این کنگره در سال 1377 در شهر بروجن (چهار محال و بختیاری) در اطراف شهر اصفهان برگزار شد که استاد مقاله‌ي مفصل و جامع خود را در طي چند روزي كه در استان كهكيلويه و بوير احمد مهمان بودند ارائه كردند:

ایل سرافراز

جامعه‌ی ایل سرافراز قشقایی، مأخوذ به حیاء و بی‌توقع و پرکار است. جامعه‌ای ساده، غیر معامله‌گر، پاک و زلال است. و همین نکته مرکز ثقل انسجام فرهنگی و مردمی ایل است.. گرچه سال‌ها معروض هجوم فرهنگی سیاست ترکی‌ستیزی رژیم طاغوت  و نوکران محلی آن رژیم قرار گرفت، هویت خود را از دست فرو نهشت، رژیم طاغوت برای بقای خود پیوسته به سرکوب نظامی و یا سرکوب فرهنگی ایل سرافراز دست می‌زد و قشقائیان را غارتگر و چپاولگر و دارای فرهنگ بدوی چوپانی معرفی می‌کرد که به شتر، «شوتور» می‌گویند و قس علیهذا!

اما ما می‌دانیم که وقتی ایران در جنگ روباه پیر، انگلیس و استعمارگران غربی افتاد، حرف آخر را سرافرازان قشقایی بر زبان جاری ساختند و در عرصه‌ی اندیشه و حکمت کسانی چون بروجردی‌ها، شاه‌آبادی‌ها و سید حسن مدرس‌ها در دامن فرزندان ایل فرهنگمند قشقایی تربیت یافتند.

امروز فرزندان ایل سرافراز، در جمهوری اسلامی، می‌دانند که پدرانشان چگونه زیسته‌اند و سخن از عزت فرهنگی ایل خود به زبان می‌آورند. این قشقایی در استان‌های فارس و اصفهان پراکنده‌اند.

اکنون قشقائیان در کوچ‌های سالانه‌ی خود در ایالات فارس، نسبت به دیگر همسایگان خویش در گستره‌ی بسیار وسیعی پخش می‌شوند. قشلاق آنان تا سواحل خلیج فارس امتداد دارد و ییلاقشان تا مرز محل اسکان ایل بختیاری کشیده می‌شود و بیش از 350 کیلومتر را در بر می‌گیرد.

در سال 1291 دولت مرکزی ایران، گستره‌ی کوچ قشقائیان را «ولایت قشقایی» نامید و در دفاتر رسمی دولتی به همین نام  ثبت شده است که به پانزده شهر و شهرستان و نزدیک 300 آبادی و محل اسکان تقسیم می‌شده است.

کرزون در سال 1892 تعداد نفوس قشقائیان این ولایت را در جنگ 1870 ، 120000 مرد سواری و 6000 خانوار ذکر کرده است. و بومیان تحت اداره‌ی قشقائیان را 60000 - 70000 نفر آورده است.1 در خشکسالی و قحطی سال 2- 1251 ش. (72 - 1871 م.) بسیاری از افراد ایل قشقایی تلف شدند و تعدادشان به 25000 خانوار رسید. کرزون در سفرنامه‌ی خود که در سال 1892 نگاشته است به 12000 - 10000 خانوار اشاره کرده است. و در سال 1894 تومانسکی، قشقائیان را 12000 خانوار ذکر کرده است.2 ب. و میللر در سال 1906 تعداد 35000 خانوار و جهانگردان سال 1914 ، 55000 خانوار آورده‌اند.

سرپرسی سایکس - ژنرال انگلیسی- در سال 1914 با ترس و واهمه از 25000 مرد جنگی قشقایی که از 130000 خانوار برخاسته بودند، نام می‌برد.او سپس در سال 1918 از 8000 سوار جنگی قشقایی که انگلیسی‌ها را از کناره‌های خلیج فارس به عقب‌نشینی واداشتند، نام می‌برد.

متأسفانه در ایران، در گذشته سعی شده است که اولاً منسوبیت قومی قشقایی زیر سؤال برود و شبهه‌ناک شود و ثانیاً هیچ گاه آمار صحیحی از تعداد افراد این ایل بزرگ ایران مرکزی به دست داده نشده است. و اخیراً حتی در دفاتر رسمی از کاربرد نام قشقایی نیز ابا دارند و همه را زیر عنوان «عشایر مرکزی فارس» به قلم می‌آورند.

مردم ایران در جنگ جهانی اول 9 میلیون، در 1930 به تعداد 12 میلیون بودند و اکنون بالغ بر 70- 60 میلیون ایرانی در سرزمین مقدس جمهوری اسلامی ایران زندگی می‌کنند. تعداد نفوس قشقائیان نیز به همین میزان افزایش یافته است. ولی متأسفانه سیاست آسیمیلیزه کردن و بی‌اعتنایی به فرهنگ و ادبیات و تمدن بومی قشقایی، سبب به تحلیل رفتن و استحاله‌ی بسیاری از درس‌خوانده‌های قشقایی در میان فارسی‌زبانان شده است.

ایل سرافراز در سال 1332 در دفاع از دکتر مصدق و علیه شاه 70 هزار نفر مرد جنگی بسیج کرد و چندین صد نفر نفر زن قشقایی نیز، بسیار جسور و جنگاور بر پشت اسبان قرار گرفتند و دوشادوش مردان خویش به دخالت در طالع سیاسی کشورشان پرداختند.

در گذشته قشقائیان پیوسته خود را منسوب به ایلخانان خویش می‌دانستند و از امرایی که از مرکز اعزام می‌شدند، اطاعت نمی‌کردند. دولت‌های قاجار و پهلوی، حکومت ایلخانان را به صورت حکومت‌های نیمه مستقل پذیرفته بودند و هیچ گاه مأموران مالیاتی قاجار و پهلوی نمی‌توانستند برای اجرای مأموریت به داخل ایل بروند. جوانان قشقایی هم در قیام‌های مسلحانه‌ی سال‌های 1308 و 1309 و هم در جنگ جهانی دوم در اطراف ایلخانان خویش گرد آمدند.

علاوه بر تیره‌های ایلی ساکن در «ولایت‌ قشقایی» در استان فارس، چهار ایل از ایالات معروف به خمسه و تیره‌های آشاغی‌چری و قارا گؤزلو در کوه‌گلویه (= کهکیلویه) و تیره‌های خلج در خلجستان قم، همگی جزو لاینفک ایل بزرگ و سرافراز قشقایی هستند. 

چهار ایل از پنج ایل خمسه یعنی اینانلو، باهارلو، باصری و نفر هستند که جزء قشقائیان به حساب می‌آیند. در آمار سال 1311 ش. تعداد آنان 19500 خانوار ذکر شده است که زمستان را در جنوب، در گستره‌ی بندرعباس و لارستان به سر می‌برند و بهار و تابستان را به ییلاقات حوالی نیریز کوچ می‌کنند. سرپرسی سایکس می‌گوید که در آغاز سده‌ی حاضر جاده‌ی بندرعباس به یزد و کرمان تحت کنترل این ایل‌ها بوده است و آنان را جنگجویان فطری نام می‌نهد.5

همچنین ترکان آغاجری در داخل ولایت کهکیلویه و ترکان قارا گؤزلو در ناحیه‌ی ممسنی و عشیره‌ی گوندوزلو در فاصله‌ی میان دزفول و شوشتر ایل سرافراز جدا شده‌اند. ترکان خلجستان قم نیز که در نزدیکی 100 روستا اکنون اسکان دارند، جزء این هستند.

 

منشأ قشقایی

در باب اشتقاق کلمه‌ی قشقایی برخی‌ها این اسم را ترکیب نسبی از لفظ قاشقا می‌دانند که بای نسبت فارسی بر آن افزوده شده است.بعضی دیگر آن را از مصدر قاچماق می‌گیرند و می‌گویند اصل آن قاچقای بوده است. 7  جهانگردان اروپایی این لفظ را قاشقای Qashqay تلفظ کرده‌اند. و رادلف در لغت‌نامه‌ی خود آن را در معنای پیشانی سپید می‌آورد. 8 اما در باب معنی آن باید گفت که این لفظ مرکب از دو جزء «قاش» qash و «قایی» qayi است. جزء نخست در معنای ناحیه، پیشانی، ابرو، طلیعه، قلاوز و پیش‌قراول، پیشرو و پیشتاز و جزء دوم نام یکی از عشیره‌های 24 گانه‌ی اوغوزان (= ترکان غز) است که در منابع مکتوب اسلامی به اشارات فراوانی در باب آن بر می‌خوریم.خواجه رشید در جامع التواریخ هنگام سخن از این عشیره، برخی تیره‌های آن را نیز می‌شمارد و این عشیره را صاحب خط و کتابت و تمغا معرفی می‌کند و ییلاقات آنان را با ییلاقات ترکان خلج هم‌مرز می‌شمارد. زین العابدین شیروانی در سده‌ی گذشته در سفر خود به ایران، مناطق عراق عجم، فارس و اطراف تهران را با ترکان خلج مسکون یافته است.10 و اکنون نیز در میان قشقائیان خانوارهای متعددی با نام خلج زیست می‌کنند.

برای اثبات اختلاط ترکان خلج با ترکان قایی، مستمسک‌ها و دلایل زبانشناسی نیز داریم. با توجه به اینکه بسیاری ویژگی‌های نحوی زبان ترکی باستان، اکنون در ترکی خلج و ترکی قشقای به یکسان برجای مانده است و از این بابت، خصوصیات نحوی و مورفولوژیک هر دو شیوه‌ی ترکی به یک گونه است، می‌توان اختلاط کهن این دو تیره‌ی باستانی ترکان ایرانی را پذیرفت.

زبان امروزین قشقایی در واقع ادامه‌ی گویش آهنگین از زبان توانمند و فراگیر ترکی غربی و شاخه‌ی آذری ایرانی آن، به دیگر سخن ادامه‌ی منطقی ترکی اوغوزی به حساب می‌آید و ریشه در شیوه‌های باستانی ترکی دارد که در مناطق مرکزی و جنوب غربی ایران، با گویش‌های بازمانده از ترکی سومری Summer در هم آمیخته و به شیوه‌های بدیع و خوش آهنگ تبدیل شده است. سابقه‌ی ترکی سومری در بین النهرین و جنوب غربی ایران به هفت هزار سال پیش می‌رسد که تأثیری عمیق و نهادین در شکل‌پذیری آوایی و ساختاری ترکی قبچاقی و قشقایی داشته است.

بسیاری از لغات مادر، اکنون در ترکی قشقایی به شیوه‌ی تلفظ و نوشتاری موجود در الواح سومری تلفظ می‌شوند. این پیوند کهن تاریخی هم در اعداد و هم در افعال و هم در اسماء آغازین دوره‌ی باستان موجود است.

در الواح سومری نوازنده‌ و خواننده‌ی دوره‌گرد قشقایی سرپا ایستاده و سازی شبیه قوپوز Qopuz را بر سینه فشرده است. شبیه این پیکر در کتیبه‌ای که در سال 1373 در اطراف مهاباد کشف شد و در همان سال در «کنگره‌ی کتیبه و متون» دانشگاه شیراز معرفی شد، موجود است.

همه‌ی این‌ها نشانگر آن است که ریشه‌ی مردمان ایل سرافراز قشقایی، در ایران به دوران باستان و به چهارهزار سال پیش از میلاد مسیح می‌رسد و در طول تاریخ تا عصر ما در کوران جریان‌های کوچ دیگر قبایل و تیره‌های ترکان ایرانی قرار گرفته است و مدنیتی بدیع و نوظهور پدید آورده‌اند.

در متون فارسی در باب منشأ قشقائیان روایت‌های گوناگون موجود است. بنا به روایتی گویا چنگیزخان آن‌ها را در اطراف شهر کاشغر جمع کرده و به آذربایجان آورده است و سپس از خلجستان ساوه به سوی استان فارس کوچ کرده‌اند. و در میان دو کلمه‌ی قشقایی و کاشغر مناسبتی ایجاد می‌کنند. برخی نیز قشقائیان را کوچ کرده از آناطولو می‌دانند. چنان که فارسی‌مدان را «فارس آمددان» می‌خوانند. در حالی که در منابع اولیه‌ی اسلامی نظیر صورة الارض، حدود العالم و منابع تاریخی سده‌های سوم و چهارم و پنجم هجری صحبت از گسترش خرگاه‌نشینان خلج در هند و افغانستان و ایران می‌شود. اکنون در افغانستان، ایران، جمهوری آذربایجان، تاجیکستان و اوزبکستان به چندین روستا با نام خلج برمی‌خوریم. امروزه در ایران 17 روستا، در جمهوری آذربایجان 5 روستا، در آناطولو 16 روستا به این نام نامیده می‌شوند.

آدام اولاریوس در اواسط سده‌ی 18 میلادی در دشت مغان آذربایجان به یک ایل و جمع خلج برخورده است.11 اکنون در میان ایل قشقایی گذشته از تیره‌های خلج، بایات، افشار، ایگدیر، بیگدیلی، قاراباغی به تیره‌هایی با نام مغانلو نیز برمی‌خوریم که نشان دهنده‌ی وابستگی آنان به آذربایجان است. حدس زده می‌شود که تیره‌ی بیگدیلی بخشی از بیگدیلی‌های شاملو هستند که در جنگ‌های تیمور از شامات و سوریه‌ به آذربایجان آورده شدند. اما به نظر بسیاری از محققان تاریخ ترکان، بیات‌های قشقایی از ماورای تاریخ در ایران مرکزی ساکن بوده‌اند و نام و سنن آنان در تاریخ موسیقی مناطق مرکزی ایران دیده شده است و اکنون نیز کلمه‌ی بیات در ترکیب بسیاری از اصطلاحات موسیقی بر جای است. مینورسکی سعی می‌کند اثبات کند که قشقائیان در عهد مغول و یا تیمور به ایران آورده شده‌اند. در حالی که در زمان جهانگشایی تیمور، اطراف ساوه، قم، کاشان، شیراز و کرج با خلج‌ها و دیگر طوایف ترک مسکون بوده‌اند.

