عيد در اصل يکی از اعياد ساکنان فـلات ايران است که در دورهی پارينه سنگی و نو سنگی پيدايي یافته و در دورههای کشاورزی به رسایی رسیده است و نخست در میان ترکان و سپس به پیروی از آنان در بين ديگر اقوام رايج شده است و در مقابل جشن اول پاييز، که جشن خرمنکوبی و برداشت محصول به حساب میآمد، به مثابهی عيد آغاز بهار و نوزايي طبيعـت و شـروع کشـت و زرع ميان کشاورزان ساکن اين فلات از سواحل رود سند تا آسيای صغير به شکوه برگزار میشده است.
اين عيـد پس از اسلام، در ميان مسلميـن نيز رواج يافت و حتـی از سوی ائمهي هدی ـ عليهـم السلام ـ دربارهی تشريـح و آمـوزش آن حديثهايي نقل شده است. ملا محسن فيض کاشانی معروف به فیض کاشفی (م. 1091 هجری) از امام جعـفر صادق (ع) نقل میکند که: «معلی بن خنس روايت کند که گفتم ای سيد من، فدای تو شوم، آيا نمیآموزی به من نام روزها را به زبان پارسيان؟ جواب فرمود که آنها روزی چند از ماههای قديمـند که هر ماهی سی روز است و زياد و کم ندارد. پس روز اول از ماه اول، مبارک است و در اين روز آدم (ع) آفریده شد و روز سرور و خرمی است و روز نو است و اين روز جهت آشاميدن مفـرحات و خوشحالی کردن، خوب است1. پيش از عصـر ائمه ـ عليـهم السـلام ـ نيز در ميان صحـابهي حضرت رسول اکرم، مسلمین اين عيد را عزیز میداشتند و حتی در روايتی نقل است که مسلمين هر دو جشن نوروز و مهـرگان را عزت مینهادند. ابوريحان بيرونی در آثـار البـاقيه به نقل از سلمان فارسی گويد:
«سلمان فارسی گويد که خداوند برای زينـت بندگان خود، ياقوت را در نوروز و زبرجد را در مهرگان بيرون آورد و فضل اين دو بر ايام ديگر، مانند برتری ياقوت و زبرجد است به جواهرات ديگر2.»
اما در باب تاريخچهی اسطورهآميز نوروز در متون تاريخی و ادبی پارسيان نظرهای گوناگونی ذکر شده است که سيری در آنها خالی از لطف نيست. مثلا، فردوسی در شاهنامه پيدايش نوروز را به جمشيد، شخصيت اسطورهای ايران، نسبت میدهد. آن جا که گويد:
چو ايـن پيشـهها از وی آمد پديد،
تو گفتـی جز از خويشتـن را نديـد.
به فـرّ کيـانی يـکی تخـت ساخت،
چـه مـايه بدو گوهر انـدرنـشاخت.
که چـون خـواستی ديـو بـرداشـتی،
ز هـامـون به گـردون برافـراشتـی.
چـو خـورشيـد تابـان، ميـان هـوا،
نـشستـه بـر او شـاه فـرمـانروا.
جهان انجمن شد بـر تخت اوی،
شـگفتی فـرو ماند از بخت اوی.
به جـمشيـد بر گـوهر افـشاندند،
مــــــر آن روز را روز نـو خـوانـدنـد.
سـر سـال نو هـرمـز فــرودين،
بـرآسـود از رنج دل، تن ز کـين.
بــزرگان به شــادی بـياراستنـد،
مـی وجـام و رامشـگران خواستند.
چنيـن جشـن فـرخ از آن روزگار،
بماندهست از آن خسروان يادگار 3 .
و اشاره میکند که ديوان سفيد يا ترکان در ازای آزادی خود از اسارت، به وی خواندن و نوشتن ياد دادند و اين جشن را نيز بر او شناسانيدند:
به خســـرو نبـشتن بيـاموخـتند،
ورا جــشن نـوروز بسـپوختــند.
ابن اثير در کامل التواريخ گويد:
«جمـشيد در اين روز فرمود برای وی گردونهای ساختند و بدان برآمد و بر هوا شد و به يک روز از دماوند به بابل رسيد.»4
ابوريحان بيـرونی، اسطـورهای ديگر میآورد بدين گونه که: «چون سليمان بن داوود انگشتری خويش را گم کرد، شهرياری چهل روز از وی برفت. اما پس از چهل روز انگشتری پيدا شد و سلطنت بدو بازگشت. هر کس چيزی گفت و مجوسان گفتند نوروز آمد.» 5
عمر خيـام نيشابوری در اين باب اثر ممتعی زير نام «نوروزنامه» نوشته است. او در آن جا پيدايش نوروز را به کيومـرث نسبت داده است. میگوید:
« چون کیومرث دريافت که در طول هر سال، فروردين چند ساعتی از موقع اصلی تغيير میکند و اگر اين ساعتها حساب و کبيسه نشود پس از 1461سال، باز سال به آغاز اعتدال ربيعی میرسد، سال خورشيدی را پايه نهاد. و تا سال 421 از شهرياری جمشيد، اين دور 1461 سال سپری شد و فروردين به مبدأ حقيقی خود بازگشت و جمشيد، اين هنگام را دريافت و نوروز ناميد و فرمود جشن ساختند و هر ساله آن را نگاه داشتند.»6
عمر خيام نيشابوری به اصلاح تاريخ نيز پرداخت و در دوران جلالالدين ملکشاه سلجوقی «تاريخ جلالی» بنيان گرفت. اين کار، يک بار نيز در عهد غازانخان انجام پذيرفت. خواجه رشيدالدين همدانی گويد که:
« وی به جهت علاقه به ضبط تاريخ و تقويم درصدد اصلاح آن برآمد و کبيسهها را از زمان خلفای عباسی تا عصر خود حساب کرد که420 سال بود و روی هم 9 سال به حساب آورد و سال 692 هـ. را به 701 هـ. جلو برد و اين اصلاح به تاريخ غازانی مشهور شد.7
حمدالله مستوفی در مثنوی ظفرنامه، اين کار غازانخان و ارتباط آن با جشن نوروز را چنين به نظم در آورده است:
دگر چون که شاهی در ايران يکیست،
به ديـوان تـاريخ يـک رويـه نيـســت.
سر ســال هر کس دگـرگـونه اســت،
وزان، کار ايـن ملـک وارونــه اســت.
گــروهـی هــلالــی کـنـند اخـتيـار،
گــروهـی خــراجـی شـمارد شــمـار.
گــروهـی از ايــن هــر دوان بـگذرد،
سـر سـال از فـــرورديــن بـــشمرد.
کـه نـــــــوروز کبــــرا بود نام آن،
ز ايـــام کســــر اســـت ايـــام آن.
گـــــروهی ز اســکندری دم زنــند،
گـــــروهی حسـاب از جـلالی کنند.
من ايــن جمــله تـاريـخها بفکنم،
يکـــی سازم و نام خـــانی کنــم.
سر ســــال نــــوروز و فصـل بهار،
که باشد شــب و روز بر يــک قـرار.
.... در آن ســـال نوروز بر فصل بهار،
ز هجــری شده هفتــصد و يک شمار.
ده و دو ز مـــاه رجــــب رفته روز،
نهـــادند تــــاريخ گيـــتی فــروز.
يکی گشت در ملـک ايــران حساب،
ورا هســت تــاريخ خــانی خطاب. 8
کلمه «نوروز» در گويش گبری ـ پهلوی، به صورت «نوگروذ» (Nogroz) تلفظ میشده است. در زبان عربی هم به شکل «نوکروز» رايج بوده است9. اين بيت از ابونواس ،شاعر معروف عرب، است:
به حـــــق المهر جان و نوکروز،
و فرخ روز ابـسـال الـکـبـيـس.10
در آغاز پيـدايي ادب فارسی نيز به جشن فروردين و جشن بهار معروف بوده است. چنانکه در اين ابيات آمده است:
جشن فرخنده فرورديـن است،
روز بازار گل و نسريـن است.
بهـار ســال غــلام، بهــار جشــن مـلـــک،
که هم به طبع غلام است و هم به طوع غلام. 11
نوروز، علاوه بر نام روز اول سال در ادبيات فارسی معانی متعدد ديگری دارد. از آن ميان نام آلت موسيقی و نيز نام پردهای از موسيقی است. منوچهری دامغانی گويد:
نوروز بزرگم بزن ای مطرب، امروز،
زيرا کـه بـود نـوبت نوروز به نوروز.
و در «نوروزيه»ای در ستايش ترکان، با اشاره به منشا ترکی اين جشن میگويد:
به راه ترکی مانا که خوبتر گويي،
تو شعر ترکی برخوان مر او شعر غزی.
با توجه به اين که اغلب آيينها و رسوم رايج ميان پارسيان کهن از ترکان باستان و فرهنگ ديرين سال ترکی أخذ شده است، پيرامـون پيشينهی نوروز و آويزش آن با فرهنگ باستانی ترکی، به دنبال پژوهشی گسترده در باب عيد شؤلن (= شؤلـن بايـرامی) و عيـديئنـگوکون (= نوروز) در ماوراي تاريخ در ميان ترکان، اکنون بر ما روشن اسـت که لفظ «نوکـروز»، گونهای تلفظ فارسی از «يئـنگوکون» (Yegikŵn) ترکی است که ترکان در آغاز بهارـ روز بيسـت و سوم از ماه موسـوم به «بوزآی» Bozay (= مارس) ــ جشن می ساختنـد و قريـنهی آن جشن شـؤلن بود که در آغاز پاييز آن را بر پا میداشتند و اين جشن را فارسيان با نام «مهرگان» حفظ کردند. اکنون در روستاهای آذربايـجان به اين جشـن، «شوربـا بايـرامی» میگويـند و در آغاز پاييز بر پـا میشود.
پینوشتها:
1. معين، دکتر محمد. روز شماری در ايران باستان، تهران، 1325 ،ص 75.
2. بيرونی، ابوريحان. آثارالباقيه، ترجمهي اکبر داناسرشت، تهران، 1352،ص291.
3. فردوسی، ابوالقاسم. شاهنامه، ج1، ص290.
4. ابن اثير، الکامل، چاپ بيروت، ج2 ، ص181.
5. آثارالباقيه، پيشين، ص 279.
6. نوروزنامه، به اهتمام محمد عباسی، تهران، 1338، ص314.
7. همدانی، خواجه رشيدالدين فضل اله. جامع التواريخ، ج2 ، ص972.
8. تقی زاده، سيد حسن. گاه شماری ص297.
9. برهان قاطع، ج4، ص2187.
10. نقل از مقالهي مجتبی مينوي در مجلهي دانشکدهي ادبيات تهران، سال اول ، ش3.
- توضیحات
- دسته: مقالات و نقدها