افضل الدین ابراهیم خاقانی در سال 1120 م. در روستای «ملهملی» نزدیك شهر شاماخی، در یك خانوادهی تركی زبان آذربایجانی متولد شد. پدرش نجار و درودگر بود. مادرش یك دختر نستوری (مسیحی) بود كه در آناطولو به دست مسلمین اسیر شده و بعدها به اسلام گرویده بود و تركی آذربایجان را نیز به خوبی میدانست. ابراهیم هنوز هشت ساله بود كه پدرش علی، «تاب و توان تحمل ستم زمانه» را از دست فروهشت و روی در نقاب خاك كشد و پرورش كودك را به عهدهی مادر واگذاشت. ابراهیم تحصیلات ابتدایی را پیش عموی خود كافی الدین عمر بن عثمان به انجام رسانید و صرف و نحو، نجوم، طب، حكمت، فقه و ادبیات را پیش او آموخت و از مهر پدرانهاش بهره برد. ابراهیم بعدها در اثر مشهور خود «تحفة العراقين» از عموی خود كه در تربیت و تحصیل او رنج زیاد برخود هموار داشته، سخن گفته است:
مسكین پدرم زجور ایام،
افكند مرا چو زال را سام.
او سیمرغی نمود در حال،
در زیر پرم گرفت چون زال.
آورد مرا به قاف دانش،
پرورد مرا به آشیانش.
ابراهیم جوان گاه به گاه شعر نیز میسرود. عمر كافیالدین به سبب میل و علاقهی او به شعر، و استعدادی كه داشت، به او «حسّان عجم» لقب داد و در شاعری مشوق او شد. قدرت بینظیر و خلاقهی او، هنوز جوان بود كه نمایان شد. در اوان جوانی، در شعر فارسی و تركی تحت تأثیر «حدیقة الحقیقة»ی سنایی شاعر غزنه، حقایقی تخلص میكرد و غزلها و قطعههای كوتاه میسرود.
وقتی عمویش وفات یافت، خاقانی 25 ساله بود. شعرهایش نیز به تركی، از رواج و قبول خاطر بهره داشت. ملك الشعرا ابوالعلاء گنجوی او را به دربار شیروانشاهان برد و به او لقب «خاقانی» داد. ولی در دربار تنها زبان فارسی اعتبار داشت. از انواع شعر هم قصیدهسرایی و مدیحهسراییهای مبالغهآمیز مقبول بود. خاقانی نیز آغاز به مدیحهسرایی كرد. دیری نگذشت كه در میان شاعران درباری و اقران خود موقعیت مهمی كسب كرد. خاقانی بعدها با دختر ابوالعلاء نیز ازدواج كرد.
خاقانی در میان شاعران دربار شیروانشاهان، به مثابهی سرایندهای برجسته شناخته شد. ولی دیری نگذشت كه اندیشههایش دگرگون شد و از زندگی در دربار ناخرسندی نشان داد. ابوالعلاء از گستاخیهای خاقانی و مبارزههای او به واهمه افتاد و موقعیت خود را هم در خطر دید و آغاز به اندرز او كرد. خاقانی كه در سرتاسر زندگی خود دچار هجومهای ناروا بود، با استاد و پدر زن خویش ابوالعلاء نیز راه آشتیناپذیری پیش گرفت.
خاقانی از دو رویان و رشكبرانی كه در دربار زندگی میكردند رویگردان شد. از مدیحهسرایی پشیمان گشت. زندگی برای او تبدیل به زندان شد. خود را در دربار به مثال «مرغی پرشكسته در قفس آهنین» تصور میكرد. از سوی دیگر، «رقیبان و بدخواهان» تضاد و دشمنی میان او و دربار را دامن میزدند. شاعر وضع خود را در دربار، در تحفة العراقين چنین تصویر كرده است:
خاقانی را تویی همه روز،
بازیچه نمای عالم افروز...
من ز آفت زاد و بوم غمناك،
دل در تب گرم و دیده نمناك.
تو خستهی ماتم خراسان،
من بستهی دارِ ظلمِ شیروان.
بینی كه تن و دلم ز اندوه،
قیرین چاه است و آهنین كوه.
خاقانی زندگی فاجعهآمیز شاعران درباری آن زمان را كه به خاطر لقمه نانی خود را پست میكردند، مشاهده میكرد. هم از این رو به بهانهی زیارت و در واقع برای رهایی از منجنیق دربار شیروانشاهان، شیروان را ترك گفت و به كسب رخصت از شیروانشاه، در سال 1156م. و در سن 36 سالگی به سوی مكه رفت. خاقانی از شهرهای اردبیل، همدان، بغداد، شام، موصل، اصفهان و مكّه (شهرهای عراق عرب و عراق عجم) دیدن كرد. در همین دیدارها بود كه در برابر خرابههای «طاق كسرا»، پایتخت ساسانیان، چكامهی فلسفی نامبردار «ایوان مداین» و «تحفة العراقين» را كه نخستین سفرنامهی منظوم در ادبیات ملل مشرق زمین به شمار است، سرود.
زیباترین تابلوی هنری از مناظر طبیعت را، شاعر در همین سفر ساخته است. محمد بن مستظهر خلیفهی آن زمان در بغداد، از او خواست كه در بغداد بماند و به شغل دبیری پیش او خدمت كند. خاقانی خاطر نشان كرد كه میخواهد هرچه زودتر به زادگاه خود برگردد، و پیشنهاد خلیفه را رد كرد. سرانجام، نزدیك سال 1160 م. دوباره به شیروان بازگشت.
شاعر در زمان شیروانشاه منوچهر، از پسرش اخستان بیحرمتی دیده و از او ملول گشته بود، و اكنون نمیخواست در اطاعت او باشد. با همهی غرور خود، از دربار روگردان شد و برای سفری دیگر از شیروانشاه اجازت طلبید. ولی اخستان او را از چشم دور نمیداشت. شاعر ناچار شد شبی به سوی بیلقان فرار كند كه گرفتار مأموران شیروانشاه شد و به شیروان بازگشت. و بدینگونه در موقعیت دشوارتری گرفتار آمد و در سال 1170م. به اتهام خیانت به شیروانشاه در قلعهی «نابران» زندانی شد. در این هنگام سنش از پنجاه سال گذشته بود. شاعر سترگاندیش در زندان دچار عذابها وشكنجههای طاقت فرسایش گشت كه همه را در اشعاری تحت نام «حبسیه» تصویر كرده است.
پس از تقریباً هفت ماه زندان آزاد شد. در این هنگام دیگر روحیهی خود را باخته و جانش به لب رسیده بود. نهایت این كه، نتوانست شكنجهها و عذابهای روحی را تحمل كند و در سال 1173 م. همراه خانوادهی خود به تبریز كوچ كرد و تا انجام روزگار خود در این شهر زیست.
