از آن جا که یکی از کشفیات مهم زندگی استاد دکتر صدیق، کشف قسمتهایی از کتاب قارا مجموعه از تقریرات شیخ صفی الدین اردبیلی است، نقدها و سخنان فراوانی در این زمینه نگاشته شد. در زیر یکی از مقالات را که به محتواکاوی کتاب قارا مجموعه پرداخته است، قرار دادیم:
حرمت و خدمت از دیدگاه شیخ صفی الدین اردبیلی در کتاب قارا مجموعه
سيد احسان شكرخدايي
جمال حضرت استاد نور جان دارد،
هزار معجزه در گردش زبان دارد.
پيش از آغاز سخن، اجازه ميخواهم كه زحمات طاقتفرساي استاد بزرگوارم «دكتر حسين محمدزاده صديق» را ارج نهم. زحمات و دقت عالمانهاي كه باعث شد امروز بتوانيم با گنجينهي ادبي و عرفاني به نام قارا مجموعه آشنا شويم. تاكنون در مورد مباحث نسخهشناسي قارا مجموعه سخنان فراواني گفته شده است لذا بهتر ديدم كه از نظر محتوايي بخشي از ترجمهي فارسي روان و ادبي قارا مجموعه را - كه توسط آقاي بهلولي انجام گرفته است - مد نظر قرار دهم.
در ابتداي مقاله دو نکته قابل ذکر است. نکته اول جایگاه مرشد و پیر از دیدگاه شیخ صفی است. از نظر شیخ صفی، اولیاء خدا کسانی هستند که زیارت ایشان بدون وضو بیادبی است. او اولیای خدا را به مثابهی کعبه ذکر میکند چنانکه میفرماید:« کعبهی ظاهر را خلیل، با سنگ و خاک بنا کرد و این کعبهی دل که دل اولیاست را جلیل جبّار بنا کرد. اگرچه ادای رکن اسلام با کعبهی ظاهر حاصل میگردد اما معرفت الله از کعبهی دل به دست آید». چنانکه مولوی میفرماید:
چشم تو بیدار و دل خفته به خواب،/ چشم من خواب و دلم در فتح باب.
در زمینم با تو ساکن در محل،/ میدوم بر چرخ هفتم چون زحل.
گفت پیغمبر که: عَینایَ تَنام،/ لایَنامُ قلبی عنْ ربِّ الاَنام. (عینایَ تَنام لا یَنامُ قلبی عن ربِّ الاَنام)
(انا بشر مثلکم، لیس کمثله شی = کاف در کمثله زائده نیست و مقصود آن بود که هیچ چیز در وجود مماثل مثل حق تعالی نیست پس چون مثل او منزه باشد از مثل، او به طریق اولی منزه است./ ذات، اسماء و صفات/ افعال)
چونکه من، من نیستم این دم ز هوست،
پیش این دم هرکه دم زد کافر اوست.
نکته دوم، «منیت» یا «نفس» انسان از دیدگاه عرفان است که حجاب و مانع اتصال و تقرب به خداوند است. (شمس تبریزی طریق الی الله را در دو قدم خلاصه میکند - و به قول خودش «دو قدم محمد وار»- که اولین قدم از خویش بیرون رفتن و با قدم دوم به یار رسیدن است)
گر تو فرعون منی از مصر تن بیرون کنی/ حالیا در خود ببینی موسی و هارون خویش.
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست/ تو خود حجاب خودی حافظ، از میان برخیز.
تا فضل و عقل بینی، بیمعرفت نشینی/ یک نکتهات بگویم، خود را مبین که رستی
نظامی جام وصل آنگه کنی نوش/ که بر یادش کنی خود را فراموش.
و اما در مورد حرمت از دیدگاه شیخ صفی میتوان به هفت نکته اشاره دارد:
1. رسیدن به مقام خدمت و طی منازل سلوک: چنانکه شیخ صفی میگوید:«اینک ای عزیز! اگر ارادت کامل و شروط و آداب مرید بودن را دانستی به خدمت شیخ عالِم جهد کن و حرمت و تعظیم کن و ملازم باش». جنبهی عملی حرمت، همان خدمت است و حرمت مقدمهای برای ورود به مقام خدمت میباشد زیرا که بوسیلهی خدمت است که سالک به اطاعت و تسلیم محض در برابر حق میرسد. سیر الی الله مسیری است چون پل صراط و عدم اطاعت سالک و بحث و جدل او باعث سقوط و نابودی خود او میشود به همین دلیل یک مرشد سعی میکند که سالک را مطیع، تربیت کند تا بتواند از مهلکههای گوناگون گذر کند.
2. حرکت از کیستی به چیستی، از عرض به جوهر ؛ به طوری که میفرماید:« از آداب مرید بودن آن است که به شیخ به غایت، حرمت نماید و همانگونه که به شیخ حرمت مینهد به اطرافیان وی و حتی با اسب، پرنده و همهی حیوانات شیخ نیز آنگونه احترام کند؛ که بیادبی باعث محروم گشتن میگردد». (حیوانات منسوب به اولیا و پیامبران اینگونه متبرّک شدهاند پس چرا انسان با اعتصام به دامان ایشان خود را محروم کند. کسرهی نسبت مانند عبدالله) حیوان در اینجا دیگر یک حیوان نیست بلکه به سبب نسبت، یادآور خود شیخ است. حیوان یک حجاب است، یک ظاهر و صورت است و سالک از صورت فراتر رفته و وجود شیخ را میبیند. این شیوه به سالک کمک میکند که به عمق پدیدهها و چیزها فرو برود و در نتیجه این کار موجب میشود که به مرور زمان در پشت ظاهر همه چیز، حضور خداوند را نیز ببیند آنگاه است که چیزی را مال خود فرض نمیکند و خویش را در این عالم مهمان میداند و نه صاحب و مالک چیزها. چنین نگرشی میتواند کمک کند که سالک در تمامی هستی نشانههای حق را نظارهگر باشد. اگر او تفاوتی بین چیزها قائل شود نمیتواند نگرشی عالمگیر داشته باشد. اگر صورت پرست باشد و در ظاهر چیزها توقف کند نمیتواند حیوانات شیخ را حرمت نهد بلکه آن را کاری بیهوده و دون شأن خود خواهد دانست. یار بیپرده از در و دیوار / در تجلی است یا اولوالابصار
3. نفی خودخواهی و نفس و اسعاذه از منیت: در جای دیگر شیخ صفی میفرماید:«پس تو تابع نفس اماره میگردی و میمانی. نه به صالحان خدمت میکنی و نه در دل آنان میشوی تا بلکه از درون آنان در دل تو نرمی و لطافت حاصل شود». ریاضت شیخ صفی باعث میشود که مرید خواستهی خودش را زیر پای بگذارد. بدین جهت بسیاری از عارفان انجام کارهای غیرعادی و غیر معمول را از سالک طلب میکنند زیرا که صیقلی شدن در این آزمونهاست که خودمحوری را به خدامحوری تغییر میدهد.
در ادبیات عرفانی نمونههای فراوانی در زمینهی خدمت وجود دارد که طی آن مریدان به کارهای عجیبی واداشته شدهاند. از آن جمله میتوان به حکایات شیخ ابوسعید ابوالخیر اشاره کرد که روزی شیخ ابوسعید به یکی از مریدان خویش امر میکند که مقداری امعاء و احشاء گوسفند بر سر بگیرد و از میان بازار و شلوغی آن بگذرد و تا رودخانه رفته، آنها بشوید. مرید از انجام این کار اکراه داشت لیکن میدانست که آئین طریقت چیست. لاجرم با تلخی تمام و احساس خجالت از میان مردمی که او را میشناختند میگذشت در حالی که امعاء و احشاء گوسفند را بر سر گرفته بود و میرفت. خودش را با دشواری به کنار رودخانه رسانید. پس از اتمام کار به نزد شیخ بازگشت. شیخ به او گفت که برو و ببین چه کسانی امروز صبح تو را در بازار دیدهاند. او رفت و پس از پرس و جوهای فراوان متوجه شد کسی او را ندیده است. آنگاه شیخ به او گفت این خود تو هستی که خودت را میبینی و چنین مشکلاتی را میآفرینی.
در داستان دیگری که در مثنوی مولوی آمده است:
آن یکی آمد درِ یاری بزد،/ گفت: بر در کیستی ای معتمد؟
گفت: من. گفتش: برو هنگام نیست،/ بر چنین خوانی، مقام خام نیست.
خام را جز آتش هجر و فراق،/ چه پزد، کی وارهاند از نفاق؟
رفت آن مسکین و سالی در سفر،/ در فراق یار سوزید از شرر.
پخته گشت آن سوخته پس باز گشت،/ باز گرد خانهی انباز گشت.
حلقه بر در زد به صد ترس و ادب،/ تا بنجهد بیادب لفظی ز لب.
بانگ زد یارش که بر در کیست آن؟/ گفت: بر در هم تویی ای مستعان!
گفت: اکنون چون منی، ای من در آ،/ نیست گنجایی دو من در یک سرا.
(داستان شیر و گرگ و روباه)
هرکه او در پیش این شیر نهان،/ بیادب چون گرگ بگشاید دهان،
همچو گرگ آن شیر، بردرّاندش،/ فانتَقِمنا منهُمُ برخواندش.
(فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا وَكَانُواْ عَنْهَا غَافِلِينَ)
زخم یاید همچو گرگ از دست شیر،/ پیش شیر ابله بود کو شد دلیر.
آنگونه که در کلام شیخ میبینیم سالک با حفظ حرمت و انجام خدمت، منیت خویش را انکار کرده و سر تسلیم را بر خاک میگذارد. یعنی اینکه «منیت انسان» محور انجام کارها و قدم نهادن در راه سلوک نباشد. بدین سبب به مرور زمان محوریت «من» از بین رفته و مرید از صفات نفسانی فانی میشود. چنانکه مولوی میگوید:
آدمی را هست در هر کار دست/ لیک از او مقصود، خدمت بوده است.
پس ریاضت را به جان شو مشتری/ چون سپردی تن به خدمت، جان بری.
ما هزاران گم شده زو یافتیم/ چون به خدمت سوی او بشتافتیم.
خدمتِ او خدمت حق کردن است/ روز دیدن، دیدن این روزن است.
در آن زمان است که انسان اگر غذا میخورد یا جسمش را محافظت میکند برای این است که بتواند هرچه بهتر خدمت کند و هر چه بیشتر فانی شود.
4. تسلیم بدون بحث و جدل در برابر حق: شیخ صفی میفرماید:« در پی به دست آوردن دل شیخ باش و هرگز قیل و قال مکن».
انسان به طور معمول کارها را طبق میل خودش انجام میدهد و اگر برای دیگری کاری میکند با محوریت «من» انجام میگیرد. اما عرفان محور را از «من» به «حق» تغییر میدهد. یعنی اینکه کاری را برای رضایت حق انجام دادن و نه برای رضایت خویش. آنگاه است که کارهایی که طبق میل مرید نیست و حتی از انجام آن اکراه دارد و دشوار مینماید را به او واگذار میکنند تا محک خورده و مورد سنجش قرار گیرد. این کار بدان سبب است که مرید از انجام کاری که میکند برای خودش لذت نبرد و حتی احساس تلخی و رنج کند اما با این حال به انجام ارکان سلوک همت ورزد و تمامی سعی و تلاش خویش را در کار بندد بدین سبب، این کار سالک را به تسلیم بیچون چرا رهنمون میشود (از جمله میتوان به داستان خضر و موسی همچنین گوهر شکستن ایاز در حضور سلطان محمود اشاره کرد) تسلیم و رضا که یکی از مقامات هفتگانهی عرفان است در اینجا تحقق مییابد و مرحلهی بعد از آن، فناست یعنی که تسلیم و رضا انسان را برای فنا فی الله آماده میکند.
قفل، زفت است و گشاینده خدا،/ دست در تسلیم زن واندر رضا.
لیک مقصود ازل تسلیم توست،/ ای مسلمان! بایدت تسلیم جست.
خرقهی تسلیم اندر گردنم،/ بر من آسان کرد سیلی خوردنم.
( خرقه تسلیم زیباست و هدف رفتن از اسم به مسماست)
همچنین در طریقت انواع آموزشهای عملی به مریدان داده میشده است تا از طریق تسلیم، خودشان را، افکارشان را و درونشان را هرچه بیشتر ببینند و بشناسند. ( دو داستان شیخ صفی در مزکی النفوس) بدین ترتیب سالک میتواند خودش را در آئینهی مرشد ببیند و آن آئینه همین اوامر و تدابیر اوست که چهرهی واقعی سالک در آن انعکاس مییابد. بدین سبب مرید میتواند همت و ارادهی خویش را در جهت رضای حق، به کار گیرد و به سوی دگرگونی حرکت کند. مولوی میگوید:
چون تو را دیدم، بدیدم خویش را،/ آفرین آن آینهی خوش کیش را.
یوسفی جستم لطیف و سیم تن،/ یوسفستانی بدیدم در تو من.
5. شیخ را چون عقل دانستن: چنانکه شیخ صفی میگوید:«پس ادب این است که هرگاه که کاری میکند، با مشورت شیخ باشد و هرچه میکند بدون مشورت وی نباشد». او میگوید که مرید باید در انجام تمامی کارهای خود و حتی اینکه امروز به جایی برود یا نه باید با شیخ مشورت کند. در دیدگاه شیخ صفی، مرشد مانند چشم، گوش و عقل مرید است و مرید لاجرم در انجام هرکاری بایست از عقل خود کمک بگیرد و بدون صلاحدید عقل کاری انجام ندهد.
6. ترک اعمال خلاف سلوک و کسب رضایت مرشد: بدین سبب سالک چه در حضور مرشد باشد یا نباشد در هر حال حرمت او و طریق را حفظ میکند و کاری که خلاف طریق و رضای شیخ باشد به انجام نرساند زیرا انجام کاری بر خلاف ارکان، بیاحترامی به جایگاه معنوی مرشد است. ترک حرمت بدین شیوه، آرام آرام منجر به انجام محارم در حضور خداوند سبحان میشود.
7. عبادت در شکل خدمت و ظهور سجایای اخلاقی: همچنین مقصود شیخ صفی از خدمت، انجام یک کار فیزیکی در یک ساعت مشخص نیست بلکه خدمت را از جنبهی وجودیش در نظر میگیرد. در عرفان، خدمت در هر زمان و در هر مکان ادامه دارد. خدمت در سالک بایستی به یک کیفیت وجودی تبدیل شود آنگاه خواب و بیداری او نیز خدمت خواهد بود. در قرآن کریم به این مقام اشاره دارد که:
الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ
قُلْ إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ
بدین سبب است که حتی خوابیدن انسان نیز میتواند خدمت یا به معنای مرسومش، عبادت باشد. به همین دلیل در کلام معصومین - علیهم السلام- خدمت به خانواده و خلق چون عبادت و جهاد تلقی شده است. اگر سالک، میان طریقت و زندگی خود مرزی قرار دهد آنگاه دو قطبی و دو چهره میشود. از این جهت حرمت و خدمت در معنایی که مد نظر شیخ صفی است این مرز را بر میدارد و طریقت را با زندگی انسان میآمیزد. زیرا که در عرفان چیزی به عنوان زندگی خصوصی و حریم شخصی وجود ندارد. زندگی هر سالک، طریقت اوست و طریقت او زندگیِ اوست. در چنین حالتی، از فدا کردن جان و مال ابایی نیست. در نتیجه فداکاری، اخلاص، ایثار و بسیاری از سجایای دیگر آرام آرام در وجود سالک ظهور پیدا میکند. در عرفان کارهای مهم و غیر مهم معنا ندارد بلکه همه چیز مهم است و باید سلوک را از همین کارهای به ظاهر معمولی و غیر مهم شروع کرد.
در عرفان شرق دور از جمله «ذن» زمانی که استاد، شاگرد را میپذیرد او را به انجام کارهای بدنی مشغول میکند و از همین کارهایی که معمولی به نظر میآید شروع میکند زیرا که انسان عادت دارد که کارهای معمولی را روزمره تلقی کند و همچنین با نگرشی غلط و از روی عادت به انجام آن اقدام کند. بعضی از کسانی که در طریق «ذن» وارد میشوند ابتدا تصور میکنند که زمانی که وارد شدند به آنها کارهای خارق العادهای یاد داده خواهد شد ولی در کمال حیرت میبینند که باید زمین را تمیز کنند، ظرفها را بشویند، هیزم بشکنند و خیلی از کارهای دیگر. چنین کسانی با خود میگویند که اگر قرار است هیزم بشکنیم و ظرف بشوییم که همین کارها را در منزل خود انجام میدادیم. پس حسن این طریق چیست؟
حسن طریقت این است که در آنجا کسی وجود دارد که میداند از همین کارهای کوچک که شخص به انجام دادنش عادت دارد چگونه استفاده کند تا او را به بصیرتی مافوق فهم امروزش برساند.
در انتها بايد گفت كه شیخ صفی الدین نیز مانند شیخ ابوسعید ابوالخیر، مولوی و بسیاری دیگر از عرفا یک چهرهی مردمی است و از آن دسته انسانها نیست که با عزلت و فرار از مردم، گوشه گیری اختیار کند آنچنان که شیخ ابوسیعد ابوالخیر میگوید که مرد آن است که در میان مردم زندگی کند و یک لحظه از یاد خدا غافل نباشد. مردمی بودن شیخ صفی را میتوان در میان حکایات و گفتههای مربوط به او دریافت. و اصولا مناقب چنین افرادی توسط ارادتمندان به رشتهی تحریر در میآمده است.