دکتر ح. م. صدیق
ملک الشعرای بهار بیر شعرینده دئییر:
احمدای سید اشرف خوب بود،
احمدا[1] گفتن از او مطلوب بود،
شیوهاش مرغوب بود.
سبک اشرف تازه بود و بیبدل،
لیک «هوپهوپنامه» بودش در بغل،
بود شعرش منتحل.[2]
محمد تقی بهار بورادا ایستیر دئسین کی سید اشرف گیلانی اؤز شعرلرینی، هوپهوپنامهدن سرقت ائدیب، اؤز آدینا معروف ائتمیشدیر.
البته بیلیریک کی محمدتقی بهار، حتی اؤز تخلّصونو «بهار شیروانی»دن آلمیشدیر و اونون بیر چوخ شعرلری و قصیدهلرینی اؤز آدینا معروف ائتمیشدیر.[3]
حال بو کی نسیم شمال، صابرین شعرلرینی اوغورلامامیش، بلکه اونلاری ترجمه ائتمیشدیر. بو بارهده یحیا آرینپور دئییر:
«... به اندیشهی من چون هر دو روزنامه، غرض سیاسی و تبلیغاتی واحدی داشتند و مضمون اشعار از روح مردم سرچشمه میگرفت و از زبان آنان سخن میگفت، کوچکترین توجهی که گوینده کیست نداشتند و تنها به این خرسند بودند که زن و مرد و پیر و جوان و باسواد و بیسواد، آنها را بخوانند و دست به دست بگردانند.»
بیزیم نظریمیزده اگر محمدتقی بهار، هم آد و شهرتینی بهار شیروانیدن آلمیش و همده او مرحومون اؤز ال یازیسی ایله یازدیغی و اونا هدیه ائتدیگی دیوانین شعرلرینی اؤز شعرلری کیمی معروف ائتمیشدیر، سید اشرف الدین گیلانی ایسه میرزا علیاکبر صابردن هم مضمون و همده شعر قالبی استقراض ائتمیشدیر. بهارین ایشی «انتحال»، نسیم شمال ـین ایشی ایسه «استقراض»دیر. نسیم شمال، صابردن اوتوز شعر استقراض ائتمیشدیر.
بورادا نسیم شمال ـین صابردن استقراض ائتدیگی بیر نئچه قطعه شعرینین یالنیز ایلک بیتلرینی بیر- بیرینین قارشیسیندا نقل ائدیریک:[4]
هوپ هوپ:
|
نسیم شمال:
|
نه خبر وار مشدی؟- ساغلیغین- آز چوخدا گئنه؟ |
-کبلاباقر- بلیآقا! – چه خبر؟- هیچ آقا. |
غزئت آلمیش حاجی احمدده- پاه اوغلان، نمنه؟ |
- چیستاین غلغلهها- غلغل نی پیچ آقا. |
پاه، آتونان، نه آغیر یاتدی بو اوغلان، اؤلوبه! نهده ترپنمهییر اوستوندهکی یورغان، اؤلوبه!
|
وای بر من مگر این ملت نادان مرده! داد و بیداد مگر این همه انسان مرده! |
فعله! اؤزونو سن ده بیر انسانمی سانیرسان؟ پولسوز کیشی، انسانلیقی آسانمی سانیرسان؟ |
ای فعله، تو هم داخل آدم شدی امروز. بیچاره چرا میرزا قشمشم شدی امروز؟ |
سن بیلهسنمیش بالام، آی بارک الله سنه! فسق ایمیش امرین تمام، آی بارک الله سنه!
|
اشرف والا مقام، آی بارک الله به تو! شاعر شیرین کلام، آی بارک الله به تو! |
چاتلاییر، خان باجی، غمدن اورهگیم، قاووشوب لاپ آجیغیمدان کورهگیم.
|
خانباجی، غافلی از شوهر من، که چه آورده بلا بر سر من؟ |
آخ، نئجه کئف چکمهلی ایام ایدی، اونداکی اولاد وطن خام ایدی!
|
آخ عجب ایام خوشی داشتیم! صحبت و احکام خوشی داشتیم! |
آلتمیشایللیک عمریم اولدو سنده برباد، اردبیل! بیرده نامردم اگر ائتسم سنی یاد، اردبیل!
