مردم معتقدند كه:
- اگر روز شنبه استحمام كنند مريض ميشوند.
- پس از غروب آفتاب نبايد آب بخورند، كه اين حق اموات است.
- پس از غروب آفتاب نبايد چيزي به همسايه داد.
- روز شنبه ناخن گرفتن شگون ندارد.
- اگر كسي، شب موي سر شانه كند، موي بختش ميريزد.
- نبايد طرف غروب زبالهي خانه را جمع كرد كه دولت و مال از خانه خواهد رفت.
- نبايد طرف غروب، در خانه، چيزي را با چاقو تراشيد، كه آدم قرضدار ميشود.
- شب خانه را روفتن خوب نيست.
- شب به همسايه الك دادن خوب نيست.
- سگي را كه زوزه بكشد بايد كشت.
- اگر كسي خوابي ببيند، بايد همان روز روايت كند و گرنه «فیريشته» Firishta (نوعي مار؟) را كشته است.
- اگر سگ پيدرپي پارس كند، بلا ميگذرد.
- كشتن جغد گناه است.
- گرفتن پرستو خوب نيست.
- اگر كسي با يك اسب«چيل» (= ابلق- سياه سفيد) روبرو شود، بايد از راه رفته باز گردد، و گرنه به مراد خود نخواهد رسيد.
- وقتي زن آبستن جلو خرگوش يا شتر توقف كرده باشد، اگر بچه در شكمش بجنبد، دهنگشاد بهدنيا خواهد آمد.
- و اگر در مقابل مرده بجنبد، شورهچشم خواهد شد. (!)
- و اگر در مستراح بجنبد، دهانش بدبو خواهد شد. (!)
- بايد ناخن و مو را در كاغذ پيچيد و به سوراخ ديواري گذاشت، تا صاحبش پريشانحواس نشود.
- روزي كه عروس به خانهي داماد ميرود، اگر در راه با خرگوش روبرو شود بايد به خانهي پدرش برگردد و سه روز آن جا بماند، و گرنه سياهبخت ميشود.
- اگر كسي گُل آتش را در آب سرد فرو كند، ديوانه ميشود.
- در چشمه بايد حتماً از كف دست آب خورد، خمشدن در آن گناه است.
- اگر كسي «كؤت»Kot- پاره ناني كه در تنور از گردة نان جدا ميشود- بخورد، پول پيدا خواهد كرد.
- اگر خمير از دست آدم بپرد، مهمان به خانه خواهد آمد.
- اگر گربه سر و دستش را بليسد مهمان بدطينت به خانه خواهد آمد.
- اگر نمك توي كفش مهمان بريزي، زودتر خواهد رفت.
- پس از رؤيت هلال ماه نو، اگر به كسي نگاه كني ممكن است بميرد مگر آنكه پس از ديدن آن شخص، چشم بر زمين دوزي.
- ارباب (بيگها) از اولاد حوريان بهشتند، رعيتها از اولاد ننه حوا. (!)
- پس از غروب آفتاب رختخوابها را بايد، جايي كه هستند، يكي يكي برداشت.
- در چهارشنبهي آخر سال ديوارهاي خانه را با خطوط كج و معوجي به «حصار» مياندازند.
- در همين روز، همه از بزرگ و كوچك استحمام ميكنند. چون معتقدند مويي در بدن است كه جز اين روز، در هيچ وقت ديگري خيس نميشود.
- در اين روز از جوي آب پريدن خوب است. وقت پريدن اينها را ميگويند:
« آتيلم-دوشوم چرشنبه،
يئميشه قاتيم چرشنبه!
آغيرليغيم-اوغورلوغوم،
باشيمين آغريسي،
ديشمين آغريسي،
اؤكولسون، قالسين بورادا.»
یعنی: سنگينیام، منگينيام، دندان دردم، سردردم، بيفتد و بماند اينجا.
جشن چهارشنبهي آخر سال
چهارشنبهی آخر سال را از عيد نوروز مهمتر ميشمارند. ودر اين روز:
- حيوانات خود را صبح زود به چشمه ميبرند كه از آب صبح چهارشنبه بنوشند.
- يال و دم اسب و ديگر حيواناتشان را ميزنند.
- بهكسي علف و مايهي پنير و ماست نميدهند.
- جايي مهماني نميروند كه ميمنت ندارد.
- شب بچهها از بالاي بام خانه«قورشاق»مياندازند و اهل خانه مجبورند عيدي آنان را به سر قورشاق ببندند، عيدي معمولاً از تخممرغ، جوراب، دستمال و نظاير آن تجاوز نميكند. اما دولتمندان در موارد مخصوص، گوسفند و جز آن نيز ميبخشند.
- تا ظهر هيزم و بتهي لازم را جمعآورده تلنبار ميكنند كه شب آتش به پا كنند.
- شب از روي آتش ميپرند و همان حرفها را كه هنگام پريدن از جوي آب ميگفتند، ميخوانند.
- اگر آن روز هدهد و شانهسر (= بوببو) به ده بيايد، نشانهي آن است كه اگر كسي تا آن وقت نتوانسته است روغن تهيه كند، ديگر تا آخر سال خانوادهاش بيروغن خواهد ماند.
- سعي ميكنند كه به مسافرخانه نروند و اگر در سفر باشند ميكوشند تا آن روز به خانهي خود برگردند.
- درسكوي طويله (سكيSaki كه همان اتاقشان است) جمع ميشوند و كشمش چهارشنبه ميخورند. و چوپ به دست ميگيرند و به هم ميزنند و به در خانهها ميروند و اين را ميخوانند:
« قيشدان چيقديق، يازا گيريديك،
وئرين-وئرين، بولوتلاراكؤينكآلاق.»
در «ايل بايرامي» يا عيد نوروز
از آداب عيد نوروز:
- در بعداظهر آخرين روز سال، مردم ده يكجا جمع ميشوند و به در خانهي كساني كه درآن سال متوفّایي داشتهاند ميروند و ميگويند:
«سون غمنيز السون،
گلن گونلريزخيراولسون.»
- صبح نخستين روز سال نو در قبرستان دهكده جمع ميشوند و پس از فاتحه خواندن سال نو را به يكديگر تبريك ميگويند:
«- بايرامين موبارك اولسون!
- سنلن بئله!»
و بلافاصله براي سال جديد، چوپان، گلهبان، ميراب، قوروقچي و جز آن را تعيين ميكنند و حق و مزد آنان را هم تعيين مينمايند. اين كار، گاهي تا ظهر طول ميكشد.
- در هر حال اغلب تا نزديكيهاي ظهر به خانه برميگردند و با يك كله قند انار و مانند آن دستهجمعي به خانهي بزرگترها و محترمها - كه تا چند سال پيش عبارت بودند از اربابان و خانها و حالا بازماندههاي آنان بهاضافهي مأموران پر توقع!- ميروند. ظهر درخانهي خود ناهار ميخورند و بلافاصله راهي دهات نزديك ميشوند كه محترمان از آنان نرنجند.
- روز دوم سال فرصت پيدا ميكنند كه به خانواده و وابستگان خود برسند و چه شكوهمندي و صميميتي در اين روز به چشم ميخورد.
- در اين روز تا غروب آفتاب به هرجا كه ميروند، حق دارند هر چه كه دلشان ميخواهد، بردارند و بخورند و صاحبخانه نميتواند اعتراض كند و به همين سبب در اين روز در بیشتر خانهها، ماست، شير، شيريني، نان و مانند آن فراوان است.
- تا سيزدهبدر عيد است و به همين علت هر روز زنها در خانه گندم برشته ميكنند و شبها كه از كار روزانه فراغت حاصل ميكنند و دور هم جمع ميشوند، آن را ميخورند و پس از سيزدهبدر ديگر از گندم برشته خبري نيست.
