ایمیلم بفرستین.
من خود يكي از هوادارن ايشان هستم. كتابشان را سالها پيش دوستي هديه داد .
بزرگي بود.
یازیلاریزی وبلاگیمدا دگرلندیریرم اگر راضی اولماساز بویورون وبلاگیمدان قالدیریم.
چوخ ساغولون.
جواب:
عزیز قارداشیم سلام. چوخ گؤزلدیر.
ساغ اولون
وار اولون
هر اوخویان ملانصرالدین اولماز
کیتابلاری دانلود ائله مک چوخ چتین اولور
لوطفا بیر ایش گؤرون راحات دانلود اولسون
ممنون هامینیزدان
من تبريزده نسيمينين تئاترين ايشليرم .
تبريز 2018 فستيوالينا ....
اينشالله ياخجي اولار
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا