اين مقاله از كتاب «مسائل ادبيات ديرين ايران» برداشته شده است كه استاد در سال 1351 مجموعهي مقالات آن را از ميان آثار پژوهشگران آذربايجان شوروي، انتخاب و به فارسي ترجمه و با افزايشهاي لازم انتشار دادند.
اگر برخی از «یوسف و زلیخا»هایی را که به دست همروزگاران ما نرسیده،[1] در نظر نیاوریم، میتوانیم بگوییم که در تاریخ ادبیات فارسی، نخستین اثر منظوم در این موضوع، «یوسف و زلیخا»ی منسوب به فردوسی است.
خاورشناسان هنوز پیرامون انتساب این اثر به فردوسی، مناقشه دارند. بررسی این مناقشهها از نظر ما جالب است. قصد ما در این گفتار آن است که سخنان و فرضیههای خاورشناسان و ایرانشناسان را پیرامون این مسأله، و کیفیت و ماهیت تئوریهای آنان را باز نماییم و جمعبندی کنیم. محمدعلی تربیت دانشمند آذربایجانیبه هنگام سخن از نام سرایندگانی که در موضع و داستان یوسف و زلیخا منظومه ساختهاند از سه – چهار[2] تای آنها که هنوز در شکل نسخ خطی باقی مانده و چاپ آثار فردوسي، جامی و ناظم هروی صحبت میکند.[3] ی. ا. برتلس خاورشناس روس میگوید که «یوسف و زلیخا»ی فردوسی نیز مانند دیگر آثاری که مآخذ آنها قصص قرآن است (به استثنای سرودههای جامی و ناظم هروی) از انتشار وسیع محروم مانده است،[4] سپس از این که نسخههای خطی آن نیز کمتر یافت میشود، سخن میگوید.[5] به راستی هم نسخههای خطی این اثر کمیاب است و کمیابی به کنار، در نسخههای موجود نیز اختلاف و تضاد فراوان است و این تضادها سبب بروز فرضیههای گوناگون و سخنان ضد هم و مناقشهآمیز شده است.
به نظر ما تا زمانی که تمام نسخههای موجد «یوسف و زلیخا»ی منسوب به فردوسی و اختلافها و تضادهای آنها بررسی و متن انتقادی تهیه نشود،[6] مناقشهها شدیدتر و پیچیدهتر خواهد بود. در میان دانشمندان ایران، کسانی هستند که با این مسأله نمیپردازند و آن را بسیار بیاهمیت میانگارند. مثلا هوشنگ مستوفی[7] ادعا میکند که: غافل ماندن از این مسأله، زیانی به زبان فارسی ندارد[8] و هرگاه لازم شد که یوسف و زلیخا بخوانیم، یوسف و زلیخای جامی را تهیه میکنیم![9]
میبینیم که هوشنگ مستوفی اشتباه بزرگی میکند.
این گونه داوری نادرست است. از اثر منسوب به فردوسی تا «یوسف و زلیخا»ی جامی در حدود پنج سده فاصله است. در این فاصله تاریخ ادبیات فارسی راه تکاملی بس دراز و پر ارزش پیموده، از لحاظ شکل و محتوا، تکمیل و سرشار شده و شاهکارهایی به خود دیده، داستانسرایی و منظومهگویی به قلل رفیع رسایی سوق داده شده است. در حالی که این اثر منسوب به فردوسی (به شرط استثنا بودن «شاهنامه» اثر شکوهمند او) در دورههایی که ادبیات فارسی هنوز نضج و تکامل نیافته بود، سروده شده است. توان گفت که «یوسف و زلیخا»ی فردوسی یادگاری از مرحلهی تکاملی متحد ادبیات فارسی – تاجیکی است. تعیین دقیق سرایندهی آن، گذشته از این که از نظر منبعشناسی پر اهمیت است، از لحاظ تدقیق و تحلیل قواعد و سنن شعری تاریخ ادبیات فارسی و تاجیکی نیز اهمیت دارد.
به جرات توان گفت بیش از همه، «هرمان اته»[10] و ی. ا. برتلس[11] کوشیدهاند مسأله را به شکلی عینی و علمی حل کنند. امکانات هرمان اته بیشتر بوده است. بدین گونه که او چند نسخه خطی موجود را از نظر گذرانیده[12] و نزدیک 3697 بیت[13] از این اثر را (تمام اثر نزدیک 5000 بیت است)[14] بررسی و چاپ کرده است.[15] گذشته از اته و ی. ا. برتلس، دانشمندان دیگری چون کاتب چلبی،[16] لطفعلی آذر،[17] آ. کریمسکی،[18] محمد علی تربیت،[19] پ. هورن،[20] م. گورومبائوم،[21] ب. بارتولد،[22] اسماعیل حبیب،[23] ای. س. براگینسکی،[24] هـ. هوارت،[25] چايکین،[26] ا. هیلشر،[27] براون،[28] ی. ریپکا،[29] ش. حسینزاده،[30] ش. وسرد،[31] ش. ریو،[32] محمدعلی مدرس تبریزی،[33] بدیعالزمان فروزانفر[34] نیز انتساب این اثر را به فردوسی تایید میکنند.
از میان محققان ایرانی، کسانی چون مجتبی مینوی،[35] عبدالعظیم قریب،[36] ذبیحالله صفا،[37] عبدالرسول خیامپور،[38] هوشنگ مستوفی[39] و عبدالحسین زرینکوب[40] و دیگران به هر شکلی میخواهند ثابت کنند که فردوسی چنین اثری نسروده است. دکتر رضازادهی شفق[41] فقط رای هر دو گروه را در این خصوص نقل میکند و خود نظری نمیدهد. شبلی نعمانی[42] دانشمند هندی و سلیم نیساری[43] محقق ایرانی نیز موضع بیطرفانه میگیرند. اغلب آنان که انتساب این اثر را به فردوسی انکار میکنند، نمیتوانند آن را به شخص مشخص دیگری منتسب دارند. سعید نفیسی[44] و مرتضی مدرس گیلانی[45] از کسانیاند که بی آن که خواننده را به منبعی ارجاع دهند، انتساب این اثر را به سرایندگانی مشخص احتمال میدهند.
این محققان ایرانی هستند که مصراً تلاش دارند انتساب این اثر را به فردوسی رد کنند. سردمدار این محققان مجتبی مینوی است که معتقد است انتساب این اثر «ضعیف» (؟) به فردوسی، در دون شأن سرایندهی بزرگ است! اینان میگویند که انتساب این اثر به سرایندهی اثر سترگی چون «شاهنامه» قابل قبول نیست!
میبینیم که این کسان در مقایسهی «شاهنامه» با «یوسف و زلیخا» به خطا میروند. «یوسف و زلیخا» را میتوان با این یا آن داستانی که در «شاهنامه» آمده مقایسه کرد، اما رو در رو نهادن این اثر با کل شاهنامه صحیح نیست. چنانکه مقایسهی «شاهنامه» نه تنها با «یوسف و زلیخا»، حتی مثلا با «اسکندرنامه»، «فاوست»، «آناکارنینا» و جز آن نیز نادرست است. اگر مقایسهی یک آلت موسیقی با یک آلت دیگر بر اساس ویژگیهای آنها ممکن باشد، رو در رو نهادن یک آلت مشخص موزیک با یک ارکستر ناممکن است. «شاهنامه» از لحاظ ترکیب، شبیه این ارکستر است. مقایسهی آن با «یوسف و زلیخا» ما را به کعبهی مقصود نمیرساند. از سوی دیگر، چنانکه همهی فرزندان یک پدر و مادر از لحاظ خوی، سجایا، زیبایی و جز اینها یکی نیستند، آثار یک نویسنده نیز هیچگاه یک گونه نمیتوانند شد. حتی سیر سوژه، ساختمان، وحدت حادثهها، نمود اندیشگی، سلسله تمثالها و شخصیتها نیز با تفاوتهایی غیر قابل مقایسه، از هم جدا میشوند. اگر مثلا «هاملت» و «اوتللو»ی شکسپیر، «بینوایان» هوگو، «یوگنی اونگین»پوشکین، «آناکارنیننا»ی تولستوی، «خسرو و شیرین» و «اسکندرنامه»ی نظامی، «یوسف و زلیخا»ی جامی شاهکار به شمار میروند، این بدان معنا نیست که دیگر آثار آنان نیز، چنین است. ن. آ. دوبرولیوبوف چه خوب گفته است که آثار هنرمندان پر استعداد علیرغم گوناگونی، دارای آن ویژگی است که آنها را از آثار دیگر مشخص کند.[46]
در «یوسف و زلیخا»ی فردوسی نیز ویژگیهایی که آن را از آثار دیگر شاعران مشخص و به اسلوب فردوسی نزدیک میکند، به روشنی به چشم میخورد.
برخی از دانشمندان ایرانی از اینرو نمیتوانند انتساب «یوسف و زلیخا» را به فردوسی بپذیرند که در مقدمهی آن بیتهایی حاکی از پشیمانی وی از سرودن شاهنامه به چشم میخورد. در این مقدمه شاعر میگوید که: «در زمینههای گوناگونی شعر سرودهام، همه سخن من را نیوشیدهاند. از بگیر و ببندها و بخششهای شاهان سخن گفتهام. منظومهها و قصص فراوان پرداختهام. از عیش و عشرتها، جنگها، عشقها، دشمنیها و از زمین و آسمان راز گفتهام. راه عاشقان بسيار پیمودهام... سرگذشتهای زیاد به قلم آوردهام و نغمهها سر دادهام. از زیبا رخان شکر لب و ماه رخسار شعرها ساختهام. نظم خود را به آرایههای گونهگون آراستهام. خواستهای خود را بیان داشتهام. گرچه دل مسرور شدهام، اما تخم عذاب و گناه نیز پراکندهام. اکنون از این تخمی که پراکندهام، پشیمانم. اکنون دیگر گرد سپید بر سرم نشسته است. چشم بر جهان میبندم. تخت کیکاووس بر باد رفت. از جنگ کیخسرو و افراسیاب، چیزی جز درد و عذاب نصیب من نشد. اکنون خرد بر من میخندد و بر من نمیبخشد که نیمي از عمر خود را از دست فرو هشتم و جهان را با نام رستم پر آوازه کردم. اکنون مرا اندک روزگاری مانده است که میخواهم جز راه راست نپویم. دیگر از شاهان سخن نخواهم گفت. از درگاه شاهان زده شدهام. دیگر سخن پوچ نخواهم گفت. نیروی خود را برای سخن بی مغز هدر نخواهم کرد. آن افسانهها همه دروغ است. هر دو روی آن به مشتی خاک نمیارزد.»
پس از بی عدالتی سلطان محمود در حق فردوسی، طبیعی است که وی چنین سخنانی بگوید. ی. ا. برتلس به حق گفته است که فردوسی وقتی به چشم خود میبیند که تمام آرزوهایش از هم پاشید و ادعاها و وعدهها بر باد رفت، اشک چشم جاری میسازد و از قهرمانی که خود آفریده، نفرت به دل میگیرد.
فردوسی، «شاهنامه» شاهکار خود را در دورهی شکوفایی خود سروده است. سی بهار از جوانی خود را بر سر این کار گذاشت و«از نظم کاخی بلند پی افکند که از باد و باران گزند نیابد» ولی «یوسف و زلیخا» را در خزان عمر، در دورهی شکستگی و پیری و فقر و در مدتی اندک به نظم درآورد. ویژگیهای هر دوره از زندگی شاعر در آثارش نیز انعکاس مییابد. اگر شاعر کم استعداد و ناتوان باشد، اثرش نیز ، اثری قوی نخواهد بود ولی فردوسی شاعری نیرومند و پر الهام و داهی بود و طبعی سرشار و جوشان داشت و از اینرو هیچ حادثهای هیچ وقت نتوانسته است اثر او را زیر بالهای سیاه خود بگیرد. ی. ا. برتلس میگوید که اگر «شاهنامه»ی فردوسی بر جای نمیماند، و از او فقط «یوسف و زلیخا» را داشتیم، از آن به عنوان نخستین منظومه در این موضوع در تاریخ ادبیات ایران و یکی از شاهکارهای ادبیات جهانی سخن به میان میآوردیم.[47]
«هوارت» دانشمند آلمانی نیز دربارهی همین مثنوی میگوید علیرغم این که فردوسی این اثر را در دورهی پیری سروده است،[48] ولی دست کمی از «شاهنامه» ندارد.[49] این جا قصد «هوارت» آن نیست که «یوسف و زلیخا» را با شاهنامه مقایسه کند، بلکه میخواهد ویژگی و ارزش شعری آن را بیان دارد. آکادمیک آ. کریمسکی به جهت الهام و شور و عشق که در اثر است، احتمال میدهد که شاعر طرح آن را در جوانی ريخته است.[50]
چنانکه میدانیم، برخی از محققان معتقدند که فردوسی پس از سال 334 هـ .( 995-994 م.) به اصفهان، خان لنجان[51] و بغداد سفر کرده و به خواهش موفق[52] نایب بهاءالدولهی دیلمی (403-370 ه( حاکم بغداد «یوسف و زلیخا» را به نظم آورد. آنان که مدعی هستند این اثر از فردوسی نیست، اول ثابت ميکنند که او به این سفر نرفته است. جریان سفر فردوسی به اصفهان، خان لنجان و بغداد در انجام «شاهنامه» (نسخهی موزهی بریتانیا، ش 1408)[53] و «یوسف و زلیخا» (نسخهی موزهی بریتانیا، ش 34093)[54] و نیز مقدمهی این مثنوی (نسخهی کتابخانهی بودلین، ش 264) به نظم آمده است. نیز که انتساب این اثر را به فردوسی پیش میکشند، به این نسخهها اتکا میکنند. دکتر ذبیحالله صفا محقق تنگنظر (فراماسونر) ایرانی، نظر ه. اته، ت. نولدکه و ا. براون را در انتساب «یوسف و زلیخا» به فردوسی به تمامی خطا میداند. او چنان صحبت میکند که انگار از همهی مباحثهها و مناقشهها نتیجهگیری کرده است. دکتر صفا حتی فصلی با عنوان «یوسف و زلیخا و رد انتساب آن به فردوسی» میآورد و برای رد این انتساب، پیش از هر چیز، «یوسف و زلیخا» را با «شاهنامه» مقایسه میکند. هم به جهت شیوهی بیان شعری[55] و هم به لحاظ کاربرد واژههای تازی[56] در انتساب آن به فردوسی شک میکند. به نظر او فردوسی شیعه بود،[57] ولی سرایندهی این مثنوی سنی است! ولی دکتر صفا فراموش میکند که فردوسی در «شاهنامه» از «چهار یار» سخن گفته است و در این جا سخنی ندارد. میرزا فتحعلی آخوندزاده هنگام سخن از مدایح علی(ع،) در شاهنامه میگوید:
«اما دربارهی چند بیت که از فردوسی این شعرها را پس از رو گردان شدن از سلطان محمود سرود و در اثر خود گنجاند که فخرالدوله دیلمی را خوش آید، چرا که او شیعی بود و دشمنی خاصی با سلطان محمود داشت. حتی یک بار او را به حضور خود دعوت کرده بود. بدین گونه توان دید که شعرهای او پیرامون ائمه نه از روی اخلاص، بلکه به تمنای ریاست بود».[58]
میبینیم که توان گفت مدح فردوسی از علی (ع)، به هر حال، نمیتواند دلیل این باشد که وی شیعی متعصب و جانبدار بوده است. همچنین نباید فراموش کرد که در عصر فردوسی، یعنی در زمان غزنویان تصوف – و نیز مذهب شیعی – رواج و اعتبار لازم را نداشت.
یکی دیگر از دلایل دکتر صفا، باز قابل قبول نیست. وی مدعی است که انتساب «یوسف و زلیخا» ناشی از سهو و خطای یکی از «مستنسخان نادان و بیسواد» این مثنوی بوده است. گویا این «مستنسخ جاهل» این اثر را «مِن کلام فردوسی توسی» قالب زده و در نتیجه نویسندگان بعدی و معاصر او[59] از او تبعیت کردهاند.[60] اولا باید بگوییم که نمی دانیم دکتر صفا از کدام ناسخ مشخصی سخن میگوید. از سوی دیگر، از کجا معلوم که این ناسخ واقعاً «نادان و بیسواد» بوده است؟ به نظر ما این ناسخ نمیتوانست بدون توصیه و آموزش کسی این اثر را به شاعر بزرگی چون فردوسی منسوب کند. چه دلیل بود که چنین اثر سترگی را بدون سبب عینی به شاعر دیگر منسوب کنند؟ یک لحظه تصور کنیم ناسخی که مورد مذمت دکتر صفا است، به نام فردوسی در هیچ منبعی حاکی از این که وی سرایندهی «یوسف و زلیخا» است، بر نخورده بود. پس چه انگیزهای وادارش کرده که این اثر را از آن فردوسی بنامد؟ شاید هم خواسته است با این وارونهکاری خود از آوازهی فردوسی سود جوید و پولی به جیب بزند؟! اگر چنین است و «یوسف و زلیخا» به گفتهی دکتر صفا اثری «ضعیف» است، چگونه این خطاط جسارت کرده است که آن را به فردوسی که آوازه و شاهنامهاش ورد زبانها بود منسوب دارد؟ آیا او در این بیاحتیاطی، هیچ واهمه و ترسی به خود راه نمیداد؟ هم از اینرو، هیچ مستنسخی چنین جهالتی را بر خود هموار نمیکرد. دیگر مستنسخان چه؟ آنان هم «نادان» بودند؟ میبینیم که این نسخ بردار، نه از روی نادانی، و برعکس، به جهت هنروری والایی که در شعریت این اثر میدیده، و در آن شور و حال پیر جهاندیده و سپید موی توسی را لمس میکرده است، و هم از این روی که در نسخ خطی دیگر منسوب به فردوسی بوده آن را به فردوسی انتساب داده است و تازه چگونه میتوان «جهالت» این نسخهبردار را پذیرفت، در حالی که اکثریت مستشرقین و ایرانشناسان در انتساب آن به فردوسی شکی ندارند و تلاش میکنند نظر خود را به اثبات رسانند. انتشار وسیع «یوسف و زلیخا» در خاورمیانه و نزدیک و اشتهار گستردهی آن در عالم ادب نیز متناسب با نظریهی «ضعیف» بودن آن نیست.
میدانیم که «ویس و رامین» فخرالدین گرگانی در ایران و آسیای میانه وسعت انتشار نداشته است.[61] این اثر سالیان دراز ناشناس مانده، حتی به خطا به نام نظامی مشهور شده بود. این اثر، نمونهی هنروری والا و داراي مضامین اجتماعی است. در این حال، میبینیم که ماهیت مسأله به خلاف رای برخی از محققان ایرانی، به عوامل دیگری غیر از «جهالت مستنسخان» بستگی دارد.
عقاید محققان ایرانی پیرامون تاریخ به نظم در آمدن «یوسف و زلیخای»ی منسوب به فردوسی متناقض است. مثلا نظریات سعید نفیسی، حسین فریور و ذبیحالله صفا چنین است:
سعید نفیسی میگوید:
«... و داستان یوسف و زلیخا از «امانی» در قرن پنجم که به خطا آن را به فردوسی نسبت دادهاند.»[62]
حسین فریور نیز مینویسد:
«یوسف و زلیخا در قرن ششم در بحر متقارب سروده شده است.»[63]
نظر ذبیحالله صفا:
«یوسف و زلیخا را نیم قرن پس از مرگ فردوسی شاعری (؟)... سروده است.»[64]
علی ناظم[65] و میرزه ابراهیموف از علمای آذربایجان شوروی نیز در مقدمهی ترجمهی «داستانهای برگزیده از شاهنامهی فردوسی» از روحالله آخوندوف، پیرامون «یوسف و زلیخا» هم سخن گفتهاند. علی ناظم مینویسد:
«فردوسی پس از فرار از دربار سلطان محمود، آثاری دیگر سرود، که در میان آنها، دو اثر بیش از همه نامبردار است. نخستین «هجو»ی[66] که به سلطان محمود نوشت، و دومی مثنوی «یوسف و زلیخا» است.[67] این اثر را برای توبه از کارهایش در سرودن «شاهنامه» به نظم در آورده است».[68]
سپس دربارهی دلایل او از ندامت از سرودن«شاهنامه» میگوید:
«اما اگر دقت شود، دیده خواهد شد که این توبهی[69] فردوسی به گفتهی مرحوم صابر «ولی بالاتر از گلو» و تحت تضییقی اجتماعی و معنوی بود.»[70]
گر چه علی ناظم بحث گستردهای نمیکند، اما مسأله را به صورتی مشخص و به جا مطرح مینماید و شاعری فردوسی را میپذیرد. م. ابراهیموف نشان میدهد که «شاهنامه» شاهکار فردوسی است. اما «یوسف و زلیخا» نیز گذشته از آن که همپای «شاهنامه» است، سرشار از تصویرهای ظریف و لطیف میباشد.[71] وی دیر سالی و پیری برای تصویر زندگی مشقتبار خود این اثر را به نظم درآورده است.[72]
آنچه در بالا گفتیم، نشانگر آن است که نیازی جدی برای حل مسألهی انتساب «یوسف و زلیخا» به فردوسی در ادبیات فارسی احساس میشود. این اثر یادگار ادبی گرانبهایی است که مانند «شاهنامه»ی فردوسی و «اسکندرنامه» نظامی در بحر متقارب سروده شده است. پیدایی این اثر در دورهی مشخصی از ادبیات قرون وسطایی فارسی، پیروزی درخشانی بود. منظومه سرشار از صحنههای زیبای شاعرانه و شاهبیتهای هنرمندانه و حکمتآموز است. مثلا بیت زیبای زیر:
به دنبال چشمش یکی خال بود،
که چشم خودش هم به دنبال بود.[73]
این بیت که در وصف زیبایی زلیخا است، در «شاهنامه» هم به هنگام وصف خال شیرین آمده است. به نظر ما هیچ خطاط و نسخهبرداری غیر از خود فردوسی، نمیتوانسته است این بیت را از «شاهنامه» بیرون کشد و در «یوسف و زلیخا» جا دهد. وی از ابیات شاعرانهی خود که در«شاهنامه» داشته، در این مثنوی بجا استفاده کرده است. نظریهی ضعیف بودن «یوسف و زلیخا» هم از این جهت نادرست است که باید در نظر آوریم که فردوسی بر سر «شاهنامه» نزدیک سی سال کار کرده، اما مثنوی اخیر را در مدت زمانی اندک بر سر آورده است. و هم این که خواسته است این جا به کشفهای شاعرانهتر دست بزند. شاعر خود در این باره در مقدمهی اثرش میگوید:
نگویم کنون نامههای دروغ،
سخن را ز گفتار ندهم فروغ.
نکارم کنون تخم رنج و گناه،
که آمد سپیدی به جای سیاه.[74]
این اثر از نظر شیوهی بیان شاعرانه و فُرم شعری، بسیار به «شاهنامه» نزدیک است. در این مثنوی از تمثالهای شعری «شاهنامه» فراوان سود میجوید:
کیانی یکی هفت چشمه کمر،
به یاقوت و فیروزه و دُرّ و زر.[75]
***
بر آن تحت بنشسته جمشیدوار،
یکی شاه کش چهر خورشیدوار.[76]
***
بدان کان شه مصر و تاج کیان،
که بسته است خورشید پیشش میان.[77]
برعکس «شاهنامه» شاعر در این اثر واژههای رایج عربی نیز به کار میبرد. چرا که اساساً منابعی که سراینده از آنها سود برده، بیشتر به عربی بودهاند. در مثنوی «یوسف و زلیخا» به برخی از حکایتها و تمثیلهای ضمنی که در «شاهنامه» بوده، برمیخوریم. مثلا صحنهای که زلیخا به یوسف بهتان میزند، حکایت «سودابه و سیاووش» ر ا به یاد میآورد. با شهادت اولین طفل که افترا بر ملا میشود، زلیخا بهانه میگیرد که یوسف جادو کرده و به طفل حرف زدن آموخته است، در «شاهنامه» نیز وقتی سیاووش از آتش میگذرد و پاکی خود را به اثبات میرساند، سودابه میگوید که سیاووش با جادو آتش را از خاصیت انداخته است. از آنچه گفتیم، میتوان این نتیجه را گرفت که به پژوهشی دقیق پیرامون اثر جای گفتگو، نیازی جدی احساس میشود. در سایهی چنین پژوهشی است که حقیقت این که فردوسی سرایندهی «یوسف و زلیخا» بوده است یا نه، روشن خواهد شد.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] دکتر خیامپور، «یوسف و زليخاهایي که به فارسی سروده شده و نسخهی آنها که فعلا موجود نیست»، نشریهی دانشکدهی ادبیات تبریز، شمارهی سوم سال یازدهم، تبریز، 1334، ص 233.
[2] محمدعلی تربیت. دانشمندان آذربایجان، تهران، 1314، ص 175.
[3] همان جا. لازم به تذکر است که اثر جای گفتگو، تاکنون پنج بار به نام فردوسی چاپ شده است: فردوسی توسی، یوسف و زلیخا، لاهور،1387 ؛ حکیم فردوسی توسی، یوسف و زلیخا، لاهور، 1286 ؛ فردوسی توسی، یوسف و زلیخا، تهران، 1299 ؛ فردوسی، یوسف و زلیخا، تهران، 1317 ؛ فردوسی، یوسف و زلیخا، لکنهو، 1898.
[4] ی. ا. برتلس. ایستوریا پرسیدسکو- تاجیکسکوی لیتراتوری، مسکو، ص 242.
[5] همان جا.
[6] شایان دقت است که هرمان اته، خاور شناس آلمانی، این کار را بر عهده گرفته و متن انتقادی بخشی از آن را آماده کرده است ولی متاسفانه اجل مهلتش نداد تا آن را به اتمام رساند.
[7] هوشنگ مستوفی. شعرای بزرگ ایران، تهران، 1337، ص 98.
[8] همان جا.
[9] همان جا.
[10] هرمان اته. تاریخ ادبیات فارسی، تهران، 1337، ص 50-49.
[11] Herman Ethe Firdousi als luriker münchen, 1872, S. 275-304; 1873, S. 923-653.
[12] ی. ا. برتلس، ابوالقاسم فردوسی ای یئوو توارچستئوو، لنینگراد، 1935، ص 23-26، 59-65. ی. ا. برتلس، «اوزبکسکی پوئت دوربک ای یئووپوئما ای ایوسیفه پرکراسنوم». آلماناخ «دار»، تاشکند، 1944، ص 166.
[13] برای توصیف این نسخهها که هرمان اته در دست داشته، نک: دکتر رضازاده شفق، یوسف و زلیخای فردوسی، فردوسی نامهی «مهر»، تهران، 1313، ص 189-187.
[14] ی. ا. برتلس. ابوالقاسم فردوسی ای یئووتوارچستوو، پیشین، ص 59.
[15] Jusuf and Zälichka by Firdausi of Tüs, edited bu Herman Ethe, Oxford, 1908.
[16] کاتب چلبی. کشف الظنون، استانبول، 1330، ج 1، ص 662.
[17] لطفعلی بیگ آذر. آتشکده، بمبئی، 1277، ص 96.
[18] آ. کریمسکی. ایتوریا پرسیی، یئیه لیتراتورا ای درویشسکایا تئوصوفیا، مسکو، 1914-1817، ج 3، ص 124، آ. کریمسکی، ایستوریاتورکیی ای یئیه لیتراتوری، مسکو، 1910، ص 41.
[19] م. تربیت، پیشین، ص 175.
[20] Paul Horn. Geschichte der persishen literatur Leipzig, 1909, S. 107.
[21] M. Grunbavn. Zeitsche. Der Dtsch. Mordenl. Ges, XLIII. Sf. 1-29; XLIV, S. 445-447.
[22] و. و. بارتولد. کولتوری موسولمانستوا، 2918، ص 67.
[23] اسماعیل جیب. ادبیات نظریهسی، استانبول، 1942، ص 143-144.
[24] ای. س. براگینسکی. ایرانستوری تاجیکوی نرودنوی پؤنری، مسکو، 1966.
[25] Cl. Huart, Firdovsi, Ensziklopedie des Hslam, Leipzig, 1909, S. 116.
[26] ک. چایکین،«فردوسی» مجلهی «ووستوک» 1935، ص 87-88.
[27]Eberhard Hilscher, Der biblische Jozeph morientalischen literatur Verken, Mittelun gen des institutstiv orientioschund, Band, IV, Berlin, 1955, S. 99 – 102.
[28] E. G. Brown, A Literatury History of persia, Firdovsi to sadi, London, 1906, pp. 131, 141, 146, 147.
[29] Jan Ripka, Iranische literatura eschichte, Leipzig, 1859, S 158.
[30] ش. حسینزاده. آدابیه تی توچیک، دوشنبه، 160، ص 68.
[31] Schlrchta – Wssehrd, Aus Firdousuf is relingiosromanischen Epos (Jissu und Silecha), Zeitschereft dre Deutschen Morden ländischen Geze ischaft Leipzig 1887 SS. 577-578.
[32] Charles riru. Ph. D. Suplement to the Catalocue of the persia manuscripts in the Biritish museum, London, 1895, p. 133.
[33] محمدعلی مدرس تبریزی. ریحانة الادب، تبریز 1328 ج 3، ص 208.
[34] بدیعالزمان فروزانفر. سخن و سخنوران، تهران، 1318، چاپ دوم، ص 29-41.
[35] مجتبی مینوی، هزارهی فردوسی، روزگار نو، ج 5، ش 3، 22 فروردین ماه، ص 12-32. دربارهی این مقاله، نک: آ. تاگیر جانف واپروسی او پوئمه فردوسی «یوسف و زلیخا»، «ساوتسکویه و وستوکووه دنيه»، ج 5، 1948، ص 334-338.
[36] عبدالعظیم قریب. یوسف و زلیخای منسوب به فردوسی، «آموزش و پرورش»، ش 10، 11، 12، سال نهم، تهران 1318.
[37] دکتر ذبیحالله صفا. حماسهسرایی در ایران، تهران، 1324، ص 166-167. از همو: گنج سخن، تهران 1339، ج 1 ص هفتاد. باز از همو: تاریخ ادبیات در ایران، تهران، 1338، ج 1، ص 489-492.
[38] دکتر خیامپور، یوسف و زلیخا، نشریهی دانشکدهی ادبیات تبریز. ش 1. ص 11، تبریز، 1338، ص 42-47.
[39] هوشنگ مستوفی، شعرای بزرگ ایران، تهران، 1338.
[40] دکتر عبدالحسین زرینکوب. نقد ادبی، تهران، 1338.
[41] دکتر رضازاده شفق، یوسف و زلیخای فردوسی، فردوسی نامهی «مهر» تهران، 1393، ص 187-189.
[42] شبلی نعمانی. شعر العجم، تهران 1316، ج 1، 73.
[43] سلیم نیساری. تاریخ ادبیات ایران، تهران، 1234، ص 41.
[44] سعید نفیسی. دیوان قصايد و غزلیات نظامی گنجوی، تهران، 1337، ص 108. لازم به یادآوری است که سعید نفیسی نسخهی یوسف و زلیخای موجود درکتابخانه شخصی خود را از شاعری «امانی» نام به قلم میآورد. جز او کس دیگری تا حال چنین انتسابی نداده است. در تاریخ ادبیات فارسی نیز شاعر شناخته شدهای با نام امانی نداریم. در حالی که در مقدمهی «یوسف و زلیخا» سراینده میگوید که سی سال عمر خود را وقف سرودن شاهنامه کرده است. نه قبل از فردوسی و نه بعد از او امان نام شاعری که «شاهنامه» بسراید وجود نداشته است. در این باره نک:
Said Nafisi. Le Jusuf et Zolekha, attribue afirdowcu Arch or. 18 i-ii, 1950, PP. 351-353
آ. آ. استاریکوف. «فردوسی ای یئووپئما» شاهنامه، ج 1، 1957، ص 545-544.
[45] نورالدین عبدالرحمن ابن احمد جامی. مثنوی هفت اورنگ ، به توشیح مرتضی مدرس گیلانی، تهران، 1338، ص 31. مدرس معتقد است که سرایندهی آن گرگانی است. لابد منظور او فخرالدین گرگانی صاحب مثنوی «ویس و رامین» است.
[46] ن. آ. دوبرلیوبف، سچیلمیش اثرلری، باکو، 1952، ص 78-79.
[47] ی. ا. برتلس. ابوالقاسم فردوسی، ای یئووترورچستوو، پیشین، ص 65.
[48] برتلس میگوید که فردوسی «یوسف و زلیخا» را در 80 سالگی سروده است. (نک. برتلس فردوسی، لیتراتورنایا انسیکلوپدیا، ج 2، ص 754.) این رقم تخمینی است. چرا که در هیچ منبعی به آن سال اشاره نشده است. هرمان اته نیز میگوید که در هفتاد سالگی سروده (نک. هرمان اته پیشین، ص. 47). در میان این دو نظر 10 سال فاصله است. متاسفاه سندی در دست نداریم که صحت و سقم یکی از آن دو را تعیین کند.
[49] هوآرت. پیشین، ص 116.
[50] آ. کریمسکی. فردوسی، انسيکلوپدیچسکیی سلواری، ج XXXVI، 1902، ص 32.
[51] نام محلی در نزدیکی اصفهان.
[52] ت. نولدکه آن را به شکلهای: بهاءالدوله، سلطانالدوله، مجدالدوله، ابوطالب رستم میآورد (قس: هرمان اته، پیشین، ص 46-47).
[53] دکتر ذبیحالله صفا. تاریخ ادبیات در ایران، جلد 1، 1338، ص 490.
[54] هرمان اته، پیشین، ص 47.
[55] ذبیحالله صفا. پیشین، ص 490.
[56] همان جا.
[57] ذبیحالله صفا مینویسد که در مقدمهی «یوسف و زلیخا» قصیدهای در مدح شمسالدوله ابوالفوارس طغانشاه محمد ابن آلپ ارسلان و قصايد مدحی از ازرقی آمده است. او با این سفسطه احتمال میدهد که سراینده اثر از معاصران طغانشاه بوده است.
[58] م. ف. آخوندوف. کمالالدوله مکتوبلاری، باکو 1959، ص 255.
[59] منظور مستنسخان و ناشران «یوسف و زلیخا»ی فردوسی است.
[60] ذبیحالله صفا. پیشین ص 157.
[61] ای. س. برگینسکی. دوشنبه، 1956،ص 181.
[62] سعید نفیسی. دیوان قصائد و غزلیات نظامی گنجوی، پیشین، ص 108.
[63] حسین فریور. تاریخ ادبیات ایران، تهران، 1347،ص 88.
[64] ذبیحالله صفا. گنج سخن، پیشین، ص 76.
[65] علی ناظم. «فردوسی و یارادیجیلیغی»، فردوسی، شاهنامه باکو،1934، ص XX.
[66] همان جا.
[67] همان جا.
[68] همان جا.
[69] اشاره به پشیمانی شاعر از سرودن شاهنامه که در مقدمهی «یوسف و زلیخا» آمده است.
[70] علی ناظم. «فردوسی و یارادیجیلیغی»، فردوسی، شاهنامه، باکو، 1934. ص XX.
[71] م. م. ابراهیموف. همان، ص xxiv.
[72] همان جا.
[73] حکیم فردوسی طوسی. یوسف و ذلیخا، تهران، 1299، ص 124.
[74] همان جا.
[75] همان جا.
[76] همان جا.
[77] همان جا.
- توضیحات
- دسته: مقالات و نقدها