اين مقاله از كتاب «مسائل ادبيات ديرين ايران» برداشته شده است كه استاد در سال 1351 مجموعهي مقالات آن را از ميان آثار پژوهشگران آذربايجان شوروي، انتخاب و به فارسي ترجمه و با افزايشهاي لازم انتشار دادند.
2- 4- 1. خسرو و شيرين
دومين منظومهى نظامی ما را به جهان خيالى ديگرى رهنمون میشود. اينجا ديگر حكايت شاهد مثال ضابطههاى تئوريك نيست، بلكه اساس كمپوزيسيون را تشكيل میدهد. و منظومه بر بستر حكايتى واحد جارى است.
سوژهى منظومه پيش از نظامی موجود بوده است و تا اندازهای با تاريخ خاندان ساسانيان مربوط میشود ولى علاوه بر منابع مكتوب، روايتهاى شفاهى نيز ميان مردم جارى بوده است و با قصر شيرين و بناهاى بيستون، كه به دست شاهان كهن ايران ساخته شده بود، ارتباط داشت. بنا به نوشتهى ياقوت، جغرافىنويس عرب، افسانههاى وابسته به نيمهى نخست سدهى دهم با اين بناها آويزش دارد. طبرى (وفات 921 م.) مورخ عرب، گفته است كه دربارهى خسرو پرويز ساسانى، داستانهاى فراوانى ميان مردم است. فردوسى در بخشى از شاهنامهاش كه از خسرو سخن میگويد، اعتراف كرده است:
«آنچه را از سخنگويان ديرين آموخته است، دوباره بنيادى نو میدهد.»
میبينيم كه در زمان فردوسى، روايتهايى كه دربارهى خسرو بود، شياع گسترده داشته است. چراكه او از اين روايتها به كوتاهى سخن میگويد و از آويزش خسرو با شيرين زياد حرف نمیزند. اين آويزشها، اساس منظومهى زيباى نظامی را تشكيل داده است.
اگر نظامی از منابع مكتوبى- كه فعلا براى ما ناشناخته است- استفاده نكرده (به دلايلى نمیتوان آن را پذيرفت)، روايات شفاهى تركى آن عهد كه در آذربايجان رايج بوده، براى خلاقيت او زمينهى اساسى بوده است. ساخت منظومه، نشان میدهد كه نظامی میخواسته است از سنت شعرى شاهنامه بيرون آيد.[1] نزديك سدهى 10م.، شعر فئودالى خواستهايى ويژه داشت كه آن را میبايست انواع شعر حماسى برآورده سازد. مثلاً در سر داستانهاى قهرمانى، نامی میبايست باشد و «نامه»يى بر آن علاوه شود. نظامی اين قاعده را در «اسكندرنامه»، انجامين منظومهى خود رعايت كرده است. در منظومهای رومانتيك كه اساس آن مناسبات عاشقانه است، بر طبق اين قاعده، دو نام در عنوان آورده میشد. شگفت اينجاست كه رمانهاى يونان باستان نيز، توان گفت كه همه چنيناند كه، اين همگونى، شايد هم بیمناسبت نبوده است. گذشته از آن، منظومههاى حماسى در وزن متقارب سروده میشد كه شماى آن چنين است:
- U/ - - U / - - U / - - U
شعر رومانتيك در سدهى 11 م. به وزن «هزج» انتقال میيابد:
- - U / - - - U / - - - U
منظومهى نظامی در بحر هزج سروده شده است. و نيز، دو نام در عنوان دارد. اين خود، روشنگر آن است كه شرح زندگى خسرو و خاندان او، مورد نظر نظامی نبوده است. خلاصه، جريان حادثهى منظومه چنين است:
هرمزد ساسانى، پس از سالها آرزو، صاحب پسرى میشود. نام او را خسرو میگذارد. خسرو در جوانى، از زيبايى و تنومندى بهرهور میشود. پدرش او را دوست دارد. به تربيت او اهميت میدهد. ولى وقتى خسرو نسبت به روستاييان بیتوجهى میكند، پدرش او را به شدت مجازات میكند. در ميان نزديكان خسرو، شاپور نام نقاش ماهرى هست كه هنر نقاشى را در چين و در مكتب مانى مشهور آموخته است. سرتاسر جهان را گشته است و ماجراهاى سفر خود را با شيرين زبانى بيان میكند. يك بار به خسرو میگويد كه در كوهستانهاى ساحل خزر ملكهى نيرومندى به «شميرا» و ملقب به «مهين بانو» زندگى میكند. شيرين، دختر خواهر او، زيباترين دختر جهان است. خسرو پس از شنيدن نام شيرين به او دل میبازد و به شاپور سفارش میكند كه اين شاهزادهى زيبا را پيدا كند و براى او بياورد.
اين، كار آسانى نبود. شاپور میخواهد كه در اين كار از هنر خود يارى جويد. شاپور راهى ديار مسيحيان میشود. در صومعهای كه اقامت داشت، از راهبان خبر شيرين و دوستانش را میگيرد و به محل آنان پى میبرد. بدانجا میرود و تصوير خسرو را كه با مهارت رسم كرده بود، به سوى شيرين میاندازد. تصوير كه به طور اسرارآميزى به دست شيرين میرسد، او را به حيرت فرو میبرد. شاپور از مخفىگاه خود بيرون میآيد، اجازهى ورود میگيرد و همهى رنجها و عذابهاى خسرو را بيان میكند. سخنان شاپور، شيرين را دلباخته میكند، او بر شبديز سوار میشود و از آن ديار فرار میكند. بر سر راهش رودى میبيند، او كه از گرما و گرد راه خسته بود، تن خود را در آن میشويد.
فتنهى دشمنان خسرو، در پايتخت ساسانيان، فرزند را عليه پدر وارد صحنهى مبارزه میكند. شاهزاده از خشم پدر میترسد و متوارى میشود. خسرو از فرصت استفاده میكند و به دنبال شاپور به سوى ارمنستان[2] روان میشود. تصادفا در همان هنگام كه شيرين آب تنى میكرد، خسرو به چمنزار لب رود میرسد. گيسوان پريشان شيرين بر چهرهاش افتاده بود. خسرو او را، شيرين نيز خسرو را نمیشناسد ولى زيبايى خسرو او را مفتون میكند.
اين صحنه هميشه مورد توجه نقاشان بوده است. به مينياتورهاى زيادى از آن در دستنويسها، برمیخوريم. هر دو جوان، در راهى ديگر گام مینهند. شيرين به مداين میرسد، خسرو را در آنجا نمیيابد. كنيزهايى كه قبلاً خسرو به آنان سفارشهايى كرده بود، شيرين را نيز كنيزى میانگارند و در دربار به او جاى میدهند. شيرين نمیگويد كه كيست، با آنان كار میكند، و در بازیهايشان شركت ميجويد. خسرو نيز به ارمنستان میرسد. مهين بانو از گم شدن دختر برادر خود نگران و ناراحت است، اما مهمان را میپذيرد و از او دعوت میكند كه زمستان را در پايتختش بردع بگذارند.
در اين هنگام، شيرين كه در مداين تنها و دلتنگ میماند، ناگاه در میيابد همان جوان - كه لب رودخانه ديده - خسرو بوده است. آب و هواى پايتخت ساسانيان، در صحت و سلامت او تاثيرى بد برجاى مینهد. از كودكى به هواى كوهستانها عادت كرده بود، هم از اين رو میخواهد كه برايش قصر را در جايى دور از اجتماع انسانها، و در درهای پرت و دور بنا كند.
سرانجام، خسرو از شاپور میشنود كه شيرين به مداين رفته است. به مهين بانو قول میدهد كه در زمانى كوتاه، دختر برادرش را به او باز رساند و شاپور را به دنبال او میفرستد. در اين هنگام است كه هرمزد پدر خسرو میميرد. لحظهى ترسآور فرا میرسد. خسرو براى آن كه تاج و تخت را از دست ندهد، با عجله به پايتخت روان میشود. شيرين به بردع میآيد، باز خسرو را نمیيابد، خود را در آغوش مهين بانو میاندازد. ماجراهايى نيز بر خسرو میگذرد، اعيان و اشراف از اول او را دوست نمیداشتند. يكى از آنان، بهرام چوبين نام، عصيان میكند. خسرو نمیتواند عليه عصيانگران مبارزه كند و فرار اختيار میكند. به بردع میرود. در اينجاست كه سرانجام دو دلداده به هم میرسند. اگر نظامی میخواست رمان جنگاورى عادى بسرايد، همين جا ماجرا را پايان میداد ولى همهى اين حادثههاى پيچيده نقش، آمادگى براى يك برخورد دراماتيك دارند. برخورد اصلى دراماتيك نيز با تكامل پسيكولوژى قهرمانان افسانه خلق میشود، نه با رشد بيرونى حادثهها. مهين بانو سوز و گداز عشق شيرين را میبيند و او را اندرز میدهد. خسرو پادشاهى بزرگ است، كنيزان فراوان دارد و عادت كرده است كه زن را به مثابهى وسيلهای براى اطفاء آتش شهوت خود بنگرد. مهين بانو اجازه میدهد كه شيرين با خسرو نشست و برخاست كند ولى میخواهد كه آبرو و شرف خود را نگه دارد و تنها با عقد قانونى به همسرى او درآيد.
خسرو از شيرين دستبردار نيست. شيرين را تعقيب میكند و موفق میشود كه بوسهای از او بربايد ولى در جواب همهى التماسهاى او، شيرين يادآور میشود كه ديگران تخت و تاج او را از دستش ربودهاند و عيش و عشرت در چنين شرايطى شايستهى او نيست. اگر بتواند تاج و تخت نياكانش را دوباره تصاحب كند، همسرى او را خواهد پذيرفت.
اين خودپسندى، خسرو را خشمگين میكند. او میداند كه حق با شيرين است، از عجز و ناتوانى خود رنج میبرد. تحقير شيرين، او را وادار میكند كه نيرويى تازه گردآورد و وارد كارزار شود. از آنجا كه خود سپاهى ندارد، به بيزانس میرود و از امپراتور كمك میطلبد. امپراتور به او كمك میكند، حتى دخترش مريم را نيز به عقد او درمیآورد. همراه سپاه بيزانس، به ايران حمله میكند، بهرام را از تخت میاندازد و خود صاحب آن میشود ولى بعد از اين خيانت به كشور هم خيال شيرين از چشم او ناپديد نمیشود. خسرو به وسيلهى مريم صاحب تخت و تاج شده است و خود را منّتدار او میداند. شيرين نيز عشق خود را از ياد نبرده است. اما آن را پنهان میدارد. مهين بانو میميرد، شيرين بر تخت مینشيند، از اين فرصت آزادى استفاده میكند، نخست كارهاى كشور را به نظم در میآورد، همهى كارها را به وزير میسپارد و در معيّت گروهى گران، به قصرى كه در كوهستان برايش ساخته بودند روان میشود.
خسرو از آمدن شيرين آگاه میشود، میخواهد به وصال او برسد ولى از مريم میترسد. سرانجام جسارت میيابد و براى آوردن شيرين به مداين، از مريم كسب اجازه میكند و قول میدهد كه شيرين در هر كارى تابع مريم خواهد بود. دختر يونانى خشمگين میشود، سوگند میخورد كه اگر خسرو انديشهى خود را عملى كند، خودكشى خواهد كرد و او را در برابر پدر خويش مسؤول خواهد گذاشت. خسرو باز به شاپور متوسل میشود كه شيرين را به كام خود بكشاند. شيرين خبر میدهد كه تنها به مثابهى زن خسرو میخواهد وارد دربار او شود. شيرين در قصر خود رنج میبرد. لب به شير نمیزند. چرا كه اطراف قصر از علف خالى است و حيوان اهلى پيدا نيست و نمیخواهد به خدمهى خود زحمت آوردن شير از چراگاههاى دورتر را بدهد. بدين گونه به نقطهى اوج دراماتيك نزديك میشويم. شاپور اين كار را به دوست نزديك خود، فرهاد سنگ تراش، واگذار میكند. او میبايست در سنگتختهها جويى ايجاد كند و شير حيوانات چراگاهها نيز از اين جوى به سوى قصرشيرين روان گردد. فرهاد را میآورند. شيرين با او در پشت پرده حرف میزند و جلو رويش ظاهر نمیشود. صداى والهكنندهى شيرين، فرهاد را بیاختيار میكند. وعده میدهد كه در يك ماه اين كار را به انجام رساند. با همهى دشواریها، فرهاد به راستى هم كار را به فرجام میبرد. شيرين به او انعام میدهد ولى فرهاد چنان شيفتهى او بوده است، كه براى پنهان كردن عشق خود از ديگران، بی آن كه به انعام نظر كند، سر به بيابان میگذارد.
با اين همه، ماجراى اين دلدادگى به گوش خسرو میرسد. او رشك میبرد. فرهاد را پيش خود میخواند و او را از عشق منع میكند. ديدار خسرو با فرهاد، در منظومه، به شكل مناظره ارائه شده است و يكى از زيباترين و جانبخشترين تكههاى منظومه است. رقيبان با پاسخهاى كوتاه و قاطع، همديگر را تيغ میزنند. خسرو میبيند كه او را نمیتواند با فرمان يا با زر و سيم از اين عشق برحذر دارد. از اين رو، به او كارى ناممكن سفارش میكند. فرهاد، میبايد تخته سنگى بزرگ را بشكافد و جاده بسازد. اگر اين كار را بتواند به فرجام رساند، خسرو از شيرين دست برخواهد داشت. خسرو سوگند ياد میكند.
فرهاد آغاز به كار میكند. عشق نيروى او را دو چندان میكند. سنگتختهها به ضرب كلنگ او از هم میپراكنند. شيرين از كار فرهاد خبر میگيرد و به تماشاى او میرود. با او به گفتگو مینشيند و هنگام بازگشتن پاى اسبش به سنگى میخورد و میلغزد میافتد. فرهاد اسب را بلند میكند و با شيرين كه بر آن نشسته بود، تا قصر میبرد. خسرو میبيند كه فرهاد قادر به انجام اين كار ناممكن خواهد بود. جسارت نمیكند كه سوگند خود بشكند و تلاش میكند كه با خيانت گريبان خود را رها سازد. پيش فرهاد چاپار میفرستد و به دروغ خبر مرگ شيرين را به او میرساند. فرهاد تحمل اين خبر را نمیكند و هلاك میشود.
شيرين براى فرهاد، گنبدى میسازد. خسرو از كار ننگآور خود رنج میبرد. در اين هنگام مريم میميرد، خسرو راحت میشود. ديگر مانعي پيش پايش نمیبيند. ولى جسارت خود را از دست داده است. شيرين نامهای به او مینويسد و با ريشخند مرگ مريم را تسليت میگويد...
اين نامه میبايست به خسرو ضعيفالاراده، تاثيرى بزرگ بخشد ولى به جاى آن، شاهنشاه هوسباز به دنبال «شكر» - زيبا روى اصفهان - میافتد و او را عقد میكند و به مداين میآورد. اين كار، مناسبت او را با شيرين پيچيدهتر میكند. اين بار، هنگام شكار، خسرو تا نزديكى قصرشيرين راه میسپارد. به طرف قصر او میرود ولى شيرين به اندرون راهش نمیدهد و از بالاى ديوار قصر با او حرف میزند. او را سرزنش میكند كه میبايست اشراف و اعيان را دنبال او میفرستاد و به پايتختش میبرد، نه آن كه مست و سرخوش به سراغش میآمد. خسرو نااميد میشود و برمیگردد.
شيرين نيز، ديگر طاقت دورى نداشت. پس از آن كه خسرو را از خود میراند، پشيمان میشود. بر اسب میجهد و به دنبال او راه میافتد. پنهانى وارد چادرش میشود. به وسيلهى نكيسا يكى از خوانندگان خسرو، عشق خود را با نواى شعر و موسيقى به گوش خسرو میرساند. پس از گفتگويى نسبتاً دراز، ظاهر میشود. خسرو به سوى او میرود ولى شيرين باز دست نمیدهد.
خسرو در اين هنگام در میيابد كه معصوميت و پاكيزگى شيرين، بهترين معرّف اوست. اين است كه اعيان و اشراف را صدا میزند و او را عقد میكند. ازدواج با شيرين، تاثير نيكى بر خسرو مینهد. او میفهمد كه زندگى فقط براى نشئه و لذت نيست. میخواهد علم ادارهى كشور را بياموزد ولى باز ابرهاى سياه بر آسمان كشور ظاهر میشوند. خسرو از مريم فرزندى به نام شيرويه داشت. زيبايى شيرين، او را نيز مفتون خود كرده بود. او اشراف را فريب میدهد و تخت و تاج را به چنگ خود میآورد، پدر خود خسرو را به زندان میافكند ولى وقتى شيرين نيز به همراه او به زندان میرود، براى او تحمل حبس چندان دشوار نمینمايد.
شيرويه میخواهد كه از دست پدر خود به كلى راحت شود، شبى كه خسرو با زنجير زرين برپاى خفته بود، قاتلى كه شيرويه فرستاده بود، بر او وارد میشود و زخمی مهلك میزند. خسرو مرگ خود را حس میكند ولى شيرين را از خواب شيرينش بيدار نمیكند و بیصدا میميرد.
حالا شيرويه میخواهد شيرين را تصاحب كند. شيرين او را فريب میدهد: به هر كارى رضايت میدهد به شرط آن كه شيرويه هر چيزى را كه خسرو را به ياد میآورد، نابود كند. كاخ او را ويران كند، اسبش را بكشد و خسرو را نيز باشكوه و جلال دفن كند. جسد خسرو را در سرداب مینهند. شيرين بدانجا میرود، در را از پشت میبندد و بر سر جنازهى دلدادهى خويشتن، خود را با خنجر نابود میكند. منظومه با سخنانى دربارهى فانى بودن دنيا و ابدى نبودن سعادت اين جهان پايان میيابد. نظامی تكنيك شعرى آموخته در «مخزنالاسرار» را در «خسرو و شيرين» با پيروزى به كار میگيرد. بيان نيز، روشن، سرشار و زيباست ولى گرچه نظامی در منظومهى نخست به اين جهت آفرينش، دقت فراوانى كرده است، در منظومهى دوم توفيق بيشتر حاصل كرده است و اثر رساتر و گوياتر است. گرچه در برخى جاهاى «مخزنالاسرار» تكنيك، خود مقصد شاعر است اما آن در كل منظومه، در دست استاد ماهر و بیمانندى، تنها وسيلهای است. در تصويرهاى منظومه، اين تكنيك به درجهى والا و نيرومندى میرسد. شاعر تصويرها را آرايه میبخشد و با سنن كلاسيك علم بيان، به اوج آرايشهاى لفظى میرساند.[3]
ولى نظامی، منظومهى خود را بیگمان به خاطر دادن تصاوير خلق نكرده است. قصد اصلى او آن است كه شخصيت اساسى دو قهرمان منظومه را با همهى غناى خود به خواننده تشريح كند. آگاهى از پسيكولوژى در منظومهى نخست، در اين منظومه به اوج خود میرسد. قهرمان واقعى سر تا سر منظومه و نقطهى مركزى آن بیگمان خسرو نيست، شيرين است.
مهر نظامی به سوى اوست. اين نيز تعجبآور نيست. در بالا ديديم كه اين تمثال برجسته، از سوى نظامی در شباهت با آفاق - اين زيباروى با عصمت ترك قبچاق - تصوير شده است و يادگار مجسم عشق است. نظامی تا پايان زندگى خود در انديشهى آفاق بود. در آن زمان با زن به مثابهى عروسكى قابل خريد و فروش عمل میكردند. در منظومه، خسرو چنين ديدگاهى دارد ولى شاعر سترگ، از احترام به زن، از شخصيت انسانى او،و از قهرمانیها و شعور و ذكايش با قاطعيت سخن میگويد.[4]
در منظومه به موارد زيادى كه حاكى از مردمدوستى شيرين باشد برمیخوريم. شيرين به تمامی با خسرو روحيهای متضاد دارد. براى خسرو، مردم فقط وسيلهى تفريح و ثروتاند. خسرو شايستهى كارى نيست، با همهى نبوغ و زيبايياش خود، محصول پريشانى است. فقط يكبار به تصميم خود، كارى انجام میدهد و آن خيانت ناپاكى است به فرهاد. او، حرفى نيست كه شيرين را دوست دارد، ولى اين محبت تنگنظرانه، از عشقى خودخواهانه مايه میگيرد كه حاضر نيست به خاطر آن از چيزى بگذرد. در اين صورت اين گمان میرود كه شيرين دل به كسى باخته است كه لياقت او را ندارد. خواننده براى رنجها و عذابهاى شيرين به خاطر اين موجود سبك كه محروم از هر شايستگى است، دل میسوزاند. نظامی، در اينجا مسالهى عشق پيچيدهای را مطرح كرده، خود نيز به درستى به بيان آورده است. اين گونه زنان، قربانى سرنوشت خود میشوند، بی آن كه انسان را ببينند، او را دوست میدارند، با او نه، بلكه با خيالهاى او تمثال زيبايى میآفرينند و زندگى میكنند. مناسبت شيرين با فرهاد نيز از همين جا سرچشمه میگيرد. اگر شيرين را در مناسبت با عاشق بدبخت، گناهكار بدانيم، بيراهه رفتهايم.
شيرين، عشق فرهاد را میدانست و فدا شدن او را نيز میديد ولى نمیتوانست به هيچ دستموزهای به او كمك كند. در دل او جايى براى كسى ديگر نبود. عشق شيرين، از خود شيرين نيرومندتر بود. او بر فرهاد از ته دل میگريد، میسوزد ولى نمیتواند از عهدهى خود بر بيايد. شايد اگر از خسرو روگردان میشد و در آغوش فرهاد جاى میگرفت، چه بسا خوشبخت و خوش روزگار میشد ولى هيچگاه شيرين، چون كسى كه باوقار و متين و پايبند به عشق نخستين خود باشد، نبود.
فرهاد - قهرمان سوم منظومه- اهميتى استثنايى دارد. نقش او در جريان داستان، اتفاقى است و نابودى فاجعهآميز او، چندان تاثيرى در ماجرا ندارد. با همهى اين، او عضو انفكاكناپذير منظومه است. فرهاد با روحيهای كاملا متضاد با خسرو و دوستدار عشق حقيقى است كه چيزى براى خود نمیخواهد، حتى جان خود را نيز در راه عشق میگذارد. نظامی اين عشق را، عشق قهرمان را، عشقى به حساب میآورد كه بشريت را به ترقى و پيشرفت سوق خواهد داد.
به ديگر سخن، نظامی با آوردن فرهاد در برابر خسرو، با قاطعيت از نخستين دفاع و از دومی انتقاد میكند ولى فرهاد اصيلزاده نيست، او نمايندهى «شهر» است. هنرمند ماهرى است كه همراه شاپور از استادى مشترك تحصيل هنر كردهاند. شاعر كدام ويژگیها را از آن قهرمان خود میداند؟ او استاد ماهر و انسانى با جسارت است. با شرف و نجيب است. پهلوانى نيرومند و پيل تن است. شايد هم اين نيروى فوقالبشرى او، اشاره به نيروى به هم بستهى همهى تودههاى مردم باشد.
يعنى نظامی نمايندگان دو طبقه را رويارو میكند و هلاكت و نابودى طبقه ستمديده را نشان میدهد. نظامی اين نتيجه را كه در آن عهد، محصول برخوردهاى بينوايان و اعيان بود، تاييد میكند، در عين حال نشان میدهد كه سبب مرگ فرهاد، خيانت فرمانروا بوده است. نظامی میخواهد بگويد كه در ستيز و نبرد جوانمردانه، حاكم نمیتواند بر پهلوان غلبه كند. اگر پهلوان عجالتاً شكست میخورد، ولى دير يا زود حق خود را میستاند. نيروى متشكل شهر، براى تحقق اين آرمان خودى مینمايد. گسترش زندگى شهرى بدان گونه كه در بالا مذكور افتاد و بعدها در نتيجهى تسلط خونين مغول از هم پاشيد، در اينجا به وضوح ديده میشود.
پس، دومين منظومهى نظامی، اثرى رسا و بیمثل در ادبيات جهانى است. نه تنها در تاريخ ادبيات فارسى سرايان آذربايجان، بلكه در ادبيات سرتاسر ملل شرق نزديك، چنين شخصيت سرشار انسانى، نخستين بار تنها به وسيلهى نظامی براى ما رسيده است. در اينجا شاعر از سوژهای سنتى سود جسته، كه خود تا اندازهى معينى برايش توليد اشكال میكرده است. تنها استادى همانند نظامی میتوانست دشواریهاى كار را از ميان بردارد و مادهى خام خود را چنين به رسايى و كمال تصوير كند.
مردم، اين اثر سترگ نظامی را ارزش دادهاند. پس از نظامی، قهرمانان منظومهى او در رابطه با آذربايجان تصوير شدهاند. در سدهى 14 م. «عارفى» شاعر بزرگ آذربايجان، بار ديگر اين داستان را به تركى منظوم ساخته و گفته است كه قصر يكى از فرزندان فرهاد در باكو بوده است (فقط اين شاعر است كه میگويد فرهاد پسر پادشاه چين بوده است) و سرداب خانوادهى فرهاد در گورستان نزديكى آن بوده است. اين حرفهاى عارفى حالت تصادفى ندارد.
ادامه دارد
--------------------------------------------------------------------------------
[1] نظامی در سرودن اين اثر از منظومه تركى «قوتادوغو بيليغ» تقليد كرده است كه نظامی پژوهان تركى ستيز بر آن واقف نيستند و ما در مجلّدات بعدى در اين باب سخن خواهيم گفت. - م.
[2] كلمهى «ارمن» لغت تركى است. مركب از دو جزء «ar» در معناى مرد و «mən ». خود از ارمنىها به خودشان «هاى» میگويند و به سرزمينشان «هايكازيان» نام دادهاند. - م.
[3] نويسنده به لحاظ عدم آشنايى با متون دلانگيز نظم تركى آذربايجان در عهد نظامی و پيش از او نتوانسته است خواستگاه اوج آرايشهاى لفظى آثار او را به روشنى تصوير كند. با بررسى تطبيقى آثار نظامی با متون تركى ميتوان به اين مهم دست يافت. - م.
[4] اين خوى نظامی ناشى از تديّن و زهد و تقواى اسلامی او بوده است. - م.
- توضیحات
- دسته: مقالات و نقدها