روند پيدايي گويش آذري، در سدهي چهارم و پنجم به فرجام رسيد. در اين دوره، مرزهاي اراضي تحت سكونت آذريان معين شده، نشانههاي كلي مدنيت اين مردم پديدار گشته بود.
در آن عهد، در آذربايجان ادبيات در دو اساس تكامل مييافت: نخست آفرينش شفاهي مردم و ديگر شعر رسمي بود. در ميان اهالي شهري آثار شاعران حرفهاي - نظير: قطران تبريزي، خاقاني شيرواني و نظامي گنجوي- شهرت داشت و در ميان كوچنشينان نيز - كه هنوز اسكان نيافته بودند و گهگاه به شهرها سرازير ميشدند - خلاقيت اوزان (= عاشيق) ها جاري بود. داستانهاي حماسي «ددهقورقود» - كهنترين اثر مكتوب آذري - در اين دوران خلق شد.
در اين زمان، روستاييان خانهبهدوش، بهخلاف روستاييان اسكان يافته، زندگي عشايري داشتند و دامپروري ميكردند. زندگي آنان با فرهنگ نوپاي شهري بيگانه بود. حتي بسياري از قبايل، دين اسلام را نپذيرفته بودند و يا آن كه آگاهيهاي بسيار سطحي از آن داشتند. گاهي نيز از اطاعت حكومت مركزي سرباز ميزدند و زير نفوذ ريشسفيدان قبيلهها زيست ميكردند، در اطراف قهرمانان طوايف گرد ميآمدند و اسلحه به دست از دامها و چراگاهها نگهباني ميكردند. اين قبايل مسكن و مأواي دايمي نداشتند. در ييلاق و قشلاق، در آلاچيقها و به همراه دامها زندگي ميكردند.
«اوزان»ها، در ميان افراد قبيله از احترامي خاص برخوردار بودند. اين خنياگران، قوپوز بر دست، ايل به ايل و اوبه به اوبه ميگشتند و نام سرفرازان قبايل را در سرودههاي خود جاودانه ميكردند. منظومه ميسرودند، داستان ميگفتند و در عين حال به مثابهي ريشسفيد و داناي قوم، مردم را در حل دشواريهاي زندگي ياري مينمودند. اوزانها نياكان عاشيقهاي كنوني بودند و نامبردارترين و ماهرترين آنان « دده» ناميده ميشدند. حماسههاي نامبردار« ددهقورقود» نيز از آثار خلّاقهي اين اوزانهاست.
حماسههاي« ددهقورقود» يادگار سدهي چهارم و پنجم هجري و كهنترين اثر مكتوب به لهجهي آذري است؛ و از زندگي و سنن قوم باستاني اوغوز.- پيش از آن كه به آذربايجان بيايند و در مناطق سرسبز اين ديار اقامت كنند- سخنها ميگويد. این اثر در سدهي پنجم هجري از سوي شخصي ناشناخته، در مجموعهاي به نام «كتاب ددهقورقود علي لسان طاﺋﻓة اوغوزان» صورت مكتوب يافته و بهدست ما رسيده است.
اوغوزان قومي بودهاند متشكل از 24 عشيرهي بزرگ و كوچك، كه به حال خانهبهدوشي زندگي ميكردهاند. محمود كاشغري در« ديوان لغات الترك» نام 22 عشيرهي اين قوم را آورده است. بيشتر تاريخنگاران اسلامي نيز به آن اشاره كردهاند. نام هر 24 عشيره به روايت « جامع التواريخ» چنين است:«قايي، بايات، آلقارا ائولي، قارا ائولي، يازر، دؤگر، دودورغا، ياپرلي، آفشار، قيزيق، بيگديلي، قارقين، بايندر، بچنه، چاولدور، چبني، سالور، ائيمور، آلايونتلي، بيكدير، بوغدوز، ييوا، اورهگير، قينيق . »
اوغوزان در نيمهي نخست سدهي چهارم هجري، در فاصلهي ميان درياي خزر و رود جيحون، در اطراف منطقهي فاراب (به روايت محمود كاشغري: قاراچق) و اسفيجاب ميزيستند. كه بنا به روايت « حدود العالم»، قشلاق ملك اوغوزان در سدهي چهارم بوده و بيست منزل از فاراب فاصله داشته است.
به گفتهي« ابن حوقل» در انجام سدهي چهارم فقط نزديك هزار چادر از اوغوزان به اسلام گردن نهادند. بنا به اشارهي « ابنخردادبه»، عبداللهبنطاهر (زمان امارت 213-230هـ .) هزار اسير و ششصد هزار هزار درهم از اوغوزان گرفته بود. اين گفتهها همه نشان ميدهد كه پيدايي قوم اوغوز در اوايل اسلام به انجام رسيده بود.
تشكل اوغوزان در آذربايجان و سويهاي آن نيز مربوط به همين زمانهاست. پيش از سلجوقيان، به گفتهي يكي از مورخان، تركاني كه به آذربايجان سرازير ميشدند: «همچون ملخ در دشتها، كوهستانها و قلعهها پراكنده شدند». به ديگر سخن، میتوان گفت كه روند پيدايش مردم آذري پيش از سدهي پنجم هجري به فرجام رسيده بود. در اين دوره، ميان مناطق گوناگون اين سرزمين كم و بيش روابط اقتصادي برقرار بود. مرزهاي اراضي تحت سكونت آذريان معين شده بود و علايم كلي فرهنگ اين مردم پديدار ميشد. پيدايش گويش همگاني ؟ و تكامل روزافزون آن، در تشكل مردم اين ديار نقش اساسي بازي ميكرد.
آذريكهن- كه از خانوادهي زبانهاي اورال آلتاييك- بود و آذري معاصر صورت تكامل يافتهي آن است- لهجههاي موجود پيشين را در گسترهاي پهناور تحت فشار قرار داد و زبان همگاني شد و سنتهاي تاريخي و مدني بوميان را در آميزهاي با فرهنگ نوين نگه داشت و مدنيت بديع و نوظهور آذري ظاهر گشت.
در اين شرايط، حتي برخي از فئودالها و بردهداراني كه در اين گوشه و آن گوشهي اين سرزمين ميزيستند و به ادعاي «احمد كسروي» بازماندگان شهرياران ساساني بودند، در برابر نفوذ و گسترش اوغوزان تسليم شدند. مثلاً، به گفتهي همو، «وهسودان روادي» اوغوزان را استقبال كرد و حتي دختري از آنان را به زني گرفت، و قطران شاعر دربار وهسودان قصيدههايي در ستايش ريشسفيدان اوغوزان سرود.
پس از فتوحات سلجوقيان، سرزمين آذربايجان بتمامي از آن اين مردم شد، تا آنكه در فرجام حكومت مغولان، سلطنت بومي«قاراقويونلو» را تشكيل دادند و سپس به دستياري شاهاسماعيل ختايي، حكومت صفوي را بنيان ريختند و حاكميت ولايات ديگر را هم به دست گرفتند.
***
قصد از دادن اين چشمانداز تاريخي، بحث از ﻣﻨﺸأ آذريان نيست، بلكه تعيين انتساب « كتاب دده قورقود علي لسان طائفة اوغوزان» به مردم آذربايجان است.
باري، نخستین دستنویس « كتاب دده قورقود»، اول بار در آغاز سدهي 19 ميلادي در كتابخانهي سلطنتي در سدن آلمان كشف شد. و براي نخستين بار، «فيليشر» آلماني، در مجموعهي خود از آن سخن گفت. و اولين كسي كه در اروپا از اين دستنويس استفاده كرد، «ديتس» آلماني بود كه ترجمهاي ناقص از حماسهي « تپه گوز» ( = غول يك چشم) را به آلماني منتشر ساخت و اين حماسه را با« اوديسه»ي هومر به مقايسه نهاد و اظهار نظر كرد كه هومر در سرودن « اوديسه»، از اين اثر بهره جسته است و دستكم از مضمون آن خبر داشته است.
سپس « نلدكه» و « و. بارتولد» به بررسي و ترجمهي آن پرداختند. بارتولد متن حماسهي « دليدومرول پسر دوخاقوجا» را با ترجمهي روسي و مقدمه در سال 1894م. چاپ كرد و نيز باقي متن را براي نشر آماده ساخت كه پس از مرگش و در سال 1950م. چاپ شد.