شاعر خود را در تبریز بیگانه نمیدانست. در یكی از اشعارش، شیروان را مادر و تبریز را پدر نام نهاده بود. سالهای انجامین زندگی شاعر ملالتبار و پرمشقت بود. اعضای خانوادهاش (پسر جوان 20 ساله، دختر و همسرش) یكی پس از دیگری وفات یافتند و شاعر پیر و دیرسال را تنها گذاشتند. زندگی خاقانی در دوران پیری غمین و اندوهبار بود. در یكی از رباعیهای خود چنین میگوید:
كو زهر؟ كه نام دوستكانیش نهم،
كو تیغ كه آب زندگانیش نهم،
كو زخم؟ كه حكم آسمانیش نهم،
كو قتل كه نزل آن جهانیش نهم؟
و یا آن كه:
روزم فرو شد از غم، هم غمخوری ندارم،
رازم برآمد از دل، هم دلبری ندارم.
هر مجلسی و جمعی من تابشی نبینم،
هر منزلی و ماهی، من اختری ندارم.
دربارهی روزگار پیری و غم و اندوه تنهایی خود، اشعار زیادی به یادگار گذاشته است. سرانجام در سال 1199م. وفات یافت و در گورستان «سرخاب» در نزدیكی شهر تبریز كه بعدها «مقبرة الشعرا» نام گرفت به خاك سپرده شد. مرگ او در عالم ادب به ماتمی بدل شد. نظامی در وفات او مرثیهای جانگذار سروده است.
خاقانی پژوهان
خلاقیت خاقانی و هنروریهای ادبی ویژهی او، هنوز به درستی تحلیل نشده است. نخستین آگاهیها را پیرامون نویسندگان و سرایندگان شرق نزدیك و آذربایجان - هر چند كوتاه و سطحی - تذكرهنگاران به ما دادهاند.
كهنترین تذكرهای كه به دست ما رسیده، «لباب الالباب» از محمد عوفی (سدهی 12م.) است. تذكرهنگاران و تاریخنویسان بعد از او، گفتههای او را دربارهی خاقانی، با اندك تغییری تكرار كردهاند.
هم این تذكره و هم بیشتر تذكرههای پسین، پیرامون زندگی شاعر مطالبی سطحی و گاه نادرست برجای نهادهاند. نخستین اثر پژوهشی پیرامون خلاقیت خاقانی را، دانشمند روسی ن. خانیكف نوشته است. اثر او تحت نام «سرگذشتنامهی خاقانی» اثر ك. ق. زالمان منتشر شد. نویسنده اعتراف میكند كه آثار شاعر پیچیده و دشوار است و هم از این رو، دربارهی رباعیهای وی بحث میكند. ا. براون دانشمند انگلیسی نیز، فقط تحقیقات خانیكوف و گفتههای تذكرهنگاران را تكرار كرده است. پس از ادوارد براون، در میان كسانی كه پیرامون خاقانی به پژوهش نشستهاند، از بدیع الزمان خراسانی دانشمند ایرانی میتوان یاد كرد. او در كتاب خود «سخن و سخنوران» از خاقانی نسبت به دیگران، بحثی مفصل دارد.
دانشمندان اروپایی، هندی و ایرانی كه دربارهی خاقانی سخن گفتهاند، ضمن آنكه سخن و هنر او را پربها دادهاند، نظریاتی سهوآمیز نیز پیش كشیدهاند. خاقانی را فقط به مثابهی شاعر مدیحهسرای درباری توصیف كردهاند. اینان وقتی از خلاقیت خاقانی بحث میكنند، به تحلیل یكجانبه میپردازند، از ایدههای مترقی جهانبینی او، از میهندوستی، بینش والای اخلاقی و اجتماعی و مناسبتش به مردم سخن به میان نمیآورند.
تا سالهای اخیر كسی به طور جدی به تحلیل علمی آثار خاقانی دست نزده بود. گرچه عباسقلی آقا با كیخانوف مورخ شهیر سدهی 19 و فریدون بیگ كوچرلی ادیب نامآور اوایل سدهی 20 از خاقانی در آثار خود سخن گفتهاند، ولی چیزی تازه بر گفتههای تذكرهنگاران نیفزودهاند.
تنها در سالهای اخیر است كه خلاقیت خاقانی در دانش خاورشناسی پیشرو به درستی تجزیه و تحلیل میشود. در این زمینه مستشرقان نامآوری نظیر آكادمیك آ. ی. كریمسكی، پروفسور ی. ا. برتلس، پروفسور آ. ن. بولدریف، ی. ن. مارر و دیگران به تلاش پرداختهاند و آگاهیهای ارزندهای از زندگی و آفرینش خاقانی برجای نهادهاند. از آن میان به ویژه میتوان «در پیرامون مسألهی شناخت نو از خاقانی» اثر ی. مارر و «نظامی و خاقانی دو سخنگو از شیروان» نوشتهی آ. ن. بولدریف را نام برد.
در سالهای اخیر به پژوهش وشناخت علمی سرایندگان كلاسیك آذربایجان آغاز شد. ادیبان و پژوهشگرانی كه به مناسبت هشتصدمین سال تولد نظامی به پژوهش پرداختند، پیرامون زندگی و خلاقیت خاقانی نیز نظرات جالبی به میان كشیدند.
اكنون آثار برگزیدهی خاقانی به شیوهای متین به زبان تركی آذری ترجمه شده و در پیرامون زندگی وخلاقیت شاعر تكنگاری معتبر و باارزشی به چاپ رسیده است.
غزل سرایی خاقانی
خاقانی با سرودن قطعه، رباعی و غزلهای كوتاه آغاز به شاعری كرد. بیشترین این آثار در موضوع عشق و محبت است. ولی در میان آنها به اشعاری صوفیانه نیز كه تحت تأثیر سنایی سروده شده برخورد میكنیم.
خاقانی در غزلهای خود عشقی والا را ترنم میكند. به نظر او «آن كس كه در آتش، نگداخت، خام است تنها در سایهی عشق پاكّ دل، شكوه و پاكی مییابد.» خاقانی میگوید:
خاقانی اگر یار نیابی چه كنی صبر،
كاین دولت از ایام به ایام توان یافت.
نامت نشود تا نشوی سوختهی عشق،
كز داغ پس از سوختگی، نام توان یافت.
خاقانی از استادان غزل در عهد خود بوده است. غزلهای موزون و آهنگین او ورد زبان بود. شاعر در غزل از صناعات ادبی و فنون شعری فراوان بهره میگیرد و تابلوهای زیبایی میآفریند. برخی از غزلهایش، از این جهت جالب توجه است:
دل رفت و میندانم حالش كه خود كجا شد،
آزار او نكردم، گویی دگر چرا شد؟
هر جا كه ظن ببردم، رفتم طلب بكردم،
پایم به سنگ آمد، پشتم زغم دوتا شد.
چندان كه بیش جستم، كم یافتم نشانش،
گویی چه حالش افتاد، یارب دگر كجا شد؟
كردم منادی سخت، دی و پریرو امروز؟
چونان كه از منادی با شهر و روستا شد.
ناگاه كودكی گفت، دیدم دلی شكسته،
در دام زلف یاری افتاد و مبتلا شد.
همچنین در غزل، مكالمههای كوتاه و ظریفی نیز آورده است. غزل زیر را میتوان به عنوان شاهد مثال آورد:
مست تمام آمدهست بردر من نیم شب،
آن بت خورشید روی، وان مه یاقوت لب.
كوفت به آواز نرم حلقهی در، كای غلام!
گفتم كاین وقت كیست بر در ما، ای عجب!
گفت: منم آشنا، گرچه نخواهی صُداع،
گفت: منم میهمان، گرچه نكردی طلب.
در غزلهای خاقانی اندیشههای اجتماعی، اخلاقی و فلسفی هم انعكاس یافته است. شاعر مانند دیگر آثار خود، در غزلها نیز از زمانه و بیعدالتیها به تلخی شكایت و ناله میكند. قصیدهها و چكامههایش كه با هنروری والایی سروده شدهاند، جای مهمی درخلاقیت شاعر دارند. شاعر بسیاری از آثار خود نظیر فخریه، مدحیه، مرثیه، و ... را در فورم كلاسیك قصیده به قلم آورده است. در برخی از این چكامهها كه نزدیك 300 بیت دارند، شاعر نه تنها در تنگنای قافیه پردازی نمیافتد، بلكه چند بار «تجدید مطلع» میكند و قافیههای فراوانی میآفریند.
بسیاری از قصیدههای مدحیهی خاقانی، به شیوهی مبالغه و با عبارات پیچیده و مركب به نظم آمده است. به ویژه قصایدی كه به مدح شاهان اختصاص یافته، از نظر شیوهی بیان، پر طمطراق و پر دبدبه است. در آغاز اینگونه قصاید، شاعر به آفرینش تابلوهای بدیعی و تعمیمهای فلسفی دست یازیده است.
بیشتر قصاید خاقانی دربارهی شیروانشاه منوچهر و فرزند او اخستان سروده شده است. شاعر در این قصاید پیش از تعریف و ستایش شاهان، مناظر و حوادث طبیعی، شكافتن سحر، چشم انداز روح نواز شكوفه زاران و جز اینها را تصویر میكند كه به مثابهی قطعههای مستقلی دارای تاثیر هنری هستند. مثلاً در چكامهای با نام «منطق الطیر» كه دو مطلع نیز دارد، در آغاز به عنوان «گفتگوی مرغان»، پگاه بهاران را تصویر میكند. مرغان، آوازخوانان، هر یك شكوفهای را میستایند و بر گلهای دیگر برتری میدهند:
«مرغان در نشست شكوفههای رنگارنگ بهاران گرد هم میآیند. پگاه تازه میشكافت. شب مانند مو و ماه چون كمانی مینمود. كبوتر پیش از دیگران به ستایش شكوفه پرداخت و گفت كه برگ تلخ او مایهی شیرینیهاست. بلبل گفت: «نه، گل سرخ از شكوفه زیباتر است. چراكه آن مرتبهای نازل، و این پایهای والا دارد.» قمری زبان به سخن گشود و گفت كه درخت سرو از گل سرخ نیز زیباتر است، چرا كه گل سرخ در اثر بادی خفیف میپژمرد و از میان میرود. مرغ دیگر گفت:«نه، سرو بیحركت است، هم از این رو، لاله از او بهتر است، چرا كه لاله در دشتها، با سرخی خود سبب انقلاب شده است»، مرغ دیگر چنین گفت كه:«لاله در اصل دو چهره است، گل سوسن كه یك چهره دارد مانند یكدلان گرانبهاست»، پرندهی دیگر گفت كه «سبزه از سوسن نیز زیباتر است، چرا كه نخستین دروازهگشای چمن اوست و انجامین دروازه بند هم اوست». و طوطی گفت:«سخن از سبزه نیز بهتر است...»
برای پایان دادن به این مباحثهی جالب، همهی مرغان عنقا را به عنوان منصف برمیگزینند. مرغ، گل سرخ را به عنوان سمبل عشق و محبت پربها میدهد و بدینگونه بلبل پیروز میشود و «گفتگو» پایان میپذیرد. این مناظرهی سمبلیك، كه با اخذ قوت و الهام از فولكلور تركی آذربایجان سروده شده است، از سوی شاعر با چنان وسایط تصویری جاندار و جالب به قلم آمده كه خواننده بیت به بیت نتیجهی آن را میبیوسد. در آغاز قصیدهای نیز كه شاعر در آن موفقالدین عبدالغفار را مدح كرده است، طلوع بهار را با نیروی هنری والایی و بسیار هوشمندانه و تركانه به بیان آورده است.
گرچه خاقانی بخش معینی از روزگار خود را در دربار شیروانشاهان به سر آورد و قصاید پر طمطراقی در مدح آنان نوشت، ولی در تاریخ ادبیات نمیتوان از او به عنوان نمایندهی شعر دربار یاد كرد. او ریا، دورویی، فتنه و فساد درباریان را به چشم خود میدید و بعدها نفرت و انزجار شدیدی از آنها در خود حاصل كرد. دل دریاوار او كه در خانوادهای فقیر پرورش یافته بود، در محدودههای دربار آن عهد نتوانست محبوس بماند. خاقانی نفرت خود را از درباریان و ستمگران آن زمان، در آثار خود، به ویژه در قصیدههایش و قطعههایش باز نموده است. چكامهی نامآور «خرابههای مداین» از این جهت اهمیت والایی دارد كه بیانگر مناسبت اخیر او به دربار شیروانشاه بوده است.
بیجهت نیست كه نظیرههای شكوه آفرینی از سوی سرایندگان والا جای تاریخ ادبیات تركی و فارسی به این چكامه ساخته شده است. در روزگار ما هم، لاهوتی چكامهی «كرمل» و میرزادهی عشقی «رستاخیز» را زیر تاثیر این قصیده سرودهاند.
خاقانی در این چكامهی نامبردار خویش، با تصویر انجام عبرت انگیز كاخ انوشیروان و خسرو پرویز شاهان فاسد ساسانی كه زمانی در سرتاسر جهان سخن از آن میگفتند، آینهی عبرتی برای هم روزگاران خود ساخته است:
هان ای دل عبرت بین، از دیده نظر كن، هان!
ایوان مداین را آیینهی عبرت دان.
یك ره ز لب دجله منزل به مداین كن،
وز دیده دوم دجله برخاك مداین ران.
خود دجله چنان گرید، صد دجلهی خونگویی،
كز گرمی خونابش آتش چكد از مژگان...
دندانهی هر قصری پندی دهدت نو نو،
پند سر دندانه، بشنو ز بن دندان . . .
ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما،
بر قصر ستمكاران تا خود چه رسد خذلان.
