اين مقاله از كتاب «مسائل ادبيات ديرين ايران» برداشته شده است كه استاد در سال 1351 مجموعهي مقالات آن را از ميان آثار پژوهشگران آذربايجان شوروي، انتخاب و به فارسي ترجمه و با افزايشهاي لازم انتشار دادند.
«محمد بن فخرالدین هندو شاه نخجوانی» یکی از دانشمندان آذربایجان- که در سدهي 14 م. ظهور کرد- آثار گرانبهایی چون «صحاح الفرس» و «دستور الکاتب فی تعیین المراتب» به ارث گذاشت.
دربارهی زندگی محمد نخجوانی که هنوز تاریخ زاد و مرگش مشخص نشده، آگاهی چندانی در دست نداریم. او در خانوادهی «فخرالدین بن سنجر بن عبدالله هندو شاه نخجواني» - مؤلف «تجارت السّلف» و یکی از علماء نامآور زمان خود - به دنیا آمد. به نظر برخی از پژوهشگران در میان سالهای 776-684 ه. در نخجوان از مادر زاد. از تحصیلات کامل برخوردار شد و به زبانهای فارسی و ترکی تسلط یافت و دنبالهرو پدرش گشت و به «شمس منشی نخجوانی» نامبردار شد.
محمد نخجوانی در دوران حکومت سلالهی ایلخان (1336-1256) صاحب مقام و منصب بود و سالها در دربار شاهان مغول کاتبی میکرد. با غیاثالدین فرزند فضلاله رشیدالدین مودّت داشت و «صحاح الفرس» را به او اتحاف کرده است. «دستور الکاتب فی تعیین المراتب» را که در عهد ایلخانیان به تالیف آن آغاز کرد و در 73 سالگی و زمان جلایریان پایان داد، به سلطان شیخ اویس[1] (1374-1356) فرزند شیخ حسن بزرگ مؤسس سلسهی جلایریان (1356-1336) تقدیم نمود. دانشمندان تا سالهای اخیر دربارهی ساخت، حجم، مضمون و کیفیت واژهنامهی محمد نخجوانی آگاهی درستی نداشتند، حتماً نام آن را نیز به درستی قید نکردهاند. در بسیاری از منابع اولیه نام اثر «فرهنگ محمد بن هندو شاه» یا «رسالهی محمد هندو شاه» آمده است. پژوهشگران به سبب دسترسی نداشتن به نسخهی خطی اثر، به مناقشات غیر علمی در پیرامون آن پرداختهاند. چنانکه واژهنامهی دو زبانی «صحاح العجم» که در سالهای اخیر از سوی پژوهشگران،[2] انتساب آن به فخرالدین هندو شاه نخجوانی به ثبوت رسید، سالها با «صحاح الفرس» یکی انگاشته میشد.[3]
واژهنامهی نخجوانی در سدهی 14 م. تدوین یافته و نسخ آن قرنها در دسترس لغتنویسان بوده است، اما این نسخهها به روزگار ما بر جای نمانده و در اوایل سدهی 20 گمشده به حساب میآمده است. در نتیجه محققان نامهای گوناگونی به آن دادهاند مثلاً مرحوم سعید نفیسی که از وجود آن بیاطلاع بوده در یکی از آثارش میگوید که «شمس منشی» مانند پدر خود کاتب ماهری بود و دو کتاب مشهور از خود به یادگار گذاشته است: اولی، فرهنگ فارسی به نام «صحاح العجم» که به نام خواجه غیاثالدین نوشته و دومی، «دستور الکاتب فی تعیین المراتب».[4] همو در «فرهنگ فارسی» این کتاب را «فرهنگ محمد بن هندو شاه» نام میدهد و مینویسد:
«فرهنگ صحاح الفرس که از طرف محمد بن هندو شاه منشی به نام خواجه غیاثالدین رشید تالیف شده است...».[5]
میبینیم که مرحوم سعید نفیسی نام آن را چند گونه ذکر میکند.
منابع کهن آگاهیهای درستتری درباره آثار مؤلفان قرون وسطا دارند. به نام اثر محمد نخجوانی نخستین بار در آثار مشابهی که پس از او و با استفاده از کتاب او نوشته شده، برمیخوریم.
در مقدمهی معدودی از فرهنگهای قرون وسطا از این کتاب یاد شده است که نشان میدهد نسخههای آن به تعداد اندکی منتشر شده بود و در دسترس چند تن از لغتنگاران بوده است. محمد حسن بهروز - محقق افغانی - میگوید که تنها در دو فرهنگ فارسی از این اثر یاد شده است:
«تنها در دو فرهنگ جهانگیری و فرهنگ سروری و یا مجمع الفرس (نام آن در اصل از نام صحاح الفرس اخذ شده و با آن اندک تفاوت دارد) از این کتاب یاد و از آن استفاده شده است.» [6]
در این دو اثر نام این کتاب به دو صورت «فرهنگ محمد بن هندو شاه» و یا «رسالهی محمد هندو شاه» آمده است. م. ح. بهروز در این باره میگوید: «در گذشته اکثر آثار کتبی به نام مؤلفان آنها مشهور میشد، یعنی نام مؤلف به جای نام کتاب نامبردار میگشت. چنانکه «صحاح الفرس» به همین شیوه به «فرهنگ محمد بن هندو شاه» مشهور شده است.»[7]
«طاعتی» نیز که میکرو فیلمهای صحاح الفرس را به دست آورد و متن انتقادی آن را برای اول بار منتشر ساخت[8] و هدیهای گرانبها به لغتنگاری فارسی تقدیم کرد، در مقدمهای[9] که بر متن چاپی نوشته، فرهنگهایی را که از این کتاب به عنوان منبع استفاده کردهاند چنین نام میبرد:
1. حسن بن حسین عماد القره حصاری. «شامل اللغت» (سدهی 15).
2. لطفالله بن ابو یوسف حلیمی. «نثار الملک» (سدهی 16).
3. حسین وفایی. «فرهنگ وفایی» (سدهی 16).
4. حسین اینجو. «فرهنگ جهانگیری» (سدهی 17).
5. سروری. «فرهنگ سروری»و یا «مجمع الفرس» (سدهی 17).
6. شعوری. «فرهنگ شعوری» (سدهی 18).
در این کتابها، نام درست اثر «محمد نخجوانی» نیز داده شده است. در دو فرهنگ نخستین «صحاح الفرس» و در بقیه «فرهنگ محمد بن هندو شاه» و «رسالهی محمد هندو شاه» آمده است. علی یوسف شیروانی دانشمند آذربایجانی سدهی 16 م.، در اثر خود به نام «دُرّ دری» که ع. طاعتی از آن یاد نمیکند نیز آن را «رسالهی محمد هندو شاه» نامیده است.[10] لازم به یادآوری است که این گونه پراکنده گوییها دربارهی فرهنگ فارسی محمد نخجوانی، دانشمندانی را که نسخ خطی آن را در دسترس داشتهاند، وادار به دقت کرده است.
ع. طاعتی نسخههای زیر را در دست داشته است:
1. دستنویس هندوستان متعلق به سید محمد علی داعی الاسلام که ناقص است و چند برگ از انجام افتاده دارد.
2. نسخهی متعلق به علیاکبر دهخدا موجود در کتابخانهی سازمان لغتنامه، که مقدمه و یک سوم از متن آن افتاده.
3. نسخهی نفیس و بهتر از هر دو نسخه فوق، متعلق به ع. طاعتی.
تصحیح «صحاح الفرس» سبب شد که چهارمین نسخهی آن در افغانستان آشکار شود. م. ح. بهروز که مقالهای پیرامون نسخهی گرانبهای متعلق به خود نوشته، روشن ساخته است که این نسخه از همهی نسخ ایران و هند نفیستر است. به عقیدهی م. ح. بهروز، این نسخه را کمالالدین بن مولانا محمد فرزند خود مؤلف استنساخ کرده است. کهنگی کاغذ نیز نشان میدهد که نسخه باید در عصر مؤلف نوشته شده باشد. و در هر حال نمیتوان قدمت آن را از قرن هشتم پایینتر آورد.[11] بدین گونه تاکنون چهار نسخه از «صحاح الفرس»، در هندوستان (1نسخه)، ایران (2نسخه) و افغانستان (1نسخه) به دست آمده است. ع. طاعتی از نسخهی چهارمی بیاطلاع بوده است. انتشار «صحاح الفرس» روشن ساخت که این اثر با «صحاح العجم» اثر محمد نخجوانی یکی نیست. اما هنوز برخی از پژوهشگران این دو را یکی میدانند.[12] س. ای. بایوسکی آن را به «هندو شاه نخجوانی» نسبت میدهد.[13] اما ما نیازی به ثبوت انتساب «صحاح الفرس» به محمد نخجوانی نمیبینیم. مؤلف خود در پایان میگوید:
«پس از اتمام کتاب، همه را صحاح الفرس نام دادم...»[14]
چنانکه محمد نخجوانی خود در مقدمه اشاره میکند، آن را در سال 728 هـ . (1328-1327م.) در تبریز پایان بخشیده است.
شیوهی واژهگزاری
واژهنگاری فارسی از چند سدهی پیش وابستگی خود را با شیوهی واژهگزاری زبانشناسی نشان داده است. این وابستگی، همیشه سبب بروز انواع واژهگزاری میشود. واژهنامههای گوناگون فارسی، واژهگزاریهای گوناگون داشتهاند. محمد نخجوانی در زمان خود، روشی دیگر غیر از آنچه متداول بود در واژهگزاری پیش گرفت. او در واژهگزاری صحاح الفرس از روشهای زیر سود جسته است.
1. روش معنی کردن
در ترتیب واژهها از این روش سنتی واژهگزاری فارسی بیشتر استفاده کرده است. اما نه تنها در برابر هر واژه آن را معنی نموده، بلکه معانی مختلف، گوناگونی در شکل و یک گونگی در معنا، معانی متضاد و جز اینها را نیز در برابر هر واژه داده است. مثلاً:
الف. واژههای چند معنایی:
چرخ: چند معنا دارد. اول فلک، دوم چرخه باشد که زنان بدان دوک ریسند. سیوم جامه باشد یعنی گریبان. چهارم نام شهری است. پنجم تیر و کمان چرخ باشد و هر چه دوران دارد چرخ است (ص 64-63).
ب. اومونیمها:
لابه: خواهش باشد (ص 389).
لابه: دستاری باشد که بر سر بندند (ث 289).
پ. سینونیمها:
کوف و جغد و بوم همه یک معنی دارد(ص 170).
نهیب: خوف و ترس باشد (ص 40).
ت: آنتونیمها:
تنگ: چهار معنی دارد. اول ضد فراخ بود...(ص 195).
ث. همنگارها:
فش (به فتح فا): مانند بود (ص 154).
فش (به ضم فا): بش چهار پای باشد (154).
2. روش شرح ساخت آوایی
در صحاح الفرس، پیرامون آواشناسی زبان فارسی نیز آگاهیهایی داده شده است که از نظرگاه پژوهش تاریخ آواشناسی فارسی حایز اهمیت است. محمد نخجوانی گاه واژههای همنگار (= اوموگراف) را از هم جدا میکند و برای مشخص کردن ساخت آوایی واژههایی که خواندنش دشوار مینماید، از روش شرح ساخت آوایی سود میجوید. مثلا:
بش (به ضم با): موی گردن و قفای اسب بود (ص 147).
بش (به فتح با): بندی بود آهنین یا سیمین یا برنجین که آن را (از بهر محکمی به میخ) بر صندوقها یا درها زنند (ص 147).
شغا (به ضم شین و به فتح عین معجم) و شقا (به قاف) و شگا (به گاف بینقطه): تیردان است و عرب، آن را جعبه گویند (ص 25).
3. روش گزاری دستوری
برخی مقولات دستور زبان فارسی را که در آن زمان تازه پا گرفته بود، در این جا کشف و شرح میکند. مثلا:
الف. مقولهی کمیت:
وا: نوعی از طعام را گویند به انفراد، مانند ناروا، دوغوا، گندم وا، و جمعش واها بود... (ص 33).
ب. زمان ماضی شهودی فعل:
برست: یعنی ببالید، صیغهی فعل ماضی است... (ص 42).
پ. شکل امری فعل:
پیرا: لفظ امر، یعنی پیراسته کن (ص 34).
ت. اسم فاعل و صفت فاعلی:
گزان: گزنده باشد، به صیغهی اسم فاعل (ص 251).
گزین: دو معنی دارد. اول گزنده باشد، به معنی اسم مفعول، دوم به معنی اسم فاعل (ص 25).
4. روش مقایسه و تطبیق
محمد نخجوانی در صحاح الفرس برای نمایاندن اشکال گوناگون واژهها در لهجهها و شیوههای تکلم، از روش مقایسه و تطبیق سود جسته است و معادل و مترادف بسیاری از واژههای فارسی را در زبانها و گویشهای گوناگون عربی، ترکی، یونانی، پهلوی، خوارزمی، خوزستانی، بلخی، مروي، فرغانهای، اصفهانی، خراسانی، شیرازی و جز اینها یافته و داده است.
نمونهی زبانها
الف. عربی:
لاف: به تازی «صلف» خوانند (ص 170).
ب. ترکی:
یاغ: به لفظ ترک روغن است (ص 167).
پ. پهلوی:
کبر: پهلوی است و به پارسی خفتان گویند (ص 12).
ت. سریانی:
زردشت: نام ابراهیم پیغمبر است - علیه السلام- به زبان سریانی به فتح زای معجم، ستبر و بزرگ و درشت بود (ص 45).
نمونهی لهجهها و گویشها
الف. خراسانی:
خزند: گیاهی باشد که به اشنان ماند در خراسان آن را شخار گویند (ص 77).
ب. بخارایی:
کرک: (به فتح کاف و راء مهمله) به زبان بخارا «آسمانه» گویند (ص 185).
پ. بلخی:
فیال: به لغت اهل بلخ «آغاز» باشد، یعنی زمینی که اول بکارند (ص 209).
ت. مروی:
ریکاسه و ریکاشه: به زبان مرو، خارپشت باشد (ص 278).
ث. فرغانهای:
فغ: دو معنی دارد: اول دوست و معشوق بود، دوم به زبان فرغانه، صنم و بت را گویند 0ص 164).
ج. خوارزمی و اصفهانی و ...
استوار: چند معنی دارد: 1. محکم و ثابت باشد. 2. امین معتمد بود و در ولایت خوارزم و ماوراءالنهر و اصفهان و عراق عادت چنان باشد که بر هر دیهی شخصی را که به امانت و اعتماد مشهور باشد، امین گمارند و او را استوار گویند (ص 98).
در استفاده از روش تطبیقی، شیوههای تکلم آذربایجانی را نیز از نظر دور نداشته است:
کپتا: به زبان آذربایجانی بیلقان گویند (ص 26).
بدست: به عربی شبر خوانند و اهل آذربایجان «وزه» گویند (ص 41).
باد پیچ: رسنی باشد که کودکان بر رخت بندند و در آنجا نشینند و آیند و روند و عرب آن را «ارجوحه» گوید و به زبان نخجوان «جملول» گویند (ص 51).
جغد: کوف بود یعنی از بوم، و به زبان آذربایجانی «کنگر» خوانند (ص 77).
کندور و کنور: به فتح کاف ظرفی باشد بزرگ مانند خم که از گل و سرگین کنند و غله را در آن ریزند و به بعضی از زبانها «کندلوله» گویند و به ولایت آذربایجان «کنده» خوانند (ص 114).
«صحاح الفرس» نه تنها از نقطه نظر زبانشناسی، بلکه از لحاظ بررسیهای تاریخ ادبی نیز در حیز اهمیت است. در کتاب جای جای به شواهد شعری از شاعرانی که کمترین آگاهی از آنان در تذکرهها بر جای نمانده برمیخوریم. از جمله اشعار پدر خود نویسنده که اغلب با اشارهی «گفت رحمهالله علیه پدرم» و یا «پدرم گفت» میآورد. اشعاری که از پدر خود نقل میکند، متجاوز از 60 بیت است. خلاصه آن که «صحاح الفرس» در بررسیهای زبانشناسی ایرانی از نظر احتوای مسایل زبانشناسی خاصی که در آن عهد چندان وضوح نیافته بود، حایز اهمیت است. هم از این نظرگاه، در خاورشناسی معاصر، پژوهش و بررسی دقیق و کامل این اثر از وظیفههای ضرور به شمار میآید.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] سلطان اویس تبریز را پایتخت خود قرار داد. این شهر از آن سال پایتخت جلایریان بود. ر. ک. مقدمه علی اکبر علیزاده بر «دستور الکاتب فی تعیین المراتب»، 1964، ص 11.
[2] ح. زرینهزاده. مجموعهی سخنرانیها در کنفرانس بینالجماهیر مسایل ادبی ایران، دوشنبه، 1966.
[3] محمدعلی تربیت. دانشمندان آذربایجان، تهران،1314، ص 399 ؛ ع. علی اصغرزاده. مجلهی انستیتوی تاریخ، باکو 1947، ص 75 ؛ دکتر ذبیحالله صفا. تاریخ ادبیات در ایران، ج 3، ص 247 ؛ هندو شاه بن سنجر بن عبدالله صاحبی نخجوانی. تجارت السلف (مقدمه)، تهران، 1344 ؛ ص. ی. شیرینبیانی. تاریخ آل جلایر، تهران، 1345، ص 42 ؛ سعید نفیسی. تاریخ نظم نثر در ایران و در زبان فارسی تا پایان قرن دهم هجری، تهران، 1344، ص 184.
[4] سعید نفیسی. فرهنگ فارسی، (مقدمهی لغتنامه دهخدا)، ص 184.
[5] محمد حسن بهروز. پیشین.
[6] همان جا.
[7] محمد بن هندو شاه نخجوانی. صحاح الفرس، تهران، 1341.
[8] همان، مقدمهی مصحح.
[9] دکتر شهریار تقوی. فرهنگنویسی در هند و پاکستان، تهران، 1341، ص 88.
[10] محمد حسن بهروز. پیشین، ص 10-9.
[11] ج. قهرمانف. واژهنامهی تحفة الاحباب.
[12] س. ای. بایوسکی. ارپیسانی پرسیدسکیخ ای... ، 1968،ص 73.
[13] صحاح الفرس، ص 9.
[14] همان، ص 8.
- توضیحات
- دسته: مقالات و نقدها