نظامی چهارمین منظومهی خود هفت پیكر را تقریباً در سال (593 هـ- 1196 م.) به فرجام رسانیده است. مقدمه و نیز انجام منظومه، گویای این نكته است كه آن را به خواهش «آق سنقر علاء الدین كؤرپه آصلان» فرمانروای مراغه سروده است.
این منظومه از آثاری است كه شاعر در دوران پیری ساخته است. نظامی در این اثر، اول بار است كه از پیری مینالد، به خمیده قامتی، زرد رنگی و سپیدمویی خود اشاره میكند. ولی شگفت آور است كه تأثیر پیری و ناتوانی در اثر مشهود نیست. گرچه در لیلی ومجنون به سبب تنگی مجال در مضمون، شاعر گاهی به بدبینی سوق داده میشود ولی در هفت پیكر از ضرورت مبارزهی جدی در راه عشق به زندگی و خوشبختی سخن میگوید. رمانتیسم نظامی در این اثر، به نقطهی اوج خود میرسد و به او در خلق صحنههای افسانهای زیبایی كمك میكند.
نظامی موضوع این اثر را از تاریخ پیش از اسلام ایران گرفته است. قهرمان منظومه بهرام گور، پنجمین پادشاه سلسلهی ساسانیان است. بسیاری از افسانههای بومی ایران باستان، مربوط به این شاهنشاه بدنام است كه در سدهی چهارم در شاهنامه - اثر فردوسی سخنور بزرگ ایران- نیز منعكس شده است. كار نظامی - كه هیچ گاه او تكرارِ گفته و اندیشهی كسی را نمیپسندید- خود دلیلی داشت. او با انتخاب این موضوع میخواست برخی مطالب و مضامین را داخل در ادبیات كند.
این موضوع، خلق تمثال «فرمانروای ایدهآل» را كه در مخزن الاسرار و خسرو و شیرین به آن آغاز كرده بود. برایش امكان پذیر میسازد. بهرام، اساساً در افسانههای بومی چهرهای خیالی و افسانهای یافته بود و از شخصیت تاریخی خود بیرون آمده بود. و این خود با نظر شاعر هم آهنگ بود.
در بحثهایی كه شاعر در مقدمهی هفت پیكر میآورد اندیشههای پیشتاز خود را دربارهی زندگی و اجتماع میگنجاند. «وظیفهی بشر تنها خور و خواب نیست وظیفهی اساسیاش، هوشیاری و هنروری است. برتری و شایستگی انسان در خدمت به خلق است»:
كوش تا خلق را به كار آیی،
تا به خدمت جهان بیارایی.
چون گل آن به كه خوی خوش داری،
تا در آفاق بوی خوش داری.
تجربهی مدید سالیان و تفكر والای نظامی، فهم و تحلیل قوانین و ضوابط جامعهی بشری و تعمیم نتایج حاصله را برای او امكان پذیر میسازد. به نظر نظامی عیبناكترین جهت جامعه، تلاش انسانها برای ثروتمند شدن است. شهوتِ دارایی، معنویات انسانها را پست میكند، شرف آنان را لكهدار میسازد و سبب نفاق و دشمنی در میان انسانها میشود.
در مقدمهی هفت پیكر از پستی كسانی كه زر و سیم اندوزند، سخن میگوید و توصیه میكند كه «خود را از زنجیر سیم رهایی بخشند و دیدگان خود را با سرمهی ذكاوت روشنایی دهند» میگوید كه صاحبان عقل و كمال، هوس زر وسیم ندارند، چرا كه آزمندی و مال اندوزی چند، منجر به افلاس عدهای كثیر خواهد بود...
شهوت دارایی، سبب فقد صمیمیت میان انسانها میشود و آنان را همچون وحشیان و ددان به جان هم میاندازد. او، این شهوت ددمنشانه را جهالت و نادانی میشمارد»، «بلاهت را بین كه بر سر سنگ پارهای (زر و سیم) دوست با دوست میستیزد»
نظامی نابرابریهای اجتماعی و بیعدالتیهای زمان خو درا میدید «یكی را كه بر سر گنجی نشسته و دیگری را كه در عذاب تهیهی لقمه نانی است» میدید و نیز نشان میداد كه در زمان او ثروت زندگی در دست افراد بیلیاقت جمع بود:
وان كه او پنبه از كتان نشناخت،
آسمان را ز ریسمان نشناخت،
پر كتان و قصب شد انبارش،
زر به صندوق و خز به انبارش.
نظامی افتخار میكند كه محروم از همچو ثروتی است. بر روی گنج، ماران چنبر میزنند و میخوابند. وظیفه و كار انسان، دیگر است. مقصدی مقدس دارد. والاترین مقصد انسان، «رها ساختن همه از داماسارت است» و نظامی به خاطر آن كه چنین مقصدی دارد، خود را خوشبخت میداند.
نظامی در سرودن هفت پیكر قصدی دیگر داشته است و سعی كرده است چیزهایی را كه پیش از او دربارهی قهرمان داستان گفتهاند، بازگو نكند. حتی مطالب ضمنییی را كه فردوسی آورده بود، به تمامی با حالت و كیفیت خاص به كار برده است: اسلوب بیان فردوسی و وسایط بدیعی به كار بردهی او را نیز كنار نهاده است. باید بگوئیم كه شباهت موضوع، از متن و مایهی اساسی و اصلی اثر به دور است و فقط به شخصیت تاریخی بهرام و تصویر رخدادههای زندگی او مربوط میشود.
نظامی برای هفت پیكر بحر «خفیف ممتد مسدس مخبون مقطع» را برگزیده است. این وزن برای منظومه تا زمان او به كار گرفته نشده بود.
نظامی قهرمان اول اثر خود بهرام را، خود خلق میكند و او را به مثابهی فرمانروایی دانا، هوشیار، خردمند، جوانمرد، عادل، پرحرارت و خوشبین تصویر میكند. برای نمایان كردن همهی جهات شخصیت بهرام برخی تمثالهای كمكی متضاد با او را نیز در منظومه میآورد. یكی از این تمثالها، یزدگرد، پادشاه ساسانی، پدر خود بهرام گور است. این حاكم در افسانههای مشرق زمین در سیمای فرمانروایی ظالم و ستمگر و فاسد تجسم یافته است. بهرام گور فرزند چنین حاكمی است. نظامی در آغاز منظومه از حالت طبیعی این تضاد سخن به میان میآورد. به نظر شاعر جهان، دو رنگ و ترازوی آن دو سر است. در یكی سنگ و در یكی گوهر است:
صلب شاهان همین اثر دارد،
بچه یا سنگ يا گهر دارد.
گاهی آرد ز گوهری سنگی،
گاه لعلی ز كهربا رنگی
نسبت بهرام به یزدگرد نیز همانند نسبت گوهر به سنگ است. نظامی كه از ستمگری یزدگرد و دادگری بهرام سخن میگوید، تأثیر محیط و ترتیب را در تكامل انسان، عامل اساسی به حساب میآورد. نظامی در هفت پیكر نیز مانند دیگر آثار خود، نقش اساسی قوانین اجتماعی موجود را در تعیین سرنوشت انسانها شرح میكند و تمثالهای یزدگرد، نعمان و راستروشن را چون نتیجههای ناگزیر جامعهی فئودالی تصویر میكند و بدینگونه، گوناگونی طبایع بشری و تلاش انسانها و طبقات گوناگون اجتماعی را برای دگرگون كردن ضوابط جامعه و سوق به سوی تكامل و پیشرفت را نیز از قانونمندیهای اجتماعی به حساب میآورد.
پس از مرگ یزدگرد به جای بهرام كس دیگری را بر تخت مینشانند. تصویر این صحنه نشانگر آن است كه نظامی به درك قدرت و امكان مردم برای دفع ظلم پیبرده بود. آنان كه نمیخواهند بهرام بر تخت سلطنت جلوس كند، معتقدند كه «عاقبت گرگ زاده گرگ شود» ولی بهرام گور طبق ایدهآل نظامی ظاهر میشود و بیپایه بودن این نظر را ثابت میكند. او سیاست ضد مردمی پدر خود را نكوهش میكند و خود پادشاهی مهربان و عادل میشود. بهرام گور به اشراف دربار خود چنین میگوید:
چو رسیدم به تخت و تاج بلند،
كارهایی كنم خدای پسند.
آن كنم گر خدای بگذارد،
كه ز من هیچ كس نیازارد.
بهرام گور پس از ربودن تاج از میان دو شیر و نشستن بر تخت، برخی از قوانین و ضوابط درباری بازمانده از عهد پدرش را الغاء میكند. فرمانروایی بهرام از بسیاری جهات با سلطنت پدرش متفاوت است. او نسل و نمونهای دیگر است. نظامی تدبیرهای او را از نخستین گامهایی میشمارد كه برای ادارهی كشور با اصول جدید لازم است.
خواننده در دربار بهرام گور نشانی از دبدبه و كوكبهی افراطی درباریان پیشین نمییابد. اینجا حاجب و دربان بر جای نمانده، محبسها ویران شده، جلادان بیكار و ستمگران گرفتارند. بنا بر قوانینی كه به تصویب بهرام رسیده، كسی بر كسی ستم روا نمیدارد، رعایا شاد و خوشبخت میزیند، كشور در سایهی عدلپروری روی آبادانی میبیند.
نظامی تكامل جامعه و سعادت مردم را در دادگستری و حمایت از فقرا میبیند. بازوان خلاق رعایایی كه زنجیر ستم را گسیختهاند، سبب فراوانی در كشور میشود. انسانها از نیاز و رنج رهایی مییابند:
كار عالم ز نو گرفت نوا،
بر نفسها گشاده گشت هوا.
گاه نازاد گشت زاینده،
آب در خویها فزاینده،
میوهها بر درخت بار گرفت،
سكهها بر درم قرار گرفت...
كار بیرونقان به ساز آورد،
رفتگان را به ملك باز آورد.
ستم گرگ بر گرفت از میش،
باز را كرد با كبوتر خویش.
نظامی بیگمان با همهی روایات و افسانههایی كه دربارهی شاهان كهن گفته شده بود، آشنایی داشت. این گونه افسانهها نه تنها پیرامون شاهان اساطیری یا تاریخی نظیر سلیمان، فریدون، اردشیر، انوشیروان و غیره، بلكه حتی دربارهی بسیاری از شخصیتهای اسطورهای مثل بودا و مانی و مزدك كه نام پیغمبر گرفتند، میان مردم رایج بود. ولی هیچ یك از روایات و افسانهها نمیتوانست نظامی را برای خلق چهرهای «فرمانروایی ایدهآل» خرسند كند چرا كه در این گونه افسانهها، اغلب خرافهها و یا خودپسندیهای افراد اساس میبود و كار و تلاش مردم و عظمت آن در پس سایهها میماند.
نظامی با دُها و نبوغ خود، تمثال فرمانروای ایدهآل را در وابستگی به مردم و زندگی و خواستهای آنان، تكامل میبخشد. در سایهی دادگستری و مهربانی بهرام گور، مردم از نعمت خوشبختی و امنیت برخوردارند و خود شاه نیز شریك سعادت و نشاط همگانی مردم است.
تصویر حادثهای كه در نخستین سالهای فرمانروایی بهرام رخ داد جهت و جوهر جهانبینی نظامی را نشان میدهد: روزگاران باران نمیآید، كشتزارها میخشكد، قحطی و خشكسالی بیداد میكند:
مردمان همچو گرگ مردم خوار،
گاه مردم خورند و گه سردار.
بهرام تا از این اوضاع و خشكسالی آگاه میشود، تدابیر جدی و عاجل پیش میگیرد. به فرمان او همهی انبارهای غله را كه دارایان داشتند از محل خزانهی دولت میخرند. در همهی نقاط شهر، نانوایی برپا میكنند و فقرا و بیچیزان و گرسنگان را به رایگان نان میدهند. بهرام نه تنها انسانها حتی مرغان را نیز سیر میكند و اجازه نمیدهد كسی از گرسنگی تلف شود. در آغاز این خشكسالی، تنها یك فرد میمیرد كه شاه عادل در سوگ او جامهی سیاه بر تن میكند.
نظامی میگوید كه خداوند نیز از این دادگری و جوانمردی خوشحال میشود، باران میبارد، محصول فراوان میشود، چهار سال مرگ از كشور رخت برمیبندد، زاد و ولد بیشتر میشود، همراه فزونی ثروت مملكت، نفوذ و قدرت آن نیز افزایش مییابد و مردم خوشبخت و دارا، شروع به آبادانی دیار خود میكنند. بیابانها تبدیل به شهر میشوند و آنقدر ساختمان بنا میكنند كه یك نابینا میتواند از ری تا اصفهان را از پشت بامها طی كند.
بیگمان این گونه صحنههای رمانتیك، محصول ایدهآلی والا در راه نیكو گردانیدن زندگی انسانها بود. نظامی ضمن آن كه همهی جهات مثبتِ منش و كردار بهرام را به دست میدهد، جهات منفی شخصیت او را نیز تصویر میكند.
در درجهی اول از فرسودگی او بر اثر عیش و عشرت بیش از اندازه، و فخر زیاده از حد به زور و نیروی خود و نیز غرور سلطنت ناشی از جوانیاش سخن میگوید. این جهات، از سجایای خاص اشراف فئودالی است كه در شخصیت بهرام نیز خودنمایی میكند و در كنار صفات نجیب و خیرخواه او ظاهر میشود.
یكی از كارهای بهرام گور كه ناشی از این غرور و متضاد با خلق و خوی اوست، خشم گرفتن به «فتنه» - كنیز زیبایش- به سبب حقگویی اوست كه حتی فرمان به قتلش نیز میدهد. صدور این فرمان كه نتیجهی هیجانی آنی بود، بیش از همه، خود بهرام را به اندیشه فرو میبرد و سبب سالها پریشانی او میشود.
در اینجا بیان این نكته لازم است كه یكی از حكایات ضمنی نظامی كه با داستان فردوسی دربارهی بهرام گور شباهت دارد، شكار رفتن او با كنیز خود است. فردوسی میگویدكه وقتی او پیش «آزاده» هنروری و تیراندازی میكند، آزاده به او خطاب میكند:«تو اهریمنی!» شاه كه چنین میشنود، آزاده را از زین اسب پایین میاندازد و با اسب او را لگدمال میكند و سوگند میخورد كه دیگر بار با زن به شكار نرود.
اما نظامی كه این حادثهی ضمنی را در اثر خود آورده، هوشیاری و دانایی این كنیز ساده را در حكایتی عبرتآمیز و زیبا تصویر كرده است. خرد و تدبیر و هوشیاری «فتنه»، نه تنها او را از مرگ میرهاند، بلكه در برابر فرمانروایی كه بیاندیشه و تدبیر حكم میدهد، غالب و فاتح مینماید.
خوشگذرانی و بیقیدی بهرام در كارهای دولتی، بارها سبب شكست او میشود. و چه بسا كه نمیداند از این شكستها چگونه باید عبرت گرفت. در نتیجهی خوشگذرانی فرمانروا و تفویض كارها به وزرا و نوّاب، بسیاری از امرا و فئودالها به تمنای پادشاهی میافتند و به هجوم خاقان چین كمك میكنند. نتیجهی مصیبتبار این مستیها وقتی كه سپاهیان دشمن به كشور حملهور میشوند، معلوم میگردد:«سپاهیان نازپرورده توانایی ستیز نداشتند، سركردگان سپاه نیز هر یك در فكر ملك و مال خود بودند.»
جالب توجه است بهرام كه در سایهی قهرمانی300 تن از یارانش و نیز تدبیر هوشمندانهی خود برای نخستین بار قادر به دفع دشمن میشود، از این حادثهی تلخناك، عبرت لازم را نمیگیرد. پس از غلبه بر دشمن، باز به عیش و خوشگذرانی میپردازد.
هفت پیكر از نظر شكل و شیوهی هنری، اثری است كه بر اساس مایه و محتوایی پیچیده سروده شده است. هر كس كه با ساخت منظومه آشنا میشود، اعتراف میكند كه دنبال كردن چنین مسیری پیچیده و دادن وحدت به عناصری كه در نظر اول هیچ رابطهای با هم ندارند، چقدر دشوار است. پس از آغاز ماجراهای هفت زیباروی داستان كه محتوای اساسی اثر را تشكیل میدهد، موضوع منظومه، مسیر تكاملی میپیماید.
بهرام در جوانی در یكی از غرفههای كاخ «خورنق» كه «سمنار» در یمن ساخته بود، تصویر هفت دختر شاهزاده را میبیند و عاشق میشود و سالها در اندیشهی وصال آنان میسوزد. بهرام گور پس از آن كه سپاهیان خاقان چین را شكست میدهد و بر تخت سلطنت مینشیند، تصمیم میگیرد این دختران را به كاخ خود آورد. در این بخش از اثر نه تنها نبوغ شاعری نظامی، بلكه دایرهی دانش پهناور او نیز خودی مینماید. در برابر خواننده، دانشمندی تجسم مییابد كه با بسیاری از سنتها و عادات مردم آشناست و به ادبیات بیكرانهی شفاهی تسلط استادانه دارد. هر یك از هفت زیبا رخ، ممثلان ملل گوناگون هستند.
بنا به سفارش بهرام، ایلچیان با هدایایی گرانبها راهی كشورهای گوناگون میشوند. و «فوركی» شاهزادهی هند، «یغمانازی» شاهزادهی چین، «نازپری» شاهزادهی خوارزم، «نسرین نوش» شاهزادهی روس، «آذریون» شاهزادهی مغرب زمین (افریقا)، «همایی» شاهزادهی روم و «دورستی» شاهزاده ایران را به كاخ «بهرام» میآورند.
نظامی ماجراهای هفت پیكر را كه از هفت كشور گوناگون آورده شده بودند، با رقم اسطورهای «هفت» وابسته میكند. كاخی كه «شیدن» شاگرد «سمنار» برای زندگی زیبارخان ساخته، هفت گنبد و هفت غرفه دارد. هر یك از آنها به رنگی خاص است و بدینگونه، كاخ به هفت رنگ درآمده است. بهرام مطابق ضوابط ستارهشناسی آن عهد، از روز شنبه تا آخر هفته، هر روز مناسب با رنگ غرفه و جامهی پیكری كه در آن بود، لباس بر تن میكند و پیش یكی از آنان میرود. مجلس عشرت برپا میكند و افسانههای حكمت آمیز میشنود.
افسانهها در محتوای عمومی منظومه، مركزیت دارند. از سوی دیگر، شاعر موضوع و مضمون افسانهها را به گونهای میپرورد كه زندگی واقعی و خیالی با هم در میآمیزد و همدیگر را تكمیل میكنند و به طور كلی، افسانه با نیكی و سعادت پایان مییابد. این منظومهها، رمانتیسم سرشار و مهارت و توانایی شناخت پیچ و خمهای ذهن انسانی و قدرت تأثیر بر آن در نظامی را ثابت میكند. هر افسانه به تنهایی، و هر هفت تا یكجا، به حل مسألهی والای شایستگی و شرف انسانی، اصلاح معنویات و اخلاق و زندگی بشری میپردازد.
افسانهی جادویی كه شاهزادهی سیاه پوش هند نقل میكند، مبلّغ صبر و بردباری و متانت به خواننده است. در این افسانه انسانی را میبینیم كه با سهم و بهرهای كه از سعادت دارد، خرسند نیست و به دنبال عروج به قلّه و ذروهی بلند خوشبختی تلاشهای پیگیر و جانانه میكند، اما شكست میخورد و ناموفق و پشیمان میشود.
شاهزادهی زردپوش روم، در افسانهی جالب توجه خود از برتری درستی و راستی سخن میگوید. در افسانهی «سلیمان و بلقیس»، ظریفترین گوشه و كنار روان انسانی تحلیل میشود. اینجا سخن راست، هر دشواری را حل میكند. با قدرت سخن بدیعی خود، ملازمهی سعادت انسان با راستی و راستكاری تأیید میشود.
شاهزادهی سبزپوش خوارزم، افسانهای فوقالعاده عبرت آمیز به نام «بیشر و ملیخان» نقل میكند. در این جا پیرامون خویها، آمال و آرزوهای دو تن كه عمیقاً با هم متضاد است، سخن گفته میشود. «بی شر» كه معنویاتی والا دارد، در سایهی خیرخواهی، راستكاری و درستی خود به آرزویش میرسد. اما ملیخان بدخواه و بدكنش است و در نتیجهی كارهای زشت و پلید خویش نابود میشود.
شاهزادهی سرخ پوش روس در افسانهی خود، از اهمیت و اعتبار علم و دانش در زندگی انسانها بحث میكند. در این افسانه، دختران و پسران با دانش و مهارتهای خود، كارهایی اعجابانگیز میكنند كه انسانها را به حیرت میافكنند. هنرنمایی میكنند و به خوشبختی میرسند. در افسانه از نقش دانش و هنر در حیات بشری بحث میشود.
شاهزادهی فیروزه پوش مغرب، ماجرای «ماهان» را نقل میكند كه نسبتاً بیشتر تخیلی و غیر واقعی است. در این افسانه، شاعر قهرمان خود را به دیار دیوان، پریان و جادوان میبرد. ماهان ماجراهای ترس انگیزی را پشت سر مینهد و به كمك «خضر» اساطیری، از بیشتر سختیها خلاصی مییابد. ولی از این افسانهی غیر واقعی نیز، شاعر بزرگ نتیجهای حیاتی میگیرد. در سرگذشت مدهش ماهان، شاعر از طمعكاری به مثابهی صفتی چركین كه نتایجی تلخ به بار میآورد، سخن میگوید.
شاهزادهی صندل پوش چین، افسانهی «خیر و شر» را میسراید. در این افسانه، صحنهی ویژهای از جریانات اندیشگی انسان پیرامون مبارزات دایمی نیك و بد، روشنایی و تاریكی، راستی و دروغ، صلح و جنگ و زندگی و مرگ كه از دوران آغازین حیات در طول تاریخ، تفكر انسان را به خود داشته است، ترسیم میشود، حادثه منجر به شكست قطعی «شر» در برابر«خیر» میشود.
شاهزادهی سپیده پوش ایران هم افسانهای میگوید. در آن توصیه میشود جوانان در عشق و دلباختگی، به جای هوس و شهوت، عقل و ذكاوت را رهبر خود كنند. حوادث باور نكردنی كه در این افسانه رخ میدهد، اصلاح معنویات انسانی را میپاید.
در این افسانهها، تابلوهایی كه از طبیعت داده شده، بیش از همه جالب توجه است. توان گفت كه این تابلوهای دست آفرین نظامی، خواننده را واله میكند. انگار از كتاب جدا میشود و همدوش قهرمان منظومه، در باغهای زیبا و مناظر دلنشین و چمنزارهای نگارین گردش میكند، با طبع سحرانگیز شاعر، عطر گل و شكوفهها را میبوید، زمزمهی چشمه ساران را میشنود و به زخمههایی كه با دست زیبارخان نازنین بر تارها نواخته میشود، گوش میخواباند.
این افسانهها نشانگر آن است كه نظامی از افسانههای مردمی و ادبیات شفاهی كم نظیر تركی آذربایجان، با مهارت استفادهی خلاقه كرده است. شاعر چیره دست، در انجام منظومهی هفت پیكر جهانبینی فلسفی - اجتماعی خود، به ویژه آمال خویش را در ظهور فرمانروای ایدهآل به اوج میرساند. در این افسانه میبینیم كه بهرام علی رغم همهی تلاشها و پیروزیهای خود، باز نمیتواند شاعر را قانع كند. هر كس كه داستان پایان منظومه را میخواند، به این نتیجه میرسد كه قهرمان گر چه جامههای رنگین در بر كرده اما از آنجا كه نتوانسته خوی و خصلت خود را دگرگون كند، قادر نشده است سراینده را خرسند سازد و او در پی قهرمانی است كه از میان تودههای وسیع مردم برخیزد.
خوشگذرانی بهرام كه در نظر نخست چندان قابل اهمیت هم نبوده، در زندگی او منجر به نتایجی تلخناك شد و نقصان اساسی در این حكمران آرمانی است. بهرام در دورهای كه اوقات خود را در عیش و عشرت در هفت گنبد با هفت پیكران میگذراند، كارهای كشور را به وزیر خاین و دو روی خود «راست روشن» سپرده بود و سرنوشت مردم را بدو حواله كرده بود. نظامی جنایات این وزیر خاین را با هنرمندی و مهارت افشاء میكند:
شه شنیدم كه داشت دستوری،
ناخدا ترسی، از خدا دوری.
نام خود كرد زان جریده كه خواست،
راست روشن ولی نه روشن و راست!
روشن و راستیش بس باریك،
راستی گوژ و روشنی تاریك ...
شه چو مشغول شد به نوش و به ناز،
او به بیداد كرد دست دراز.
فتنه میساخت، مصلحت میسوخت،
ملك میجست و مال میاندوخت.
راست روشن، كشور و مردم را فدای منافع و مقاصد ناپاك خود میكند، از اعتماد بهرام سوء استفاده كرده، با نایب شاه همدست میشود و به همراهی او كشور را به ویرانهای بدل میكند و برای نابودی ملك و ملت طرح میریزد. شاعر چه به جا خاطر نشان میسازد كه اول شرط خیانت به دولت و سلطنت، لخت و عور كردن رعیت، آزار رساندن به انسانها و بر كنار كردن آدمهای لایق از كار و در نتیجه ایجاد نارضایتی همگانی است.
نظامی از خیانتهای راستروشن بحث میكند و آراء و عقایدی مترقی برای ادارهی كشور را كه از مطالعات و مشاهدات غنی و سرشار او مایه میگیرد، پیش مینهد. راستروشن و همدستان وی مردم را از هستی ساقط میكنند، سبب دلسردی روستاییان و پیشه وران میشوند، مردم را محكوم به تحمل گرسنگی و دریوزگی میكنند، خزانهی دولت خالی میماند و سپاهیان كه بیبرگ و نوا میشوند. سنگرهای خود را ترك میگویند. پس از این همه مصیبتها و فلاكتها، وزیر خاین به خاقان چین نامه می نویسد و او را به حملهی به ایران تشویق میكند.
بهرام كه از ورود قوای دشمن به كشور خود خبر میگیرد، نیروی ناچیزی میتواند برای مقاومت و دفاع فراهم بیند. از ترس راستروشن، كسی نمیتواند علل این ناتوانی و درماندگی كشور را بیان كند. شاعر این راز را با داستانی حكمتآمیز میگشاید. روزهای سخت و دشوار زندگی بهرام كه كشورش پایمال سم ستوران خصمان بیگانه شد، آغاز میشود. نخستین بار به ناتوانی و ناعلاجی خود پی میبرد. برای رهایی از پریشانی خیال، یگانه راه تسلی را در سیر و شكار میبیند. در اثنای شكار به چوپان پیری بر میخورد. حكایت «چوپان و بهرام» و سخنان چوپان دربارهی سگی كه از گردنش آویخته بود، بسی عبرت آموز است. این چوپان ساده، در نظر خواننده تا مرحلهی انسانی والا عروج میكند. بهرام پس از شنیدن حرفهای چوپان:
گفت با خود، كزین شبانهی پیر،
شاهی آموختم، زهی تدبیر!
در نمودار آدمیت من،
من شبانم، گله رعیت من.
او پس از شنیدن نصایح چوپان، راست روشن را به علت عقب ماندگی ملك و ملت به مؤاخذه میكشد و او را به سزای اعمالش میرساند. شاه در اثر گفتگو با هفت زندانی، از جنایات راست روشن آگاه میشود و از آن درس عبرت میگیرد. نظامی مجازات سنگینی را كه راست روشن دچار آن شد، انتقامی عادلانه به حساب میآورد. بهرام پس از به كیفر رسانیدن راستروشن از چوپان پیر یاد میكند:
پس از این داوری نمای بزرگ،
یاد كرد از سگ و شبانه و گرگ.
وان شبان را بخواند و شاهی داد،
نیك بختی و نیك خواهی داد.
سختی از كار مملكت برداشت،
بر كسی زوردست كس نگشاد.
نظامی نشان میدهد كه پس از رفع ظلم و ستم از رعیت، پادشاهی بهرام رونقی تازه میگیرد، كشور آبادان میشود و لشكر، رونق و نیرو میگیرد. خاقان چین نیز كه چنین میبیند، با نامهای خصوصی از بهرام پوزش میخواهد و قشون خود را از كشور او بیرون میبرد.
این حوادث كه در اواخر منظومه تصویر میشوند، در دگرگونی خوی و خصلت بهرام تأثیر عمیق بر جای داشتهاند. آشكار نشدن پنهانكاری خیانتآمیز راست روشن و زیانهایی كه در نتیجهی غفلت او نصیب كشور و مردم شد، بهرام را به تفكر وامیدارد. بهرام به این نتیجه میرسد كه مقصر واقعی خود او بوده است.
بهرام در روزهای پایان زندگی، خوی و خصلت خود را عوض میكند، مجالس عشرت هفت پیكر را ترك میگوید، كاخ هفت گنبد را به موبدان تسلیم میكند كه تبدیل به آتشكده كنند. بدین گونه زندگی خود را صرف كارهای دولتی و تأمین وسایل رفاه و آسایش رعیت میكند، ولی در این دوره او چندان عمری نمیكند. یك روز به دنبال شكار، به غاری میرود و همان جا ناپدید میشود.
هفت پیكر چیرگی بزرگ خلاقیت نظامی است، این اثر نشانگر آن است كه چگونه این هنرمند سترگ، حتی پیرانهسر نیز طراوت و شكوفایی جوانی خود را حفظ كرده بود. نظامی در سرتاسر اثر به نقش انسانها در اجتماع و زندگی خصوصی و گوناگونی و تلوّن طبایع آنان میاندیشد و اندیشهی دفاع از نیروهای خیر و مبارزه با قوای شرّ را ترنم میكند. در اثر نظامی، انسانی كه وظیفهی خود را میشناسد و در راه سعادت تودههای اجتماع میستیزد، در مرتبهی والایی ستایش میشود. انسان را چنین میستاید:
چو تو باری ز دست بالایی،
زیر هر دست خون چه پالایی؟
آسمان زیر دست خواهی، خیز!
پای بالانه، از زمین بگریز!
چاشنی گیر آسمان زمی است،
میزبان فرشته آدمیست.
- توضیحات
- دسته: مقالات و نقدها