سلسله مقالات قوپوزنوازان دلسوختهی آذربایجان در شمارههای پیوسته در نشریه مقام موسیقایی وابسته به حوزه هنری چاپ شده است.
* * *
«خسته قاسيم»، عاشيق نامبرداري است كه تقريبا نيم قرن پس از ساري عاشيق پيدا شد. در روستاي «تيكمهداش» در حومهي تبريز از مادر زاده شد. خود در اينباره ميگويد:
خسته قاسيم تيكمهداشي،
دلش پر از غم و ديدهاش پر اشك.
چون قوي سبزينه سر،
در آسمان به پرواز آمد.
پيرامون زندگي و تاريخ زاد و مرگش آگاهيهايي به دست نيامده است. آنچه مسلم است اينكه دوران كودكي و جواني را در زادگاه خود به سير و سياحت پرداخته است. از جمله سفري به داغستان كرده است.1 ظاهرا قوشماي زير را به هنگام اين سفر ساخته است:
كبكهاي زيبا كه بر بام ايستادهايد!
من ميروم، شما را به كدامين كس واسپارم؟
سرخ و سبز ميپوشيد و شال ميبنديد
و از جامهاي به جامهي ديگر اندر ميشويد.
ستيغ سنگتختهها، شكارزار كبكان است،
قاق- قاق ميكنند و دوستان خود را مييابند.
اگر گذرگاهشان سخت باشد و شكارچيشان ناشي،
تا گذرگاه آسمان فراز ميشوند.
كبكان زيبا آواز خود در سنگتختهها ميپيچانند،
قاق- قاق ميكنند و با هم بحث ميكنند.
ندانم جشن يا عزا ميگيرند،
سينهي خود را به خون آغشته كردهاند.
درد خود بر من باز گوييد،
نامهاي دلنشين بنويسيد و بيان سازيد.
شما قاسيم را حلال كنيد،
كه اكنون راهي داغستان است.2
خسته قاسيم در سفر داغستان با چندين عاشيق نامبردار به «دئيشمه»3 پرداخت. از جمله با «عاشيق لزگي احمد» دئيشمه كرد و بر او پيروز شد. لزگي احمد در اين دئيشمه او را استاد ناميده است.4
سرودههاي خسته قاسيم روشنگر آن است كه وي اغلب در سفر بوده، در شهرها و روستاها ميگشته، در مجالس مردم حاضر ميشده و با عاشيقها به دئيشمه ميپرداخته است. يكي از پژوهشگران و اديبان معاصر پيرامون مناظرهي او با لزگي احمد كه بعدها به دست عاشيقهاي ديگر به صورت منظومهاي شورانگيز در آمده است، چنين ميگويد:«در آن عهد در داغستان عاشيق نامآوري، لزگي احمد نام زندگي ميكرد. روزي ميشنود كه خسته قاسيم ضمن سفر خود، به داغستان رسيده است و از يك مجلس عروسي سراغش را ميگيرد. سازش را بر دوش ميگيرد و به آن مجلس ميرود. در مجلس خطاب به او جملهاي عتابآلود ميگويد. خسته قاسيم نيز پاسخش را ميدهد. با همديگر درميافتند و سرانجام قرار ميگذارند كه به دئيشمه بپردازند. طبق قاعدهي عاشيقي، ساز بر دوش ميگيرند و نخست خطاب به هم چند «حربه- زوربا» ميخوانند، سپس «قيفيلبند»، «ديواني» و «تجنيس» ميسرايند.5 خسته قاسيم همهي «باغلاما»هاي لزگي احمد را باز ميكند.6 لزگي احمد نيز يكايك «باغلاما»هاي خسته قاسيم را ميگشايد. در انجام، خسته قاسيم «قيفيلبند» دشواري ميسرايد، لزگي احمد نميتواند آن را بگشايد و بدينگونه خسته قاسيم بر او پيروز ميشود.»7
آنچه مسلم است اين است كه خسته قاسيم، هنگام سفر داغستان، عاشيقي ناشناخته شده و استاد بود. لزگي احمد خود در دئيشمهاش او را استاد و «دده» لقب داده است:8
از تو ميپرسم اي دده قاسيم،
آن چيست كه اين جهان را ميگردد؟
كدام كاغذ است كه بيمركب نوشته ميشود،
كدام قلم است كه اين دفتر را مينويسد؟
طبق سنت عاشيقان، كمتر عاشيقي ميتواند عنوان «دده» بيابد. چنانكه پيش از اين هم اشاره رفت، در قرون وسطا اين واژه علاوه بر معناي پدر، به معناي استاد نيز به كار ميرفته است و به عاشيقهاي ماهر، اين لقب را ميدادهاند. مانند «دده ميرزه» كه لقب «عاشيق ميرزه» بود و «دده هارطون» عنوان «قول هارطون سلماسي» كه بيشترين آثار خود را به آذري سروده است، بود.
در ميان آثار آذربايجاني كه به الفباي ارمني از دو قرن پيش بر جاي مانده است، آثار «دده قاسيم» نيز ديده شده است. اين نشانگر آن است كه خسته قاسيم در زمان خود از آوازه و شهرتي عظيم برخوردار بوده است. عاشيقهاي ارمني كه به آذري شعر سرودهاند، بارها از او به احترام ياد كردهاند.
خسته قاسيم در شعرهاي خود دو گونه تيپ متضاد آفريده است. تيپ نخست، جوانمرد و شجاع است كه به نان و نمك مردان احترام ميگذارد. ديگري ناجوانمرد، بد عهد و خائن است كه اگر حتي تاج نيز بر سر نهند، براي بشريت سودي نميرسانند و اصلاحپذير نيستند:
آدم بد طينت به انسان كج نگاه ميكند،
سخنش از زهر تلختر است.
نهالي را كه از اول كج از زمين درآمده است،
صدها باغبان نيز نميتوانند درست كنند.
اما تيپ جوانمرد را با مهري والا تصوير ميكند. و انسان كامل كسي را ميداند كه والايي معنوي داشته باشد. او «در بحر معرفت»، طالب مردي است كه چون فرهاد عاشق شود و اسبش، اسب تركمن و شمشيرش، «مصري قليج» باشد:
فرهاد سنگتختهها را خرد و ريز ميكند،
صدهزاران عاشيق از عهدهاش بر نميآيند.
كدامين جنگ چون جنگ آن جوانمرد است،
خواه روم، خواه قيصر، خواه فرنگ باشد؟
اما بايد گفت كه او اساسا شاعري تغزلي است و شعرهاي رباعي زيبا و «گؤزهللمه»هاي دلانگيزي دارد. در اين غنائيات از ساخت اجتماعي فئودالي نيز كه شخصيت انساني، به ويژه زن را مورد تحقير قرار داده است، اظهار نفرت ميكند.
معشوقهي شعر خسته قاسيم، زيبارخ دلربايي است كه انساني حساس و سخنفهم و زباندان است:
دلبري را بستاي با اندامي شايسته،
كه چون بيني، بيمار ميشوي.
من دنبال زيبارخي هستم،
كه دردمند باشد و اسرار داند.
خود هميشه از دلدارش جدا و بيگانه با او است و در حسرت دوري ميسوزد:
سروران من! اي مردم!
برف بر كوه افتاد، برف افتاد.
خود به دست ديار غربت واسپرده شدم،
يارم نصيب بيگانه شد، بيگانه!
ويا:
پاييز محنت! زمستان غم! بهار درد!
من را از درگاه خود مران!
قلم سيمين بر دست گير و نامه بنويس.
من را با «قاف» و «ميم» و «يا» بنويس.
عاشق و دلداده در تغزل شفاهي و ادبيات عاشيقي، تيپي مثبت است كه شاعر به وسيلهي او، نه تنها كسي را كه دوست ميدارد، بلكه ديدگاههاي پيشرو زمان خود را تا اندازهاي تصوير ميكند. قهرمان تغزل شعر خسته قاسيم نيز چنين است كه از انسانها طالب راستي و صداقت است و در برابر بيوفايان خشم ميگيرد و نفرين ميبارد:
بخرام زيباروي من، بخرام! تو را نفرين نميكنم،
تا فرجام زندگي گرفتار آه و زار باش.
گيسوي سياهت بر گردنت،
به خود پيچد و به ماري بدل شود.
در ميان زيبارويان گريان ماني،
آتش بگيري و بسوزي،
خداي دلداران باوفا گردي،
چون بر آنان نگري شرم كني.
خسته قاسيم كه گاه از نابرابريهاي اجتماعي و بلايا و مصايب زندگي نيز سخن ميگويد. در قوشماهايش از دارا و نادار فراوان سخن ميدارد و در هر جا خود را هواخواه مسكينان ميشمارد. در جايي چنين خطاب پند آموزي دارد:
چون به مجلس روي، تبختُر مكن،
بر كسي دشنام داده باج بر شيطان مده،
دارا و نيرومند هم باشي بر فقرا ستم مكن،
مگو كه زوروَرزَم و قوّت بازو دارم!
به نظر عاشيق، دارايي و ثروت و زوروَرزي، ظاهري است. سرو نيز از همهي درختان بلندتر است و مثل بيگها راست ميايستد اما چه فايده كه بر شاخهاش باري نيست و خيري به بشر نميرساند:
بنگر بر اين جهان، ببين چگونه است،
يكي بازرگانان، ديگري خواجه است،
درخت سرو از هر درختي بلندتر است،
اما بدذات است و بار بر شاخه ندارد.
بخشي از خلاقيت خسته قاسيم را موضوعهاي تربيتي تشكيل ميدهد. شعرهاي پندآموز و نصيحتاندوز فراوان دارد. نصايحش بسيار مؤثر است؛ چرا كه تشبيهات، مجازها و استعارههاي بسيار طبيعي به كار ميگيرد. در شعرهاي حكيمانهاش، سادگي و مردمي در تموج است. «اوستادنامه»هاي او از اين جهت نامبردارند.9 خرد و كمال و دوستي و برادري در اين اوستادنامهها، ستايش ميشود. وي انسانها را به سوي راستي و دادگري و نيكي فرا ميخواند. حاكمان و اميران شهرتپرست و داراياني را كه سودي به مردم ندارند، به باد انتقاد ميگيرد:
اگر به آدم وفاشناس خدمت كني، تو را ارج مينهد،
آدم بدذات پند و اندرز نميپذيرد،
چنانكه بيد كبود، به و انار نميرساند.
خسته قاسيم داد به كدامين كس برد؟
خود در آتش خويشتن بسوزد.
جوانمرد خود را بدنام نميكند،
چرا كه مرگ از بدنامي بهتر است.
گاهي در شعرهاي تغزلي نيز جبههي نصيحتآموزي ميگيرد:
سروران من! بر شما بيان كنم،
باز آشنايي با دلدار بهتر است.
اگر تو او را دوست داشته باشي، او تو را نخواهد،
مانند دوستي بلبل و خار خواهد بود.
. . . خسته قاسيم گويد آن كس كه ميخورد، مست شود.
درويش در چهل سالگي صاحب خرقه ميشود.
دوستي با كسي كه به لقمه دوست ميشود،
مانند دوستي برف و باران است.
از نظر تسلط در هنروريهاي ادبي، خسته قاسيم، عاشيقي توانا و زبردست است. در انواع شعر عاشيقي طبعآزمايي كرده است. تجنيسهاي زيبا و دلانگيزي دارد كه در سرودن آنها استادي به كار گرفته است. دانش ادبي، تاريخي و اساطيري سرشاري داشته است و در شعر خود عبارات فراوان از اين دست به كار برده است. در شعري از استاد خود، سازي چنان ميخواهد كه «چون بلبل شيدا، خوش آواز» و صاحب «زبان عمران» باشد كه كنايه از داشتن مهارت نطق و بيان است:
اوستاد من! فداي چشمان تو گردم،
از تو سازي ميخواهم، چگونه ساز؟
چون زخمهنوازم، زبان عمران به كار گيرد،
و مانند بلبل شيدا خوش آواز باشد.
خسته قاسيم در خلاقيت عاشيقهاي دوران بعد تأثيري عميق بر جاي نهاد. عاشيقها او را استاد خود شمردهاند و بر سرودههايش نظيرههاي فراوان ساختهاند. مثلا، «عاشيق علي» كه در قرن گذشته ميزيست، نام او را همرديف عاشيقهاي توانا آورده است:
جانهايي چون عباس از اين جهان رفتند،
و سخنسازاني چون خسته قاسيم وداع گفتند.
كو سايات نووا، كو عاشيق قوربانها؟10
علي، اكنون عبرت بگير و منتظر بنشين.
خلاصه آنكه، موضوع اساسي شعر خسته قاسيم غم، درد، حسرت و شكايت از ستم دوران است. انتخاب تخلص «خسته» نيز ظاهرا از همينجا ناشي است. بارها از «جان خستهام»، «جسم خستهام»، «دل خستهام» سخن ميگويد. اينجا «خسته» در معناي تنهايي، بيكسي و مسكنت ميآيد. عاشيق در برابر قوانين خشك جامعهي فئودالي گذشته، خود را خسته و عاجز ميشمارد. در گذشته بسياري از عاشيقها تخلص خود را متناسب با وضع مشقتبار و فلاكتانگيزشان برميگزيدند. مانند «قول عباس»، «مسكين علي»، «ديلقم»، «قول الله قولي» و جز اينها. خسته قاسيم نيز به همين دليل خود را «خسته» ناميده است.
پينوشتها:
1 عليزاده،. همت. عاشيقلار، 1938، ص 115.
2. برگهادانها نقل از: ح. م. صديق، عاشيقلار، تهران، آذر كتاب، 1353.
3. دئيشمه: مناظرهي شاعرانه.
4. عليزاده، همت. پيشين، ص 120.
5. حربه- زوربا، قيفيلبند، ديواني و تجنيس از گونههاي شعر عاشيقي است.
6. «باغلاما» گونهاي شعر عاشيقي شبيه معما.
7. عليزاده، همت. پيشين، ص 115.
8. «دده» معادل خواجه و پير، لقبي از مراتب عرفاني كه براي پيران و مرشدان ميدادند.
9. گونهي فلسفي شعر عاشيقي.
10. «سايات نوا» عاشيق سه زبانهي گرجي، عاشيق قورباني، عاشيق معروف عصر شاه اسماعيل اول.
دیدگاهها
خواستم بگم همیشه این سایت بهترین کمک رو درباره شاعران تورک به ما کرده است و مطالب خیلی کاملی دارد
ممنون از زحماتتون
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا