نوشتار زیر در سال 1384 در نشریه «جهان کتاب» چاپ شده است:
با سپاس از اعتناء و توجه نویسندهی محترم مقالهی «ظهور پانترکسیم و ترجمهی جدید دیوان لغات الترک» به کار برگردان فارسی از این کتاب، عرض میکنم:
1- نخست آن که نویسندهی مقاله، ترجمهی جدید «دیوان لغات الترک» از سوی این قلم را بشارتی بر ظهور پانترکیسم تلقی کردهاند. در رژیم گذشته حزبی سیاسی با عنوان «پان ایرانیسم» وجود داشت، اما اینجانب نمیدانم که ایشان از اصطلاح اروپایی «پان ترکیسم» چه تعریفی دارند. اگر تعریفی به دست میدادند، شاید من میتوانستم پیرامون این بشارت بحث کنم. اما عجالتاً عرض میکنم که مزدوران داخلی استعمار و بدخواهان وحدت ملی ما ایرانیان، پیوسته سعی کردهاند که عشق و علاقهی اقوام ایران به آب و خاک و زبان مادری و فرهنگ بومی غیر فارسی خود را اولاً با انگهایی مانند: «تجزیه طلبی»، «واگرایی»، «متجاسر بودن»، «قومگرایی» و جز آن آلوده سازند. ثانیاً سبب بیاعتنایی ما به میراث فرهنگی غیر فارسی ایرانی و نابودی و امحاء آثار ادبیات مکتوب و شفاهی استانهای کشورمان گردند. و بر همین اساس خدمت به زبان و ادبیات ترکی و عشق ورزیدن به آن را «پان ترکیسم» نامیدهاند، از نشر و احیاء دریایی از آثار نظم و نثر ایرانی به زبان ترکی خم بر ابرو آوردهاند، مانع تدریس زبان ترکی و ادبیات آن در دانشگاهها شدهاند چنان که در رژیم گذشته حتی سخن گفتن به زبان ترکی در محافل رسمی و ادارات ممنوع بود. و ...
من امیدوارم نویسندهی مقاله بتواند تعریفی از این اصطلاح غربیان به دست دهد و رابطهی آن را با کتاب گرانجای دیوان لغات الترک اثر شیخ محمود کاشغری که مقام علمی او را میتوان مانند فارابی و ابن سینا ارزیابی کرد، بیان کند، تا بتوانم پاسخگو باشم.
2- دوم آن که به نظر میرسد نویسندهی مقاله تلاش دارد میان اینجانب و مترجم قبلی بخشی از دیوان لغاتالترک یعنی آقای محمد دبیرسیاقی خصومت ایجاد کند و بارها ما دو تن را با هم مقایسه کرده است و یکی را بر دیگری ترجیح داده است و به صراحت گفته است که گویا ما با همدیگر خصومت شخصی داریم. من این مترجم را معلمی مثل خودم میدانم، که در طول عمر خویش خشتی بر خشتی ننهاده و ساعتها دود چراغ خورده است تا معنای لغتی و بیتی را پیدا کند و پایکوبی نماید. از ایشان هم هیچ سخنی در مقدمهی دیوان لغات الترک بر زبان نراندهام مگر آن جا که کلیهی ترجمههای این کتاب به زبانهای مختلف را معرفی و نقد کردهام و طبیعی است که ترجمهی ایشان را هم میبایست نقد و معرفی کنم که به این کار دست زدهام. ضمن معرفی و نقد ترجمههای آلمانی، انگلیسی، ترکی استانبولی، قازاخی، قیرغیزی، اویغوری و معرفی و نقد چند مجموعهی مقاله و پایاننامههایی که به زبانهای مختلف در باب شیخ کاشغری و اثر او نوشته شده، ترجمهی فارسی و ناقص این مترجم را هم معرفی کردهام. نویسندهی مقاله از بیان معرفی شانزده کتاب و ایرادهایی که بر آنها گرفتهام و آن همه مباحث ادبی و علمی در مقدمه، تنها ایراداتی را که بر ترجمهی این مترجم وارد دانستهام، به شیوههای گوناگون و با توصیفاتی نامربوط بارها و به طرق مختلف و به روشی ناپسند تکرار و تفسیر کرده است که بوی دو به هم زنی از آن میآید. در مورد ایراداتی که بر ترجمهی این مترجم گرفتهام، باید عرض کنم که اولاً در نقد علمی و نیز در دفاع از فرهنگ بومی خود، ما با کسی تعارف نداریم. این جا دربارهی بروکلمان، یا کلاوزون، یا بسیمآتالای و یا هر مترجم دیگر حرفی نمیزنیم، بلکه پیرامون کار علمی آنها سخن میگوییم و اگر من اشکالی فنی و ایرادی بر ترجمهای گرفتهام و یا در برابر کسی برای دفاع از فرهنگ بومی خود ایستادگی کردهام، در معنای توهین به شخصیت او نباید تلقی شود.
منتقد یقیناً اهلیت پاسخ گویی به ایرادات فنی و علمی که بر کار ایشان وارد دانستهام، ندارند. اشکالاتی که این قلم بر ترجمهی ناقص آقای دبیرسیاقی از بخشی از «دیوان لغاتالترک» وارد دانستهام، به طور خلاصه چنین است:
الف- فقد آوانویسی واژهها یا حداقل اعراب گذاری لغات حتی یک مورد.
ب-) عدم ترجمهی خطی امثله حتی یک مورد و آوردن تفسیر به جای ترجمه (نقل به مفهوم).
ج- قصور در معادلیابی فارسی قابل فهم و تکرار معادلهای عربی مهجور و ناآشنا.
د- ترجمهی به فارسی بر اساس نحو عربی و عدم رعایت قواعد دستور زبان فارسی.
ه - اسقاط مدخلها و در هم ریختگی آنها.
و- حذف بیجای امثله و شواهد عربی.
این ایرادات هیچ کدام قابل دفاع نیست و با «پان ترکیست» قلمداد کردن من، آنها از بین نخواهد رفت. گذشته از آن، ایشان به سفارش انجمن بهمن یک پنجم کتاب را ترجمه کردهاند و کارشان در واقع تکرار کار کارل بروکلمان و دهری دیلچین است که قبلاً در آلمان و ترکیه چاپ شده است و چون یادی از آنها نکردهاند کارشان در بحث انتحالات میگنجد. کجای این حرفها توهین به آقای دبیرسیاقی است که منتقد، چپ و راست آن را تکرار میکنند؟ چرا از ایراداتی که بر ترجمههای معلم رفعت و عاطف قونیهای و بسیم آتالای گرفتهام، اصلاً حرفی بر زبان نمیآورند؟
من ایشان را دعوت میکنم که به جای بیراهه زدن و حاشیه رفتن، پیرامون ایرادات پنجگانهی فوق به طور فاضلانه و با ریزهکاریهای لازم بحث بفرمایند. و اگر خود ایشان و آقای دبیرسیاقی تسلطی عالمانه به ترکی اویغوری و عربی بخارایی ندارند - که به احتمال قوی بلکه به ظن قریب به یقین چنین است - پای قضاوت استادی مسلط بنشینند و آموزش ببینند. خاصیت آموزش عمیق - در هر سنی- آن است که آدمی را از هیاهو و رطب و یابس بافتن به هم باز میدارد، فروتن و متواضع میکند. نویسندهی مقاله اگر چنین کند، از سخنش مطمئناً استقبال خواهد شد.
همهی کسانی که پیش از من با دیوان لغات الترک محشور بودهاند، صد البته که به من فضل تقدم و به نظر خود اینجانب حتّی تقدم فضل هم داشتهاند. اما آنچه که به نظر حقیر رسیده، در مقدمه بدون پردهپوشی بر زبان راندهام.
3- پرداختن به مباحثی نظیر «زبان خلق آذربایجان» و سیاسیبازیهایی را که نویسندهی مقاله سعی کردهاند مرا به آن سوی سوق دهند، در شأن ایشان و در شأن خود نمیدانم. اما این را بپذیرند که زبان ترکی آذری با شیر مادر با تقوایَم، به جان من اندرون شده است و به آن عشق میورزم و این حق مسلّم من است. من در تحقیقات و مطالعات خود، از زبانهای روسی، عربی، انگلیسی، ترکی استانبولی، زبانهای رسمی کشورهای آسیای میانه از ترکمنی، اوزبکی، قیرغیزی و قازاخی نیز بهره میجویم و قادر به استفاده از متون مورد نظر خود در آن زبانها هستم، زبان فارسی را هم به عنوان زبان رسمی و دولتی کشور خود آموختهام و به هریک از آنها به درجات مختلف تسلط دارم، اما هیچ یک از این السنه -هر چقدر هم برای دیگران شیرین و نمکین باشند- به عنوان قالب بیان احساسات و عواطف من، عزیز و خودی نیستند. برای من فقط وسیلهی تفهیم و تفاهم هستند. با منِ من و با جان من عجیبن نشدهاند. عشق ورزی من به زبان مادری خودم، نباید به دستموزه و وسیلهای سیاسی برای چپ و راست تبدیل گردد. از افتخارات زندگی من است که در راه خدمت به آذربایجان و زبان ترکی آذربایجانی عاشقانه تلاش کردهام و در مقابل شدائد مختلف خم به ابرو نیاوردهام. و جز اسلامیت و ایرانیت به چیز دیگر نیندیشیدهام و خزعبلات لژها و احزاب را نشخوار نکردهام و به خدمت بیگانه در نیامدهام. کسی که زبان مادری من را برای خانوادهام و شهرم و محلهام تحمیلی میداند، به نظر من شایستهی احترام نیست، زبان مادری Native Language برای آدمی «تحمیلی» نیست. این «زبان دوم» Second Language و «زبان غیر» Foreign Language و حتی «زبان رسمی» Official Language است که شاید بتوان آنها را تحمیلی نامید و البته باید در مقابل کسی که زبان مادری نیمی از هموطنان خود را «تحمیلی» مینامد و رو در روی آنان میایستد، و در لفافه، تحقیر و توهین و منسی کردن زبان و فرهنگ بومی را القاء میکند و در واقع به توطئهای فرهنگی دست میزند و به خدمت بیگانه در میآید، ایستادگی کرد. زیرا در این تحقیر، نوعی توهین اخلاقی نیز خفته است. نمیدانم آیا نویسندهی مقاله هم در برخورد با زبان مادری خود و نوامیس خویش چنین روحیهای دارد یا نه؟
4- پیرامون سهوهای احتمالی اینجانب در ترجمهی این اثر مهم، وعده دادهاند که مقالهای مرقوم خواهند کرد. همانگونه که در مقدمهی کتاب عرض کردهام پیشاپیش پیشانی کسی را که بتواند سهوها و زلتهای اینجانب را در ترجمه و انتقال مفهوم به فارسی روان گوشزد کند، بوسه میزنم و از ایشان مصراً میخواهم که بر من و خوانندگان کتاب منّت گذارند و این سهوهای وعده داده شده را اگر میتوانند عالمانه انتشار دهند. اما آنچه که دربارهی توضیح ترجمهی لغت «یِرِکْ اِشْلار» yerik ışlar به کلاوزون استناد کردهاند و آن را سندی بر صحت ترجمهی بروکلمان و سپس دبیرسیاقی دانستهاند، همانگونه که در مقدمه عرض کردهام، اشتباه اصلی را کلاوزون و بروکلمان مرتکب شدهاند، و ایشان همان اشتباه را در فارسی تکرار و انتحال نمودهاند. گذشته از آن، همانگونه که به قول ایشان بر من سهوهایی وارد است، کلاوزون هم عاری از خطا و زلت نیست، بلکه ما ایرانیان، به زبانهای ترکی و فارسی و عربی بهتر از هر مستشرقی مسلط هستیم و وارد شدن در این بحثهای ظریف علمی شرایطی لازم دارد که امیدوارم نویسندهی مقاله دارای آن شرایط باشند و من این شرایط را در ص 63 از مقدمه[1] بر شمردهام.
5- در باب استفاده از ترجمههای دیگران که نویسندهی مقاله آن را «کپی کردن» نامیده است، همانگونه که در مقدمهی کتاب گفتهام، صد البته از آنها استفاده کردهام. نه یک ترجمه، بلکه هفت ترجمه به زبانهای مختلف را پیش روی داشتهام. بیشترین استفاده را از ترجمهی مرحوم بسیم آتالای که کلیات کتاب را در سه مجلّد به ترکی استانبولی برگردانده است بهره بردهام و از ترجمههای بروکلمان و دهری دیلچین و دبیرسیاقی که آخری فقط اسمها و ضمیرها یعنی یک پنجم کتاب را ترجمه کرده است، نیز البته بهره گرفتهام و همهی جهات مثبت آنها را در برگردان خود وارد کردهام و اگر این ترجمهها را پیش روی نداشتم، شاید موفق به ارائهی برگردانی به این زیبایی نمیشدم. و علاوه بر آنکه از ترجمههای چاپ شده بهره بردهام، از فضل و سواد چند تن از دوستان و همکاران و دانشجویانم نیز فیضیاب شدهام که ذکر خیر آنها در مقدمه آمده است.
6- در مورد اینکه ادعا میکنند اینجانب دهخدا، علامه قزوینی، سید حسن تقیزاده و جز آن را قبول ندارم، یا به قول خودشان «ترک» نمیدانم، من هیچ سخنی نه در مقدمهی این کتاب و نه در هیچ جای دیگر در این باب بر زبان نراندهام. اتفاقاً این بزرگان به زبان ترکی و همهی گویشهای آن، از من و دیگران بیشتر مسلط بودند. مرحوم علامه قزوینی تحقیقات عدیدهای در ادبیات عثمانی داشتهاند. به نویسندهی مقاله توصیه میکنم که گفتار آن مرحوم در مادهی «آذری» در کتاب نامهی دانشوران را مطالعه بفرمایند و ببیند که ما هرچه داریم، به واقع از این بزرگان داریم. روا نیست نام آنان را به زشتی بیالاییم. کسانی مانند بدیعالزمان فروزانفر، جلال همایی و مرحوم دکتر معین، آلودهی تعصبات نژادی نبودهاند و ایران را با همهی تلوّنها و رنگارنگی فرهنگی میپذیرفتند.
7- همانگونه که خود ایشان هم اشاره کردهاند همهی ما مسلمان هستیم و ملاک فضیلت و برتری را طبق آموزههای دینی خود، تقوی و سپس علم و دانش میدانیم. و اگر هم من به «تُرک» بودن خود مینازم به دلیل آن است که وابستگان و خویشان خود را متّقی، پرهیزگار و دانشمند میبینم و در واقع به تربیت و سجایای مسلمانی خود مینازم و این بزرگترین افتخار من است. بهتر است منتقد محترم هم به جای نژاد، به این فضیلتها بنازد که:
هرگز نژاد باعث هیچ افتخار نیست/ این افتخارهاست، نژاد آفریدهاند.
8- در باب مقایسهی اندیشههای شیخ محمود کاشغری با حکیم ابوالقاسم فردوسی که پنج سطر بیشتر از مقدمه را در بر نگرفته، نویسندهی مقاله اعتراضاتی بیربط کردهاند. ایشان توجه بفرمایند که مباحث ادبیات تطبیقی (Comparative Literature) برای ما هم بایسته و هم بسیار شیرین است. غربیان در این زمینه از ما پیشی جستهاند. آنان آثار شکسپیر، ویکتور هوگو، گوته و دانته را با هم بارها مقایسه کردهاند. اما متأسفانه ما هنوز نمیدانیم که عطار نیشابوری از شاعر ترک خواجه احمد یسوی تأثیر پذیرفته و محمد فضولی از حافظ الهام گرفته است. رو در رو نهادن دو اثر در دو زبان متفاوت، کاری بسیار ارزنده است. و ربطی به پانترکیسم و پان فارسیسم ندارد و پیشنهاد میکنم که نویسنده، با استفاده از ترجمهی این جانب، خود به جای اینجانب اندیشههای شیخ محمود کاشغری را با حکیم طوس، به صورتی گسترده و عالمانه و بدون تعصب نژادی و توجیهات عوام فریبانه رو در رو نهد و مقایسه کند.
9- در باب کتاب مقدمة الادب از زمخشری باز به کلاوزون استناد کردهاند و گفتهاند که وی لغات را به ترکی جغتایی ترجمه کرده است! و به صفحهی 22 از مقدمهی کتابش استناد کردهاند. کلاوزون چنین حرفی نزده است و چنین کاری نکرده است. بلکه گفته است که: «به تقلید از مقدمة الادب بعدها فرهنگ لغتهایی نیز به زبان ترکی جغتایی تألیف گردید.» و یکی از آنها با عنوان سنگلاخ را به صورت فاکسمیله چاپ کرده است. این کتاب سترگ اثر میرزا مهدیخان استرآبادی باباگلینی، منشی الممالک نادر شاه افشار است که حقیر متن انتقادی آن را برای چاپ آماده کردهام و انشاء الله همین امسال انتشار خواهد یافت.
10- نویسندهی مقاله میگویند:
«صدیق حدیثی را از قول کاشغری از پیامبر (ص) نقل میکند که گویا آن حضرت فرموده است زبان ترکی را فرا گیرید، زیرا آنها راست سلطنتی دراز.»
ایشان چگونه فراموش کردهاند که من فقط مترجم کتاب هستم، نقل کنندهی حدیث نیستم. آیا بهتر نبود ایشان مینوشتند: «شیخ محمود کاشغری حدیثی را ...» و تازه خود شیخ محمود هم از راوی نقل کرده است.
11- به این سخن من ایراد گرفتهاند که گفتهام:
«... ساکنان شهرهای بزرگ که به فارسی سخن میگویند در اصل ترکان اوغوز هستند که فارسی را به عنوان یک لهجه گونهای از ترکی خوش داشتهاند و ترَقی دادهاند.»
نویسندهی مقاله شاید در ایران زندگی نمیکند و نمیداند که دهها سال است میلیونها خانوادهی ترک زبان ایرانی در شهرهای بزرگی مثل تهران و کرج و قزوین و همدان و زنجان و شیراز با فرزندان خود فقط فارسی سخن میگویند و ....
12- دربارهی افراسیاب (آلپ ارتونقا) میگویند که:
«همه، افسانه و اسطورهاند و تطبیق آنها با فرد معینی از ترکها یا فارسها وجه علمی ندارد.»
و ادعا میکنند که فقط یک شعر دربارهی وی سروده شده است.
اتفاقاً باید عرض کنم که این ادعای ایشان وجه علمی ندارد و ما در ترکی باستان چندین منظومه و سروده در باب قهرمانیهای آلپ ارتونقا داریم که بارها در ایران چاپ شده است و تحقیقات ترکی پژوهان مکان و زمان زندگی وی را مشخص کرده است. این جا هم کمیت ما از این نظر میلنگد که به کلاوزونها و براونها و ریپکاهابها میدهیم و دنبال آنان میدویم ولی از تحقیقات تاریخی و ادبی کشورهای همسایهی ترک زبان خود خبر نداریم و چنان از ترک و ترکی بیزاریم و یا رعب داریم که حتی حاضریم «ترکان پارسی گوی» در دیوان حافظ را تبدیل به «خوبان پارسی گوی» کنیم و به این تحریف وجه علمی هم بدهیم.
13- دربارهی اشاره به منسوبیت قومی شیخ محمود کاشغری و دیگر بزرگان تاریخ اسلام و ایران ایراد گرفتهاند که چرا گفتهایم او و دیگران در زیّ ترکان بودند و گفتهاند:
«اگر آقای صدیق و پان ترکسیتهای دیگر اصرار دارند که اشخاص فوق را ترک بنامند ما بخیل نیستیم و این چند تن را به آنها میبخشیم!»
جهت مزید اطلاع ایشان عرض میکنم که در گذشته در بحث رجال و انساب و امروزه در متدولوژی تحقیق در شرح احوال کسان، تعیین منسوبیت قومی و شناخت اجداد و نیاکان و مسقط الرأس آنان از اوجب واجبات بوده و هست. چنانکه در تعیین منسوبیت قومی سید جمال الدین اسدآبادی که از ترکان اسدآباد همدان بوده است، افغانی و مصری بودن او را نفی میکنیم تا پژوهشها به حقیقت نزدیک گردد و این ربطی به «ایسم»های سیاسی ندارد. و یا وقتی میگوییم سعدی از قبیلهی اعراب عالمان دین، شیخ بهایی از اعراب جبل عامل و فردوسی از دهاقین طوس بود، خود را به پانفارسیسم و پان عربیسم آلوده نمیسازیم. اما در باب ادعای بخشش به ما و به قول ایشان به پانترکسیتها متاسفانه کیسهی خلیفهشان را تعیین نکردهاند. آیا ایشان از سفرهی یمین الدوله سلطان محمود غزنوی میبخشند یا الب ارسلان سلجوقی یا قزل ارسلان که روزگاری اجدادشان خورشید را زیر پای او مینهادند؟
14- در باب اینکه گفتهام:
«اوغوزهای سلجوقی، فارسی را از دربار خود به درآوردند و آن را رشد و توسعه دادند.»
گفتهاند:
«ادعا کردن که مایه نمیخواهد شما میتوانید ادعا کنید که انگلیسی و فرانسه و عربی هم فرزند ترکی است.»
گرچه اینگونه برخورد با مسائل پژوهشی هیچگاه شایستهی پاسخ دادن نیست، اما به احترام ایشان، حقیر پاسخ میدهم و عرض میکنم که یک دوره تذکرهها را از لباب الالباب تا مجمع الفصحا مرور بفرمایند تا مایهی آنچه را که ادعا کردهام به دست آورند.
15- در باب آویزش الفبای ترکی اویغوری با الفبای پهلوی مطلبی عرض کردهام که ایشان به شیوهی مألوف خود گفتهاند:
«کسی بابت این ادعا از شما مالیات نخواهد گرفت. چرا ادعا نمیکنید که خط لاتین و روسی و عربی و هندی را هم ترکان اختراع کردهاند؟»
من امیدوارم که به جای اینگونه عادت به پرخاشگری، ایشان برای ورود در مباحث فنی و علمی، به یادگیری مبانی آن فن و علم بپردازند. عجالتاً عرض میکنم در باب تعیین شباهتهای این دو الفبا میتوانند به کتاب اینجانب با عنوان یادمانهای ترکی باستان که در سال 1379 چاپ شده است مراجعه بفرمایند.
16- مسألهی عجیبتر اینکه ایشان از این ناراحت شدهاند که من گفتهام زبان ترکی برای من مقدس است. چه اشکالی دارد برای ایشان که من این زبان را زبان راز و نیاز خودم با خداوند و زبان ذکر مراثی و مصائب حضرت سیدالشهدا (ع) و زبان با تقوایان و پرهیزگاران به شمار آورم و آن را برای خود مقدس شمارم؟ و از سوی دیگر برخود ببالم که زبان اردای ویرافها در سزمین ما منسی شد و زبان غلام ترک کربلای معلاّ جای آن را گرفت؟
17- نکتهی دیگر و بسیار حائز اهمیت در مورد مقالهی جای گفتگو آن است که عرض میکنم در نقد و معرفی یک کتاب، منتقد باید بدون هرگونه جانبداری همهی ابعاد و جهات اثر مورد نقد را به بحث بگذارد، نه آنکه به قصد و غرض خاصی، جملاتی ابتر را بجا و نابجا از جاهای مختلف کتاب استخراج کند و به هم ربط دهد و به استنباط غیر واقع دست یابد و حتی مفاهیم را باژگونه جلوه دهد و یا تحریف کند. نمونهی این تحریف آنجاست که نویسندهی مقاله سخن بلوشه را به شرح زیر از صفحهی 37 کتاب نقل میکنند:
«در فارسینویسان خودنگری شدیدی وجود دارد. هرچه مینویسند، فقط از خودشان مینویسند و به غیر فارس، انیرانی میگویند و اغلب به بدگویی از آنان با خیالپردازیهای خرافی دست میزنند.»
و به من به خاطر آوردن این حرفها وصلههایی میبندد. اما نمیگوید که من بلافاصله پس از این جملات، چنین آوردهام:
«البته من با بلوشه همآواز نیستم. زیرا میدانم در میان هممیهنان فارس زبان من از پژوهشگران، افرادی که به وجدان علمی بها میدهند و در نگاه به فرهنگ و تمدن اسلامی، سعهی صدر دارند و فضیلت و تقوا پیشه کردهاند، کم نیستند.» (صفحه 37)
18- در باب به سخره گرفتن شخصیت دکتر جواد هیئت، اولاً عرض میکنم که طرح این مسأله باز ربطی به نقد کتاب اینجانب نداشته است. ثانیاً ایشان بهتر است بدانند که دکتر جواد هیئت - با غمض عین پیرامون حیات سیاسی ناخواستهاش - جراح و پزشکی بسیار عالیقدر با شهرت جهانی و افتخار کشور ایران هستند که در سالهای پس از انقلاب خدمات فرهنگی عظیمی به زبان و ادبیات ترکی ایرانی نیز کردهاند و صغیر و کبیر از جماعات ایرانیان به ایشان احترام میگذارند و اکتشافات پزشکی ایشان، اظهر من الشمس است. خود نویسندهی مقاله هم در مراجعات درمانی خویش، به نوعی مدیون این پزشک پرآوازه هستند. آیا شایسته است با نقل ابتر جملهای از کتاب تاریخ زبان و لهجههای ترکی از ایشان، به استهزاء و تمسخر بپردازند؟ به قول خودشان آفرین بر این ادب و ادبیات پارسی!
19- در خاتمه از اینکه نویسندهی مقاله به هر حال کار علمی اینجانب را شایستهی اعتنا دانستهاند و نیز در مقابل همهی توجّهات و اعتناهایی که در حق اینجانب و دوست و همکارم آقای محمد دبیرسیاقی داشتهاند، صمیمانه از ایشان سپاسگزاری میکنم. و ناگفته نگذارم که ما معلمها هیچگاه قصد توهین و تحقیر کسی را نداریم، اگر هم گاهی قلم طغیان میکند، صد البته ناشی از عمق مهرورزی و عشق به باورهایمان و دغدغههایمان است که: با شیر اندرون شده، با جان به در رود. و از هر مرزی که بگذریم، هیچگاه از مرز اعتقادات خود نخواهیم گذشت.
من ایشان را که به هوس نقد نویسی بر آثاری که با خون دل تهیه میشود افتادهاند، دعوت میکنم که اولاً خود دستی بر آتش گیرند و اثری مشابه بیافرینند. ثانیاً اندکی پیرامون مبانی و اصول نقد نویسی مطالعه بفرمایند، تا حاصل کارشان مصداق این تعبیر مرحوم آل احمد قرار نگیرد که گفت:
« در کشور ما نقد کتاب به معنی نان قرض دادن و ...»
اتفاقاً نمونهی نقد سالم کتاب، پیش از مقالهی خود این جوان، در همان شماره از مجلهی جهان کتاب و پیش از مقالهی ایشان به قلم پیر نقد نویس آقای ایرج افشار با عنوان «قرائت خانه» چاپ شده است، مقایسهی ماهوی گفتار خودشان با آن نقد، یقیناً برکات زیادی برایشان خواهد داشت. به اندریافت فرق میان معنای نقد با معانی هتاکی، عقده گشایی، جهالت، تعصب قومی و جز آن که یقیناً نویسندهی مقاله خود را از آنها بری میخواهد، نائل خواهد شد.