قامت خود را بر دار مي‌بيند

نقد نمايش موزيكال حيدربابايا سلام شهريار

 روزنامه سلام، 1377/5/29

 نمایش موزیکال «حیدر بابایا سلام» به نویسندگی و کارگردانی «عبدالحسین بقال لاله» در نیمه‌ی دوم مرداد ماه امسال در فرهنگسرای بهمن به روی صحنه آمد. بیش از پنجاه تن بازیگر و دستیار کارگردان و عوامل و نوازنده و خواننده دست به دست هم دادند و این نمایشنامه را  اجراء کردند.

نمایش موزیکال «حیدر بابایا سلام» برگرفته از اثر جاودانی استاد شهریار به همین نام، در واقع مجموعه‌ای بسیار شیرین و جذاب از چهارده صحنه‌ی جدای از هم و با فاصله‌های زمانی و مکانی معینی است که برای شرکت دادن تماشاگران در تجربیات عاطفی قهرمانان اثر، زمان روانی بهنجار و بسامانی در اختیار آنان می‌گذاشت که دو ویژگی عمده داشت:

نخست آن که کارگردان در کل به هم بسته‌ی مجموعه، توجه بسیار دقیق و صمیمانه‌ای به شؤون والای اسلامی و کرامت انسانی بازیگران می‌کند. به طور مثال در مقوله‌ی حضور زن در صحنه که متأسفانه در سال‌های اخیر گاهی به ‌گونه‌ای عمل می‌شود که حتی نتیجه‌ی آرمانی معکوس می‌دهد، کارگردان این مجموعه چنان صمیمی عمل می‌کند که تماشاچی را رودرروی کرامتی بزرگ‌منشانه قرار می‌دهد که جز تعظیم شعایر مذهبی و تحسین عملکرد او،  کاری از دستش ساخته نیست.

زن، در صحنه گاه با حجاب بومی روستایی و با حرکاتی طبیعی و والامنش ظاهر می‌شود و روند بازیگری او چنان است که او را قادر می‌سازد به ایفای نقش‌های نامشخص و صحنه‌های پراکنده، صورتی قطعی و وضعیتی مشخص بخشد و از ایده‌هایش به‌ طریقی استفاده کند که بیشترین اثر ممکن را بر مخاطب و تماشاگران بگذارد. پرداخت ظاهری و توصیف کلامی وضع و حال زنِ ظاهر شده در صحنه، آمیزه‌ای با ابعاد و جهات روحی و معنوی او پیدا می‌کند و مفاهیم ذهنی نویسنده و کارگردان را به مثابه‌ی یک موجود روحانی قائم به ذات به تماشاگران انتقال می‌دهد.

کارگردان به مسأله‌ی حضور زن در صحنه بذل توجه خاصی دارد و در خلاصه‌ای که از این نمایش موزیکال ارائه خواهیم داد، این موضوع روشن‌تر می‌شود.

ویژگی دوم، نوع آوری در تکنیک اجراء مجموعه‌ای به زمان‌های فیزیکی، داستانی و دراماتیکی بسیار متفاوت و دور از هم است. مقدار زمانی که رویدادهای جاری و اجرای اعمال عینی را در برابر چشم تماشاگران به جریان می‌اندازد، و کل زمان که رویدادهای موضوع نمایش موزیکال را در بر‌می‌گیرد فاصله‌هایی 40 ساله دارند.

کارگردان با جدا‌جدا به تصویر در‌آوردن رویدادها در چهارده صحنه- که پنج رویداد از آن‌ها هم‌زمان واقع می‌شوند- همه را به حوزه‌ی «وحدت زمانی» می‌کشد. اجرای این نمایش موزیکال دو ساعت و نیم طول می‌کشد اما در واقع تماشاگران شاهد کیفیاتی هستند که فقط سه دقیقه از آخرین لحظات زندگی «شهریار» را در بر می‌‌گیرد. آن جا که در فرجامین صحنه «قامت خود را بر دار می‌بیند» و فریاد بر می‌‌آورد:

«حیدربابا غیرت قانین قاینارکن،

قارانقوشلار سندن قوپوب قالخارکن،

اوسیلدیریم داشلار ایله اوینار کن،

قاوزان منیم همتیمی اورداگؤر،

اوردان اگیل قامتیمی دارداگؤر».[1]

 

و به زعم نویسنده، او به ملاء اعلی کشانده می‌شود و از دریای رحمت نور ازلی بهره می‌جوید و بر آستانه‌ی ابدیت همچون اختری لایزال در جوار ارواح اولیا می‌درخشد و غم دیر سال خویش را نمایان می‌سازد:

«حیدربابا سنین گؤیلون شاد اولسون،

دونیا وارکن آغرین دولی داد اولسون!

سندن کئچن تانیش اولسون یاد اولسون،

دئینه منیم شاعیر اوغلوم شهریار،

بیر عؤمردور غم اوستونه غم قالار!»[2]

 

این تکنیک قوی اغلب در فیلمنامه‌ها و نمایشنامه‌ها، پیش از این بسیار به کار گرفته شده است. مثلاً در نمایشنامه‌ی «پنج ثانیه از زندگی گاندی» نوشته‌ی «والتر الریح شفر » که اجرای رادیویی آن حدود یک‌ سال طول می‌کشد، زمان دراماتیک اثر، پنج ثانیه بیشتر نیست، یعنی از ‌لحظه‌ای که گلوله بر بدن گاندی می‌نشیند و راه خود را به ‌سوی قلب او باز می‌کند و او را به دیار باقی می‌کشاند. و یا در فیلم «رزمنا و پوتمکین » که زمان دراماتیک واقعیِ اثر، فصل «پلکان اودسا» است. و یا در فیلم ایرانی «برای آزادی»  ساخته «حسین ترابی» که بر مبنای رویدادهای روزهای انقلاب اسلامی ساخته شده است، هنگامی که به روز بیست و دوم بهمن ماه می‌رسد، صحنه‌هایی از فیلم مستند تاج‌گذاری شاه معدوم می‌آورد، اما زمان دراماتیکی در واقع معکوس نشان دادن سلطنت از شاه است.

در یک نمایش موزیکال البته بیان زمان دراماتیکی نمایش رادیویی و فیلمنامه دشوار است. به‌ ویژه آن که نمایش موزیکال «حیدر بابایا سلام» یک اثر نوین پرماجرایی که دارای نظام تقابل‌های بسیار پیچیده است در واقع دارای یک رشته کامل نموده‌های گوناگون متغیر شونده است که یک «رویکرد ساختاری» مشخص دارد و همه‌ی نقش‌مایه‌ها قرابت آشکاری با هم دارند، نظیر صحنه‌ی هشتم مراسم، «شاه حسین – واحسین»، شاخسئی اهالی روستا در ماه محرم با صحنه‌ي حلول روح حافظ در شهریار و اذان گفتن شیخ الاسلام و. . .

در صحنه‌ی نخست تئاتر موزیکال «حیدر بابایا سلام»، شهریار در خزان عمر تنهاست و در گوشه‌ای اندیشمندانه نشسته است و در شور و حال عرفانی خود غرق است و از دنیای بیرون بریده است. با ندای حزین موسیقی14 تن فرشته‌ی شمع ‌به دست، در اطراف شهریار متفکر، حلقه می‌زنند.

نویسنده به عدد 14 توجه خاصی دارد. اثر در 14 صحنه تلفیق یافته، 14 فرشته در آغاز و فرجام نمایش ظاهر می‌شوند، روستاییان مرد 14 تن هستند، در جشن عروسی غبار خاطرات شهریار و نجوای اشعار «حیدربابا» نیز 14 بازیگر شرکت می‌کنند. شهریار خود نیز شیفته‌ی سیره‌‌ی عملی 14 معصوم و اهل بیت - عَلیْهِم السّلام- است.

ترکیب تجمع شمع آجینان را تکنیک بسیار قوی نورپردازی همراهی می‌کند و منتج به ظهور روح حافظ شیراز و دلدادگی‌های شهریار با او می‌شود . همخوانی غزل حافظ به مطلع «دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد؟/ چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد؟» شهریار را به حالت اغمای روحی می‌اندازد و مادر بر این حال او سیاه‌پوش می‌شود و اشک می‌افشاند. شهریار در حال اغماء یادی از استاد و دوست خوب خود «میر‌حبیب ساهر تبریزی» می‌کند و فریاد بر‌آورد:

«شهریارا، بی‌حبیب خود نمی‌کردی سفر،

این سفر راه قیامت می‌روی تنها چرا . . .»

 

حافظ او را اندرز می‌دهد که:

«مسند به گلستان بر، تا شاهد و ساقی را

لب گیری و رخ بوسی، می‌نوشی و گل بویی»

 

و:

«بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم،

فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم».

 

و «شهریار» پیش از آن که استادش « میر حبیب ساهر» عینک به چشم و با حالتی اندیشمند و معترض بر او وارد شود، با روح حافظ چنین می‌‌گوید:

«بیا تا گل برانگیزیم و خار را از بن براندازیم،

غریو بلبلان مستانه بر بام و در اندازیم!

به چندین مهره‌ی اختر که نرد آسمان دارد،

حریف دیو ظلمت را به چاه ششدر اندازیم!

اگر چرخ آتش افروزد که مارا آشیان سوزد،

به دود آه چون هاله مهش در چنبر اندازیم».

 

«میر حبیب ساهر» فریاد برمی‌آوردکه:

«برخیز، به بیرون نظر انداز، انسان‌ها را بنگر، چاره‌ی درد تو در روستاها و ییلاقات و هوای کوهستان‌هاست! به خود بیا، خود گول زدن کافی است. زیستن به سلامت تو در آن است که به خود آیی.»

و تصویرهای ذهنی، شهریار را تکان می‌دهد. تصاویر ذهنی او را کارگردان با مهارت و تکنیک خاصی که نظیر آن را در آثار «آیزنشناین» دیده‌ایم، در صحنه تجسّم می‌‌بخشد با نگره‌‌ی زیبایی‌شناسانه‌ی معقولی که فقط باید دید و لذت برد:

«حیدربابا گول غنچه‌سی خنداندیر،

اما حئیف اوره‌ک غذاسی قاندیر.

زندگانلیق بیر قارانلیق زنداندیر،

بو زندانین دربه‌چه سین آچان یوخ،

بو دارلیقدان بیر قورتولوب قاچان یوخ![3]

 

در تجسم صحنه‌های کودکی شهریار، نویسنده و کارگردان دیگر‌باره «14 فرشته» را به صحنه می‌کشد، و این بار همگی در سماعی عرفانی با آمیزه‌ای از رقص‌های فولکلوریک و بومی ظاهر می‌شوند.

در همین صحنه، مادر شهریار بر او وارد می‌شود و کارگردان حضور و نصایح مادر را با صحنه‌ی «ای وای مادرم» اثر مرحوم شهریار تلفیقی استادانه و ماهرانه می‌دهد:

«آهسته باز از بغل پله‌ها گذشت،

در فکر آش وسبزی بیمار خویش بود،

اما گرفته دور و برش هاله‌یی سیاه.

او مرده است و باز پرستار حال ماست.

در زندگی ما همه جا وول می‌خورد،

هر کنج خانه صحنه‌ای از داستان اوست.

در ختم خویش هم به سر کار خویش بود،

بیچاره مادرم هر روز می‌گذشت،

از این زیر پله‌ها آهسته تا به هم نزند،

خواب ناز من.

امروز هم گذشت،

در، باز و بسته شد!

با پشت خم از بغل این کوچه می‌‌رود،

چادر نماز فلفی انداخته به سر،

 کفش چروک خورده و جوراب وصله دار.

او فکر بچه‌هاست!

هرجور شده هویج هم امروز،

می‌خرد!

بیچاره مادرم!

 

او با ترانه‌های محلی‌یی که می‌سرود،

با قصه‌های دلکش و زیبا که یاد داشت.

از عهد گاهواره که بندش کشید وبست،

اعصاب من به ساز و نوا کوک کرده بود.

او شعر و نغمه در دل و جانم به خنده کاشت،

و‌آنگه به اشکهای خود آن کشته آب داد.

لرزید وبرق زد به من آن اهتزاز روح،

وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز،

تا ساختم برای خود از عشق عالمی. . .»

 

مادر می‌گوید:

«یادی از خشکناب کن، انگار تو همه چیز را فراموش کرده‌ای!»

در این جا صدای اذان شیخ‌الاسلام بلند می‌شود و «شهریار کوچولو» بر صحنه ظاهر می‌گردد. این صحنه در چهار زمان دور از هم چهار مکان متفاوت از هم و تغنیه‌ای بهنجار و بسامان چون یک «کل وحدت یافته» اجرا می‌شود. ارتباط صوت و حرکت در این کل وحدت یافته، بی‌نظیر است و این دو کاملاً عناصر تبادل‌پذیر و لاینفک این کل به هم بسته و وحدت یافته‌اند. واپس روی‌های نمایش به گذشته‌هایی که ذهن تماشاکنان را از قبل آماده ساخته، چنان طبیعی انجام می‌پذیرد که به نوعی «اکسپرسیونیسم» و واقع‌گرایی پیروزمندی بدل می‌شود.

به نظر نگارنده اگر کارگردان محدودیت‌های فنی نداشت و در عمق صحنه نورپردازی‌های لازم به‌ کار گرفته می‌شد، توفیق وی چشمگیرتر بود. به هر تقدیر، تماشاگران فهیم‌تر می‌شوند و نمادها را در این کل وحدت یافته با پیوندی طبیعی میان دال و مدلول دنبال می‌کنند. اگر پساویز صحنه به طور یک دست و هموار روشن می‌بود و ذکرهای مینیاتوری بدون فاصله در جلوی پساویز قرار داشت، و دیگر اگرها، بی‌گمان تأثیر این نمایش موزیکال دو چندان می‌شد.

ما، در درس ادبیات نمایش معمولاً آثار «میرزا آقا ناله‌ی ملت» را که جزء نخستین نمایشنامه‌های فارسی نوشته شده در دوره‌ی قاجار است، بررسی می‌کنیم، به سبب عدم رعایت وحدت زمان و وحدت مکان، قابل اجراء نمی‌دانیم. نمایش «حاج مرشد کیمیاگر  » و «زمان‌خان بروجردی » در این میان از تقابل تند و خاصی برخوردار است.

آقای «عبدالحسین بقال لاله» سنت نخستین نمایشنامه‌نویس فارسی را به‌ گونه‌ای اعجاز‌انگیز حل کرده است و تصاویر پس زمینه‌ی متعددی را در یک کل وحدت یافته، عرضه داشته است. که در صحنه‌ی نمایش‌ها اگر بی‌نظیر نباشد، بسیار بدیع و لطیف است. این ویژگی مخصوصاً در پس زمینه‌ی مراسم ماه محرم، در صحنه‌ی دوازدهم- که متأسفانه ضعف تکنیک نورپردازی شدیدی داشت- بیشتر جلوه‌گر است، آن جا که با ترنّم این بند از منظومه‌ی «حیدربابایا سلام» پایان می‌پذیرد . . .

«حیدربابا قره‌چمن جاداسی،

چاووشلارین گلر سسی- صداسی.

کربلایا گئدنلرین قاداسی،

دوشسون بو آج یولسوزلارین گؤزونه،

تمدّنون اویدوق یالان سؤزونه. »[4]

 

چهاردهمین و فرجامین صحنه، هم مانند آغازین صحنه‌ی نمایش است. فرشتگان شمع به دست در تاریکی ظاهر می‌شوند و مادر غم‌زده که جلیقه‌ی شهریار را می‌شناسد و مردی اندوهگین که شمع به دست، به ‌دنبال خاطرات شهریار می‌گردد، در صحنه همه مغموم‌اند و این بند از منظومه بر لب‌ها که:

«حیدر بابا سنین گؤیلون شاد اولسون،

دونیا وارکن آغزین دولو داد اولسون!

سندن کئچن تانیش اولسون یاد اولسون،

دئینه منیم شاعیر اوغلوم شهریار،

بیر عمر دور غم اوستونه غم قالار.»[5]

 

فرجامین صحنه تنها آخرین لحظات زندگی شهریار را در بر می‌گیرد، آن جا که فریاد بردار می‌بیند و . . .



[1] یعنی:« با جوشش خون سرخت هم‌زمان،/ هنگامی که پرگشایند عقابان،/ فراز صخره‌هات بازی کنان،/ همت من آنجا به پرواز بین،/ دارکشیده قامتم، باز بین.»

[2] یعنی:«حیدر بابا به اوج شادی رسی،/ همی خواهم کام تو شیرین بسی،/ ز دامنت گذر کند هر کسی،/ بگو فرزند شاعرم شهریار ،/عمری است غم همی کند تلنبار».

 [3] یعنی:«حیدر بابا غنچه‌ی گل خندان است،/ ولی دل‌ها به خون خود غلتان است./ زندگانی سیه چال زندان است،/ از این زندان نه روزنه‌یی، نه راهی،/ نه کس یابد از این تنگی رهایی».

[4] یعنی:«قره چمن، پیچ و خم جاده‌ها،/ چاووشان خوش صدای روستا./ درد و غم زائران کربلا، / آفت شود به جان این کافران،/ تمدن دروغین زد گولمان!»

[5] ترجمه‌های فارسی قطعات «حیدر بابایا سلام » از برگردان سروده شاعر معاصر «میر صالح حسینی» نقل شد. یعنی:« حیدر بابا به اوج شادی رسی،/ همی خواهم کام تو شیرین بسی./ زدامنت گذر کند هر کسی،/ بگو فرزند شاعرم «شهریار»،/ عمریست غم همی کند تلنبار!»

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید