بهمن آراسته "محرمی هشترودی"
ناظرا رفتی و قرار دل بردی
از گلستان صفای گل بردی
چون گزیدی ز جمع جدایی را
به اعتراض هر چه بود دلیل بردی
آیا این بود رسم مهر و وفا؟
بی دلیل جمله این قبیل بردی
خط بطلان کشیدی بر هستی
رونق از گل ز آب و گل بردی
این بشد درس آخرین بر ما
اشک هجران چو سلسبیل بردی
محرمی باز گو ز بیقراری دل
ناظرا رفتی و قرار دل بردی