زبان ترکی قشقایی به قدمت آن، همان گونه که گذشت در نوعبندی زبان‌های ترکی جزء شیوه‌ی ترکی جنوبی از شاخه‌ی ترکی غربی به حساب می‌آید. از آنجا که قشقائیان سال‌ها در میان فارس‌ها، عرب‌ها و لارها زیسته‌اند، مورفم‌های زبان و حتی ساخت‌های آوایی آسیب دیده است و اکنون بسیاری از کلمات و حتی اعداد و صفات در محاوره و کتابت به فارسی ادا می‌شود. اما نحو زبان دست نخورده و اصیل مانده است. همانگونه که اشاره کردیم، گذشته از رد پای سومری در مورفولوژی، شیوه‌های نحوی ترکی باستان و ترکی خلج را اکنون در ترکی قشقایی می‌توان سراغ گرفت.

تأثیر منفی پارسی در زبان قشقایی پس از اجرای سیاست آسیمیلیزه کردن عشایر در دهه‌ی 40 از سوی رژیم منحوس پهلوی نمود پیدا کرد. هدف اصلی پیکار با بی‌سوادی رژیم شاه، امحاء ترکی قشقایی و فارس کردن افراد ایل و گرفتن وابستگی‌ها و پیوند مقدس قومی آنان بوده است که تا حدودی با کمک عوامل داخلی به هدف شوم خود رسیده‌اند و متأسفانه اکنون نیز این روند ادامه دارد و بسیاری از خانواده‌های اسکان یافته‌ی قشقایی، زبان توانمند خود را به فراموشی سپرده‌اند.

 

 

1. زايش و كودكي

 حكيم ميرزا جهانگيرخان قشقايي در سال 1243 هـ . ق در كوهپايه‌هاي «كزن»  kazan از ييلاقات شهر «بروجن» يا «اورجن»12 چشم به جهان گشود. پدرش «محمد خان» شخصي با تقوا بود كه ميان تيره‌ي «جانبازلو» از طايفه‌ي «دره شوري» ايل سرافراز قشقايي باليده بود. مادرش منسوب به خوانين دهاقان به شمار مي‌رفت.

در ميان صاحبان تراجم احوال فقط مرحوم شيخ آقا بزرگ تهراني ايشان را متولد دهاقان دانسته و گفته‌اند:

«. . . ولد في قريه دهاقان من نواحي اصفهان . . . »13

آنچه مسلم است اين است كه وي سال‌هاي صباوت را در دهاقان سپري كرده است.

پدرش محمدخان، جهانگيرخان را از كودكي به كار و زحمت عادت داده بود. براي كسب روزي حلال، چوپاني گوسفندان، منزل خود را به او سپرده بود. و نيز «ساز» يا «سه تار»ي خريده و او را براي تعليم «ني» و «ساز» پيش «عاشيق» فرستاده بود.

عاشيق در ميان ايل سرافراز، با «چنگي» و «كولي» فرق داشت و داراي صبغه‌ي عرفاني و الهي بود. در ادبيات تركي به اينان «الهي‌ سرا» نيز نام داده شده است. مأذون قشقايي و تيليم خان هم ساز مي‌زدند و «الهي» مي‌سرودند.

جهانگير خان سازنوازي و شعرسرايي را در جواني پيشه كرد و آهنگ‌هاي سوزناكي در كوهپايه‌ها در ني و ساز اجرا مي‌كرد به گونه‌اي كه در اندك زمان، آوازه‌‌ي او در ميان ايل پيچيد و به وي لقب «حق عاشيقي» دادند.

مادر جهانگيرخان او را در «دهاقان» به مكتب‌خانه نيز فرستاد. بدينگونه بايد گفت كه وي در عنفوان جواني در مكتب خانه‌ي دهاقان تحصيل كرد.14 اما در طول سال با ايل كوچ مي‌كرد. به نظر برخي‌ها كسب سواد در سال‌هاي صباوت براي وي شبه‌انگيز است و راي تعميم يافته‌ي محققان بر آن اساس است كه ايشان تا چهل سالگي بي‌سواد بوده‌اند و حتي خواندن و نوشتن نيز نمي‌دانسته‌اند.

اما نظر ما اين است - همانگونه كه ديگران نيز اشاره كرده‌اند- كه وي هنگام كوچ با ايل نيز در «كرباسيه‌ها» تحصيل مي‌كرده است و پدرش معلم به همراه بر مي‌داشت.15

جهانگيرخان در جواني از اهل زمانه و سوداگران و دنيا خواهان دوري برگزيد و به دامداري، چوپاني، سازنوازي و شاعري و تفكر در احوال كائنات پرداخت و هيچگاه به انديشه‌ي ازدواج نيز نيافتاد.

2. ورود به حوزه‌ي علميه

 در يك تابستان در اوايل دهه‌ي نهم از سده‌ي سيزدهم، براي فروش دام به اصفهان آمده بود. ساز شكسته خود را نيز براي تعمير همراه داشت. پيش يحيي ارمني كه كارگاه كوچك ساز سازي داشت رفت. او را در حالتي يافت مست و مي‌خواره. بسيار ناراحت شد. چنين گمان كرد كه در فن الحان و سازنوازي اگر فارابي زمان هم شود به او «مطرب» خواهند گفت. در آن روزگار چهل بهار از عمرش سپري شده بود.

از كارگاه ساز سازي بيرون شد و يك راست به مدرسه‌ي «صدر» رفت و براي تحصيل عزم جزم كرد. در مدرسه به او حجره‌اي دادند. او را در مدرسه‌ «خان» صدا مي‌زدند. خان، سال‌ها در آن حجره زندگي كرد. «جامع المقدمات» را تحصيل كرد و «صرف مير»، «امثله»، «شرح الامثله»، «عوامل»، «منطق كبري» و «شرح صمديه» را آموخت و پس از به پايان رسانيدن رساله‌ي «شرح لمعه»، خود بساط تدريس و تعليم گسترد.

پيش اساتيد به نام مدرسه‌ي صدر، آقا محمدرضا قمشه‌اي، حاج ملاحسينعلي تويسركاني، حاج شيخ محمد باقر نجفي، آيت الله شيخ محمد حسن نجفي، ملا حيدر صبّاغ، ملا اسماعيل درب كوشكي و عبدالجواد حكيم خراساني تحصيل كرد و در انواع علوم زمان خود تبحر حاصل نمود و جامع الاطراف شد. وي در 50 سالگي معروفترين مدرّس مدرسه‌ي صدر و مسجد «جارچي» شده بود و در كنار «شرح لمعه»، «مكاسب»، «اسفار» و «شفا» را نيز تدريس مي‌كردو از هر نقطه‌ي جهان تشيّع شيفتگان فلسفه، رياضي، هيأت و فن الالحان هم براي تلمدذ در پيش خان به اصفهان مي‌آمدند. همه به او به لحاظ تقوا و فضيلت و تقيّد فرابشري كه داشت احترام عميقي قايل بودند. گاه محفل شعر و ادب نيز بر پا مي‌كرد و «عروض و قافيه» درس مي‌گفت و شيفتگان ادبيات لطيف تركي قشقايي را هم در «قوشماسرايي» و «گرايلي» و «باياتي»هاي عرفاني راهنمايي و هدايت مي‌كرد.

ميرزا جهانگيرخان دشوارترين متون و ادب عربي را نيز تدريس مي‌كرد. او آثار ابن سكّيت و شروحي را كه خطيب تبريزي بر آن نوشته است درس مي‌گفت و در مبحث الفاظ همتا نداشت. اما دروس اصلي وي فقه و اصول و فلسفه و عرفان بود. «منظومه» و «نهج البلاغه» را هم شرح نوشت و جلسات تفسير و عرفان و قرآن مجيد را اداره مي‌كرد.

ميرزا جهانگيرخان در حوزه‌ي علميه‌ي اصفهان بزرگاني چون سيد محمد حسن مدرّس، سيد حسن بروجردي، مشكان طبسي را تربيت كرد كه يكّه‌تازان جهان دين و سياست در ايران شدند و هر يك از شهرت قبول و آوازه برخوردار گشتند. سيد حسن مدرّس قهرمان ميدان دين و سياست شد و سيد حسين بروجردي گرانمايه‌ترين مرجع تقليد جهان تشيّع گشت و مشكان طبسي گوي سبقت در علوم از همگان بربود.

از محضر درس ميرزا جهانگيرخان اغلب مراجع تقليد ما و بزرگان منسوب به روحانيت معظم شيعه در قرن اخير همچون آقا ميرزا محمدعلي شاه‌آبادي و آقاسيد جمال الدين گلپايگاني بهره‌ها برده‌اند و كساني چون ملامحمد جواد آيينه، آقا صدر كوپايي، ميرزا محمد حسن ناييني،محمد مفيد، فاضل توني، ضياء الدين درّي، سيد محمدتقي موسوي، فقيه احمد آبادي،ميرزا علي آقا شيرازي، حسينعلي علي اصفهاني، آقا نجفي قوچاني، سيد محمد علي ابطحي، سيد ابوالحسن اصفهاني، ميرزا حسن جابري انصاري، حسن وحيد دستگردي و ده‌ها عالم مشهور ايران پيش او تلمذ كرده‌اند و امام خميني و علامه محمد حسين طباطبايي تبريزي رضوان الله عليه خود را شاگردان با واسطه‌ي حكيم ميرزا جهانگير خان دانسته‌اند.

ميرزا جهانگيرخان از لحظه‌ي ورود به حوزه‌ي علميه‌ي اصفهان تا دم مرگ جامه‌ي محلي قشقايي را از تن بيرون نكرد و كلاه قشقايي بر سر نهاد و زلف داشت. استاد او آقا محمدرضا قمشه‌اي نيز از عبا و عمامه استفاده نكرده بود. طلبه‌هاي ميرزا جهانگيرخان يعني: حكيم خراساني، آقا رحيم ارباب و شيخ غلام حسين چادگاني نيز با خضوع به تاسي از استاد خود عبا به تن نكردند و عمامه بر سر ننهادند.

حكيم قشقايي تنها در هنگام اقامه‌ي نماز كلاه از سر بر مي‌داشت و شال از كمر باز مي‌كرد و در سر مي‌بست و جلو‌دار صدها عالم و طلبه‌ي متقي براي اقامه‌ي نماز جماعت مي‌شد. اهل علم در نماز، اقتدا به او را ثواب مي‌دانستند.

3. مرگ و دفن

ميرزا جهانگير خان ازدواج نكرد. به تحشيه‌ي كتب دشوار فلسفي و علمي و عرفاني و مبحث الفاظ و غيره پرداخت. به تبليغ معارف اسلام و مفاهيم قرآن دست زد و به ترنم سرودهايي با نام «الهي» در ساز مشغول شد.

سرانجام در سال 1328 هـ . ق در سيزدهم ماه مبارك رمضان چشم از جهان فروبست و در مزارستان «تخت فولاد» اصفهان به خاك سپرده شد. گويند آقا شيخ محمد تقي نجفي بر او نماز خواند و در ماده‌ تاريخ وفات وي، ميرزا حسن خان انصاري يكي از شاگردان وي اين مصراع را سرود:

جهانگير، نزد خداي جهان شد.16

 و مهجور دهاقاني گفت:

گفتا شد آفتاب جهانگير منكسف.17

و معلم حبيب آبادي اين ماده تاريخ را سرود:

به مرحوم شب سيزدهم حج ثراه.18

پس از فوتش جز چند جلد كتاب، چيزي از او بر جاي نماند و آن نيز به ميرزا ابوالقاسم دهكرديرسيد و همه‌ي نگاشته‌ها و تحشيه‌ها و ديوان و آثار قلمي وي نيز در آن كتابخانه بود.

 

4. دانش و پرهيزگاري

ميرزا جهانگيرخان در روزگار خود نامدارترين استاد فلسفه‌ي اسلامي به شمار مي‌رفت. در اين روزگار كسي در فلسفه همتاي وي نبود. در دوراني كه فلسفه مطرود و مهجور بود، وي جلسات عميق «فلسفه و كلام» تشكيل مي‌داد و به روايتي در مباحث خود سعي مي‌كرد اهل فلسفه را با متكلمين آشتي دهد و آراء آنان را به هم نزديك سازد.

همه‌ي زندگي گزران و تذكره‌نويسان از آوازه‌ي او در فلسفه سخن گفته‌اند و در مقابل تقواي فرابشري وي حيرت كرده‌اند و به ناتواني در معرفي اين تنديس پرهيزگاري و دانش اعتراف كرده‌اند. مرحوم شيخ آقا بزرگ تهراني در «الذّريعه» وقتي به معرفي شيخ جهانگيرخان قشقايي مي‌رسد مي‌نويسد:

«وي عالم كبير و فقيه بارع از اعاظم حكماء و اجله‌ي فلاسفه بود . . . سر آمد در فقه و اصول و متبحر در اين دو رشته بود. جمع كثيري از افاضل و طلاب از حوزه‌ي درس وي فارغ التحصيل شدند و جمع كثيري از علماء و حكماء بعد از وي معترف به نبوغ و تفوّق او بر ديگران بودند و بر شاگرديشان در نزد وي افتخار مي‌كردند. وي صاحب جاه و مقام و مورد وثوق و اطمينان نزد جميع طبقات بود. نماز جماعت او از بزرگترين تجمعات در اصفهان بوده است.»19

مرحوم جلال همايي، ميرزا جهانگيرخان را «انسان كامل» ناميده و گفته است:

«وفور عقل و درايت و فضيلت حسن اخلاق و مقام قدس و نزاهت و تقوي و ديانت او مسلم جميع طبقات بود.»20

استاد علامه محمد حسين طباطبايي درباره‌ي او مي‌گويد:

«جهانگيرخان قشقايي يكي از نوادر دوران و نوابغ زمان بودند وصيت علم و فضيلتش در همه‌ي حوزه‌هاي علمي پيچيده بود.»

استاد شهيد مرتضي مطهري از او اينگونه ياد مي‌كند:

«جهانگيرخان قشقايي در بزرگي عشق تحصيل به سرش افتاد و دنبال علم را گرفت تا آنجا كه استاد مسلم فلسفه‌ي اصفهان گرديد. مرحوم خان، علاوه بر مقام علمي و فلسفي، در متانت و وقار و انضباط اخلاقي و تقوي نمونه بوده است تا آخر عمر در لباس عادي و اولي خود باقي بوده و فوق العاده مورد ارادت شاگردان و آشنايان بوده است.»

حاج شيخ عباس قمي مي‌گويد:

«وي (= جهانگيرخان) عالم جليل و فاضل نبيل (دانا) بزرگي بود. از معقول و منقول در عرفان به كمال اتقان (استواري) رسيده بود.»

بدينگونه مي‌بينيم كه ميرزا جهانگيرخان قشقايي در روند شكل‌گيري معارف تشيع در حوزه‌هاي علميه در قرن اخير نقش مثبت عظيمي داشته است. در قله‌ي تاريخ جهان تشيّع درخشيد و همچون خورشيد فروزان ميدان‌هاي فراخ دانش و پرهيزگاري را روشن ساخت.

 

5. آراء فلسفي حكيم قشقايي

حكيم قشقايي در تسلط به فلسفه‌ي اسلامي و شرح آراء مختلف و تبيين فلسفي جهان به درجه‌اي رسيد كه «هر كس از فلسفه دانان قرن اخير خواست اظهار حياتي بكند، خود را از شاگردان جهانگيرخان قشقايي به شمار مي‌آورد» مانند مرحوم آيت الله رحيم ارباب، مرحوم فاضل توني،سيد حسن مشكان طبسي، ضياء الدين دري، فرصت الدوله شيرازي، شيخ اسدالله ايزدگشب و علامه طباطبايي و غيره.

جهانگيرخان در جلسات تدريس «شرح منظومه» و «اسفار» سعي مي‌كرده است آراء اهل فلسفه  را به انديشه‌هاي متكلمين نزديك كند. او، هم فلسفه درس مي‌گفته و هم «كلام» تدريس مي‌كرده است. در تدوين اصول فلسفه اسلامي كسي تا كنون مانند او اين همه با متكلمين نزديك نشده است. شايد بتوان گفت كه مكتب فلسفي- كلامي او، در واقع دنبال مكتب بديع كلامي قرن دهم هجري است كه در كتاب گرانجاي «مطلع الاعتقاد في معرفة المبدأ و المعاد» اثر محمد بن سليمان فضولي خود را نشان داده است.21 او در مبحث كلام، اصطلاح «مهدي منتظر» (عج) را به كار برده و از «عدل الهي» و نيز امامت به عنوان دو ركن جداگانه سخن گفته و با آراء فيلسوفان به اثبات آن كوشيده است.

در واقع بايد گفت كه حكيم قشقايي در فلسفه دنبال «مكتب فضولي» را گرفته و با استناد متقن به آراء ملارجبعلي زنوزي (م. 1080) آن مكتب را دوام بخشيده است. هم از اين روست كه امام خميني در جايي مي‌فرمايد:

«من شاگرد با واسطه‌ي حكيم جهانگيرخان هستم و به اين شاگري افتخار مي‌كنم.»

امام خميني در واقع به شاگردي در اين مكتب بديع فضولي- رجبعلي افتخار كرده است.اين مكتب ضمن تكيه بر خردورزي، اصولگرا نيز بود و حكيم قشقايي به تجديد حيات آن در عصر خود كوشيده است. اين مكتب را برخي‌ها «مكتب صفويه» نيز ناميده‌اند و اعتراف مي‌كنند كه تأثير عظيم در شكل‌گيري و تداوم تاريخ خردورزي فلسفي قرون بازپسين داشته است.

مكتب فضولي- رجبعلي كه هاله‌هايي از تبلور انديشه‌هاي صدرالدين شيرازي يا ملاصدرا (م- 1050)، ملامحمد باقر سبزواري (م- 1090)و عبدالرزّاق لاهيجي (م- 1071) نيز داشته است، در بستر آراء شهودي عرفاني در شخصيت حكيم قشقايي تداوم و تحكيم يافته است. به گونه‌اي كه گويا وي مكتبي جديد تأسيس كرده است كه همگي خود را شاگرد او به حساب مي‌آورده‌اند. حكيم قشقايي خود شاگرد آقا محمدرضا قمشه‌اي شارح آثار فلسفي و پيرو مكتب خردورزي- شهودي- عرفاني بود و انديشه‌هايش از آراء ملارجبعلي جانمايه مي‌گرفت.

برتري حكيم قشقايي در جريان تاريخ فلسفه‌ي اسلامي آن است كه به سبب تقدس و تقوا و پرهيزگاري فرابشري وي، متكلّمين و علماء حوزه نتوانستند روند كفر پنداري تدريس فلسفه را قوام بخشند و بلكه خود به تدريج جامه‌ي كهانت از تن به در آوردند و به فلسفه پژوهي فخر ورزيدند.

براي درك اهميت ظهور حكيم قشقايي در آن عصر، شايد همين جسارت فضولي مآبانه‌ي وي كافي باشد كه آن را با تدبير در آميخت و فلسفه و اخلاق را ضمن فقه و اصول تدريس كرد.

او را همگان فقيهي عالم، اديبي بارع و فيلسوفي خردورز نام داده‌اند. برخي وي را انساني كامل ناميده‌اند. چرا كه او در كنار تركتازي‌هاي فلسفي و فقهي و ادبي خود، فن الحان نيز مي‌دانست، شعر هم مي‌گفت، عارف هم بود و صاحب كرامت عديده، كه ثمره‌ي خردورزي وي در آثار علامه طباطبايي به بار نشست.

 

شاعری حکیم قشقایی

مرحوم وحید دستگردی می‌نویسد:

«من از جهانگیرخان، با آنکه چند سال در محضر درس وی حاضر بودم، هیچ‌گاه دعوی شعر و شاعری نشنیدم و به مقتضای زمان از خواندن شعر هم در حوزه‌ی درس اجتناب داشت. و اگر شعری به مناسبت از مولوی یا نظامی یا خواجه می‌خواند، به صورت نثر ادا می‌کرد. و الحق، در آن دوره که بازار تکفیر در اصفهان رواج کامل داشت، خاصه از یک مرد حکیم و فیلسوف، غیر از این جایز نبود ولی پس از رحلت، از شاعری و شعر وی به وسیله‌ی شیخ محمد حکیم که به وی محرم‌ترین اشخاص بود، آگاه شدم.»

سپس سه غزل معروف به مطلع زیر را نقل می‌کند:

تا یاد چین زلف تو شد پای‌بست ما،

رفت اختیار عقل و سلامت ز دست ما.

* * *

در لقایش ز باده رفت سخن،

چشم وی با اشاره گفت که: من!

* * *

هوای ساحت چین باد صبحدم دارد،

مگر گذار بر آن زلف خم به خم دارد.

 

اما ترکی‌سرایی حکیم قشقایی، قولی است که جملگی بر آنند. حکیم میرزا جهانگیر خان همان گونه که گفتیم یک «عاشیق» بود. مانند «یونس امره» الهی‌سرا بود. همانند «عاشیق قوربانی» و «شاه ختایی» دیوانی می‌سرود و چون «خسته قاسیم» و «مأذون قشقایی» اوستادنامه به نظم در می‌آورد.

تا تدوین آثار خلاقه‌ی ادبی حکیم راه زیادی در پیش است. یکی از راه‌های دستیابی به این آثار، مراجعه به مردم و گوش دادن به بیان ذخائر مدفون در سینه‌هاست. شعر زیر را که «تیلیم خان» نیز منسوب است، از زبان یکی از افراد ایل سرافراز در سال 1377 در شهر «اورجن» شنیدم که می‌گفت آن را جهانگیرخان سروده است و عنوانش «اؤمور حکمتی» (= حکمت حیات) است. روایت کننده (حبیب الله قهرمانی) نام داشت و از چهل بند شعر فوق، پنج بند آن را برای ما خواند:

آتامدان گلدیم، آناما،

بیر قده‌رجه قانا دؤندوم.

یاتدیم آنامین شهرینده،

بئش آیلیقدا جانا دؤندوم.

* * *

صبر ایله گلدیم دونیایا،

آنام منه بولدو تابا.

امدیم آغوز، توتدوم مایا،

بیر جاهیل نادانا دؤندوم.

* * *

اون یاشد باشاردیم قالام،

اوستادیما وئردیم سلام،

اوخودوم بیر به بیر کلام،

درس آلدیم روانا دؤندوم.

* * *

ایگیرمی ده توتدوم مایا،

دگیرلندیم دؤندوم آیا،

گئدرم عرش اعلایا،

حکم سلیمانا دؤندوم.

* * *

اوتوز یاشدا اولدوم دلی،

چاغیرسالار دئمم بلی،

توتارام قلعه خیبری،

اول رستم زالا دؤندوم.

* * *

ائله که قیرخا یئتیشدیم،

قیرخلار ایله یئدیم، ایشدیم،

ائله کی قیرخدان ساووشدوم،

دریای عمانا دؤندوم.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید