(قسمت دوم)
روزنامه همشهری، شماره 3208، سه شنبه 1382/8/6
هفته نامه نويد آذربايجان، شماره 320، 1382/8/10
«منشور حقوق بينندگان تلويزيون» (The Charter of Rights of Television Viewers) كه در سال 1991 در فرانسه و سال بعد در ژاپن و سپس در كشورهاي ديگر پذيرفته شد، در كشور ما محلي از اعراب ندارد. در بند پنجم اين منشور منع تحريك به آپارتايد و تبعيض نژادي و ملي و تحقير و توهين قومي قيد گرديده است. گرچه ما به دليل اعتقاد به اسلام و همت به اجراي احكام دين مبين، نيازي به منشورهايي از اين نوع نداريم، اما به نظر ميرسد فيلم سازان، در اين سريال علاوه بر كنش غير اخلاقي و ضد اسلامي خود، بند پنجم منشور فوق را هم زير پا نهادهاند.
سياستگذاران رسانهاي در گفتگو با اقوام مختلف ايراني بايد به «زبان مشترك» راه پيدا كنند، حقايق، واقعيات و نيازهاي فرهنگي آنان را كشف كنند، ياد بگيرند و بدانند. اين زبان، زبان احترام است، زبان توهين و تحقير نيست. در اين صورت فيلمساز به «واقعي سازي» سوق داده خواهد شد. سريال «شب دهم» از اين نوع بود، «كيف انگليسي»، «شب آفتابي»، «گمگشته»، «خواب و بيدار» و «مردان آنجلس» نيز چنين بودند.
در سينما و تلويزيون «غير واقعي سازي»خود مكتبي است كه سبكي خاص دارد و ميتواند بسيار صميمي هم باشد. مثلا فيلم «همسايهها»اثر «نورمن مك لورن» را كه در سال 1952 ساخته شده و برندهي جايزهي آكادمي فيلم هم شد، در نظر آوريم. به قول خود وي در ساختن اين فيلم از فن جادوگري در مبالغه و تحريف در واقعيت و حركات استفاده شده است.
و يا خانم «آزيتا حاجيان» در فيلم موفق خود با نام «دزد عروسكها» در چنين نقشي با تحريف كامل واقعيت ظاهر شد. در ابتدا، در هر دو فيلم، حركتها و ژستهاي آنها طبيعي است، اما به تدريج در مبالغه و تحريف، تشديد رخ ميدهد. ولي به هر روي قصد هر دو فيلمساز، نماد اصلي را براي آموزه و يا خنده و سرگرمي تفكر آميز به كار ميگيرد. هر دو فيلمساز از يك سبك پيچيدهي بصري براي داستاني كاملا ساده استفاده كردهاند. اما در سريال «روشنتر از خاموشي» اين بستر داستاني بسيار ساده با سبكي بسيار سادهتر ولي رنگ آميزيهاي تند و زننده و دكور پرخرج به خورد بيننده داده ميشود. ارزشها و ضد ارزشهاي جامعه اطراف تهيه كننده و بازيگران بعضي، يك دفعه سر از چهار صد سال پيش در ميآورند. شاه عباس كه لهجهي تركي كبار داشت، يك دفعهمانند اوباش بعضي محلههاي تهران در رژيم گذشته که بخواهند در حرف زدن اداي ترکها را در بياورند حرف ميزند، زنان با عصمت صفويه كه حتي سخن گفتنشان ملاحت خاص اصالت ايلي داشت، به يكبار فارسي سخن ميگويند، آن هم به لهجهي ميدان قزوين تهران، ترانهي «باباكرم» كه در رژيم پهلوي خلق شد و در رستورانها و ميخانههاي خيابان لالهزار تهران ورد زبان اجلاف بود، بر زبان آنان جاري ميشود، مردم متديّن شيراز مانند چاله ميدانيهاي تهران حرف ميزنند، حتي قيافه و ريختشان نيز مانند آنان است. اداها و كنش تيپها امروزي، اما جامهها و البسه، رؤيايي و عروسكي و شايد آن روزي! و صحنهها و اپيزودها ناپيوسته به هم و مغشوش است. از هر بينندهي ايراني سؤال شود كه منظور اين فيلم چيست، بلافاصله خواهد گفت كه مسخره كردن تركها و سرگرمي. زنها آرايش قرن بيست و يكمي دارند، براي خريد نان صف ميبندند و ....
فيلمي كه فقط قصد تحقير و توهين «منِ» بيننده را دارد، بايد او را به «غير من» خودش سوق دهد. اما بينندهي اين سريال فقط مورد تحقير قرار ميگيرد و از «نا من» خود خبر نميگيرد تا از «من» به سوي «نا من» گام نهد.
«ژرژ فرانزو» فيلمساز معروف فرانسوي وقتي فيلم «باشگاه معلولان» را ميساخت، بيننده را به «غيرمن» سوق ميداد كه از طريق آشوب بر «من» تحقق پذيرد، چرا كه او قصد سرگرم ساختن و دست يابي به موفقيت و استقبال عمومي را از راه خنداندن به هر قيمتي، نداشت. سرگرم ساختن به قيمت تحقير يك قوم، مدّ نظر او نبود. او حتي در اين فيلم، تن و چهرهي معلولان و ناقصان را، نه به نيت ايجاد ترحم و يا خنده، به گونهاي تحمل ناپذير نشان ميداد، اما بيننده را به درون جهان شگفت انگيزي سوق ميداد كه به هر چه صنع الهي است، مهر بورزد.
اما در سريال «روشنتر از خاموشي» موذيانه واقعيت سازي ميشود، زمانها و دورانها در هم ميريزد، تركيب شيءها و شخصيتها به اوج ميرسد، ترانهي «كوچهلره سو سپميشم» كه از آفرينش آن يكصد سال بيش نميگذرد و يكي از زيباترين آهنگهاي بينوايان شهر و روستا و كوهپايههاي آذربايجان است از دهان شاه عباس و چهارصد سال پيش با مزقان نوازيهاي لالهزاري شاهنشاهي اجرا ميشود. در يكي از اعتراضهاي مردمي آمده است: «.... آواز معروف”كوچهلره سو سپميشم“ كه خوانندگان بزرگ و پرآوازه و معروف جهان مانند رشيد بهبود اف، بلبل خان، شوشنسكي، عارف بابايف ، فاطمه مهر علي اوا، ربابه مرادوا و ديگران خواندهاند، اين بار جناب شاه عباس باصداي نكره و مست و زباني نتراشيده و نخراشيده و با همراهي نوزاندگاني که شبيه نوازندگان نمايش سياه بازي و روحوضي هستند به گوش شنونده تزريق ميشود تا بيننده و شنوندهي ترك زبان از شنيدن آوازهاي ملي خود احساس مسخرگي و هرزگي نمايد. اي كاش سازندهي ”روشنتر از خاموشي“ به احساس شرمندگي و عذاب وجدان دچار ميشد.»
اين اعتراضها نمونهاي از عدم ايجاد روح مشاركت دربينندهي ايراني است.
اين سريال از ابتدا ادعا كرده كه بينندهي خود را ميخواهد در بستر ”تفكر مشارکتي“ (Participatory) قرار دهد. اما در آن مثلاً عبارت ”ايراني“ مساوي است با كلمهاي براي يك عضو از گروه فارسي زبانان. ولي وقتي با تركي زبانان مواجه ميشود، همان كلمه دلالت بر اين ميكند كه افراد قبايل صفويه از نوع ايراني نيستند. گاهي ابليس و زماني احمقاند از اين رو اين ادعاي تفكر مشاركتي قلابي و جعلي مينمايد. مانند سربازان هيلتر كه وقتي دور هم جمع ميشدند و آبجو ميخوردند، همگي خود را ”عين هم“ ميدانستند، ولي در عمل ديدند كه چنين نيست. در اين سريال هم، اين گونه موهومهي فاشيستي القاء ميشود. بر اساس همين تفكر گويا عنصر ايراني(فارسي زبان) و غير ايراني (تركي زبان) مثل يك وسيله برخورد ميکند.
از اين رو، اين سريال، خواهيم ديد كه به هيچ روي نخواهد توانست با بينندهي خود ”ارتباط“ (Communication) برقرار كند، زيرا كه در ادعاي بستر اوليه، اصلا صادق نبوده است. در حالي كه اگر صداقت باشد، حتي ميتوان با اشياء بيجان و به طور كلي با مظاهر طبيعت هم ”ارتباط“ برقرار كرد. مانند خلق اثر از سوي يك هنرمند كه در واقع در آن با ”شيء بيجان“ كه در ذهنش است نيز ارتباط برقرار ميکند. فيلمسازان يا بهتر بگويم پولسازان، در اين سريال، تاريخ جهان تشيع را سياه نشان ميدهند، مردم ما را مسخره ميكنند.
كارگردان ادعا كرده است كه به لحاظ واقع گرايي و طبيعي نشان دادن صحنهها از ”لهجههاي متفاوت“ استفاده كرده است! اما در عمل فقط به سر ريز كردن عقدههاي قومي پرداخته است. از شاه عباس نه به اين دليل كه شاه است بلكه به اين جهت كه ترك است نفرت دارد و بهريشش ميخندد، آن هم نه صدبار و هزار بار ....
اما در باب شخصيت ”ملاصدرا“ هم بايد بگويم كه اين سريال موذيانه به تخريب شخصيت وي ميپردازد و بستر فلسفي زمان را - كه ملاصدرا را تربيت كرد - مورد تجاوز قرار ميدهد.
هنري كربن در كتاب ”فلسفه در ايران“، پس از شرح نظام فلسفي مشائي، تاريخ فلسفه را از ”شهاب الدين سهروردي“ شروع ميکند و سپس از ”ودود تبريزي“ و بعد از او از ”ملا رجبعلي تبريزي“ به عنوان دو ركن اصلي نظام فلسفه اشراقي سخن ميگويد.
ودود تبريزي در قرن دهم هجري ميزيست و معروف است كه راه ”عقل و خيال“ ميپيمود. اما ملا رجبعلي حكيم تبريزي در قرن يازدهم و در عصر شاه عباس صفوي، در اصفهان به دوران سازي فلسفي و تلفيق شيوهي انديشهي اشراقيون با خردورزي ميپرداخت و نقش عظيمي در تكوين نظام فلسفي حوزهي اصفهان داشت. صاحب آثاري نظير ”اصول الاصفيه“، ”الواحد لايصدر من الواحد“ و ”معارف الهيه“ بود.
ملاصدرا در مقابل او قرارداشت و با آنكه حكيم اشراقي تربيت شده بود، طريقهي مشائي را ميرفت و گاه آن دو را در هم ميآميخت. مثلا ”وجود“ را كه اصل و حقيقت هر چيز است، هيئت واحد ميدانست و براي آن مراتب متعددي از حيث شعف و شدت و نقص و كمال قايل بود در حالي كه شيخ اشراق و حكيم تبريزي شدت و ضعف و نقص و كمال را در «ماهيت» قائل هستند نه در ”وجود“.
مسألهي ديگر ”حركت جوهري“ است كه ملاصدرا، جوهر را متحرك اعلام كرد، اما در تفسير آن در گل ماند و به ناچار تصريح كرد كه: ” تغييري كه بر اثر حركت در جوهر به وجود ميآيد، تغييري اشتدادي و استكمالي است و به حقيقت جوهر خدشه وارد نميآورد.“ (کتاب المشاعر، چاپ مولا، ص 169)
حكيم ملا رجبعلي تبريزي با نظريهي ”حركت در جوهر“ به شدت مخالف بود و ”وجود ذهني“ را هم باطل ميدانست و اطلاق وجود را بر واجب و ممكنات به نحو اشتراك لفظي ميدانست.
ملاصدرا شاگرد ميرداماد و ملا رجبعلي شاگرد ميرفندرسكي بودند. ملا رجبعلي خود شاگردان مبرزي تربيت كرد كه هر كدام ضمن تبليغ آراي فلسفي اين حكيم تبريزي، صاحب مكتب شدند. اشخاصي نظير قاضي سعيد قمي، ملا عباس مولوي، ملا قوام رازي، محمد حسن قمي، ملا محمد تنكابني و محمد رفيع پيرزاده كه نسبت به استاد خود ملا رجبعلي بسيار خاضع و صميمي بودند و به ويژه عليقلي قرچغايخان بيش از همه تحت تأثير افكار و عقايد ملا رجبعلي تبريزي و سبك انديشه و تفكر وي بوده است. وي به ”خان حكيم“ معروف شد و آثار فلسفي متعددي از خود برجاي گذاشت كه از آن ميان كتاب ”احياي حكمت“ است که در سال 1373 در دانشگاه تهران تصحيح شده است. اين كتاب و كليت جريان فكري ملا رجبعلي يك جريان نيرومندي بود كه در جهت خلاف انديشههاي ملاصدرا وجود داشت و به عنوان يك نظام فلسفي مطرح بود. كه با نوعي الهيات تنزيهي سر و كار داشت. نميتوان در سخن از زندگي و نظام فكري ملا صدرا، از ملارجبعلي سخن به ميان نياورد و از آن غفلت كرد.
ملاصدرا در نظام فلسفي خود، در مقابل جريان نيرومند و مستدل حكيم تبريزي منزوي شد. اين است كه بايد گفت ”مكتب فلسفي اصفهان“ كه در دوران صفويان به شكوفايي رسيد در حكمت متعاليهی ملاصدرا خلاصه و محدود نميگردد. يك محقق و پژوهشگر راستين بايد هر دو جريان عمدهي فكري را كه در رأس يكي از اين دو جريان ملارجبعلي تبريزي و پيروان او قرار داشتند، مورد تحقيق قرار دهد. در حالي كه پژوهشگران اين فيلم از اين جريان فكري بسيار قوي كه نقش سازنده در تکوين شخصيت ملاي شيرازي داشت غافل ماندهاند. و اين خود يك تحريف آشكار عمدي در اين سريال به شمار ميرود. در اين سريال ظاهراً آخوند خشكه مقدسي كه در مقابل ملاصدرا ميايستد، همان حكيم تبريزي است! كه پژوهشگران بد نيّت بر اثر رسوبات موهومههاي تركي ستيزي، در اين راه به تحريف تاريخ فلسفهي اين كشور پرداختهاند.
در اين زمينه حداقل ميتوانستند به آثار آقاي سيد جلال الدين آشتياني و به كتاب آقاي ديناني تحت نام ”ماجراي فكر فلسفي در جهان اسلام“ و كتاب ”حكيم ملاعبدالله زنوزي“ تأليف اينجانب مراجعه كنند.
اسارت در خرافههاي قومگرايي و ملي بازي، آدمي را از آزاد انديشي محروم ميكند و به تحريف تاريخ فكري اجداد و نياكان خود، وا ميدارد اگر تكنولوژي و رسانههاي مدرن نيز در خدمت چنين واگرايان قرار گيرد، گناهي نا بخشودني بر دامن مسئولان خواهد بود كه امكانات تحريف و تلكيك تاريخ را فراهم ميآورند.
در يكي از اعتراضهائي كه بر اين سريال شده، آمده است:
«مطمئناً اين گونه حركات كه از دورهی اول حكومت پهلوي عليه تركها شكل گرفته است و هر روز شدت بيشتر مييابد ... كندتر نخواهد شد ... هرگز نميتوانيم با تلويزيون لاريجاني كه بيش از صد ميليون بيننده در داخل و خارج از كشور دارد، مقابله كنيم و پاسخ مناسبي براي چنان كارهاي فرهنگي!؟ بدهيم. اما وظيفهی خود ميدانيم ... كه به فرزندان خود بگوييم شأن و حرمت زبان تركي اين نيست ... امروز تنها راهي كه ميتواند موجب بقاء و پويايي اين زبان ديرسال و پرتوان براي آيندگان در اين قسمت از خاك ايران باشد، آگاهي ترك زبانان از دسيسههاي بازماندگان شوونيسم و شناخت ظرافتها و زيباييهاي زبان تركي است ....».
اين سريال بودجهاي كلان نيز بر سيستم اقتصادي كشور تحميل كرده است. به قول آقاي مختاباد فقط بودجهی تحقيق آن معادل كل بودجهی يك سالهي موسيقي ايران بوده است.
سخن آخر اينكه
كسي و كساني كه مسئوليتهاي تأثير گذاري در شبكههاي سراسري دارند، بايد بتوانند از قيد و بند قبيلهگرايي و قوم پرستي و واگرايي از اقوام ساكن ايران خود را نجات دهند و لايق خدمت به مردم ايران باشند و اين شايستگي را به دست آورند كه بتوانند مردم را جذب اين جعبهي جادويي كنند. اگر مردم آذربايجان شبكههاي تلويزيون تهران را به حريم خانهشان ميبرند، به خاطر اسلام و قرآن و آمال و آرمانهاي مشخص نظام مقدس ديني ما است نه به خاطر قومگرايي فارسي. مگر در تركي چه كم دارند كه بخواهند به فارسي بازي روي آورند. اگر نيروهاي ارزشي و آرمانهاي اسلامي در شبكههاي سيما كمرنگ شود، مطمئنا آذربايجانيان در ميان دو گزينهی قومگرايي فارسي و قومگرايي تركي، دومي را انتخاب خواهند كرد و از 4000 كانال تركي زبان ديجيتالي بهره خواهند برد و گناه اين كار برگردن افراد و سياستگذاران كج انديش سيماست نه كس ديگر و مطمئنا روزي اين افراد پيش از آنكه دشمن را شاد سازند، از سوي دريادلان بسيجي تنبيه خواهند شد.