گوید كه تو از خاكی، ما خاك توایم اكنون،
گامی دو سه بر ما نه، اشكی د وسه هم بفشان . . .
خاقانی ازین درگه دریوزهی عبرت كن،
تا از در تو زان پس دریوزه كند خاقان.
شاعر در این چكامه از ویرانی كاخهای ستمگران كه به حساب خون زحمتكشان بر پا شده بود، سخن میگوید. خاقانی كه شاهد حقد و حسد و دو چهرگی در دربار آن زمان بود، میگوید:
زین بیش آبروی نریزم برای نان،
آتش دهم به روح طبیعی به جای نان.
خون جگر خوردم، نخورم نان ناكسان،
در خون جان شوم، نشوم آشنای نان.
با این پلنگ گوهری از سگ بتر بوم،
گر زین سپس چو سگ دوم اندر قفای نان.
در قرص ماه و قرصهی خورشید ننگرم،
هرگه كه دیدهها شودم رهنمای نان.
از چشم زنبق آرم و در گوش ریزمش،
تا نشنوم ز سفرهی دو نان صلای نان.
نانشان چو برف، لیك سخنشان چو زمهریر،
من زادهی خلیفه نباشم گدای نان.
شاعر زندگی خردمندانه در دخمهی خود را از زندگی در دربار پر دبدبهی آن زمان به خاطر یك لقمه نان، كه «پر از هزاران نهنگ خونین دهان است ولی صدفی حتی در آن پیدا نیست»، برتر میشمارد. شاعر از این دنیا كه «هر روز به رنگی در میآید، و هر ساعت قاعدهای میگذارند»، با نفرت سخن میگوید و برای كسب آرامش، دوری از دنیای تملق را لازم میبیند:
خاقانیا! زخدمت شاهان كران طلب،
تا از میان موج سیاست برون شوی.
چون جام و می قبول ورد خسروان مباش،
كاب فسرده آیی و دریای خون شوی.
از قرب و بعدشان كه چو خورشید قاهرند،
چون ماه گه كم آیی و گاهی فزون شوی.
در یك شب از قبول و ز رد چون بنات نعش،
گه سرفراز گردی و گاهی نگون شوی.
خاقانی در میان كسانی كه غرق زندگی پر طنطنه و پر دبدبه هستند با بینوایان و محرومان آن زمان كه به كدّ یمین و عرق جبین لقمه نانی به دست میآورند، تضادی عمیق احساس میكند و ماهیت پست فئودالها را باز مینماید.
شعرهای «حبسیه» در آفرینش خاقانی حادثهای نو و مهم بود. در این اثر كه پانزده چكامه را در برمیگیرد، وی از شرایط توانفرسای زندان سخن میگوید و از «این زندان تاریك كه پنجره بر بام میدارد» حرف میزند و از نابودی بیرحمانهی حقیقت پرستانی مثل خود مینالد. در چكامهای به مطلع:
صبحدم چون كله بندد آه دود آسای من،
چون شفق در خون نشیند چشم شب پیمای من.
غم و اندوه شاعر به طور برجسته نمایان است. در اینجا شاعر از وضع و شرایط سخت محبس سخن میگوید:
آتشین آب از خوی خونین برانم تا به كعب،
كاسیا سنگی است برپای زمین پیمای من.
حبسیههای شاعر در واقع ادّعانامهای علیه تضییقات قرون وسطایی است. او در این آثار، بیباكانه و بدون هراس سخن میگوید. خود از این روست كه توانسته است جهانبینی فلسفی و اجتماعی خود را در حبسیههایش بگنجاند:
دست آهنگر مرا در مار ضحاكی كشید،
گنج افریدون چه سود اندر دل دانای من.
خاقانی میخواهد از ارباب معرفت كه در زمان او ارج و بهایی نداشتند و در كنج محبسها میماندند، سخن گوید. رواج ظلم و ستم و نابودی عدل و داد را با مار ضحاك مقایسه میكند. شاعر از گرسنگیهایی نیز كه در این محبسهای تاریك كشیده یاد میكند:
تا كه لرزان ساق من برآهنین كرسی نشست،
میبلرزد ساق عرش از آه صور آوای من.
اشك چشمم در دهان افتد گه افطار از آنك،
جز كه آب گرم چیزی نگذرد از نای من.
در میان حبسیههای خاقانی، قصیدهای هست كه به آندرونیك كومنن، قیصر روم فرستاده است و در آن برخورد و مناسبات خود را به آیینهای آتشپرستی، مسیحیگری و اسلام نمایانده است. بیجهت نیست كه بر این چكامه، بیش از 10 شرح نوشتهاند. این چكامه كه با مطلع «فلك كج روتر است از خط ترسا،/ مرا دارد مسلسل راهب آسا.» آغاز میشود، به سبب آن كه اصطلاحات مسیحی فراوانی دارد، از سوی پژوهشگران اروپایی و روس مورد هم توجه و تحقیق قرار گرفته است. لازم به یادآوری است برخی از محققان كه روح چكامه را درك نكردهاند، گمان بردهاند كه خاقانی در آن میخواهد به قیصر روم بگوید كه از اسلام روگردان شده و به مسیحیت روی آورده است. در حالیكه خاقانی ضمن آنكه پایداری و ثابت قدمی خود را در ایمان و اعتقاد مخلصانه به اسلام متذكر میشود، اطلاعات و آگاهیهایی را نیز كه از مسیحیت دارد رو میكند.
به طور كلی در حبسیهها، غمها و اضطرابات شاعر انعكاس یافته است. شكوهها و نالههای شاعر از زمانه نیز، نتیجهی بیدادها و ستمگریهای اجتماع فئودالی در قرون وسطا بود.
تحفة العراقين، سفرنامهی منظوم
یكی دیگر از آثاری كه جای مهمی در خلاقیت خاقانی دارد، سفرتامهی منظومش تحت نام «تحفة العراقين» است. این اثر نخستین منظومه در تاریخ ادبیات فارسی سرایان آذربایجان است كه به دست ما رسیده است. همهی كاتبان و نسخهبردارانی كه این اثر را استنساخ كردهاند، هر یك به دلخواه و میل خود دگرگونیهایی در آن پدید آوردهاند و درنتیجه نسخههای گوناگون و متفاوت از هم به دست ما رسیده است. ولی، علیرغم این گونهگونیها، میتوان دربارهی مضمون كلی آن سخن گفت.
خاقانی «تحفة العراقین» را تقریباً در سال 1156 م. و در 36 سالگی سروده است. این اثر مضمون كلی و عمومی روشنی دارد. شاعر در این اثر از شهرها، ملتها، دانشمندان، دولتیان و تأثراتی كه به هنگام سفر به دو عراق (عراق عجم و عراق عرب) دیده و یافته است بحث میكند. دربارهی زندگی شخصی خود نیز آگاهیهای ارزندهای به دست میدهد.
«تحفة العراقين» به سبب سادگی بیان و روشنی مضمون، با چكامههای خاقانی فرق فاحش دارد. شاعر این اثر را به تدریج و به صورت خاطرات نوشته، سپس در شیروان تدوین كرده است:
«تحفة العراقين» با خطاب به خورشید آغاز میشود. شاعر از فقد وفا و اعتبار، و از وضع و گذران سخت خود سخن میگوید و سپس تأثراتی را كه در سفر یافته به رشتهی نظم میكشد:
كاول كه مرا امیر دوران،
برهاند زشهر بندِ شیروان،
صحرای سفر گرفتم از پیش،
بر لاشهی عزم لاشی خویش.
از شط وبال شهر شیروان،
جستم به عراق مقصد جان.
آن بحر سیه به جای ماندم،
زان روی سپیدرو در آندم،
دیدم به مثال هست بستان،
هر هفت ولایت قهستان.
شاعر ضمن آن كه ثروت طبیعی سرشار و بیكران جاهایی را كه دیده است تصویر میكند، از این كه این «مكانهای چون جنت به دست اهل جهنم همه به ویرانه یی بدل شده» شكوه میكند. شاعر از قهستان میگذرد و به عراق عرب میرسد. بر سر راه، در چمنزاری میبیند كه خلیفه به عزم شكار بیرون آمده است. در آنجا با جمال الدین اصفهانی وزیر خلیفه آشنا میشود. گفتگوی خاقانی با او جالب و شایان دقت است:
پس كرده عنان كَران چو مركز،
فرمود سبك خطاب موجز،
گفتا: چه كسی و چیست نامت؟
اصلت زكجا، كجا مقامت؟
گفتم: متعلّم سخندان،
میلاد من از بلاد شروان.
خاقانی زیبایی طبیعی شیروان را تصویر میكند و از گرسنگی و خشكسالی آنجا سخن میگوید. در جای دیگر، از همهی شهرهایی كه دیده است، یكایك یاد میكند. از همدان شهر باستانی آذربایجان، صحرای قم در عراق عرب، مكه، بغداد، مدینه و غیره تصویرهای زیبایی داده است.
خاقانی با معاصران خود، دانشمندان و نویسندگان مشرق زمین و با آثار آنان آشنا بود. همچنین از هندوستان تا عراق، بیشتر سخنگویان و دانشوران نام خاقانی را شنیده بودند، با او مكاتبه داشتند و به او احترام گذاشتند. از این رو، شاعر در «تحفة العراقين» از علمایی با عقاید و افكار گوناگون یاد میكند. هنگام وصف همدان، از مجلس علمای آن شهر سخن میگوید.
خاقانی در «تحفة العراقین» اندیشههای علمی و فلسفی خود را نیز گنجانده است. این اندیشهها به ویژه هنگام مناظره با خضر به چشم میآید. شاعر خضر را كه در فولكلور ملل شرق نزدیك به مثابهی سمبل سبزی و بهار آمده، به منزلهی خورشید بامدادی و دانندهای با اندرزهای خردمندانهاش تجسم میبخشد.
شاعر اینجا، به زبان خضر به علم و شعور پربها میدهد و میگوید كه به رازهای جهان به كمك دانش میتوان پی برد. خاقانی به نیروی تربیتی شعر و هنر باور دارد. در یكی از آثار نثری خود كه به عربی نوشته، گوید:«هر مربی نمیتواند شاعر باشد، ولی هر سخنور باید آیین پرورش داند.»
خاقانی نخستین نثر نویس در تاریخ ادبیات فارسی نگاران آذربایجان است. نامههای او و نیز مقدمهای كه بر:«تحفة العراقين» نوشته است، از لحاظ شناخت و بررسی نثر تاریخی فارسی تركان آذربایجان حایز اهمیت است.
برای نشان دادن ویژگی بیان هنری زبان نثر وی، به قطعهای از مقدمهی یاد شده دقت كنیم:
«دوش بر لب دجله این تحیت تحریر میافتاد، دیده از سطح دجله عذوبت به قرض میگرفت و نقش به عاریت میستد. عذوبت و نقش به دو طرف میرفت، بعضی به زبان میآمد، عبارت میشد و برخی به دل میرفت، معانی میگشت. دل به جد اول اعصاب میسپرد، اعصاب به انامل میفرستاد، انامل به نوك قلم میداد، لاجرم هر رسامی كه باد بر آب دجله میكرد قلم بر صحن بیاض مینمود، دیده بر زبان مردمك با دجله میگفت:« یا نهراللّه، گوهر گداختهای یا اشك عشاق، كوكب سیارهای یا فلك سیال؟» دجله میگفت:« نه كوكبم، نه فلك، خلیجی هستم از بحر مكارم . . . »
«تحفة العراقين» خاقانی جای والایی در آفرینش ادبی او دارد، و در عین حال، نخستین نمونهی سفرنامهنویسی در سرزمین آذربایجان به شمار میرود.
جهانبینی خاقانی
بینش فلسفی، دینی و اجتماعی خاقانی، هنوز به درستی بررسی نشده است. از آثار خود شاعر در مییابیم كه با فلسفهی یونان باستان و مشرق زمین و فرهنگ باستانی تركان آذربایجان آشنا بوده است.
در جهانبینی خاقانی، تضاد به چشم میخورد. زمانی زبان به ستایش و مدیحهسرایی گشوده و وقتی دیگر از دربار ناامید شده، ممدوحان خود را بیامان افشا كرده است. و گاهی نیز خدا و پیغمبر را حمد و نعمت گقته است و زمانی هم كه دچار محرومیتهایی در زندگی شده، عصیان كرده است. گاهی به مثابهی خرافه پرست و زمانی همچون اندیشمندی ژرف اندیش چهره مینماید. در دورانی كه خاقانی میزیست، مذاهب و طرایق گوناگونی در عالم اسلام ایجاد شده بود. پیروان این مذهبها و طریقتها با همدیگر به جدل و ستیزی بیامان برمیخاستند.
خاقانی كسانی را كه به این گونه كشمكشهای مذهبی دست میزنند، نادان میداند. در یكی از اشعارش میگوید كه:
لاف دینداری زنم چون صبح آخر ظاهرست،
كاندرین دعوی ز صبح اولین كاذب ترم.
زاهدم اما برهمن دین، نه یحیا سیرتم،
شاعرم اما لبید آیین نه حسّان باورم.
روز و شب آزاد دل از بند- بند مصحفم،
شال و مه بنهاده سر برخط خط ساغرم.
ظاهرسازی، ریاكاری و امید و بیم را به ریشخند میگیرد:
لاف آزادی زنی با ما مزن باری كه ما،
از امید جنت و بیم جهنم فارغیم.
چند یاد كعبه و زمزم كنی خاقانیا،
باده ده كز كعبه آزاد و ز زمزم فارغیم.
این مصراعها نشان میدهد كه خاقانی گاهی حیات مادی و واقعی نقد را برتر از وعدههای نسیه میشمارد. اما این جهات در شعر خاقانی، سیستمی كل تشكیل نمیدهد و از این رو نمیتوانیم او را شاعری زندیق بدانیم. خاقانی، گرچه اعتراضاتی علیه روحانی نمایان دارد، در اصل شخصی دیندار و خداشناسی مخلص است، ولی خرافه پرست نیست. به زندگی با چشم باز مینگرد و فارغ از تعصب جاهلانه است و دشمنی میان پیروان ادیان گوناگون را مردود میشمارد. راهی مترقی پیش دارد و مُبلّغ دوستی میان ملتهاست. در آثار شاعر به كرّات از دوییتهای تركان آذربایجان با همسایگان سخن رفته است.
آشنایی خاقانی به زبان گرجی و بهرهوری سرشارش از لغات و اصطلاحات و تعابیر آن زبان، خود تظاهر آشكار این مسأله است. شاعر در آثارش از تحصیل زبان گرجی سخن میگوید:
از عشق صلیب موی رومی رویی،
ابخازنشین گشتم و گرجی گویی.
از بس كه بگفتمش كه«مودی» موییم،
شد موی زبانم و زبان هر مویی.
خاقانی به پیروان ادیان دیگر احترام گذاشته و خود نیز در میان مسیحیان محترم بوده است. در یكی از اشعار خود میگوید:
تا به ارمن رسیدهام، بر من،
اهل ارمن روان میافشانند.
خاصه همسایگان نستوری،
كه مرا عیسی دوم خوانند.
خاقانی از مشاهدهی زندگی سخت و محرومیت زنان از حقوق انسانی عادی در شرایط حكومت غیر اسلامی فئودالی قرون وسطا دل رنجور میشود. در قطعهای كه به مناسبت مرگ دختر كوچك خود سروده، زندگی زنان آذربایجان را در آن عهد به تلخی تصویر كرده است:
پیش بین دختر نوآمد من،
دید كافاتش از پس است، برفت.
تحفهای تازه كامد از ره غیب،
دید كاین منزل خس است، برفت . . .
دید در پرده دختر دگرم،
گفت محنت یكی بس است، برفت.
٭٭٭
مرا به زادن دختر غمی رسید كه آن،
نه بر دل من ونی بر ضمیر كس بگذشت.
خود دختر انده من دید سخت صوفیوار،
سه روز عدهی عالم بداشت، پس بگذشت.
خاقانی مهر سرشاری نسبت به زادگاه خود داشت. بیجهت نیست كه وقتی خلیفهی بغداد او را به دربار دعوت میكرد، به صراحت گفت:«من پیش مادر خود در شیروان خواهم ماند.» و خلیفه وعدهی تأمین حیات مادی و شرایط بهتر زندگی میداد، با قاطعیت گفت:
خلیفه گوید: خاقانیا دبیری كن،
كه پایگاه تو را برفلك گذارم سر.
دبیرم آری، سحر آفرین، گه انشا،
ولیك زحمت این شغل را ندارم سر.
به دستگاه دبیری مرا چه فخر كه من
به پایگاه وزیری فرو نیارم سر.
چو آفتاب میرم، عطاردی چه كنم؟
كلاه عاریت را چرا سپارم سر؟
شاعر در شعری كه به زبان عربی سروده، زادگاه خود شیروان را چنین ستوده است:
شَروان اُمُّ العُلی لكل اب،
واخت روحی نسیمها باب.
فَدَیت شَروان من صحیح بنا،
بغداد منها مزید منسعب.
تری بشروان كل غانیه،
یا ساذات النسیب و النشب.
ترضی صبره بلخطتی رقت
كلتاهها السوقان بالادب.
صنایع شعری در قصاید خاقانی
خاقانی شاعری خلاّق است كه نوآوری در هنر را میستاید. هنروری در شعر را ارزشی والا مینهد و «شعر نگفتن را از شعر بد گفتن» بهتر میداند. «آنان كه انصاف دارند، من را استاد میشمارند. چرا كه شیوهای نو به ملك سخن آوردهام.»
او، سخنوری است كه میتواند پیچیدهترین و نیز سادهترین حوادث زندگی را با شعریتی والا و با تعبیر ظریف و موثر بیان سازد. از تشبیهها، مبالغهها و دیگر وسایط بدیعی هنری با مهارت بهره میگیرد و در سخنی اندك، معنایی سرشار میگنجاند:
ای دوست غم تو سر به سر سوخت مرا،
چون شمع به بزم درد افروخت مرا!
من گریه و سوز دل نمیدانستم،
استاد تغافل تو آموخت مرا.
علاوه برتشبیههای رایج شعر كلاسیك نظیر روی ماه، لب شكر، زلف زنجیر و غیره، خاقانی در خلاقیت خود از تشبیههایی خاص خویش كه پیش از او به كار نرفته سود میجوید. مثلا او دستان سفید و ظریف دلبر را به آینهای صاف و گیسوانش را به ابرهای دور سرش مانند كرده است.
خاقانی در مبالغه نیز مهارت خاصی داشته است. مثلا تنهایی بیكران خود را با گفتن تعبیر «در روشنایی آه آتشین من، كوران سوزن نخ میكنند.» بیان داشته است. اینگونه تشبیههای قوی و بیان مبالغهآمیز در شعریت خاقانی فراوان است:
از تف دل، آتشین زبانم،
زان نام تو بر زبان نرانم...
فریاد كز آتش دل من،
فریاد بسوخت در دهانم.
به گفتهی خود شاعر، او با آوردن تشبیهات تازه به ملك سخن، به مدد احساس و نیروی تخیل خود، شیوهی بیان و پرداخت نو خلق كرده است:
سخن پیرایهی كهنه است و طبع من مطرّا گر،
مرا بنمای استادی كز اینسان كهنه پیراید.
تصاویر طبیعی نیز در آفریش خاقانی جای مهمی دارد و این همه ناشی از تسلط استادانهی وی به زبان تركی آذربایجانی بوده است. «قبیلهی اقبال» كوهستان پر برف ساوالان، شكافتن پگاه، زیبایی غروب،حیرتانگیزی شفق خونین، منظرههای افسونگر بهار و جز اینها را با قلم ماهرانهای تصویر كرده است.
خاقانی از رنگها و خاصیتهای علفها و گلها و ویژگیها و نشانههای پرندگان استفاده كرده، طرز افادههای بدیع و اشكال هنری زیبایی آفریده است. در یكی از رباعیهای خود، معشوقه را با چند نوع پرنده مقایسه میكند و به او برتری میدهد:
از بلبل گل پَرست خوش سازتری،
كبكی و ز درّاج خوش آوازتری.
در حسن ز طاووس سرافرازتری،
وز قمری و هم صعوه تو طنازتری.
آوازهی خاقانی
شاعران با نام و نشان شرق نزدیك، قرنها تحت تأثیر آثار خاقانی شیروانی و نظامی گنجوی بودند. از خلافیت خاقانی خواه در زمان حیات وی و خواه بعد از مرگش، از سوی سخنوران، باارج و احترام یاد شده است.
مجیرالدین بیلقانی از شاعران ترك آذری در سدهی 12، دربارهی استاد خود خاقانی، به فارسی چنین میگوید:
كلیم وقت و مسیح زمانه خاقانی،
كه عمر خضرش باد و عصمت یحیا،
خرد به مجلس او همچو طفل در مكتب،
هنر به خدمت او همچو قطره در دریا.
آوازهی هنروری خاقانی در سرتاسر شرق نزدیك پیچیده بود. چنان كه رشید الدین وطواط از خوارزم، اثیر اخسیكتی از فرغانه با او به مشاعره برمیخاستند. ولی هنر خاقانی همیشه بر آنان چیره میشد. خاقانی در هندوستان، ایران و آسیای میانه نیز شناخته شده بود. چكامههایش كه حاكی از اضطراب روحی، شكوهها، بینش فلسفی و آرزوهایش بود، مورد رغبت زیادی قرار میگرفت.
یكی از چكامهها كه همیشه در سرآغاز نسخههای خطی دیوانش نوشته شده، 110 بیت دارد و چنین آغاز میشود:
دل من پیر تعلیم است و من طفل زباندانش،
دم تسلیم سر عشر و سرزانو دبستانش.
نه هر زانو دبستانست و هردم لوح تسلیمش.
نه هر دریا صدف دارست و هر نم قطره نیسانش.
سر زانو دبستانیست چون كشتی نوح آن را،
كه توفان جوش درد اوست جودی گردد امانش.
خود آن كس را كه روزی شد دبستان از سرزانو،
نه تا كعبش بود جودی و نی تاساق توفانش.
این چكامه در شعر كلاسیك سدهی 12م. نوآوری بود. در اینجا كار و زحمت انسان ستوده میشود. از مضمون سرشار این چكامه، نخستین بار امیر خسرو دهلوی شاعر بزرگ هند در سدهی 13م. تأثیر پذیرفت. چكامهای را كه نظیرهای بر قصیدهی خاقانی است، عیناً مانند خاقانی آغاز كرده و او نیز آن را «مرآت الصّفا» نام گذاشته است:
دلم طفل است و پیر عشق استاد زباندانش،
سودالوجه سبق و مسكنت گنج دبستانش.
در انجام چكامه، امیرخسرو، از خاقانی به عنوان شاعر استاد و بنیانگذار این شیوهی بیان، یاد میكند و میگوید:
«من امروز از دهلی به آوازی بلند چنان سخنی آفریدم كه بانی آن را در شیروان از خواب برانگیختم. اگر او حسّان عجم بود، من نیز از ساحران هندوستانم كه در یك نفس خود را به آن حسّان میرسانم... مرا سبق كمال است كه استاد بزرگ خاقانی گفته است:
دل من پیر تعلیم است و من طفل زباندانش
به قصیدهی استاد كه چنین آغاز میشود، چنان پاسخی سرودم كه همانند سیلی خروشان به دریای ژرف او بریزم.»
شاعر بزرگ تاجیك عبدالرحمن جامی (سدهی 15 م.) با امیر خسرو دهلوی همآواز شد. او نیز چكامهی معروف خود«جلاء الرّوح» را كه 130 بیت است مانند خاقانی آغاز میكند:
معلم كعبست عشق و كنج خاموشی دبیتانش،
سبق نادانی و دانا دلم طفل سبق خوانش.
اعجوبهی عالم اسلام و اندیشمند و شاعر تركی سرای آذربایجان و فقیه و كلامی معروف «ملّامحمد فضولی» نیز در چكامهای مركب از 138 بیت به نام«انیس القلب» نظیره بر این قصیده ساخته است و چكامهی خود را با مصراع مطلع خاقانی آغاز كرده است:
مرا دل پیر تعلیم است و من طفل زباندانش...
ابوالقاسم امری شیرازی از دیگر شاعرانی است كه خاقانی را استاد خود میدانسته است و بر این چكامه نظیره سروده است. به گفتهی امری شیرازی، پیش از شاعر، نظامی گنجوی بر این قصیده نظیره ساخته بود. ما اكنون سرودهی نظامی را در دست نداریم. نظامی چكامهی سوزناكی نیز داشته است كه در مرگ خاقانی سروده بود. از این چكامه نیز تنها بیت زیر به دست آمده است:
همی گفتم كه خاقانی دریغا گوی من گردد،
دریغا من شدم آخر، دریغا گوی خاقانی.
بر چكامهی شینیهی خاقانی بیش از 38 تن از شاعران برجستهی خاور زمین نظیره ساختهاند. قاآنی شیرازی شاعر مداح سدهی گذشتهی ایران هم از كسانی بوده است كه به شاگردی خاقانی افتخار میكرده است. حتی تخلص خود را نیز شبیه نام خاقانی ساخته است. در جایی میگوید:
شاها به قاآنی نگر، خاقانی ثانی ببین،
نی روح خاقانی نگر، اینك به گقتار آمده!
نظیرهسرایی بر آثار خاقانی قرنها در ادبیات تركی و فارسی آذربایجان سنت بوده است. مناسبت حساس و جوشان او به پديدهها و رخدادهای اجتماعی زمانهی خویش و بدایع هنروری و سخن پردازیش سبب محبوبیت او از سوی سرایندگان این دیار بوده است. نظامی گنجوی، مجیرالدین بیلقانی، محمد فضولی، صائب تبریزی، قوسی تبریزی، سید عظیم شیروانی و دیگران از آثار خلاقهی خاقانی بهرهور گشتهاند و ابداعات او را تكامل بخشیدهاند.
سید عظیم شیروانی بارها از خاقانی یاد كرده و بر چند چكامهی او نظیره ساخته است. از جمله نظیره بر دو قصیدهی وی به نامهای«حسبيه» و «منطق الطیر» نامبردار است. میرزا علی اكبر صابر شاعر طنزگو و متفكر اجتماعی آذربایجان در دوران انقلاب مشروطیت نیز بارها از آثار خاقانی بهره جسته است. از جمله در حاشیهی قطعهی معروف «شكیبایی» كه میگوید:
دورموشام پیش و پسِ طعن ده صابر نئجه كیم،
او «الف»لر كه پس و پیشِ «اطعنا» ده دورار.
چنین نوشته است كه :
«اخذ مضمون مقطع این غزل را از بیت زیر خاقانی: چنان استادهام پیش و پس طعن، كه استاده الفهای اطعنا - عاجزانه اعلام میكنم».
تأثیر خاقانی بر شعر و خلاقیت شاعران و سخن سرایان مشرق زمین بدینجا پایان یافته نیست. نیروی خلاقه و مرده ریگ ادبی وی، گنجینههایی گرانبهاست. نقش وی در نضج و تكامل ادبیات در آذربایجان، بسیار پراهمیت و شایان دقت است.
خاقانی و تركی آذری
سرودههای خاقانی به زبانهای فارسی و عربی به روزگاران به یادگار مانده است كه نشان دهندهی تسلط استادانهی وی به ظرایف و دقایق این زبانهاست. كثرت لغات و تعبیرات تازه و اصطلاحات علمی، دینی و فنی در شعرهای فارسی وی، سبب شهرت و قبول ویژهی او در میان فارسیدانان شده است. «درست همین نكته، از قدیم همت و توجه عدهای از محققان و منتقدان را به شرح تفسیر اشعار خاقانی و ایضاح و تبیین موارد متهم آن واداشته است و از میان كسانی مانند عبدالرحمان جامی و شیخ آذری در قرون قدیمتر و اشخاصی مانند علوی لاهیجی و معمور غنایی در ادوار تازه بر به این كار دست زدهاند و تا اندازهی زیادی توفیق یافتهاند».
اما، این شاعر دانشمند سترگ اندیش كه اشعار فارسیاش مشحون از استعارات و كنایات مأخوذ از فرهنگ تركی باستانی ایرانی علم نجوم، طب، كلام، تاریخ، منطق، اساطیر و غیره است، آیا به زبان تركی آذری نیز آثاری به جا گذاشته است؟
زمانی برخی از محققان ادبی وقتی سخن از ملّیت و زبان نظامی گنجوی شاعر همروزگار خاقانی به میان میآمد، خم به ابرو میآوردند و حاضر نمیشدند بشنوند كه نظامی داستان سرای بزرگ آذربایجان، علاوه بر پنج گنج جاودان و دیوان فارسی قصاید غزلیات، آثاری نیز به زبان بومی تركی آذربایجان داشته است. تا آن كه یكی از نظامی شناسان معاصر معادل تركی آذری صدها ضربالمثل و اصطلاح و تعبیر به كار رفته در «خمسه» را تدوین كرد و نشان داد كه نظامی در سرودن منظومههایش از گنجینهی ادبیات و فولكلور سرشار آذربایجانی بهره جسته و جای جای اصطلاحات و ضربالمثلهای بومی را به كار گرفته است. حتی مضمون بسیاری از حكایاتش را هم از فولكلور اخذ كرده است و از حماسههای دده قورقود قوت و الهام گرفته است. به دنبال این پژوهش، نظریهی وجود دیوان تركی آذری نظامی در میان محققان كسب اهمیت كرد، تا آنكه اخیراً توسط كاوشگران ادبی نمونهها و ماندههای این دیوان یافت شد و بسياری از مسایل پیچیدهی تاریخ ادبیات آذربایجان حل گشت.
بیگمان تا زمانی كه رستاخیز ادبی شاه اسماعیل ختایی، زبان و ادبیات تركی آذربایجان را به اوج كمال و رسایی خود برساند، این زبان در روند پیدایی، صورت مكتوب یافته بود. حتی بخشهای بزرگی از دیوانهای پر حجم شاعرانی مانند عزالدین حسن اوغلو و قاضی برهان الدین و اصطلاحات و تعبیرات آذری بیشماری از خواجه محمد عصار تبریزی و جز اینها به دست آمده است و نمونههای مكتوب ادبیات شفاهی آذربایجان از سدهی سوم هجری به این سو برای ما معلوم است.
در روزگار خاقانی روند پیدایی زبان تركی آذری شكل گرفته بود و موجد وحدت میان شعرها و آبادیهای گوناگون آذربایجان بود. مرزهای اراضی تحت سكونت آذریان معین شده، علایم كلی فرهنگ این مردم پدیدار گشته بود. زبان تركی آذری یكی از زبانهای اورال آلتاییك، در سایهی سادگی و قابل فهم بودن خود، لهجههای پیشین را تحت فشار قرار داده و به سرعت گسترش یافته بود. آثار ادبی كلاسیك و مواد فولكلوریك نظیر بایاتیها، منظومهها، ترانههای بومی و داستانهای عاشیقها در این زمان خلق مسشد، و ترقی پر اهمیتی در تكامل دانش و فرهنگ در ایران به چشم میخورد. مردم در عروسیها و جشنها، داستانها و منظومههای عاشیقها را با اشتیاق گوش ميكردند و تأثیر فراوانی میگرفتند.
اما فرمانروايان فئودال كه در جبروت و شوكت زندگی میكردند، به تمامی، زندگی جداگانه با مردم داشتند. حتی مراسم جشنها، میان فئودالها و تودههای مردم به اشكال گوناگون برپا میشد. دربار فئودالها، به ویژه دربار شیروانشاهان پرطمطراق و باشكوه بود و این طمطراق، ادبیاتی پر دبدبه نیز میخواست. این است كه این فرمانروایان به تبعیت از شاهان غزنوی، از شاعران قصاید و مثنویات پرطمطراق به فارسی میبیوسیدند و به توسعهی ادبیات به زبان رسمی دربار خود اهمیت میدادند. ادبیات آذربایجان در این زمان در دو اساس تكامل مییافت:
نخست، آفرینش شفاهی مردم و دیگر شعر رسمی بود. در میان اهالی شهری، آثار شاعران حرفهای شهرت داشت و در میان كوچنشینان نیز - كه هنوز اسكان نیافته بودند و گهگاه به شهرها روی میآوردند - خلاقیت عاشیقها جاری بود.
خاقانی از شاعران پرورش یافته در بطن مدنیت شهری بود و از سوی دیگر وابستگی عمیقی هم با مردم داشت و دیدیم مدت زمانی در دربار شیروانشاهان به گویندگی پرداخت و سپس به سیر و سیاحت آغازید. و تا فرجام روزگارش در تبریز ماندگار شد و همانجا نیز مرد. این شاعر مردمدوست، كه دعوت دربار خلیفهی بغداد را رد كرده و تا ابد در سرزمین خود مانده و چكامههایی فراموش ناشدنی در ستایش زیباییهای وطن از خود برجای گذاشته و آمال و آرزوهای انسانی و حقطلبانهی مردم خویش را ترنم كرده است، سرودههای شیوایی به زبان تركی آذری داشته است كه مقادیر كثیری از آنها سینه به سینه و نسل به نسل به ما به یادگار رسیده و اكنون جزو گنجینهی گرانبهای فولكلور آذربایجان شده است. وارثان حقیقی خاقانی، مردم هستند. بسیاری از شاعران آذربایجان، بعدها از خاقانی با احترام و الهام یاد كردهاند. حتی حروفیان كه شیوهی خاصی را در ادبیات تركی آذربایجان بنیان گذاشتند و به این زبان حالت تقدس مذهبی دادند و كتابهای غیر حروفی را به آتش كشیدند، بارها شیفتگی خود را به آثار شاعرانی مانند خاقانی و نظامی بیان داشتهاند.
- توضیحات
- دسته: مقالات و نقدها
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا