گؤزلرده ايشيق يانير،
بو گؤزلر مني تانير.
آمما حئيف كي عمران،
باخا بيلمير، اوتانير.
عمران صلاحي
قلم گرفتن به عزاي عمران صلاحي، هيچگاه به ذهنم خطور نميكرد. او يك سال از من كوچكتر و بسيار فعال و پر جنب و جوش بود. دوست شاعري كه پيوسته در سفر و حضر خندههاي تلخ بر لب داشت. زبان مادري خود، تركي را بسيار دلنشين حرف ميزد، با ته لهجهي تهروني و افتخار به اينكه:«من بچهي جواديهام.» و همين را نيز به خندهاي تلخ واميسپرد. و اينك دريغا كه من، امروز دريغاگوي او شدهام!
به روزگاراني كه خندههاي تلخ هنوز بر لبانش نخشكيده بود، برايش جشني نساختيم و او را ارج ننهاديم و اكنون دريغا گويان به دنبال نشستن بر سر مزارش و نوشتن براي او هستيم. و اين نيز، خود خندهاي تلخ به دنبال دارد.
چندي پيش خاطراتش را با دوست از دست رفتهمان، «حسين منزوي» انتشار داد. وقتي ميخواندم، هيچگاه تصور نميكردم كه دو ماه بعد، من هم از او ياد خواهم كرد. آوخ! چه دردناك است كه اكنون گذشتهها را مرور كنم:
ـ كه كتاب «ايستگاه بين راه» مجموعهي شعر فارسي او را به سال 1355هـ. در «دنياي دانش» چاپ كرديم.
ـ كه 8 شعر بلند تركي وي را كه در دورهي اختناق سروده بود، در آذرماه 1357هـ. در كتاب «مجموعهي – 1» وارد ساختيم و از سوي «جمعيت فرهنگ آذربايجان» انتشار داديم.
ـ كه اولين كتاب شعر تركي او را با عنوان «پنجرهدن داش گلير» در سال 1361هـ. به عنوان يازدهمين كتاب همين جمعيت، به بازار داديم كه سراپا شور و حال مبارزه را به خواننده القاء ميكرد و شعرهايي از اين دست داشت:
چوخ سازلارا، بولبولده اولا، سس قاتا بيلمز،
بو سس ائله سسدير كي اونا، ساز چاتا بيلمز.
قوي سس اوجالانسين، يئنه هريانا جالانسين،
بو داغلارين أوستونده آخان سو ياتا بيلمز . . .
و نقطهي اوجي در شعر سالهاي آخر دورهي اختناق ستمشاهي بود.
ـ كه عضو بررسي پروندههاي اشعار تركي، در هيئت تحريريهي مجلههاي يولداش (1358هـ.) ، انقلاب يولوندا (1359هـ.) ، يئني يول (1362هـ.) و بولتن انجمن زبان تركي (1364هـ.) بود.
ـ كه در سال 1381هـ. ، بيست قطعه طنز از او را از مجموعهي «40 لطيفهي تركي»اش برداشتيم و در كتاب «فرجام طرح بنياد آذربايجانشناسي» آورديم. لطيفههايي كه ماهيت طنزي داشت و به دنبال هشدار و بيدارباش، خندههاي تلخ بر لبان خواننده ميآورد.
ـ كه در جلسات شعرخواني تركي ما، پيوسته شركت ميكرد و با متانت و وقار و حجب خاص آذربايجاني خود، شعر ميخواند و هيچ سخني نميگفت، مگر طنزي در آن باشد و خندهاي تلخ به دنبال آورد. زماني كه خود شعر ميخواند، بسيار آرام بود و وقتي شعرش را به پايان ميرسانيد، منتظر مينشست تا شنوندهاش متوجه تلخي خندههاي خود شود و چون او، آرام گيرد.
اكنون كه قلم به عزاي او در دست دارم، خود را رهرو فرجام راهي تلخناك ميبينم:
ياري اندر كس نميبينيم ياران را چه شد؟
دوستي كي آخر آمد؟ دوستداران را چه شد؟
در كنار آنچه از او انتشار يافته است، بهرههايي از سرودهها و نوشتههايش به زبان مادري، و نيز فارسي، در دست دوستان و آشنايانش پراكنده است كه اميد ميرود، هر چه زودتر به گردآوري و نشر آنها رهروي ديگر، آستينها بالا زند.
پينوشتها:
1. بزرگداشت عمران صلاحي، تهران، 16/7/1385.