منظومهی خسرو و شیرین، نظامی را در سرتاسر سرزمینهای خاور نزدیك بلند آوازه كرد. حتی در برخی از كشورها، به عنوان بزرگترین شاعر زمانه، ستوده میشد. بر ستایشگران دُها و استعداد بیمانند و اندیشههای پیشتازش روز به روز میافزود.
زندگی و خلاقیت نظامی را در این سالها، میتوان از منظومهی دیگر او، لیلی و مجنون بهتر شناخت. چنان كه پیش از این هم گفتیم، در این اثر، مطالب زیادی پیرامون زندگی و شرح حال خود آورده است. همچنین از این اثر در مییابیم كه شاعر مانند دیگر ولایات و سرزمینهای آن عهد، در شیروان نیز كه از مراكز علم و ادب و زیستگاه اندیشمندان بزرگ زمان بود، شهرتی به هم رسانیده و كسب احترام كرده بود. احتمالاً مكاتبه و دوستی میان نظامی و خاقانی، بزرگترین شاعر شیروان در سدهی ششم نیز از همین زمان آغاز میشود. از یكی از منشآت خاقانی در مییابیم كه او برای نظامی ارزش و احترام قایل است و او را بزرگترین هنرمند زمان میداند. از سوی دیگر، در قوت گرفتن مضامین آزادیخواهانه و افكار اجتماعی در آثار خاقانی از سالهای 70 سدهی ششم نیز این دوستی و مكاتبه بیتأثیر نبوده است.
خواهش اخستان، شاه شیروان از نظامی برای سرودن لیلی و مجنون نیز نشانهی آن است كه اخستان مطمئن بود به وسیلهی این شاعر پرآوازه كه دور از دربار او میزیست، شهرتی به هم خواهد زد.
آنچه روشن است، این است كه نظامی سفارش اخستان را با دل و جان نپذیرفت و از آن سرباز زد. این واكنش نظامی را پژوهشگران ادبی به چند گونه تعبیر كردهاند. بیشتر آنان معتقدند كه علت تردید نظامی، اندوهباری و غمناكی گزندهای بود كه در مضمون و محتوای این داستان نهفته بود. التبه نمیتوان این نظر را كاملاً رد كرد. سخنان خود شاعر، این را تصدیق میكند. در آغاز منظومه، در این باره میگوید:
میدان سخن فراخ باید،
تا طبع، سوارییی نماید.
این آیت اگر چه هست مشهور،
تفسیر نشاط هست از او دور.
برشیفتگی و بند و زنجیر،
باشد سخن برهنه، دلگیر
شاید دلیل دیگر سربار زدن نظامی از قبول سفارش اخستان شاه این بوده است كه فرمان او را اندكی درشت میدید. نظامی، نامهی اخستان را در قطعهی «در سبب نظم كتاب» آورده است. از این قطعه در مییابیم كه حال و روز شاعر بسیار خوب بوده است:
ابروی هلالیم گشاده،
دیوان نظامیم نهاده.
آیینهی بخت پیش رویم،
اقبال به شانه كرده مویم.
شاعر به اندیشه پیرامون «منقار به لعن سفتن» و «دراج زبان به نكته گفتن» است كه در حال، قاصد از راه میرسد و سفارش و مثال شیروانشاه را میآورد. پادشاه خودخواه، او را كه جهان را با جادوی سخن خود فتح كرده ، «محرم حلقهی غلامی» نام میدهد و می خواهد كه عشق نامهی لیلی و مجنون را در زیور پارسی و تازی بیاراید. او به نظامی مینویسد:
شاه همه حرفهاست این حرف،
شاید كه در اوكنی سخن صرف.
در زیور پارسی و تازی،
این تازه عروس را طرازی ...
بنگر كه ز حقهی تفكر،
در مرسلهای كه میكشی دُر.
تركی صفتی وفای ما نیست!
تركانه سخن، سزاي ما نيست.
آن كز نسب بلند زاید،
او را سخن بلند باید!
این چند مصراع كه تا حال از نظر پژوهشگران جهانی دور مانده است، دستآویز برخی محققان تنگنظر و غیر محقق از جمله «محمد دیهیم» شده است كه میگویند در این چند بیت، خواست اخستان شاه این است كه او به خلاف سلطان محمود غزنوی كه دربارهی فردوسی بد عهدی كرد، عاری از این صفت زشت است و معتقدند كه قصد اخستان شاه اهانت به مردم آذربایجان نبوده است. این گونه استدلالات ساختگی را، خود نظامی افشا میكند.
البته درست است كه یكی از فرمانروایانی كه كتابی از نظامی خواسته، گفته است كه او را چون سلطان محمود كه فردوسی را رنج داد، آزرده خاطر نخواهد ساخت اما این پادشاه، اخستان نبود، بلكه طغرل دوم بود. خود شاعر دربارهی این مسأله هم، نه در لیلی و مجنون بلكه در هفت پیكر سخن میگوید. اما در لیلی و مجنون سخن از زبان اثر است. بیشك و شبهه چنین است. گفتن این نكته از آن رو بایسته است كه در شناخت نظامی، زندگی و آثار او اهمیت شایان دارد. از این مصراعها آشكار میشود كه نظامی در آن عهد، علاوه بر زبان سرشار و شیرین فارسی، توانمندانه به تركی نیز شعر میسروده است. وگر نه اخستان شاه نیازی نمیدید كه به شاعر توصیه كند. «این تازه عروس را در زیور پارسی و تازی بیارای.»
در این جا بار دیگر این سؤال پیش میآید كه چرا همهی آثار تركی نظامی و نیز دیگر شاعران آذری سدهی ششم كه گاه به زبان فارسی هم شعر میگفتند، به دست ما نرسیده است. به نظر ما، دلیل آن روشن است. قرنهای متمادی، كسانی كه آثار شاعران را حفظ میكردند و دستور استنساخ میدادند، پیوسته خود را از «نسب بلند» میدانستند و هواخواه سخن بلند بودند و از این رو به ویژه پادشاهان فاسد و فرمانروایان و فئودالهای تركی ستیز، بسیاری از آثار خلاقهی شاعران را از دیوانهاشان بیرون میآوردند و دور میریختند و در امحاء آنها میكوشیدند. هرگاه چنین نمیبود، چرا از بیست هزار بیت دیوان تركی و فارسی نظامی كه تذكرهنگاران از آن خبر دادهاند، فقط چند صد بیتی آن هم به طور تصادفی به دست ما رسیده؟ فرمان اخستان، نظامی را خشمگین میكند:
چون حلقهی شاه یافت گوشم،
از دل به دماغ رفت هوشم.
سرگشته شدم در آن شماتت،
از سستی عمر و ضعف حالت.
نه زهره كه سر ز خط بتابم،
نه دیده كه ره به گنج یابم.
كس محرم نه كه راز گویم،
وین قصه به شرح، بازگویم...
و سرانجام به خواهش فرزندش محمد كه برایش «چو جان گرمی» بود و در حق او گفته است: «خدایا تُركزادم را تو دانی»، به این كار رضایت میدهد و در مدت چهار ماه، این اثر را كه نزدیك 9 هزار مصراع است، در ماه شهریور از سال 1188 م. (584 هـ.) به پایان میرساند.
لیلی و مجنون منظومهای عاشقانه است. روایات گوناگونی به دست ما رسیده است حاكی از این كه برخی از مواد سوژهی این منظومه از زمانهای كهن درمیان ملل عرب رایج بوده است. آكادمیسین «ای. ی. كراچوسكی» با استناد به آثار ابن قتیبه (متوفی به سال 889 م.، 276 هـ.) و ابوالفرج اصفهانی (967-897 م.) (357-285 هـ.) میگوید كه اینان این روایتها را شرح كردهاند. ولی كسی پیش از نظامی پیدا نشده كه این روایات را گرد هم آورد و از مجموع آن، داستان كامل بسازد. در این جا میتوان نتیجه گرفت، نخستین كسی كه این داستان را با جمعآوری روایات عربی و تركی گوناگون آن (امروزه نزدیك پنجاه روایت از آن به دست ما رسیده است) از میان ملل مختلف به شكل منظومه درآورد، نظامی بود.
در آغاز اثر، شاعر از «تنگی میدان سخن» شكایت میكند و بیگمان این شكوه ناشی از كرانمندی و محدودیت مسایلی است كه موضوع داستان را در بر میگیرند. بر خواننده معلوم است كه نظامی در هر موضوعی كه دست به قلم میبرد، هدفی جز تبلیغ افكار مترقی و پیشتاز خود نداشته است و با آرزوی مقدس سعادت و آزادی انسان كار میكرده است. ظاهراً سخن از برتری و شایستگی انسانهای زحمتكش و جور پادشاهان ستمگر، در گنجایش فاجعهی لیلی و مجنون نبود. از این رو، انتخاب موضوع به میل خود او شاید مناسب میبود. ولی در نگاه نخست، پس از آن كه تصمیم گرفت در موضوعی كه خلاف میلش بود، منظومه بسازد، امكان یافت كه به گونهای اندیشهها و افكار مترقی خود را در آن جای دهد.
شاعر چه در مقدمهی لیلی و مجنون و چه در متن آن، حاشیهپردازیهای بسیار كرده است و از ستمكاران و ستمدیدگان سخن گفته است و گاه از راه اعتراض و زمانی به طریق اندرزگویی، فرمانروایان را به عدل و داد فراخوانده است و صفات انسانی كریمانهای مانند خیرخواهی را تبلیغ كرده است.
شاعر در این اثر خود نیز از وظايف انسان و انسانیت سخن میگوید و نشان میدهد كه هر فرد، نه فقط به خود بلكه باید به همهی انسانها و به اجتماع خود هم بیاندیشد. انسان باید با طبیعت خود، «همچون ابر بهاران با سخاوت باشد و مانند باران نیسان به همه جان بخشد، چون خورشید بر روی همه خنده زند و ابرآسا كسی را از فیض خود محروم نكند» شاعر حتی هنگام اندرز به فرزند خود، در واقع به همهی جوانها اندرز میدهد و نصایح دُرر بار خود را بر همهی خوانندگان خطاب میكند:«من سخن شیرین خود بر همهی جهان میگویم، فرزند گرامی من نیز آن را بنیوشد. سرتاسر وجود خود را غذا میبخشیم، جگرم نیز سهم خود را بر دارد.»
شاعر انسانها را به تلاش و كار فرا میخواند. كار و زحمت را سرمایهی حقیقی شرف و سعادت میشمارد. در اندرزهای خود به فرزندش محمد، دانش طلبی را و «طبیب عیسوی هش» بودن را توصیه میكند.
به هنگام سخن از خلاقیت خود میگوید: «با دسترنج خود زیست میكنم و با گنجینهی خود صاحب اعتبار شدهام»و به این افتخار میكند و كسانی را كه میخواهند به حساب كار و زحمت دیگران زندگی كنند و تلاشهای مذبوحانهی بیهنران را برای كسب نام و شهرت ارزان به پشیزی نمیگیرد.
نظامی تن در دادن به ظلم و ستم و خاموش ماندن و «مانند موش مرده خود را به جریان آب سپردن» را پستی و رذالتی میشمارد كه شرف انسانیت را لكهدار میسازد. به آنان توصیه میكند كه چون تركانِ شیردل، جسور و جوانمرد باشند.
پایین طلب خسان چه باشی،
دست خوش ناكسان چه باشی؟
گردن چه نهی به هر قفایی،
راضی چه شوی به هر جفایی؟
چون كوه بلند پشتییی كن،
با نرم جهان درشتییی كن!
خواری خلل درونی آرد،
بیداد كشی زبونی آرد.
میباش چو خار حربه بر دوش،
تا خرمن گلكشی در آغوش
شاعر دستگیری از انسانها، هواخواهی و ترحم به ناتوانان و بیچیزان و فداكاری به خاطر سعادت و آسایش مردم را از وظایف انسانی میشمارد. چنین سخنان حكمتآمیز نظامی، علاوه بر آن كه در تربیت نسلهای بشری تاثیر شگرفی بر جای نهاده، در شناخت جهانبینی او نیز، دستموزهی خوبی برای پژوهشگران ادبی بوده است.
شاعر، قهرمانان منظومه، «قیس» و «لیلی» را نیز به مثابهی تمثالهایی با صفات و سجایای نیك انسانی، و برای خواننده، دوستداشتنی تصویر كرده است و این دو جوان ناكام را تا مرحلهی تمثالهای جاویدان ادبیات جهانی سوق داده است.
لیلی و مجنون افسانهی محبت است. قیس و لیلی هر دو، نمونهی عشق حقیقی و آزادیاند كه در قرون وسطا برای همهی انسانها ناآشنا و غیرعادی بود.
قیس و لیلی، هر دو بی آن كه بخواهند سنتهای محیط و زمان خویش را رعایت كنند، تلاش میورزند سرنوشت و زندگی خود را، بر اساس آرزوهای خویشتن بنا سازند. محبت حقیقی و مقدس، این دو جوان را برای آزمایشهای سخت متحد میكند. آنان خود در مییابند كه علیه محیط و زمانه برخاستهاند، و گرچه سعی میكنند عشق و احساس و علایق خود را از هم پنهان دارند، نمیتوانند:
در عشق شكیب كی كند سود؟
خورشید به گل نشاید اندود.
در این اثر كه با فاجعهای دردبار پایان مییابد، تمثالهای منفی، افراد و اشخاص نیستند، بلكه اجتماع فئودالی و قواعد و رسوم شاهنشاهی و درباری آن است و با این رمز و راز، نظامی نظامِ پادشاهی روزگار خود را زیر سؤال میبرد.
به محض آشكار شدن دلدادگی آنان، محیط تیره و تاریك، سدی نفوذ ناپذیر بر راه سعادت آنان میسازد. مردمی كه با مفهوم زندگی آزاد و عشق آزاد بیگانه بودند آن قدر پشت سر این دو جوان حرف در میآورند و آنان را استهزاء میكنند كه پدر و مادر لیلی مجبور میشوند او را از رفتن به مكتب باز دارند:
از بس كه سخن به طعنه گفتند،
از شیفته، ماه نو نهفتد.
از بس كه چو سگ زبان كشیدند.
ز آهو بره سبزه را بریدند.
مقاومت دلدادگان در برابر تاریكاندیشی و جهالت با اشك چشم شروع میشود و باز با اشك پایان مییابد. البته این مقاومت، مبارزهی غیرفعالی بود.همین جاست كه قهرمانان این منظومه با قهرمانان خسرو و شیرین تفاوت پیدا میكنند ولی این تفاوت به طور ساده، ناشی از خصوصیات منش آنهاست. لیلی در عشق و متانت خود كمتر از شیرین نیست و قیس نیز نه تنها از خسرو بلكه از فرهاد هم دست كمی در شور و حال ندارد. ولی در اینجا حادثهها همگی خط سیر جداگانهای دارند. بدین گونه كه محیط اجتماعی قهرمانان و طبقهای كه بدان وابستهاند و عادات و سنن حاكم بر آنها نقش پیدا میكنند.
نظامی اطمینان میدهد كه در پایان یافتن غمانگیز و فاجعهآمیز عشق محبت قیس و لیلی، نه خود آنان و نه مستقیماً پدر و مادرشان گناهكارند. هر دو جوان با شعور، اندیشهورز، با صداقت، باوفا و دوستدار زندگی شعر و هنرند. پدر و مادر قیس، فوقالعاده مهربانند و با مهرورزی و عشق نیز چندان بیگانه نیستند. سعادت تنها فرزندشان، توان گفت كه آرمان زندگی آنان است. آنان برای خوشبخت كردن قیس آنچه از دستشان بر میآید، كوتاهی نمیكنند. والدین لیلی بویژه پدرش خشك و محافظهكارند. پدر تا عاشق شدن دخترش را میشنود، او را از رفتن به مكتب باز میدارد و وقتی پی میبرد كه قیس كه دیگر ملقب به مجنون شده بود پنهانی به دیدار لیلی میآید، از او ممانعت میكند. به خواستگارانی كه از طرف مجنون میآیند، جواب رد میدهد. وساطت نوفل را نمیپذیرد. حتی پس از شكست در جنگ، از ستیزهجویی دست بر نمیدارد و سرانجام لیلی را به ابن سلام میدهد.
این گونه رفتار پدر لیلی، امكان دارد این تصور را در خواننده ایجاد كند كه گویا او محروم از مهر و احساس پدری بود. ولی نظامی او را چنین سنگدل و ستمگر تصویر نمیكند، به مثابهی فرزند زمان و محیط خود به تجسم در میآورد. او دختر خود را با مهری عمیق دوست میدارد و تلاش میكند او را خوشبخت كند ولی طرز تربیتی كه دارد، امكان ادراك مفهوم واقعی سعادت را از او میگیرد. عادات و سنتهای دست و پاگیر با همهی دهشت خود بر سر راهش سد میشوند. نظامی این حقیقت را در صحنهی خواستگاری پدر مجنون از لیلی پرمعناتر بیان میكند. پدر لیلی خطاب به پدر مجنون میگوید:
فرزند تو گرچه هست پدرام،
فرخ نبود چو هست خود كام!
دیوانگییی همی نماید،
دیوانه، حریف ما نشاید ...
دانی كه عرب چه عیب جویند،
این كار كنم، مرا چه گویند؟
با من بكن این سخن فراموش،
ختم است برین و گشت خاموش!
پدر لیلی همین گفتهها را قاطعتر به نوفل نیز میگوید. در اینجا ما پدر لیلی را به مثابهی انسانی ناتوان و شكست خورده در برابر سركردهای نیرومند و فاتح مییابیم. او كه در جنگ با نوفل شكست خورده، حاضر به انجام هر شرط اوست ولی دادن دختر خود به مجنون برای او از مرگ هم بدتر است. او میگوید: من پیری ذلیلم، حتی برای آن كه مورد سرزنش عربها واقع نشوم، لقب عجم را برای خود پذیرفتهام. اگر دخترم را به بندهای پست بخشی، بر آتش بسوزانی، سرش را به تیغ زنی و تنش را به چاه اندازی، به فرمان تو خواهم بود ... ولی هیچگاه دخترم را به دیوانه نخواهم داد و خود را رسوا نخواهم ساخت:
گر در كف او نهی زمامم،
با ننگ بود همیشه نامم ...
گر هیچ رسی مرا به فریاد،
آزاد كنی كه بادی آزاد.
ور نه به خدا كه باز گردم،
وز ناز تو بینیاز گردم،
برم سر آن عروس چون ماه.
در پیش سگ افكنم در این راه ...
فرزند مرا در این تحكم ،
سگ به، كه خورد كه دیو مردم!
پیرمرد التماس كنان مینالد. از دیوانگی و رسوایی مجنون و نیز از بدنامی لیلی شكوه میكند. پدر لیلی از رسوایی میترسد و از نوفل خواهش میكند كه سبب رسوایی او نشود. در برابر التماسهای او، نوفل زبون میشود. هم نوفل و هم مجنون ناامید میشوند.
گناهكار كيست؟ نظامی تقصیر را به گردن پدر لیلی میاندازد. اما گناه واقعی در جهالت و نادانی است، در محیط است، در آدمهای محیط است. این، محیط است كه به قیس كه میخواهد انسان باشد و عشقی انسانی دارد و در آرزوی زندگی آزاد است، نام مجنون میدهد.
این محیط تحمل مجنون را ندارد. او می خواهد عادات و سنن فئودالی را زیر پا نهد و از زمانهی خود برتر میاندیشد. این معامله با جامعهی فئودالی آن عهد، یعنی سر فرود نیاوردن به ضوابط و قوانین جاری و به راه خویش رفتن، مجنون را از افراد دیگر جامعه جدا میكند. او تنهاست ولی فقط به خود نمیاندیشد. میگوید: «تنها من نیستم كه مبتلای دردم، هر جا بنگری، صد چو من شوربخت میبینی» و از وضعیت تحمل ناپذیر بشریت در عهد خود ناخرسند است.
نظامی برای گزارش همه جانبهی عشق، صداقت، خرد، ذكاوت، خوی و معنویات قهرمان خود از اصول هنری سرشاری استفاده میكند. قهرمان مثبت خود را در هر هیأت و حالی كه تصویر كند، در نظر خواننده به مثابهی انسان والا و ایدهآلی به تجسم در میآورد. زندگی تلخ و اضطرابات بیانتها سبب بدبینی مجنون میشود. او می گوید كه این جهان خانهی درد و غم است:
آن پیر خری كه میكشد بار،
تا جانش هست، میكند كار.
آسودگی آن گهی پذیرد.
كز زیستنی چنان بمیرد.
در نظر مجنون، انسانها نیز چنین سرنوشتی دارند. البته این بدبینی، ناشی از فلسفهی صوفیگری كه همیشه قهرمان را زبون و ناتوان میخواست، بود اما مجنون نمیتوانست نوع دیگر بیاندیشد. او كه در تنگنای قوانینی فئودالی خرد میشد و از انسانها میگریخت و مجبور به الفت گرفتن با وحوش میشد، میخواست اعتراض خود را به محیط، فقط با چشم پوشی از زندگی نشان دهد. شاعر میخواهد ثابت كند كه مجنون فیالواقع انسان بسیار خردمند و دانایی است كه در میان دیوانگان گرفتار آمده است.
چنین انسانی میمیرد. علت آن نیز معلوم است. به قول نظامی، او سختی زندگی را در مییافت و در پی راه نجات بود. مطالب ضمنی فراوانی در اثر هست كه نشان میدهد مجنون مدتهای درازی، امید كامیابی را از دست نمینهاد. دیدار او با نوفل در صحرا، ترحم نوفل به حال او و وعدهی كمك برای رسیدن به آرزویش، از این جهت قابل دقت است. نوفل، مجنون را پیش خود میبرد، به او تسلی میدهد. او مطمئن است كه هیجانات و اضطرابات پایان یافته است، با آرزوها و اندیشههای شیرین، سرزندگی را پیش میگیرد.
ولی كسانی از این دست نیز كه به حال مجنون دل میسوزانند در غلبه بر نیروهای مرتجع جامعهی فئودالی هم عاجزند. نوفل نیرومندترین آنهاست كه حتی در جنگ با شمشیر پیروز میشود ولی هیچگاه نمیتواند در از میان بردن قواعد و قوانین موجود كاری كند. از ریشخند مردم واهمه دارد و به نوعی بر عمل پدر لیلی كه نمیخواهد دختر خود را به مجنون دهد، صحّه میگذارد:
من گرچه سر آمد سپاهم ،
دختر به دل خوش از تو خواهم.
چون میندهی، دل تو داند.
از تو به ستم كه میستاند؟
هر زن كه به دست زور خواهند،
نان، خشك و عصیده، شور خواهند.
علی رغم مردانگی، خیرخواهی و حساس بودن، نوفل نیز نمیتواند از چارچوبهی نظام اجتماعی خارج شود. او نمیتواند محبت آتشین و میل شدید لیلی را به مجنون كه معنا و مفهوم زندگیش است مورد توجه و دقت قرار دهد. نمیخواهد او را كه مستقیماً با سرنوشت خود بازی میكند، درك كند. این نیز طبیعی است. چرا كه لیلی در اجتماع فئودالی از تساوی حقوق محروم است. او را میتوان خرید یا فروخت، از روشنایی جهان محرومش ساخت و حتی میتوان «سرش را به تیغ زد و گوشتش را طعمهی سگها كرد» چرا كه او زن است، و زن در جامعهی فئودالی، فاقد حقوق است.
لیلی نیز دختری است كه میخواهد زندگی خود را بر اساس عشق آزاد بنا كند و خود را تابع قواعد و قوانین حاكم نمیكند. لیلی به عشق و پیمان خود صادق است. احساسهای معصوم و عشق پاك او، به گونههای متفاوتی تظاهر میكند: خواه در خانهی پدرش كه ساعتها چشم به راه میدوزد به خاطر آن كه مجنون را از دور ببیند، یا غزلی را كه مجنون سروده است، به تصادف از زبان رهگذری بشنود، یا از هر گل و شكوفهای، رایحهی او را می جوید و میبوید و حتی در خانهی ابن سلام كه به ارادهی پدرش زن او شده بود؛ ولی به عشق پاك خود صادق میماند.
نظامی تمثال لیلی را در شرایط گوناگونی تصویر كرده است. او گاهی شاد، زمانی غمگین، وقتی خوشبین، روزی بدبین و موقعی نیز ناتوان است. علت غمها، اضطرابات و ناتوانی او، حقكشیهای محیطش است كه احساس میكند و فلاكت همهی زنها را به چشم میبیند. او چه بسا كه به خود مجنون غبطه میخورد. حال مجنون را میفهمد و درد بزرگ او را درك میكند. اما خود را «هزار بار مجنونتر» از مجنون میداند:
لیلی بودم، ولیك اكنون،
مجنونترم از هزار مجنون!
ز آن شیفتهی سیه ستاره،
من شیفتهتر هزار باره.
او گرچه نشانهگاه درد است،
آخر نه چو من زن است، مرد است!
در شیوهی عشق هست چالاك،
كز هیچ كسی نیایدش باك.
چون من به شكنجه در نكاهد،
آنجا قدمش رود كه خواهد ...
لیلی از آن رو كه ضعیف و محروم از حقوق خود بود به خانهی ابن سلام به زنی رفت. اینجاست كه او خطاب به همهی زنان از سرنوشت سیاه و دردبار خود سخن می گوید:
مسكین من بیكسم كه یك دم،
با كس نزنم دمی در این غم.
ترسم كه ز بیخودی و خامی،
بیگانه شوم ز نیك نامی ...
گه عشق دلم دهد كه برخیز،
زین زاغ و زغن چو كبك بگریز!
گه گوید نام و ننگ: بنشین،
كز كبك قویتر است شاهین!
زن گرچه بود مبارز افكن،
آخر چو زن است، هم بود زن!
لیلی ضمن درك این حقایق تلخناك، تسلیم نمیشود. در لحظاتی كه امكان حل مسایل زندگیش موجود است، محكومیت و فنای خود را به دست جامعه فراموش میكند. وقتی ابن سلام خواهان وصال اوست، لیلی كه تا آن لحظه مظلوم و بیزبان و مطیع بود، به شیرزنی دلاور بدل میشود. محبت و عشق پاك، به او جرات و جسارت میبخشد. از ابن سلام میخواهد كه از او دوری جوید اما وقتی این خواهش او را رد میكند، لیلی تواناییهای دختری را كه در عشق و عهد و پیمان خود صادق است، چنین میشناسد:
... لیلیش تپانچهای چنان زد،
كافتاد چو مرده مرد بیخود.
گفت ار دگر این عمل نمایی،
از خویشتن و ز من برآیی.
سوگند به آفریدگارم
كار است به صنع خود نگارم،
كز من غرض تو برنخیزد.
وز تیغ تو خون من بریزد.
نظامی، پردازندهی تمثال لیلی بیگمان طرز زندگی، عادات و سنن قبایل عرب و وضع معیشتی آنان را با همهی ظرایف خود مطالعه كرده بود. از خود منظومه در مییابیم كه او پیش از تصمیم به سرودن آن، پیرامون این موضوع مطالب و مواد گونهگونی گرد كرده بود. همراه آثاری كه مطالعه میكرد و نمونههای ادبیات شفاهی كه جمع آورده بود، زندگی مردم آذربایجان و خفت و خواری زنان آذری آن عهد كه تحت ستم پادشاهان، محروم از حقوق انسانی و زندگی با عزت بودند نیز برایش منبع آفرینش و دفتر آموزش بوده است. در این منظومه همراه موارد و مطالب مأخوذ از منابع عربی، تاثرات بومی او نیز دیده میشود و چه بسا دلاوری تركانهی زنان را به رخ میكشد.
نظامی تمثال لیلی را با محبتی سترگ تصویر میكند. او ضمن آن كه دختری است حساس و ظریف و صاحب ارادهای والا در عین حال دلبری افسانهای است. شاعر زیبایی او را با وسایط هنری سرشاری مجسم میكند. هنگامی كه شاعر در تصویر زیبایی شیرین به وصف چهره و چشم و ابرو و گیسوی او بر میخیزد، در توصیف لیلی راهی دیگر در پیش می گیرد. در اینجا تعریفی بلاواسطه نمیكند بلكه مقایسه و نسبت را اساس میگیرد و صنعت بدیعی دیگر به كار میبرد:
سردفتر آیت نكویی،
شاهنشه ملك خوبرویی.
فهرست جمال هفت پرگار،
از هفت خلیفه جامگی خوار.
رشك رخ ماه آسمانی،
رنج دل سرو بوستانی.
منصوبه گشای بیم و امید،
میراث ستان ماه و خورشید.
محراب نماز بت پرستان،
قندیل سرای و سرو بستان ...
پیرایهگر پرند پوشان،
سرمایه ده شكر فروشان.
ناگفته نگذاریم كه این اصول توصیف دلبر كه بعدها در ادبیات ملل مشرق زمین سنت شده است، نخستین بار توسط وی به ملك ادبیات راه یافت. نظامی در عین حال، غنای معنوی لیلی و طبیعت شاعرانهی او را نیز با مهارت باز مینماید. به نظر شاعر، شعر و عشق دو همزادند، عاشق، شعر را دوست میارد، چرا كه شعر ترجمان وجد و اضطراب عاشق است و خود عاشق نیز شاعر واقعی است.
در لیلی و مجنون قیس یك شاعر و اندیشمند است و ليلی نیز، هم شاعر و هم دلباختهی شعر است. پس از آن كه شهرت دلدادگی او میان مردم میپراكند، كسانی كه میخواهند او را ببینند و با او سخن گویند، برایش شعر به ارمغان میبرند. شعر واسطهی دلبستگی و گفتگو میان «لیلی و مجنون» میشود. نظامی میگوید:
لیلی كه چنان ملاحتی داشت،
در نظم سخن فصاحتی داشت.
ناسفته دُری و دُر همی سفت،
چون خود، همه بیت بكر میگفت.
بینی كه ز حسب حال مجنون،
خواندی به مثل چو دُرّ مكنون.
آن را دگری جواب گفتی،
آتش بشنیدی، آب گفتی.
پنهان ورقی به خون سرشتی،
آن بیتك را بر آن نوشتی.
بر راهگذر فكندی از بام،
دادی ز سمن به سرو پیغام.
نظامی برای تبیين بسیاری از مسایل حیاتی و اجتماعی از این موضوع سود برده است. یكی از این مسایل، شایعههایی بود كه به دست خرافهپرستان دربارهی بیوفایی و شیادی و مكر زنان ساخته میشد و میان مردم رواج مییافت و حتی در ادبیات و هنر نیز تأثیر منفی بر جای مینهاد. نظامی ضمن شرح رابطهی لیلی با ابن سلام از انتشار این دروغبافی نیز حرف میزند. شاعر نشان میدهد كه لیلی، دست ردّ بر سینهی ابن سلام میزند. در روزهایی كه پذیرفته بود به عنوان مهمان در خانهی او بماند، رهگذری شترسوار در صحرا به مجنون بر میخورد و فریاد او را میبیند و میگوید:
كای بیخبر از حساب هستی،
مشغول به كار بت پرستی!
بِه گر ز بتان عنان بتابی،
كز هیچ بتی وفا نیابی ...
باشد همه روزه گوش در گوش،
با شوهر خویشتن هم آغوش،
كارش همه بوسه و كنار است،
تو در غم كارش، این چه كار است؟...
چون نقش وفا و عهد بستند،
بر نام زنان قلم شكستند.
زن دوست بود ولی زمانی،
تا جز تو نیافت مهربانی.
زن راست نبازد آنچه بازد،
جز زرق نسازد، آنچه سازد!
بسیار جفای زن كشیدند،
وز هیچ زنی وفا ندیدند.
نظامی حوادث را چنین شرح و طرح میكند كه خواننده، در حال، دروغ و ریایی بودن حرفهای عرب را در مییابد. شاعر، این عرب غافل را «نره دیو» و «گرزه مار» نام مینهد. چرا كه او لیلی و در جامهی او دیگر زنان را هم تحقیر میكند. سپس شاعر به زبان عرب، او را سرشكسته میكند. عرب كه میبیند مجنون سر بر سنگ زد و بیهوش شد، مجبور میشود اقرار كند كه دروغ گفته است و به شوخی، لیلی را بیوفا خوانده است. در حالی كه:
آن پرده نشین روی بسته،
هست از قبل تو دل شكسته،
سالیست كه شد عروس و بیش است،
با مهر تو و به مهر خویش است،
گر بی تو هزار سال باشد،
بر خوردن او محال باشد.
در سراسر داستان، تمثال لیلی نسبت به مجنون، باوقارتر و ستیزهجوتر تصویر شده است. غم او - به گفتهی خودش- بارها از غم مجنون افزونتر بود ولی هیچگاه در زندگی موازنهی خود را از دست نمیدهد و ناامید نمیشود. در تیرهترین و رنجبارترین دقایق، لیلی راهی در خیال به آینده باز میكند. تلاش میكند كه پیوسته به مجنون تسلی دهد، در او عشق به پایداری و بازگشت به زندگی را بیدار سازد. خواه در دیدارهایش و خواه در نامهها لیلی او را پیوسته امید میبخشد:
دلتنگ مباش ار كست نیست،
من كس نیم آخر؟ اینت بس نیست؟
آن نخل كه داد این زمان خار،
فردا رطب تر آورد بار.
و آن غنچه كه در خسك نهفتهست ،
پیغام ده گل شكفتهست.
ولی علی رغم این برتریها لیلی خود را در زیر یوغ سنگین سنن پوسیدهی جامعهی فئودالی میبیند. او خواه ناخواه این حقكشیها را كه گریبانگیر همهی زنان است، تحمل میكند. میان عشق صمیمی لیلی با سنن و قوانین جامعهی فئودالی، ستیزی آشتی ناپذیر برجاست. گاهی عشق غلبه میزند. آرزوی دیدار مجنون در دل لیلی زبانه میكشد. حتی مجنون را پیش خود میآورد، دلدادگان به هم نزدیك میشوند ولی اینجاست كه «سنت»، عشق را شكست میدهد. لیلي ده قدم دورتر از مجنون میایستد و می گوید:
خرگاه نشین، بتِ پری روی،
همچون پریان، پرید از آن كوی.
زآن سوتر یار خود به ده گام،
آرام گرفت و رفت از آرام ...
زآن حرف كه عیبناك باشد،
آن به كه جریده پاك باشد.
و میخواهد كه مجنون نیز به بیتی چند دل او را شاد كند. گرچه شعرهای مجنون سرشار از احساسهای مادی و این جهانی و خواستهای جوشان بشری است، باز هم این دیدار كوتاه منتج به جدایی دلدادگان میشود. پس از مرگ ابن سلام است كه لیلی با قاطعیت تصمیم میگیرد به وصال مجنون برسد ولی این بار نیز دلمردگی مجنون و خستگی روح او منجر به جدایی ابدی و فاجعهناك شدن عشق آنان میشود.
مثنوی لیلی و مجنون، درام به معنی حقیقی كلمه است. در این اثر، شاعر نه تنها روحیات قهرمانان بلكه فاجعهی جامعهی آن عهد را نیز به قلم در می آورد. در متن فاجعه، پدر و مادر قیس ولیلی، و هم ابن سلام، سلام بغدادی، زید و زینب نیز قرار دارند. نهایت، این كه چون شخصیت و سجایای هر یك از این شخصیتها گوناگون است، درام یكایكشان نیز متفاوت از هم است. اگر والدین قیس به درد فرزند و پس از اضطراباتی دراز مدت از بین میروند و قهرمانان شاعر را به گریه وامیدارند، پدر و مادر لیلی نیز با غمی سخت و خستگی روحی و معنوی، آنان را ترك میگویند.
هر یك از تمثالهای اثر، با ویژگیهای خود، عمیقاً جلب نظر میكند، و متفاوت از تمثال و تصویرهای دیگرست. و هم از این جهت است كه در خاطر جای میگیرد. این ویژگیها نه تنها خاص قهرمانان اصلی اثر بلكه مختص دیگر شخصیتها نیز است. پدر لیلی به سبب تعصب، خشكه مقدسی و اسارت در قید عادت و سنن نامعقول با پدر مجنون كه بسیار ملایم و دلسوز است فرق میكند. مادر هر دو قهرمان تابع «رفتار»ی هستند كه قوانین فئودالی دیكته میكند. تمثال نوفل با مردانگی و خیرخواهی، ابن سلام با صداقت به خود و به پیمانش، سلام بغدادی و زید نیز به سبب پایداری در دوستی و صمیمیت، جلب توجه می كنند. نظامی با مهارت و هنرمندی خاص خود، هر یك از تمثالها را به مرحلهی هنری والایی سوق داده است. بیجهت نیست دهها شاعری كه پس از نظامی این موضوع را به نظم درآوردند، این تمثالها كه از نبوغ و دُهای نظامی رنگ گرفته بود، برای هر شاعر والا قدرتی دشوار مینمود. از این رو حتی همهی شاعران «لیلی و مجنون سرا»، بحر «هزج مسدس مقبوض» را كه نخستین بار نظامی آن را منطبق بر مضمون حماسی و غنائی كرد، به كار گرفتهاند كه خود حاكی از احترام عمیق دنبالهروانش به شخصیت و خلاقیت اوست.
این داستان كه نخستین بار توسط نظامی به نظم درآمد، به مثابهی یكی از آثار ارزندهی ادبی جهانی تأثیر شگرفی در ادبیات ملل مشرق زمین داشته است. تا كنون نتوانستهایم شمارهی همهی آثاری را كه به تقلید و یا تحت تأثیر این اثر ساخته شده است، به درستی معین كنیم. شناختهشدهترین «لیلی و مجنون»هایی كه به زبان فارسی، تركی، اوزبكی و تركی عثمانی به نظم درآمدهاند از پنجاه فزوناند. كه همهی سرایندگان آنها در آثار خود، از نظامی سخن به میان میآورند و او را هنرمندی میشناسند كه «این گنج را اول بار گشود»، «این دُر را اول سفت» و این داستان را اول بار به نظم درآورد.
سرایندگان والاقدرتی همانند امیر خسرو دهلوی، عبدالرحمان جامی، علیشیر نوایی و ملّا محمد سلیمان اوغلی فضولی از كسانی هستند كه پس از نظامی در این موضوع، منظومه ساختهاند. این جریان، نشانگر آن است كه هنر نظامی قرنهای متمادی توجه ملتهای گوناگون را به خود جلب كرده است. «عُزیر حاجیبگوف» آهنگساز بزرگ، با ساختن «اپرای لیلی ومجنون» بر اساس منظومهی بلند پایهی «محمد سلیمان اوغلی فضولی»، سنگ بنای اپرای ملی آذربایجان را گذاشت. علاوه بر آن، چند اثر نمایشی و سینمایی نیز از این موضوع ساخته شده است. گرچه هر یك از این فیلمها و نمایشها بر اساس روایتهای گوناگونی ساخته شدهاند، اما به هر حال، مآخذ اصلی همهی آنها اثر نظامی است.
تمثال «لیلی» و «مجنون»ی كه نظامی پرداخته است در ادبیات كتبی و شفاهی ملل مشرق زمین، مثَل اعلای عشق پاك، ولی ناكام است و همچنین در شعر غنایی به ویژه در غزل، جای والایی اخذ كرده است. صدها شاعر با ترنم عشق و محبت خود، از تمثالهای«مجنون» و «لیلی» نظامی همچون وسایط بیان هنری سود جستهاند. بویژه خالقان دریائی از متون نظم و نثر در تاریخ ادبیات تركی در آذربایجان، عنایت خاصی به آفرینش نظامی داشتهاند.