در تركيه نيز بار اول معلم رفعت اثر را به الفباي عربي، در سال 1332ﻫ . (1916 م.) در استانبول چاپ كرد. و اوراخان شايق گوكياي، دانشمند ترك متن صحيح و كامل آن را در سال 1938م. به چاپ رساند. در همان سال، نشر ديگري در باكو به الفباي لاتين از آن درآمد.
در سال 1952م. پروفسور «رؤسي» خاورشناس ايتاليايي، دستنويس ديگري از اين اثر را در واتيكان يافت و با مقدمهاي در همان سال منتشر ساخت. سپس متن انتقادي آن را دكتر محرم ارگين درآنكارا در 1956م. به چاپ رسانيد و اخيراً مجموعهاي عظيم و عالمانه در اين زمينه كه حاوي متن دقيق و علمي و شرح و تفسير لغات و اصطلاحات و فهرست نامها و گزارش افسانههاي بومي فولكلوريك متأثر از كتاب ددهقورقود و چكيدهي پژوهشهاي ددهقورقودشناسان است، به همت شايق گوكياي در بيش از 1000 صفحه و با چاپي مرغوب منتشر شدهاست.
در سالهاي اخير دو ترجمهي انگليسي نيز از آن به انجام رسيد كه يكي در امريكا و ديگري در انگلستان چاپ شد و توجه انبوه پژوهشگران و شيفتگان مدنيّت بشري را به گنجينهي فولكلور غني و فرهنگ سرشار آذربايجان جلب كرد.
پژوهشگران اين حماسهها، پيرامون شخصيت تاريخي ددهقورقود، مضمون حماسهها، اهميت تاريخي و مدني اين اثر كهن و زبان و اسلوب نگارش آن به تدقيقات دامنهداري پرداختهاند. مثلاً بارتولد خاورشناس نامآور روس، از آغاز جواني تا فرجامين روزهاي زندگي خود به پژوهش اين اثر سرگرم بود. وي براي نخستين بار اظهار نظر كرد كه محل حوادث حماسهها جايي جز آذربايجان نيست. پژوهشهاي بعدي نيز اين نظر را به اثبات رساند.
نامهاي جايها و آباديهاي آذربايجان مانند: گنجه، بردع، دربند، شرور، رود الينجه، قلعهي الينجهدره شام، گؤيجه گؤل و جز اينها، بارها در اثر تكرار شده است. رخدادها در اين محلها اتفاق ميافتد و قهرمانان حماسهها با ارمنيان، گرجيها و آبخازها و طالشها همسايهاند.
جهانگردان و سياحان قرون وسطي نيز در ضمن صحبت خود از مدنيت آذربايجان، بهوجود خاطرههاي اين حماسههاي قهرماني مردم بارها اشاره كردهاند: « مثلاً «اولياچلبي» در «سياحتنامه»ي خود مينويسد: « كه هزار ددهقورقود را در دربند ديدم.» شيروانشاهان به اين مزار اعتقاد و احترام دارند». يا مثلاً«آداماولئاري» كه در سال 1638م. به شرق سفر كرده است، مينويسد كه: «گور قازان خان و زنش بورلاخاتون و نيز مزار ددهقورقود را در دربند زيارت كردم». ٰ
ويژگيهاي بياني، اسلوب نگارش و فورم حماسهها نيز آذري است. هنوز هم بسياري از كلمات و تعبيراتي كه در متن كتابآمده است، ورد زبان مردم آذربايجان موجود است، و در زبانشناسي تركي به آنها«تعبيرات خاص لهجههاي آذري» اطلاق ميشود، يعني در ديگر مناطق ترك زبان مورد استعمال ندارد. مانند اصطلاحات: «شيلله، بلهمك، سكسنمك» كه چند تعبير خاص آذرياند و در اين كتاب بهكار گرفته شدهاند.
بهطور كلي اثر، از لحاظ مخزن واژگان، ساخت گرامري و گنجينهي تعبيرات، بيش از هر لهجهي تركي ديگر، به آذري نزديك است. در نشرهايي كه در تركيه به عمل آمده، هر سه اصطلاح« بلهمك» در معناي «قنداق پيچيدن بچه» را، معلم رفعت اولين ناشر «كتاب ددهقورقود» در تركيه، بهصورت «بلمك»تحريف كرده و معناي آن را نفهميده است. تركمنها نيز در برابر اين تعبير، اصطلاح«قنداماق» را دارند. به جاي«شيلله» نيز«شاپپاق» به كار ميبرند. همچنين دانشمندان ترك، معناي واژهي«سكسنمك»مترادف«ديسكينمك» در معناي«جاخوردن» را نتوانستهاند دريابند. معناهاي غريبي نيز در برابر واژهها و تعبيرات ديگر دادهاند. مثلاً«قارمالاماق» به معناي«چنگ زدن» را «در تاريكي از اين سو به آن سو حركت كردن!» معني كردهاند. در صورتيكه اين واژهها كه متخصصان ترك از معني كردن آنها عاجز بودهاند، در محاورات روزمرهي هر آذربايجاني به كار ميرود. از لحاظ فورم نيز، تشريح و گزارش حادثهها به صورت نثر، و مصاحبهي قهرمانان در شكل نظم و شعر داده شده است. به اين فورم در ادبيات شفاهي آذري«داستان» ميگويند كه ما در فارسي از آن به«منظومه»تعبير ميكنيم.
منظومههاي آذري در واقع رمانهاي عاميانه هستند كه از نظر حجم بيشتر و گسترش وسيع، داراي اهميتند و به دست عاشيقها- خنياگران دوره گرد- آفريده ميشوند. عاشيقها بخشهاي نثر را روايت ميكنند و پارههاي نظم را در ريتمها و آهنگهاي گوناگون عاشيقي ميخوانند. هر دو پاره پيوسته و مربوط به هماند. تكههاي نظم، رايجترين و سيالترين فورمهاي شعري بومي از قبيل قوشما، گرايلي و باياتي را دارند و همه، داراي ماهيت تغزلي رسا و مؤثر و از نمونههاي زيباي شعرياند كه بيشتر، هيجانات و اضطرابات دروني قهرمانان منظومه در آنها ترنم ميشود. چنان كه همهجا به تعبيرهايي نظير: « نميتوان به سخن گفت، بايد با ساز سرود!»، يا«او گرفت و چنين سرود!» و يا« گرفت و ببينيم چه پاسخ گفت، من عرض كنم، شما بنيوشيد! » و غيره برميخوريم.
تكههاي نثر در عين حال كه ابتداييترين و سادهترين اشكال نحوي زبان را داراست، زيباترين و دلنشينترين تعبيرات و تشبيهات دلپذير طبيعي عاميانه را دارد. عاشيقها در اينجا، از گنجينهي واژگان و تعابير زبان مردم بهرهور ميشوند و به دنبال هم، قافيهها و تعبيرهاي بومي وارد منظومه ميكنند. مانند: «اگر درياها مركب ميشد و بيشهها قلم، نميشد شمار دارايي او را نگه داشت!»، يا «خود را هفت قلم آرايش داد و ماهِ چهارده شبهي درخشان شد و رو در روي او ايستاد.»، يا«سخاوت خالق جوشيده بود و هنگامي كه زيباييبخش ميكرد، نخستين خط را از آن اين دختر كرده بود. » و يا «از سر پوشيد و در پا قفل زد و از پا پوشيد و در سر قفل زد. » و غيره.
منظومهها در مجالس سرور مردم سروده ميشوند. نظير جشنهاي عروسي كه چند شب پيش از جشن سرايش آن آغاز ميشود. اكنون عاشيقها اين كار را اغلب در قهوهخانهها ميكنند. برخي از عاشيقها، منظومهاي را چندين روز و شب تعريف ميكنند. برخي ديگر، آن را هفتهها و ماهها طول ميدهند. عاشيق وقتي ديد منظومه به طول انجاميد و شنوندگانش خسته شدند، در ميان منظومه، قصههاي كوتاه طنزي و هجوي موسوم به«قارا وللي» Qaravalli داخل ميكند و ترانههاي نشاطانگيز ميخواند.
عاشيقها در گذر از توصيف حادثهاي به حادثهي ديگر، از ماهرانهترين اصول داستانسرايي بهره ميگيرند. معمولاً براي جلب توجه و علاقهی شنوندگان خود، حادثهاي را ناتمام ميگذارند و مثلاً ميگويند:«حالا آرزي را در خانهي تات داشته باشيد، بشنويم از قمبر كه به شكايت پيش خان رفت. »؛ يا مثلاً:«دليDaliها در زندان بمانند، از كي بگويم؟ از كوراغلو در چنلي بئل. » و مانند آن.
منظومههاي آذري را فولكلورشناسان معاصر، در دو گونهي«منظومههاي حماسي»و«منظومههاي غنايي» نوعبندي كردهاند. در منظومههاي حماسي كه مهمترين آنها، منظومههاي نامآور«كوراوغلو»، «قاچاق نبي»، «قاچاق كرم»، «ستارخان» و غيره هستند، مبارزههاي حقطلبانهي مردم در درازناي تاريخ پر فراز و نشيب تصوير شده است. برخي از آنها، نظير منظومهي«كوراوغلو» از نامبردارترين آثار فرهنگي بشري هستند.
نوع عظيم و گستردهي منظومهها، منظومههاي غنايي و عاشقانهاند كه پربارترين بخش فولكلور آذري را تشكيل ميدهند. اينگونه منظومهها، بهخلاف منظومههاي حماسي، محصول زمان صلح و دوران آرامش تاريخ اين سرزمين است. قهرمانان اين گونه منظومهها پيامآوران دلباختگي، وفا، صداقت، دوستي و عشق هستند.
در اين منظومهها، پيوسته دو قهرمان اصلي موجود است: عاشق و معشوق. تار و پود منظومه را عشق اين دلباختگان شوريده حال، تلاش براي رسيدن به هم و نوشيدن بادهي وصال و ناكاميهاشان تشكيل ميدهد. به نظر پروفسور محمدحسن تهماسيب، فولكلورشناس معاصر، ميتوان همهي منظومههاي غنایي را مركب از سه بخش عمدهي زير دانست:
1) زاده شدن و پرورش اوليهی قهرمانان.
2) دلدادگي و آغاز ماجرا.
3) انجام و اوج غمانگيز يا شاديآفرين منظومه.
هريك از منظومهها، متناسب با زمان و اوضاع زندگي و معيشت مردم هر دوره شكل ميگيرد و پايان ميپذيرد. از طريق هر كدام، آرزو و انديشهاي بيان ميشود كه زادهي طرز زندگي مردم است. درد و بلايي كه قهرمان دچار آن ميشود، مصيبتي است كه گريبانگير مردم است. و حتي نام قهرمان، متناسب با بلا و مصائبش نيز تغيير ميكند. چنان كه محمود ميشود«كرم» رسول ميشود«غريب» و جز اينها.
در بيشتر منظومههاي غنايي رومانتيك، قهرمان به وصال ميرسد. معشوقهي خود را پس از رويارويي با دشوارترين موانع سر راه، برميگيرد و به زادگاه خويشتن بر ميگردد. مثلاً منظومههاي غنايي«عاشيق غريب»، «عاشيق عباس و گولگزپري»، «شاه اسماعيل»، «علي خان و پري خانيم» و غيره چنيناند.
در برخي ديگر، چنان كه در «آرزي و قمبر»، مبتلاي جدايي ابدي دردانگيز و فاجعهآميزي ميشوند. فرجام محنتبار اين گونه منظومهها كه از اوضاع پرمشقت و فلاكتبار زندگي دورههاي گوناگون مردم تاريخ اين سرزمين تغذيه ميشود، شنونده را ساعتها متأثر ميكند و به تفكر واميدارد و به نوحههايي پرسوز و گداز كه به درامي شكوهمند تبديل شود، همانند است. در اينگونه منظومهها، همپاي برخي انديشههاي محدود و مجرد خرافي، نظير تبليغ بياعتباري دنيا و بيوفايي خوبان و اعراض از نعمتهاي اين جهاني و غيره، افكار فلسفي و اجتماعي عامهي مردم پيرامون جهان و زندگي و هم چنين آرزوها و تمنيات آنان و وضع معيشتيشان نيز انعكاس پيدا ميكند.
به هر انجام، يك اصل هميشه در منظومهها پابرجاست و آن ستيز و مبارزهي قهرمانان با موانع سر راه وصال است. در اين مبارزه، قهرمان اغلب متكي به نيروي خود و قواي مادي جهان است. روياروي نيروهاي شر، دزدان سرگردنه و حتي سپاهيان حكام ولايتها ميايستد، میستیزد و غلبه ميکند و معشوقهي خود را از چنگال آنان ميرهاند. در بسياري ديگر اغلب استاد ساز و سخن است و با هنر عاشيقي به مبارزه ميرود. چنانكه در منظومههاي«عاشيق غريب»، «عباس و گولگز»، «عاشيق قورباني»و غيره ميبينيم. در اين نوع منظومهها كه گاهي بر اساس هنرنمايي مهارتهاي عاشيقي بنيان ميگيرد، طرف مقابل قهرمان يعني نيروي شر و بدي نيز، از هنر عاشيقي بهرهور و مغرور به آن است. و قهرمان با او به مسابقه، و به ديگر سخن به «مشاعره» مينشيند و سرانجام از او ميبرد و« ساز» خود را ميبوسد و بر سينه ميفشارد و بيرنج و تعب به وصال ميرسد. چنانكه «عاشيق عباس» به دنبال شاه عباس كه گولگزپري، تنها معشوقهي او را به زور به حرمسراي خود برده بود، با تنها ساز خود از تورفارقان (=آذرشهر كنوني) تا اصفهان ميآيد و با او ستيز «عاشيقانه» ميكند.
گاهي نيز در چنين منظومهها، نيروهاي موهوم و خارقالعاده وارد ميشوند و قهرمان را ياري ميكنند. مثلاً«خضر» در منظومهي«عاشيق غريب» قهرمان منظومه را در عرض سه روز به موطن خود بازميگرداند. در حالي كه كسي نميتوانست آن راه را چهل روزه طي كند. و يا، مثلاً بازيافتن روشنايي چشمان خود در «شاهاسماعيل و گلزار»، رهايي قهرمان از چنگال مرگ در« عاشيق قورباني» به دست نيروهاي مافوق طبيعي و غيره، از اين قبيل است. اين مورد، ويژگي بيشتر افسانههاي آذري نيز است كه از گذشتههاي بسيار دور و باورهاي ابتدايي مردم تغذيه ميكند. ولي اين حادثهها، بههيچ روي، جريان اصلي منظومهها نيست و حتي چه بسا كه به آنها، آب ورنگ مادي و هيجانآور نيز داده ميشود. چنان كه نفرينهاي قمبر درمنظومهي «آرزي و قمبر » اساساً ماهيت غير روحاني دارد و بيشتر بيانگر هيجانات و اضطرابات قلب پاك و بيآلايش قهرمان ساده و بيچيز و ستمديدهي منظومه است تا نشانگر قواي متافيزيكي.
با اين همه اين مسأله از آنجا ناشي ميشود كه اساساً مبارزه در منظومههاي حماسي فرق عمده دارد. در انواع حماسي، قهرمان منظومه در راه منافع محرومان جامعه و عليه ستمگران، شكستها، اشغالهاو استيلاها مبارزه میکند. مبارزههاي فداكارانه در راه نجات ميهن از چنگال اشغالگران بيگانه و يا از ستم فئودالهاي محلي تصوير ميشود. ولي در منظومههاي غنايي، به جاي اين مسايل سياسي- اقتصادي، از دلدادگي و محبت سخن به ميان ميآيد. از مبارزه علیه نیروهای سیاه، که موانع راه وصال هستند، گفتگو میشود. و در هر حال گرچه اين حادثهها و تصويرها براي جوامع مشرق زمين در دورهي فئودالي گذشته، تيپيك است، ستيزي نيست كه در« كوراوغلو» يا« قاراملك» يا« نبي» و يا در« شاهاسماعيل- تاجلي» در راه منافع ملي و ميهني ميرود.
اينجا نه تنها معنا، مضمون و مقصد فرق ميكند، حتي وسايط نيز متفاوت است. اينجا به قمه، تير، گرز، پولاد، كمند، جامهي آهنين، سپر، تيغمصري، ششپر و غيره نيازي نيست. سلاح مبارزه در منظومههاي غنايي عبارت از ساز و سخن، آهنگو نوا، رقص و ترانه و سخن گفتن بالبداهه است. اينجا قافيهها و تجنيسهاي بيحد و شمار، جاي تيرها و نيزههاي فراوان حماسهها را ميگيرد. و همينجاست كه گرچه ميدانيم منشأ ارزشهاي معنوي و جلوههاي هنري، همه، طبيعت و زندگي مادي انساني است، جاي پاي اشكال گوناگون انديشههاي قرون وسطايي ديده ميشود و خرافهها ميتوانند در خلاقيت بديعي انسانهاي ساده راه يابند.
ولي چنان كه گفتيم، در اين منظومهها نيز- كه از نظر فورم زنجيرهاي مركب از پارههاي به هم پيوستهي منثور و منظوم بديعي است- اصل همان ستيز است تا حد فداكاري و از جانگذشتگي در برابر خصم نيرومند و پرقدرتي كه نيروي شر و مانع به هم رسيدن منظومه و مردم عادي است، منظومه را از ماهيت تجريدي و انتزاعي بيرون ميآورد و به آن معنايي همگاني و مردمي ميدهد.
اما حماسههاي دده قورقود- كهنترين نوع اين منظومهها- بتمامي دگرگونهاند. در كوچههاي منظومهها، آميزهاي از حماسه و تغزل جاري است. قهرمانان مانند همهي قهرمانهاي حماسي ملل گوناگون، با دشمنان داخلي وخارجي خود ستيز ميكنند، دل ميبازند، كارهاي مافوق بشري انجام ميدهند، گاه در دنياي خارج از جهان انسانها سير ميكنند و زماني به انسانها محبت ميورزند. گاهگداري نيز با هيبتي غير انساني با بشريت دشمني ميكنند و در هالهای از اساطير، نوای زندگي سر ميدهند.
« كتاب دده قورقود» متشكل از دوازده حماسه و يك مقدمه است. اين حماسهها، هر يك به دست اوزانها - نياكان عاشيقها - آفريده شده است، اما در همهي آنها از دده قورقود نامي هست. اساساً همهي حماسهها منسوب به او هستند. او است كه به قهرمانان نام ميبخشد، « بوي» ميسرايد و نوای حماسه سرميدهد.
دده قورقود چه كسی است؟ دربارهي شخصيت دده قورقود گفتگوهاي متناقضي رفته است. آنچه مسلم است، و پژوهشگران به اثبات آن نايل آمدهاند، اين است كه وي شخصيتي تاريخي بوده است و در صدر اسلام در ميان اوغوزان ميزيسته است.
از جمله دلايل اثبات اين مدعا، تصريحي است كه مؤلف «جامجم آيين» كرده به اين كه« قاراخان»- بزرگ قوم اوغوز- « قورقود آتا » يا «دده قورقود» را پيش پيغمبر اسلام فرستاد و او به همراه سلمان پارسي اسلام آورد و براي تبليغ به ميان اوغوز برگشت. و علاوه بر آن در مقدمهي خود «كتاب دده قورقود» تصريح شده است كه:
«نزديك به زمان رسول- عليه السلام- در قبيلهاي موسوم به بايات، كسي به نام قورقود آتا ظهور كرد» . .
باز در همانجا آمده است كه:
«وي داناي قوم اوغوز بود، غيبگويي ميكرد، از رويدادهاي آينده خبر ميداد و حق تعالي به دلش الهام ميفرستاد».
از كلمهي «بيليجي» كه در اينجا به« دانا » برگردانديم، مفهوم كاهن، اوليا و صاحب كرامات مستفاد ميشود.
امير نظام الدين عليشير نوايي در «نسايم المحبه» و ابوالقاضي بهادرخان در« شجرهي تراكمه» و خواجه رشيد الدين فضل الله همداني و جز اينها نيز، او را با صفاتي نظير: «داناي گذشتهها، آگاه از آينده و صاحب كرامات» توصيف ميكنند.
«جامع التواريخ »خواجه رشيد الدين، نخستين منبع تاريخي مكتوب است كه نام دده قورقود در آنجا آمده است، در قسم: « تاريخ اوغوز و تركان و حكايات جهانگيري». گذشته از اينها، در متوني نظير: «دررالتيجان»، « تاريخ دوست سلطان»، « سلجوقنامه»ي يازيچي اوغلو، « رسالهی من كلمات اغزنامه المشهور به آتالر سؤزي» و غيره نيز تلويحاً و تصريحاً بر او و « كتاب دده قورقود» اشاره رفته است.
گذشته از اينها، آثار بيشتر شاعران كلاسيك و همهي انواع و مواد فولكلور آذري مشحون ازسخنان و اندرزهاي منسوب به ددهقورقود است. به جرأت توان گفت كه همهي شاعران آذري، سخنان و كلمات قصار و حماسههاي منسوب به دده قورقود را به نظم كشيدهاند. حتي از « قول آتا»شاعر آذربایجانی، كه تاريخ و زمان حياتش بر عالم علم نامكشوف است، مثنوياي به دست آمده است كه در آن، سخنان پندآميز دده قورقود به رشتهي نظم درآمده است. چند بيت از اين مثنوي كه به گویش آذري كهن سروده شده چنين است:
« دده قورقود سؤيلهدي كي دوشمانين،
اؤلو سواؤلسه، سنوينمن كيسمهنين؟
نئجهكي نو جمله باشلاردان كئچر،
جمله عالم هم بوش/ بتدن ايچر.
خوش دئميش قورقود تحمل خوش دورور،
نيشكر تك قهري يودماق خوش دورور.
شيطان عاغليله ايش ايشلهديك مدام،
تا اولور بؤيله ايشيميز شؤيله خام.
پيشقدملر سؤزون ائشيتمك گرهگ،
هر نه كي پيرلر دئميش، ائتمك گرهگ.
كم اصيل كيشيلرين ايشي بودور،
غيبت، يالان، بهتان، ائديشي بودور.
ددهقورقود دئر كي اول عاقل دورور،
سؤيلهين دئيير كي اول بتر دورور...»
و غيره. همينگونه، حادثهها، و كلمات قصار منسوب به ددهقورقود در ترانهها، افسانهها و ديگر انواع متون فولكلوريك منعكس شده است. شخصيت وي در اينگونه افسانهها، در هالهاي از اسطورهها پوشانده شده است. در يك افسانه آمده است كه وي در خواب ديد گوري برايش ميكَنند و مزاري برپا ميكنند، بيدار شد و پا به فرار گذاشت و آوارهي ديارها شد. ولي هرجا كه رسيد، مزارش را آماده ديد، تا آنكه پناه برد به اطراف رود جيحون و در آن ديار رحل اقامت افكند، تا سيصد سال عمر كرد و همانجا بمرد.
در مورد اثبات وجود تاريخي شخصيت ددهقورقود، مسألهي لاينحلي براي پژوهشگران باقي نمانده است و در انتساب حماسهي «كتاب ددهقورقود» به مردم آذري نيز حرفي نيست. در اثبات اين مدعا همين بس كه گویيم هنوز هم، پس از گذشت قرنهاي متمادي، ميتوان در روستاها و ميان عشاير و قبايل كوچنشين آذربايجان، به روايات و نسخه بدلهاي گوناگوني از اين «اسطورههاي دوازدهگانه» دست يافت.
نگارنده خود در سالهايي كه در روستاهاي«هريس» آذربايجان معلم بودم، چند روايت از اين دست را در ميان مردم شنيده و ضبط كردهام. از جمله روايتي است زير نام«عزرائيل» كه در دهكدهي«مهرام» نزديك هريس، از زبان «فرخ رضويآذري»،-كشاورز چهل سالهي آن زمان- شنيدهام. اين روايت، نشانههايي از حماسهي ديرسال«دلي دومرول پسر دوخاقوجا» يكي از حماسههاي دوازدهگانهي«كتاب ددهقورقود» دارد. اين روايت چنين است:
عزرائيل
مردي سوار اسب خود به عزم سياحت از ده خارج شد. در راه به سواري برخورد و با او دوست شد. دوتايي رفتند تا به دهي رسيدند. سوار پياده شد و گفت: «تو اسب مرا نگهدار، من سري به اين ده بزنم و بيايم. »
مرد اسب او را نگهداشت. سوار پياده شد، رفت، پس از چند لحظه برگشت سوار اسبش شد و به راه افتادند.
مرد ديد صداي شيون و زاري از ده بلند شد، اما محل نگذاشت. رفتند و رفتند تا رسيدند به ده دومي. سوار باز پياده شد، اسبش را سپرد دست مرد، رفت توي ده و برگشت و باز به راه افتادند. مرد ديد توي اين ده هم شيون شد. رفت تو فكر كه يعني چه؟ اين سوار كيست؟ تا رسيدند به ده سومي. سوار اين بار هم پياده شد، اسبش را سپرد در دست مرد و رفت. مرد با خود فكر كرد اسب اين مرد را سوار شوم. سوار شد ديد همهي دنيا زير پايش است! آدمها مثل مورچه اينور و آنور ميپلكند. شستش خبردار شد كه اين سوار، كسي جز عزرائيل نيست و علت شيون و زاري مردم دهات هم اين است كه ميرود جان مردم را ميگيرد.
از اسب پياده شد و منتظر ماند. عزرائيل كه رسيد، مرد گفت: «حالا ما با هم برادر خوانده شدهايم، بگو ببينم ازعمر من چقدر مانده؟»
عزرائيل گفت: «همهاش سه روز! اما اگر كسي حاضر شود جانش را به جاي تو بدهد، تو زنده خواهي ماند».
مرد غمگين شد، برگشت خانه، قضيه را براي پدرش تعريف كرد و گفت:
« آيا حالا حاضري عزرائيل جان تو را عوض جان من بگيرد؟» و سوزني را فرو كرد به پاي پدرش. سوزن به زانوي پدر كه رسيد، فرياد كرد : « اي فغان! درآر، به خودت فرو كن!».
مرد آمد پيش مادرش، قضيه را گفت و سوزن را فرو كرد به پاي او. اين دفعه هم سوزن به زانوي مادر كه رسيد، مادر بلند شد كه: « اي امان! درآر، به خودت فرو كن!».
مرد آمد پيش زنش كه از او خداحافظي كند، حال و قال را برايش تعريف كرد. زن گفت: «سوزن را فرو كن به پاي من!».
مرد سوزن را فرو كرد به پاي زنش. سوزن آمد تا زانوي زن، چيزي نگفت. آمد تا شكمش، چيزي نگفت. آمد تا سرش، چيزي نگفت.
عزرائيل حكايت را براي خدا گفت. خداي عالم از محبت زن خوشش آمد. به هر دوي آنها شصت سال عمر عطا كرد و به عزرائيل دستور داد جان پدر و مادرش را بگيرد! كساني كه حماسهي«دلي دومرول پسر دوخاقوجا» را در«كتاب ددهقورقود» خواندهاند، همانندگيهاي اين روايت را با آن ميتوانند دريابند. حتي چنانكه ميبينيد، ميتوان گفت اين روايت، صورت ناقصي از آن حماسه است.
از اين مثالها فراوان و بيشمار ميتوان ديد. و ميتوان آنها را ده به ده و قبيله به قبيله در آذربايجان شنيد و به صندوق سينه سپرد. و اينجا نگارنده را به اطناب نيازي نيست. تنها ميخواهم به يك ترانهي عاميانه نيز اشاره كنم كه در تبريز شنيدهام. ترانه تقطيع (4+4+4) دارد و كلمهی چهار سيلابي انجام هر مصراع يعني واژهي«ددهقورقود»، برگردان بهشمار ميرود و به صورت دستهجمعي خوانده ميشود:
« گلينه آيران دئمهديممن، ددهقورقود،
آيرانا دويران دئمهديممن، ددهقورقود!
ايگنهيه تيكن دئمهديممن ددهقورقود،
تيكنه سؤكن دئمه ديممن ددهقورقود! »
باري، حماسههاي دده قورقود، بتمامي محصول دوران پريشاني جامعهي عشايري- پدرسالاري و پيدايي و استواري مناسبات فئودالي است. در سر جامعهي فئودالي- عشايري كه در«كتاب ددهقورقود» تصوير ميشود، خان خانان«بايينديرخان» حكمران بزرگ قرار دارد. در حماسهها هميشه از او نامي است.
بايينديرخان نيز شخصيت تاريخي و واقعي دارد. در كتاب «تواريخ جديد مرآت جهان» كه در اواخر قرن دهم هجري نوشته شده، فصلي«در اوصاف باينديرخان » آمده است. بسياري از تاريخنگاران گذشته نيز اشارههايي به وي دارند. ازجمله در يك اثر ديگر فارسي سدهي دوازدهم هجري كه به دست «حافظ درويشعلي چنگي بخارايي» نوشته شده، از خانها و فرمانروايان قبايل بيست و چهارگانهي اوغوزان دربارهي آقخان، قاراخان و بایيندی رخان شرحي آمده است.
قهرمانان اصلي اثر، قازانخان و بهادراني است كه در اطراف او گرد آمدهاند. همچنين از رعايا كه «نيزههاي نيين» دارند، و از چوپانان نيز سخن ميرود.
«قاراجاچوپان » نمايندهي مردم زحمتكش است كه با دلاوري و مردانگي رودر روي دشمن ميايستد و با دادن دو قرباني از ميان برادرانش، گله را از محاصره ميرهاند. قاراجاچوپان نيرومندتر و شجاعتر از قازان- كه قهرمان سرتاسر حماسههاست- تصوير ميشود. دلي دومرول نيز كه فاقد نام و نشان است، حتي با عزرائيل ميستيزد و در نبرد بيامان عشق و مرگ، به عشق ياري ميكند و پيروز ميشود.
در حماسهها اغلب از قهرمانيهاي «قازان» بحث ميرود. در حماسهها از غارت شدن خانهاش، به اسارت افتادن خود و فرزندش و قهرمانيهایش سخن به ميان ميآيد و در سيماي سركردهاي مبارز، مردمدوست، فداكار، باجسارت و شجاع و وفادار تصوير ميشود.
او در شكار است كه چپاولگران به خانهاش ميريزند و به غارت ميپردازند. و وي پس از آگاهي از قضيه، با «قاراجاچوپان» به دنبال دشمن ميافتد. مادر، فرزند و زنش را از اسيري ميرهاند و انتقامي دهشتناك از دشمن ميستاند.
خصم شكست خورده، وقتي عقب مينشيند، سر راه پسر او را ميبيند و به اسيري ميگيرد. قازان بدون اينكه كسي را آگاه كند، براي نجات پسرش برميگردد. او را غافلگير كرده به بيند ميآورند و به سياهچالهاي زيرزميني مياندازند و شكنجه ميدهند. اما قازان در مقابل آنان سر خم نميكند.
به او پيشنهاد ميشود كه دشمن را ثنا گويد و خلاصي يابد اما او باز سرفرود نميآورد و رجز ميخواند و حريف ميخواهد: «مرا كه گرفتار ساختهاي بكش! از خنجر تو باكي ندارم، اصالت و آزادگيام را حقير نتوانم شمرد!»
اوروز پسر وي هم چنين قهرماني دلير و پاكدل است. دو بار اسير دشمن ميشود و در هر دو بار مردانگي نشان ميدهد. او در راه ناموس راضي ميشود كه از چنگالش بياويزند و گوشت تنش را ريزهريزه كنند. اوروز پدر خود را از اسارت ميرهاند. پدرش براي اينكه او را بيازمايد، خود را نشان نميدهد. اوروز در ميان جنگ به تمام خصمان غالب ميشود حتي از پدرش هم جلو ميزند.
قهرمانان ديگر از بيگهاي اوغوز هستند، نظير: «بوزآتليبئيرهك » و «ديرسهخان اوغلوبوغاج » كه در اثر رشادت و دليري، صاحب نفوذ و مقام شدهاند.
در هر صحنه، دليري چوپانقازانخان بهويژه شايستهي دقتي خاص است. در سيماي اين«قاراجاچوپان» مبارزات و قهرمانيهاي خلق نمايانده شده است. اين قهرمان با صداقت، به تنهايي با ششصد چپاولگر مقابله ميكند. خصم انديشهي فريب دادن او را در سر ميپروراند و وعدهي فرمانروايي و بيگي ميدهد اما آنها را «اجازهي پا فراترگذاشتن نميدهد». با تنها فلاخن خود با اين ششصدتن كه از سر تا به پا مسلحاند نبرد دليرانه ميكند. دو برادرش كشته ميشوند، اما او روحيهي خود را نميبازد. وقتي ميبيند سنگهايش تمام شد، يكيك بزها را توي فلاخن ميگذارد و پرتاب ميكند. در هر بار دو تن از دشمن را از پاي درميآورد تا جايي كه چپاولگران خود را ميبازند و پا به فرار ميگذارند و چوپان اجازه نميدهد آنها حتي به «برهاي لاغر » هم دستاندازي كنند.
فلاخن او را از چرم گوسالهاي دوسه ساله است كه بازوان آن از موي تن سه بز درست شده است. در هر بار سنگي به وزن دوازده من پرتاب مي كند. سنگ پرتاب شده نميافتد، و اگر افتاد، چون گرد از هم ميپاشد و چون خاكستر ميپراكند. جايي كه اين سنگ ميافتد، سه سال مدام علف و گياه نميرويد. «قاراجاچوپان » اينگونه وصف ميشود:
«هنگامي كه شب سياه در رسد، تو نگهباني!
زماني كه برف و باران بيايد، تو آتشباني!
و چه دهشهاي ارزندهاي داري: شير، پنير!»
اين چوپان با«قازان» يكجا تعريف ميشود. او براي رهانيدن خانه و زندگي قازان، پي دشمن را ميگيرد و زن و برادرانش را نجات ميبخشد. او به سركردهي نيرومند و متمول دشمن چنين خطاب ميكند:
« به آن اسب سرخي كه زير ران داري، تا كي و چند خواهي باليد،
مگر نميداني كه حتي با بز«آلاباش» من قابل مقايسه نيست؟
به آن كلاهخود گندهي سرت تا كي و چند خواهي باليد،
مگر نميداني كه حتي با اين كلاه پشمين من قابل مقايسه نيست؟
به آن سلاح شصتمنيات تا كي و چند خواهي باليد،
مگر نميداني كه حتي با اين چوبدستي طلايي من قابل مقايسه نيست؟
به آن خنجرت چه بالي هان اي كافر!
مگر نميداني كه حتي با اين «چوولا» سر كج من قابل مقايسه نيست؟
به آن تيردان بزرگ و گشاد كمرت تا كي و چند خواهي باليد،
مگر نميداني كه حتي با فلاخن سرخ بازوي من قابل مقايسه نيست. . .»
اين چوپان فقير در سيماي كسي كه از مرگ نميترسد، قصاص خود را در هر صورت از دشمن ميگيرد، و قهرماني مبارز و عصيانگر و بيباك تصوير شده است.
در داستانهاي ددهقورقود، زنان نيز مانند مردان دلير و مبارزند. محبتهاي بيريا و شكوهند زن و شوهري، مادر و فرزندي، خواهر و برادري و صداقت دختران نامزد در داستان ملموس است و زناني كه در اينجا تصوير ميشوند اسب سوار، تيرانداز، جسور و دلير و رجزخوان و حريفجوي هستند.
زن «استاد به دیرسهخان» وقتي ميبيند فرزندش دير كرد، اسبش را سوار ميشود و با چهل دختر ظريفتن براي يافتن او به كوهستانها سر ميگذارد و سرانجام فرزند زخمياش را يافته و ميآورد.
وقتي «اوروز پور قازان» به اسارت ميافتد، مادرش«بورلاخاتون» مسلح ميشود و براي نجات فرزندش به ميدان جنگ ميرود و پهلواناني چون«قوغان» را از پا درميآورد. و ما در داستانها همزمان با اين فداكاريهاي مادران، به ضربالمثل بديع«حق مادر، حق خداست» برميخوريم. محبتهاي ديگر عناصر خانواده هم شكوهمند است نظیر: «سلجان خاتون » نامزد قانتورالي، با شريك زندگيش يكجا بر سر دشمن ميتازد و «يك سر قشون مال من و يك سرش مال تو » گفته ميجنگد و دلدادهاش را از مرگ ميرهاند. اين دختر در ميان توده با صفات «كسي كه تيرش به خطا نميرود، پهلواني كه پيوسته دو كمان از دوش ميآويزد » و با شكار كردنهايش معروف است.
«بانيچيچك » دختري است كه قبل از عروسي، نامزدش«بئيرهك » را ميآزمايد. او را به ميدان جنگ ميكشد. تير مياندازد. اسب ميتازد، كشتي ميگيرد و پس از اينكه قهرمانياش را باور ميكند، زنش ميشود. در داستان«دليدومرول» در ميان انبوه نزديكان قهرمان، تنها كسي كه حاضر ميشود جان خود را به جاي دليدومرول تسليم عزرائيل كند، زنش است كه با جملهي «جانم فداي جان تو باد!» فداكاري و صداقت خود را نشان ميدهد. و محبت«تانري» - كه مفتون اين صداقت و پاكدلي شده بود- به جوش ميآيد و آتش خشمش فرو مينشيند و به پاس اين محبت بيريا و شكوهمند، به آندو، صدوبیست سال عمر عطا ميكند.
در داستانها تأثير مذهب تا حد وسيعي كماهميت و ضعيف است. درست است كه در اينجا همه چيز صورت دين به خود ميگيرد برای مثال ( قهرمانان با كافران ميجنگند، كليساها را بدل به مسجد ميكنند، پيش از رفتن به ميدان جنگ، دو ركعت نماز ميگزارند و امثال آن.) لاكن هنوز احكام ديني در ميان خلق خالق اين داستانها جاي اساسي نيافته است.
علامات بيديني، بتپرستي و بدويت در داستانها باقوّت تمام منعكس است. قهرمانان به نيروهاي طبيعي باور دارند و به مظاهر طبيعت احترام خاصي قائلند. حتي برخي محققان را رأي بر اين است كه تنها سه اسم اسلامي«شير شمسالدين پورغفلت قوجا، الپرستم پور دوزن و بوغازجا فاطمه» كه در متن داستانها درميان انبوهي اسامي بومي ديده ميشود، بعداً به متن وارد شده است. يعني به ظن قاطع ميتوان گفت كه داستانهاي ددهقورقود، از آثار پيش از اسلام اوغوزان است و كاراكترها و نقاطي را كه پس از اسلام وارد آنها شده است، به خوبي ميتوان شناخت و جدا كرد.
تنها يك نظر به فهرست دو نسخهي درسدن و واتيكان اين نظريه را مدلل ميدارد. در فهرست نسخهي واتيكان، همهكلمات و تعبيرات بومي تبديل به كلمات و اصطلاحات اسلامي ميشود. كلمهي «بوي» تبديل ميگردد به«حكايت»، «تؤلمك» ميشود«وفات» و مانند آن. . .
همچنانكه از فحواي داستانها مستفاد ميشود جامعهي كوچگر و عشايري اوغوز هنوز در استدلال مدني خود ميزيستند و اينجا هم اصطلاح«تات»-كه در فولكلور آذري مطلقاً به بوميان و شهرنشينان اطلاق ميشود- در معناي خاص خود به كار ميرود و پيشواي روحاني با صفت«اوزونساققللي تاتأر» (= مردي از تات باريشي بلند) وصف ميگردد.
در داستانهاي كتاب ددهقورقود- همچنانكه در بسياري از افسانههاي فولكلوريك ديگر- قهرمانان با اسبان خود شناخته ميشوند. قازانخان كه از قهرماني وي در تمام داستانها بحث ميشود. با صفت «قونورآتينآياسي» (= دارندهي اسب قونورات) توصيف ميگردد، و«بئيرهك» با اسبش «بوزآت» مشخص ميشود.
در داستانها ضربالمثل قديمي«آتايلشهمسه، أر اؤيونمز» (= افتخار و شكوه مرد بسته به اسبش است) به كار گرفته ميشود. «بئيرهك» در ميدان نبرد، اسبش را چنين آواز ميدهد:
« پيشاني گشاد تو به ميداني پهناور ميماند.
چشمان نازنينت به دو شبچراغ شبيه است،
دو گوش زيبايت، بهدو برادر همانندند،
ياوري تو است كه جوانمرد را به آرزويش ميرساند.
به تو، اسب نه؛ برادر ميگويم، نزديكتر از برادر،
به بلايي گرفتار شدهام. به تو دوست ميگويم نزديكتر از دوست. . .»
در متن داستان، اين صحنه چنين تصوير ميشود:
«اسب سرش را برگرداند، يكي از گوشهايش را بالا گرفت، آمد نزد بئيرهك، بئيرهك گردن او را در آغوش كرد، بر دو چشمش بوسه زد، برجست و سوار شد. »
از چيزهاي مقدس ديگري كه نام آن در هرجا آمده است، «قوپوز» يا«ساز» است كه در هر جا با نام ددهقورقود مترادف است. ددهقورقود يك اوزان است و اوزان گفتيم همان است كه ما امروز به آن «عاشيق» ميگوييم.
اسم عاشيق معمولاً با كلمهي«ساز» - كه هميشه از دوش عاشيق آويزان است – مترادف است و همچنانكه اين شيء در نزد عاشيقها جنبهي قدسيت دارد، هزار سال پيش نيز، صورت بدوي آن يعني «قوپوز» در نزد«اوزان»ها مقدس بوده است.
قهرمانهاي داستانهاي كتاب ددهقورقود وقتي در دست دشمن قوپوز ميبينند، بهروي او اسلحه نميكشند و ميگويند: «به احترام ددهقورقود نزدم. » و دست ميبرند و قوپوز را ميگيرند.
همانگونه كه در داستانهاي حماسي و پهلواني ديگر آذربايجان مانند كوراوغلو و نيز در داستانهاي رومانتيك عاشقانه نظير عاشيق غريب، عاشيق قورباني و غيره هم معمول است، در داستانهاي ددهقورقود نيز قهرمانان در دست خود قوپوز دارند و وقتي كه در ميدان جنگ رجز ميخوانند، آن را مينوازند.
گفتيم برخي از قهرمانان داستانها، با نيروهاي موهوم و مافوق الطبيعه ميستيزند. يكي از اينها«دليدومرول» است. «دلي» كه برخيها آنرا در فارسي به «ديوانهسر!» تعبير كردهاند، به مرداني كه داراي نيروي تني زياد باشند عموماً و به پهلوانان نامدار و كارآمد خصوصاً اطلاق ميشود. «دومرول» هم، چنين لقبي دارد و هم مثل قهرمانان ديگر«بيك»است. او به زور بازوانش ميبالد. «بر خشكرودي پلي ميسازد و از هر رهگذري باج ميگيرد وحتي از آنكس كه سرباز زند. » زيرا كه بهقول خودش«باشد دلاوري بيباكتر و پرزورتر از من پديد آيد كه با هم نبرد كنيم تا آوازهي دليري، جنگاوري، مردافكني و شجاعتم روم و شام را فرا گيرد.»
تا آنكه سر پلش«جواني نيك و باآيين ميميرد و وي پي عزرائيل ميگيرد تا با او درآويزد و جان آن جوانمرد نيك را برهاند.» و از اينجا داستان ميآغازد و در انجام مبارزات دليدومرول با عزرائيل پايان ميپذيرد.
ديگر از چنين مبارزات، در افسانهي«تپه گوز و باساط» تصوير شده است. «تپه گؤز» يعني يك چشم و او غولي است كه فقط يك چشم در ميان پيشاني خود دارد و در نتيجهي نزديكي و آميزش چوپاني با يك دختري از پريان بوجودآمده است و هر چند بار به ميان مردم اوغوز ميآيد و گروهي از آنان را ميخورد. تا آنكه«بساط پسر آرزو» به نالهي پيرزني به خود ميآيد:
« اي نامور كه برياغيها تاختهاي،
اي كه كمان از شاخ آهو ساختهاي،
در«ايچاوغوز» و«تاشاوغوز» بشناختهاي،
اي سرورم بساط! كمك!»
دو پسر از سه پسر اين پيرزن را تپهگوز خورده بود و بساط وقتي از آن آگاه ميشود و نالهي پيرزن را ميشنود و هم اطلاع مييابد كه برادرش«قيانسلجوق» نيز در دست وي زبون شده است، اشك در چشمانش حلقه ميزند، بياد برادرش مينالد:
« كاخهاي پي افكندهات را
آن ستمگر برچيد، واي برادر!
از طويلهي اسبان بادپايت،
آن ستمگر دورت نمود، واي برادر!. . .
زيبا عروسي را كه با صد اميد برايت آورده بودم،
آن ستمگر از تو جداكرد، واي برادر!
پدر مو سپيدم زار و نالان ماند.
مادر سپيد رخسارم گريان ماند.
اي بلند بالايم، اي كوه آسايم، اي برادرم!
اي آب جوشانم، اي سيل خروشانم، اي برادرم!
نيروي كم پرنيرويم،
سپيدي چشمان سياهم. . . »
و دنبال اين غول را ميگيريد و به مبارزه با وي ميآغازد. در اين مبارزه نيز نيروهاي موهوم و مذهبي به ياري او ميآيند تا آنكه بر غول پيروز ميشود و به ميان اوغوز بر ميگردد و اين وقت ددهقورقود حاضر ميشود و به او آفرينها ميخواند:
«اي بساط!
كوههاي شكوهمند پناهت دهند.
رودهاي خونين راهت دهند.
خون برادرت را به مردي گرفتي، بيگهاي اوغوز را از زير بار رهاندي. خدايتعالي رويت را سپيد كناد!»
داستانها از لحاظ ادبي و فيلولوژي حائز كمال دقتاند. جملات اغلب كوتاه، فشرده، سليس و روان هستند كه چه بسا برخيها صورت كلمات قصار و امثال سائره به خود ميگيرند. مسلماً غناي لغت و تشبيه و استعارهي آنها را نميتوان ناديده گرفت. به بسياري لغات و تعبيرات صاف و سليس برميخوريم كه به مرور زمان- تقريباً- متروك شدهاند و فعلاً در زبان عموميمان نيست، مانند لغات نسنه (شئي)، داراي (يغما كردن)، أسرهك (سرمست)، اوزان (عاشيق)، اويلن (نيمروز)، آل (حيله)، سايري (بيمار)، اوچماق (جنت)، يوكلت (باركش)، چيخاگلمك (ناگهاني آمدن)، بان (اذان)، يازي (صحرا) و غيره كه اكنون برايمان ناآشنا مينمايد. و نيز به طور مرتب به اشكال و صور درست كلماتي كه به مرور صورت تحريف به خود پذيرفتهاند برميخوريم، نظير قارانغو (به جاي قارانليق- تاريكي)، قانسي (به جاي هانسي-كدام)، قاچاق (به جاي هاچاق-كي)، دوتساق (به جاي دوستاق-حبس) و جز اينها كه زبان داستان را تا حدي براي خوانندهي معاصر دشوار ميكند و با اين، اهميت تاريخي كتاب را بالاتر ميبرد.
از اينها كه بگذريم كلمات و جملات اساسي داستانها همانها هستند كه اكنون در سر زبانهاست و آنچه كه در اينجا اشارهي بدان لازم است، كلمات و تعبيرات بيگانه است. در متن داستانها بهحد نسبتاً وفور به واژههاي خاص اسلامي برميخوريم حتي كلماتي ميبينيم كه اكنون شايد در زبان ادبي وكتبي ديار ما غريب نمايد. مانند زخم، سخت، تفرج وجز آن كه بيگمان بر اثر وسعت و رسميت زبان ادبي عصر يعني زبان فارسي نفوذ كرده است.
به خصوصيتهاي ادبي داستانها كه برسيم، تشبيهات و تعبيرات را خواهيم ديد كه چه بسيار و فراوان از زبان ساده و طبيعي و از روحيات ابتدايي عشايري و روستايي گرفته شده است. اين نوع تشبيهات و مقايسهها كه از طبيعت أخذ گرديده، بياندازه جالب توجه است. مثلاً وقتي ميخواهد حالت قانتورالي را كه با دختر زيبايي روبروگشته و بدو مفتون شده است توصيف كند ميگويد: «اؤيسل اولموش داناكيمي، آغزينين سويو آخدي!» (= مثل گوسالهاي كه دباغ شده باشد دهانش آب افتاد!) و يا وقتي كه قازليققوجا ميخواهد پسر يا دختر بودن فرزندش را جويا شود با جملات مؤزوني كه تشبيهات آن از حيات گلهداري و عشايري گرفته شده است، زنش را چنين مخاطب قرار ميدهد:
«اي زن! اي رفيق حياتم! فرزند من شتر نراست؟ ماده است؟ قوچ است؟ گوسفند است؟ چي است؟».
در پاسخي نيز كه زن ميدهد، تشبيهات عيناً از حيات روستايي گرفته شده است.
هنگامي كه قهرمان داستان به اردوي دشمن هجومآور ميشود، با بيان طبيعي«توگفتي گروهي شاهين سرازير شدند» توصيف ميگردد.
جملات و تعبيرات اساساً ساده و كوتاهاند و به جملههاي مركب و پيچيده خيلي كم برميخوريم. البته نميتوان گفت كه اين بدان علت است كه تدوين كنندگان داستانها افكار و انديشههاي مركبي نداشتهاند، بلكه اين راهي نيكو و پسنديده براي بهتر القا كردن مطالب به شونده و خواننده است. و ما در تمام آثار فولكلوريك هميشه با اين جنبه مواجه هستيم.
زبان نثر داستان آهنگين و مؤزون است، جملات قافيه دارند وكلمات جفت زياد تكرار ميشود، نظير: «قاني دئديگيم بيگ أرنلردونيا منيمد یردئينلر؟» و «اؤنوم اينله-سؤزوم دينله»«آو آولادي، قوش قوشلادي» وغيره.
در قسمت نظم، به صورتهاي ابتدايي اشعار برميخوريم. در اينجا وزن و قافيه آنقدرها هم هنرمندانه استعمال نشدهاند. بهويژه اينكه اوزانها هنگام خواندن اشعار، آنها را با آهنگهاي قوپوز يا ساز خود جور ميكردند و كلمه و كلماتي به آخر و آغاز مصراعها ميافزودند و يا حذف ميكردند و اين باعث شده كه صورت نامرتبي از اشعار داستانها به دست ما برسد. درست مثل«يشتها» بخش مهمي از«اوستا»كه به نظر محققان پيشتر مؤزون و منظوم بوده است.
لكن تشبيهات و تعبيرات زيبا و دلنشيني كه در اشعار به كار گرفته شده، اين نامرتبي وزن را جبران ميكند. مثلاً شايان توجه است جايي كه«ديرسه خان» با اين جملات نمكين زن خود را صدا ميزند:
« پيشم بيا، تاج سرم، تخت خانهام!
سرو رفتارم به خراميدن!
كه گيسوان سياهت دور قوزك پايت ميپيچد،
كه ابروان سركشت كماني آماده را ميماند،
كه در دهان تنگت بادام فراخ ميآيد،
كه گونهات چون سيب پایيزي خونين است.»
در جاي ديگري زيبايي زن چنين تصوير ميشود:
« اي سرخين گونهام كه چون خون بر روي برف افتد،
اي ابروكمانيم كه قلمزنها رسم كنند،
. . . . »
زبان نثر حماسهها، آهنگين و موزون است. حتي جملهها نيز قافيههاي داخلي دارد. و كلمات جفت زياد تكرار ميشوند.
دربارهي«حماسهي ددهقورقود» نوشتهي آنار، ترجمهي ابراهيم دارابي، انتشارات نوپا، تهران، 1355
يكي از بزرگترين نويسندگان معاصر، بر اساس مضامين انساني حماسهها و روايات و افسانههايي كه دربارهي ددهقورقود رايج است، داستاني بلند پرداخته است. داستاني از قهرمانيها، دلاوريها، دربدريها و خلاصه گذشتههاي دور و پرفراز و نشيب مردم سرزمين آذربايجان به قلم آورده است. داستان با تصوير صحنهي نبرد آغاز ميشود:
«نبرد، نبرد دليران بود و مرگ، مرگ عزيزان. . . آن روز براي مردم اوغوز روز سختي بود، چرا كه مردانش روياروي هم قرار گرفته بودند، چرا كه پدر فرزند را و برادر، برادر را به خاك و خون ميافكند».
آنگاه از صحنهي وحشتبار پس از جنگ، رديف پيكرههاي خونين انسانها و ترس و دهشتي كه از مرگ بر جان ددهقورقود، «حكيم و داناي قوم ما» مينشيند، سخن ميرود:
«سپس داناي قوم، ساز بر سينه ميگيرد و به سخن ميآغازد. داستاني ميسازد از تاريخ كهن و فرهنگ پربار و اصيل سرزمين.»
استيل داستان، بتمامي استيل حماسههاست. چهرهها همه از متن حماسهها أخذ شدهاند. در سرتاسر داستان اپيزودها و حكايات ضمني فراواني نيز از متن حماسهها اقتباس شده است. نويسنده، همهي چهرهها و قهرمانان حماسهها را در داستان بلندش يكجا گردآورده و با هنرمندي مجموعهي بديعي آفريده است. با مهارتي هنرورانه از حكايات ضمني بسيار عادي، استنتاجات انساني و نجيبي گرفته و خوانندهي معاصر را در مسير خاص انديشگي، تا فرجام داستان هدايت كرده است.
1) هفتهنامهي مهد آزادي ويژهي «هنر و اجتماع».
2) ح. م. صديق. هفت مقاله پيرامون فولكلور و ادبيات مردم آذربايجان، انتشارات دنياي دانش (چاپ دوم)، تهران، 1357.
پينوشتها:
1. Ozan.
2. نامها با تصرف در طرز نگارش نوشته شده است. رک. خواجه رشید الدین فضل اله همدانی «جامع التواریخ».
3. حدود العالم، چاپ تهران، 1340، ص 124.
4. صورة الارض، ص 511.
5. المسالك و الممالك؛ص37 و 39 .
6. كسروي، احمد. «شهر ياران گمنام»؛ص 75.
7. Orhan Saik Gukyay, Dedem Korkud unkitab, Istanbul, 1973.
8. كتاب اولي توسط توسط «فاروق سومر» و به دستياري دو همكار امريكايي وي، و كتاب دومي بهوسيلهي انتشارات «پنگوئن» چاپ شده است.
9. چلبی، اولیا. سیاحتنامه، ج1، استانبول1314.
10. « انسيكلوپدي اسلام» مادهي «قورقود آتا» و مجلهي« تورك ديلي و ادبياتي در گيسي»، ش6.
11. عين متن: «رسول عليه السلام زامانينا ياقين ، بايات بويوندان قورقود آتا دئرلر بير أر قوپدو».
12. « اوغوزون اول کیشی تامام بیلیجیسی ایدی. نه دئرسه، اولور ایدی. غیبدن دورلو خبرلر سؤیلر ایدی، حق تعالی اونون کؤنلونه الهام ائدهر ایدی».
13. نقل از مجلهي«تورك ديلي و ادبياتي درگيسي» ج 5.
14. «انسيكلوپدي اسلام» مادهي«قورقوتآتا».
15. مفهوم: «من نگفتم عروس جداييافكن است، نگفتم دوغ سير كننده است، نگفتم سوزن خار است، نگفتم دوزنده پارهكننده است.»
16. رک. قیرزی اوغلو، فخرالدین. « ددهقورقود اوغوزنامه لری» استانبول 1952م. ص10.
- توضیحات
- دسته: مقالات و نقدها