- با برشته كردن هفت چيز« قاورقا» درست ميكنند و آن چيزها عبارتند از: نخود، جو، گندم، مَرجي، دارچين و جز آن كه روي هم«يئدديلؤئوم» Yeddi Loum ميخوانند و مخصوص شب عيد است كه پس از خوردن مشتي به عنوان«تاراز» (يا: طراز) برميدارند و توي دستمال ميپيچند و به كنار ظرفي كه در آن كره درست ميكنند (= نئهره-Nehra ) ميبندند تا عيد ديگر. و صبح روز اول هم سه سنگريزه از چشمهي دهكده برميدارند و ميآورند و مياندازند توي تاراز و كمي هم اسپند را با مدفوع سگ قاطي ميكنند و به آن ميدوزند.
هر وقت از سال كه آسمان بغرد، هر كس بهقدر استطاعت خود مقداري گندم جدا ميكند و ميريزد نزد تاراز و ميگويد: « بيربئله ياغيميز اولسون!» يعني: روغنمان اينقدر باشد!
اين چيزها آمد نيامد دارد:
كبوتر نگهداشتن، قاشق چوبي گرفتن، پياز كاشتن، پنير از شير گاو گرفتن، نقل مكان كردن، سبز كردن گندم و تهيهي سمنو براي جشن بهار، ديدن جغد روي ديوار منزل، وارد شدن شخص تازه مانند عروس يا داماد به جمع خانواده، خواندن مرغ، سكونت اختيار كردن يك غريبه در ده.
اماكن مقدس
1) «ايمامزادا»Imamzada بيرون دهكدهي «خنيه» Xanaya در گورستان مشترك دهات خنيه، «هييه» Hiya و «ناهران» Nahran قرار گرفته. ميدان وسيعي كه تمام مردم هريس و دهكدههاي اطراف در ايام مخصوص مذهبي- مانند عاشورا و عيد فطر- درآن جا جمع ميشوند و شبيهها و دستجات عزا را كه در آن جا مجتمعاند تماشا ميكنند. از جمله چيزهايي كه در تمام روزهاي اجتماع در اين مكان ظاهر ميشود «توغ» Tugh است. آن چوب بزرگي است كه توغچي آن را به كمرش ميبندد، توغ او را ميدواند تا به كسي برسد كه نذر دارد. اگر نذردار، نذر خود را هنگامي كه سر توغ به دوش او مينشيند ادا نكند، توغ، توغچي را آنقدر خواهد دواند و به كوه و دره خواهد زد كه تكه پارهاش كند. پيرمردان دهكده از پدرانشان روايت ميكنند كه شب خوابيدند و صبح پاشدند، ديدند اين توغ توي امامزاده است! وحالا هم هر وقت كه بخواهد ظاهر شود و نذرهاي خود را جمع كند، ميجهد و ناآرامي ميكند وحتي ديدهاند كه راه ميرود و ميآيد تا خانهي توغچي!
توغچي كه من ديدم، جوان زن و بچهدار سي و چند سالهاي است كه در ده «نوغهدي» Nughadi سكونت دارد و براي تأمين زندگي خود غير از توغچيگري، فَعلگي هم ميكند. پدرانش پشت اندر پشت توغچي بودند. وي در گسترش خرافهها و افسانه هاي مربوط به توغ اصرار عجيبي داشت.
ميگويند در آذربايجان فعلاً چهار توغ وجود دارد. يكي در دهكدهي «آتشبيك Atashbay، ديگري در مغان، سومي در اردبيل و چهارمي در همينجا.
مي گويند اگر كسي غير از توغچي به توغ دست بزند ممكن است جابجا بميرد و يا ممكن است توغ او را قبول كند اما تا حال غير از توغچي كسي اين جرأت را نيافته!
مي گويند اگر توغچي توغ را در روزي كه خود توغ مي خواهد، بر ندارد و برنگرداند و يا در سفر يا مريض باشد و اگر فرزند ندارد، برادر خود و يا يكي از نزديكان و بستگانش را براي برداشتن توغ به «ايمامزادا» نفرستد، توغ او را لعنت خواهد كرد و غايب خواهد شد!
در سر در اين امامزاده اسم «شيخ ابو اسحاق» بهوضوح خوانده ميشود و در سنگي در همان نزديكي تاريخ 999هـ . حك شده است. امامزاده را اخيراً مردم ده جمع شده، تعمير كردهاند. در سال 1344هـ . كه گوري در مقابل در ورودي آن ميكندند، دري پيدا شد كه با پلكاني به زير ساختمان امامزاده ميخورد مردم بالفور آن را پوشاندند و مرده را در جاي ديگري دفن كردند و از ترس اينكه مبادا وقتي از طرف كسي نسبت به اين مكان بياحترامي شود، مدتي هر شب با اينكه زمستان هم بود در آنجا كشيك دادند.
در سنگها و مجسمههاي اطراف گورستان، آثار توتميزم به قدرت تمام مشهود است.
2) «بورج» Burj يا برج كه با كاشيهاي الوان رويش «علي» حك شده، در ده نوغهدي- در دفاتر دولتي: نوجهده- قرار دارد و از همه جاي منطقه ميتوان به وضوح آن را ديد. برخي از پيرمردان دهكده ميگويند كه اين برج در قديم اميرنشين منطقه بود و زيرزمين مرموزي داشت كه اسيرها را در آن جا ميكشتند، عموم مردم معتقدند كه آن را كسي نساخته و از غيب ظاهر شده است و در هر حال قادر نيستند به آن بياحترامي كنند و نذردههاي فراواني دارد كه (خدام) جمع ميكند.
3) «اجاق» Ojaq در دهكدهي« انديز» Andiz نزديك بيست خانوار از طايفهي «گوران» Goran زندگي ميكنند كه مردم غير گوران به اصرار معتقدند كه اجاقي در منزل بزرگ آنان وجود دارد كه هر پنجشنبه در آن جا مراسمي بهپا ميكنند، من در چهارسالي كه درآن محل معلم بودم، نتوانستم اين اجاق را ببينم. شايد منظور مردم همان «جمخانه» Jamxana باشد كه گورانها هر پنجشنبه در آن جا اجتماع ميكنند و به انجام مراسم مذهبي خاص خود ميپردازند.
گورانها بازماندهي حروفيان هستند كه مانند همهي فرق اجتماعي متعدد اوايل اسلامي گروههاي متشكلي بودهاند كه سعي داشتند مردم را بشورانند و رژيمهاي فاسد و جابر حاكم را براندازند و بهخصوص جامعههاي ضد اسلامي تشكيل ميدادند و كوشش ميكردند كه آن را وسعت بخشند و اغلب منكوب و مقهور ميشدند و شديداً تحت تعقيب قرار ميگرفتند. اين باعث ميآمد كه در شرايط سختي براي انجام مقاصد خود به پنهان كاري پردازند و براي بيان عقايد و آرا خود زبان رمزي ميساختند.
اين جامعه در طي اعصار و قرون بهتدريج و به مرور زمان از راه اصلي خود منحرف شد و با خرافات و افسانهها درآميخت تا در شكل فعلي تثبيت شد. زبان مقدس اين جامعه آذري است و سرودهاي مقدسشان«كلام» نام دارد كه«صاحاب»ها نازل ميكنند، و شاه اسماعيل ختايي- كه در ميانشان به شاه ختايي معروف است- از مقدسشاناند.
جمخانه رابسيار گرامي ميدارند و معتقدند كسي كه بدانجا وارد ميشود بايد از هر لحاظ «پاك»باشد و در آن جا دود نميكنند و كلمات بد به زبان نميآورند زيرا از روح صاحابها كه حاضر است واهمه دارند.
4) «شئييد» Sheyid كه در مدخل دهكدهي «گوران» Goravan واقع است. ساختمان گلي مخروبهاي است كه مردم اين ده هر پنجشنبه در آن جا جمع ميشوند و شمع روشن ميكنند و ميگويند كه در آن جا شهيدي مقدس مدفون است.
5) «آيقالاسي» Ay Qalasi از اواسط بهار هر سال برخي از طوايف شاهسون (عيناللي)، به ييلاقات سرسبز اين منطقه سرازير ميشوند و بر آنها نعمت تحرك و حيات ميبخشند. آيقالاسي (قلعهي ماه) نام تپهاي است كه هر تابستان مانند نگين انگشتري در ميان آلاچيقها ميدرخشد. مردم اين تپه را مقدس ميشمارند و معتقدند هر كس از چشمههاي آن جرعه آبي بخورد كمتر از صد سال عمر نخواهد كرد و اين را تجربه هم كردهاند.
6) «تپه»Tape تپهاي است در بيرون دهكدهي هيیه كه تودههايي از مردم هنوز هم-كه تاجران و دلالان عتيقهفروش اين اواخر هجومآور ميشوند و چيزهاي استخراجشدهي عتيقه را با پول خوب ميخرند و به علاقمندان ميفروشند – اصرار دارند كه قدمگاه است.
مهمانيها:
در موارد بهخصوص زير، مجالس مهماني برپا ميدارند و تمام مردم دهكده را اعم از بزرگ وكوچك و زن و مرد دعوت ميكنند و اگر وقتي يكي براي دهات ديگر مهماني دهد، تمام مردم قريه سرپا وآمادهي پذيرايي ميشوند مثلاً اسبان مهمانها را به طويلههايشان ميكشند، نان مهماندار را ميپزند، خانهاش را مفروش ميكنند و مانند آن . . . در اين موارد هم، اغلب گوسفند ذبح ميكنند و آبگوشت ميدهند:
1) وقتي كه كسي ميميرد.
2) اگر نذر داشته باشند.
3) اگر عازم زيارت باشند.
4) وقتي از زيارت برگشته باشند.
5) وقتي عروسي بهپا كنند.
كه در هر كدام از اينها، مراسم بهخصوصي جاري است. مثلاً وقتي عازم زيارت - اغلب مشهد يا مكه - هستند از چند روز پيش مهماني ميدهند و تمام آشنايان و محترمان دور و نزديك را دعوت ميكنند. و مدعوين هم در روزي كه قرار است زائر عازم خارج شود، سوار بر اسب - وآنها كه اسب ندارند پياده- در قريهي وي حاضر ميشوند و با طنطنه و شكوه خاصي او را تا هريس بدرقه ميكنند. واگر زائر زياد پولدار باشد، ماشين را ميآورد دم خانهاش و بدرقهكنندگان كنار ماشين با اسب تا نزديكيهاي هريس ميتازند. وقت برگشتن هم جمع ميشوند و مثل اوّل، او را به دهش ميآورند. زائر از اين به بعد، تغيير حالت ميدهد و خشكهمقدسي پيش ميگيرد، مرتباً در مسجد و مجالس روضه حاضر ميشود، تسبيح به دست ميگيرد، ريش ميگذارد و مانند آن.
نازلاما
وقتي مادري بخواهد بچهاش را كه پسر است ناز كند، اينها را برايش ميخواند:
« بالاما قوربان بيزوولار،
بالام ناواخ قيزاولار!
بالاما قوربان گئچيلر،
بالام ناواخ سئچيلر!»
گوسالهها به قربان بچهام،
بچهام كي دخترها را شكار خواهد كرد؟
بزها به قربان بچهام،
بچهام كي شهرت به هم مي رساند؟
و اينها را ميخواند:
« (اسم بچهاش را ميگويد) خاندير، خاندير .
باخچادا قوش قووانديد،
قلينج- قمه بئلينده،
وورماغا پهليواندير!»
. . . خان است.
در باغچهها شاهينش را پرواز ميدهد.
خنجر وشمشير در كمرش،
آمادهي زدن است !
واگر دختر باشد اينها را ميخواند:
« قيزدير ! قيزيلدير،
خبري يوخ اوغلانلارين.
آغزينا پوخ اوغلانلارين.
بوقيزي آلان گلسين،
قيزيلي اولان گلسين.
گئدين قيزيلي گتيرين ،
بوقيزي يئردن گؤتورون،
كبينينه بيركند سالين،
بوقيزي تويايئيترين.»
اين دختر نيست طلاست،
پسرها خبر ندارند،
خاك بر سرشان !
هر كه لايق اين دختر است بيايد.
هر كه طلا دارد بيايد.
برويد طلا را بيايد.
اين دختر را بر داريد!
يك ده را كابينش كنيد،
تا عروستان بشود!
اين گونه اشعار را در اصطلاح محلي نازلاما و در جاهاي ديگر گاهي اوخشاما ميگويند. اما اوخشاما معناي ديگري هم دارد و به اشعاري اطلاق ميشود كه «موشگارها» Mushgar (نوحهخوانها) هنگام مرگ كسي در مجالس عزا با فرياد و فغان ميخوانند و مردم را به گريه مياندازند.
سوگند
علاوه بر سوگندهاي معمولي مذهبي، به اين چيزها هم قسم مي خورند: چيراق (= چراغ)، چؤرهك (= نان)، دوزچؤرهك (= نان و نمك)، ووژدان (= وجدان)، يئددي آرخا (= هفت پشت)، روح واعضاء آن مثلاً: روحون گؤزو (= چشم روح)، باشيوا (= به سرت )، عزيز جانيوا (= به جان عزيزت)، امامزاده و سوگندهايي نظير: بو اود قبريم اولسون (اين آتش قبرم بشود )، ائوم ييخليسين (خانهام روي سرم خراب شود )، بالالاريم اؤلسون (به مرگ بچههايم)، گئتديگيم زيارتين صوابي سنين السون (صواب زيارتي كه رفتهام مال تو باشد )، ددهوين قدي قبرينه (به خاك پدرت) ، قند كيمي گؤزوم آغارسين (چشمانم مثل قند سفيد شوند) و غيره.
وقتي زندگيشان تنگ باشد و درد و رنج و ترس هجومآور شود، ميگريند و اين حرفها را ميگويند:
- اي ميخي ميسمارا دؤندرن آلاه! یعنی= اي خدايي كه ميخ را مسمار ميكني.
- فلك ائويمي ييخدي، ائوي ييخیلسين. یعنی= فلك خانهام را ويران كرد خانهاش ويران باد.
- ايشلهييب يئمهين بالا واي! یعنی= واي بچهام، كه كار كردي و نخوردي؟
- حاققي بئموزد بالا واي! یعنی= واي بچهام كه كار كردي و مزد نگرفتي.
- حاققين نئجهايتدي! یعنی= چطور حقت ضايع شد!
- نئجه تپيكلر آلتدا قالدين! یعنی= چطور زير پاها له شدي!
- اي باتميش دونيا أورهگيمي ائله يانديردين، توسدوم گؤيه ساورلدي! یعنی= اي دنياي دون، دلم را چنان سوختي كه دودش بهآسمانها رفت.
- آتيمين آلنيناگون دوغمادي. یعنی= آفتاب به پيشاني اسبم نخورد.
- فلك!
باشيماگتدين كلك،
هاميا تورپ اكدين،
نييه منه يئل پنك؟
یعنی= اي فلك ! چه بلاها به سرم آوردي؟ چرا براي همه ترب كاشتي و مال مرا به باد دادي؛
- ساغيمدا ظولم، سولومدا ظولم! بس من هاردااؤلوم؟ یعنی= طرف راستم ظلم طرف چپم ظلم، پس من كجا بميرم؟
حربه – زوربا
اربابان وقتي ميخواستند، رعيت را بترسانند آنها را تهديد ميكردند. اين تهديدها- كه بسا جامهي عمل به خود ميپوشيد- مشهورند به حربه- زوربا. براي نمونه:
- آتيمين قويروغونا باغلاتديررامها! = (به دُمِ اسبم ميبندمتان.)
- آغاج آلتدااؤلدوررم! = (زير ضربهي چوپ ميكشمتان.)
- دودومانيوا اود ووررام! = (دودمانت آتش ميزنم.)
- ديرناخلايوري (يا ديشلريوي) چكديررم! = (ناخنهايت (يا دندانهايت) را ميكشم.)
- نسليوي كسرم! = (مقطوع النسلت ميكنم.)
- قولاقلاريوي دووارا ميخلاتديررام! = (گوشهايت را به ديوار ميخكوب ميكنم.)
- آرواديوي آتيمينان چكديررم! = (ميدهم زنت را به اسبم بكشند.)
- دوداقلاريوي تيكديررم! = (دهانت را ميدوزم.)
- كؤچووو چاتارام داليوا! = (كوچت ميدهم.)
- باشيوي قورو- قورو قيرخديررام! = (ميدهم سرت را خشك خشك بتراشند.)
- قالقانيل ادؤيدوتدوررم! = (ميدهم با دستههاي خار كتكت بزنند.)
- ديري- ديري قويلاتديرام! = (ميدهم زنده زنده دفنت كنند.)
- دانيشان، قالخيب ديلوي بوينووون كؤكوندن چيخاتديررام! = (اگر حرف بزني، ميدهم زبانت را از پس گردنت درآورند.)
- وئررم ائنينله أوزونو بيرائلرلر! (ميدهم عرض وطولت رايكي ميكنند.)
شماتت بينوايان
وقتي ثروتمندان و پولداران سائلي را شماتت ميكنند، چنين چيزهایي ميگويند:
- آللاه داغينا باخار قار وئرهر. یعنی: خدا كوه را ميبيند و برف ميدهد. معادل مَثَل فارسي: خدا خر را شناخت شاخش نداد.
- رعيتدن ايش، آدامدان يئمك. یعنی: از رعيت كار و از آدم خوردن.
- ناخيرچي قيزيندان خانيم اولماز. یعنی: از دختر چوپان، خانم در نمي آيد، معادل مثل فارسي: ستاره كور ماه نمي شه.
- كندلياؤلوسو سيدير كافيري نئيلير؟ یعنی: نعش دهاتي سدر و كافور ميخواهد چهكار؟
- بيزيم ائوميزده ائله گونده اون باتمان دوز ايشله نير. یعنی: خانهي ما، فقط مصرف نمكش روزي ده من است.
- گؤزووو تيكيبسن اؤزگهلره. یعنی: چرا چشمت را به دست ديگران دوختهاي.
- وئرملي اولسايدي آللاه اؤزو وئرهردي. یعنی: اگر لياقتش را داشتي، خدا خودش بهات ميداد.
- يتيم اوشاقسان، بوزول يات، سنه نه ياراشير اوزانماق! یعنی: تو يك بچه يتيمي، گلوله شو و بخواب، دراز كشيدن به تو نميآيد!
- وارين اولسايدي، اؤزون يئيهردين! یعنی: اگر داشتي خودت ميخوردي.
- سني آللاه ديكلدهنمييب، بنده نئجه ديككلتسين؟ یعنی: تو را كه خدا نتوانسته بلند كند، بندهيخدا چطور ميتواند؟
1) مجلهي خوشه.
2) ح. م. صديق. هفت مقاله پيرامون فولكلور و ادبيات مردم آذربايجان، انتشارات دنياي دانش (چاپ دوم)، تهران، 1357.
1. آيا اين همان «فرشته»يا دست كم همان فرشتهي نگهباني كه معتقدند به صورت ماري در خانهها لانه ميكند و به همين سبب كشتن آن، در معتقدات بسياري از سرزمينها گناه است؟
2. از زمستان درآمديم، وارد بهار ميشويم، بدهيد، بدهيد تا براي ابرها پيراهن بخريم.
3. آخرين غمتان باشد، روزهاي آيندهتان خوش باشد!
4. اين مقاله در سال 1346 نوشته شده است.