|
هستاندر شهر مسکو خاطرم شاد ای پدر! احمقم من گر ز قزوین آورم یاد ای پدر! |
ملا، سنه ائیلهییرم مصلحت، سؤیله گؤروم ائولنیم ائولنمهییم؟ آلتمیشی سنّیم ائلهییبدیر گذشت، بیر قیز آلیب ائولنیم ائولنمهییم؟
|
شب عید است، ای ملا ندانم، زر از مخزن بگیریم یا نگیریم. بود عمر من از هفتاد افزون، بفرما زن بگیرم یا نگیرم. |
وکیل:حقسیزهحقلیدئییببیرچوخگناههباتمیشام. حکیم:دردیتشخیصائتمهییب،قوم اقربا آغلاتمیشام.
|
وکیل:- منوکیلمازهمهعالموکالت میکنم. حکیم:منطبیبماندراینطهرانطبابت میکنم. |
کوچه ده توللان،ای اوغول،صنعتین اولمور، اولماسین صنعته، درسه، مکتبه رغبتین اولمور، اولماسین!
|
اگر علم و صنعت نداری به من چه؟ به تحصیل رغبت نداری به من چه؟ |
اَشهَدُ بِاللهِ العَلیِ العَظیم، صاحب ایمانم، آ شیروانلیلار! یوخ یئنی بیر دینه یقینیم منیم، کهنه مسلمانم، آشیروانلیلار!
|
باز شده وقت سخنپروری، جعفریام، جعفریام، جعفری، اشهد بالله العلی العظیم، در خط اسلام منم مستقیم! |
- گؤرمه! - باش اوسته، یومارام گؤزلریم. - دینمه! - مطیعم، کسهرم سؤزلریم.
|
- دست مزن! – چشم، ببستم دو دست، - راه مرو! – چشم، دو پایم شکست. |
مولدایی، سالمادی ائل دیل بوغازا. عیبی یوخ، گرچه قویولدوق لوغازا، یاز بو اعلانیمیده بیر کاغازا: آچمیشام ریده گئنیش بیر ماغازا، چوخ اوجوز قیمته هر شئی ساتیرام، آی آلان! مملکت ری ساتیرام!
|
حاجی، بازار رواج است رواج، کو خریدار؟ حراج است حراج! میفروشم همهی ایران را، عرض و ناموس مسلمانان را، رشت و قزوین و قم و کاشان را، بخرید این وطن ارزان را، یزد و خوانسار حراج است، حراج! کو خریدار؟ حراج است حراج!
|
بیر قوجایام چاق نرکیمی یاشارام!
دؤرد آروادی بیر - بیرینه قوشارام!
|
گرچه من پیرم و خم گشته ز پیری کمرم، از جهان بیخبرم! چار زن دارم و در فکر عیال دگرم، از جهان بیخبرم! |
بلایفقره دوشدون، راضی اول، بیچاره، صبر ائیله! اوزون اولدویسه گر کلفت یانیندا قاره، صبر ائیله.
|
صبر کن، آرام جانم، صبر کن ... صبر کن دردت به جانم، صبر کن... |
صابرین ملانصرالدین نشریهسینده «ای آلان! مملکت ری ساتیرام» مطلعلی شعری چاپ اولاندان سونرا، سید اشرف، اؤز نشریهسی نسیم شمال دا بئله یازدی:
«ملاعمو، ملت آرام نگرفت و آسودهام نگذاشت. باشد، بگذار سر به سرمان بگذارند. حالا این اعلان مرا در روزنامهات بنویس که مغازهی بزرگی در تهران باز کرده و همه چیز به بهای ارزان میفروشم.
بنویس که در مغازهام از جام جم و پرچم کی و تخت قباد هر چه دلت بخواهد پیدا میشود. اگرچه بعضی از ایرانیها میخواهند بازارم را کساد کنند، اما من آنها را به چیزی نمیشمارم. کو خریدار؟ مملکت ری و کشور کی میفروشم!
اینها جز این که فکرم را ناراحت کنند، به چه درد میخورند؟ «آب شور» به پدر بزرگم وفا نکرد، چه فرزند ناخلفی باشم که «قصرشیرین» - آن یادگار شاهان کیان- را نفروشم!
حکم و فرمان از من، خانه و اسرارش از من، عرض و ناموس و عار و مصلحت کار و دولت قاجار همه از من است. به که مربوط است که من هر چه دارم میفروشم؟ کو خریدار ...»[5]
بیر آی سونرا نسیم شمال ین 45 ـنجی نمرهسینده بو شعری چاپ ائلهدی:
حاجی، بازار رواج است رواج،
کو خریدار؟ حراج است حراج.
میفروشم همهی ایران را،
عرض و ناموس مسلمانان را،
رشت و قزوین و قم و کاشان را،
بخرید این وطن ارزان را،
یزد و خوانسار حراج است حراج!
کو خریدار؟ حراج است حراج!
دشمن فرقهی احرار منم،
قاتل زمرهی ابرار منم،
شیخ فضل الله سمسار منم،
دین فروشنده به بازار منم،
مال مردار حراج است حراج،
کو خریدار؟ حراج است حراج!
با همه خلق عداوت دارم،
دشمنی با همه ملت دارم،
از خود شاه وکالت دارم،
به حراج از همه دعوت دارم،
وقت افطار حراج است حراج،
کو خریدار؟ حراج است حراج.
شهر نو اردوی ملی زده رج،
متفرق شده قزاق کرج،
گر که دیوانه شوم نیست حرج،
جز حراجم نبود راه فرج،
رخت زرتار حراج است حراج،
کو خریدار؟ حراج است حراج!
طبل و شیپور و علم را کی میخاد؟
شیر خورشید رقم را کی میخاد؟
تخت جمشید عجم را کی میخاد؟
تاج کی، مسند جم را کی میخاد؟
اسب و افسار حراج است حراج،
کو خریدار؟ حراج است حراج.
میدهم تخت کیان را به گرو،
میزنم مسند جم را به الو،
میکشم قاب خورش را به جلو،
میخورم قیمه پلو، قرمه پلو ... [6]
نسیم شمال ایله علاقهدار بونودا قید ائتمهلیییک کی او جوانلیغیندا تبریزده یاشامیش، اورادا عربجه صرف و نحو، منطق، هیئت، نجوم، جغرافیا و باشقا رایج علملری تحصیل ائتمیشدیر. اونون بئله بیر شعریده واردیر:
در ره تبریز با سوز و تعب،
خدمت پیری رسیدم نیمه شب.
آن قلندر چون مرا دیوانه دید،
مست از جام می جانانه دید،
کرد تعلیمم همه اسرار حق،
گشت روشن روحم از انوار حق.
پس از آن جا سوی گیلان آمدم،
مست از صهبای عرفان آمدم.
در هزار و سیصد و بیست و چهار،
چون که شد مشروطه این شهر و دیار.
کردم ایجاد این نسیم نغز را،
عطر پاشیدم ز بویش مغز را.
نسیم شمال نشریهسینین ایلک نمرهسی 2 شعبان 1325 هـ . گونونده نشر اولموشدور. سید اشرف، ملانصرالدین نشریهسینی اؤزونه اولگو ائدرک اؤز نشریهسینی چاپ ائدیردی. ولاکن ملانصرالدین نشریهسی خلافینا، بوتون شعرلری و یازیلاری فقط اؤزو یازیردی. 1326 ـینجی ایلک مجلس بومباردمان اولدوقدان سونرا، نسیم شمال نشریهسیده توقیف ائدیلدی. ستارخان تهرانی فتح ائتدیکدن سونرا، 1327 ـنجی قمری ایلینده بیر داها نشره باشلاندی. هجری قمری 1345 ـنجی ایلده سید اشرف بعضی شعرلرینی حتی هوپهوپ امضاسی ایله نشر ائدیردی. مثلا 26 جمادی الاول 1334 هـ. تاریخلی 20 ـنجی نمرهده نشر اولان آشاغیداکی شعر آلتینا هوپهوپ امضاسی قویوبدور:
بچه جون داد مکن آلولو میاد،
داد و فریاد مکن آلولو میاد.
خفه شو، آلولو میاد میبردت،
در لب آب روان میدردت.
لقمه- لقمه سر پا میخوردت.
از وطن یاد مکن آلولو میاد،
بچه جون داد مکن آلولو میاد.
سید اشرفـین صابره بنزهتمهلری آراسیندان میرزا علی اکبر صابرین بیر مجلسده اون ایکی کیشینین صحبتی شعرینه بنزهتمه اولاراق، سید اشرف ـین «اون دؤرد کیشینین بیر مجلسده صحبتی» صابرین «ای داد بیداد اردبیل» شعرینه بنزهین، قزوینلی بیر تاجر اوغلونون مسکودان آتاسینا یازدیغی مکتوب، صابرین «سؤال و جواب» شعرینه اوخشادیلاراق، «شلاق» آدلی طنزپارهسینی صابرین «احوال پرسانلیق و یا خود قونوشما» شعرینه بنزهتمه اولاراق، سید اشرف ـین «سوال جواب و تکفیر» آدلی طنز پارهسینی نمونه گؤسترمک اولار.
1345 قمری (1309 ش.) ایلینده تهراندا اونا «دیوانه» آدی قویوب، دلی خانا (= تیمارستان) یا سالدیلار. نئچه ایل سونرا (1352 ق. / 1313 ش.) وفات ائتدی. اونون مشکوک اؤلومو بارهسینده محمد اسماعیل وطنپرست یازیر:
« نگارنده برای روشن شدن حقیقت ماجرا و چگونگی انعکاس بیماری اختلال حواس سید اشرفالدین به دورهی سیزدهم و چهاردهم هفتهنامهی نسیم شمال مراجعه کردم و با مروری به مندرجات شمارههای این دو سال به مسائلی برخورد کردم که نقل پارهای از آنها ممکن است تا حدودی روشنگر قضیه و رازگشای معمایی گردد که در ذهن شادروان سعید نفیسی خطور کرده و تا پایان عمر پر بار وی همچنان برایش لاینحل باقی مانده است.
قبلا باید یادآور شوم که هفتهنامهی نسیم شمال از آغاز انتشار در تهران تا سال سیزدهم آن که گویا مقارن با پیش آمد مسمومیت و اختلال حواس مدیر آن است تمام مندرجات آن به صورت منظوم و اغلب فکاهی و انتقادی و اثر طبع خود سید اشرف الدین بوده است.
در سال سیزدهم در کنار اشعاری که در هر شماره به امضای اشرفالدین حسینی چاپ شده و اشعار و مقالاتی هم به امضای اشخاص دیگر به چشم میخورد این موضوع که بر خلاف روال همیشگی روزنامهی مورد علاقهی مردم بوده در آن موقع نظر عدهای را جلب کرده است که بر اثر آن به دفتر روزنامه، نامههایی نوشته و توضیح خواستهاند، چنان که گردانندگان نسیم شمال در صدد پاسخگویی برمیآیند و این پاسخ در صفحهی اول از شمارهی نهم سال سیزدهم بدین شرح درج شده است:
«رفع المحذورات- چون مراسلات عدیده به اداره رسیده و استفسار شده که روزنامهی شریفهی نسیم شمال آیا به همان نظریات مدیر سابق آن اشرفالدین الحسینی دام بقائه اداره میشود یا به توسط دیگری نشر میگردد، اینک خوانندگان محترم را مستحضر مینماییم که جریدهی مقدسهی نسیم شمال همان ترتیب که بوده در تحت فکر و قلم اشرفالدین تراوش مینماید و از اول شروع به این جریده تا به امروز احدی دخالت نداشته و ندارد چرا که زحمتها کشیدهایم، شربتها چشیدهایم. فقط اشعار هر یک از شعرای محترم که قابل توجه باشد درج خواهد شد و هیچ کس به هیچ عنوان عضویت در این جریده ندارد و نخواهد داشت.
نسیم ما که در میخانه ساقی است،
ز شعر اشرف الدین باز باقی است.
امضاء اقل السادات اشرف الدین حسینی.»
تا آن جا که ما سعی کردیم در شمارههای سال 13 و 14 نسیم شمال هیچ گونه خبری را که حاکی از بیماری و بستری شدن اشرفالدین در تیمارستان باشد در روزنامه نیافتیم و در نخستین شمارهی سال چهاردهم که به تاریخ پنجشنبه 9 جمادی الاول 1352 مطابق 9 شهریور ماه 1312 منتشر گردیده، در صفحهی اول عکسی از صاحب امتیاز و مدیر اشرفالدین حسینی نشسته و در حال نوشتن گراور شده و مطالب زیر نیز در کنار آن به چاپ رسیده است:
«سال چهاردهم- امسال سیزده سال تمام است که نسیم شمال تهران منتشر میگردد. امروز وارد سال چهاردهم شدیم:
شهرت شعر نسیم اندر فلک،
ریخته شربت به جام هر ملک،
از نسیمت اهل تهران دلخوشاند،
شهرهای خوب ایران دلخوشاند.
بیست و چهار سال پیش موقعی که در گیلان هیچ روزنامه وجود نداشت نسیم شمال را ما دایر کردیم. ملت را به حق پرستی و رفتار به قواعد اسلام بازداشتیم و سپس به تهران آمده و مدت سیزده سال به وظیفهی خود مشغول گشتیم. الحمد لله چیزی نوشته نشد که در حضور عقلا و دانشمندان اسباب خجلت و شرمندگی شود به رزق مقسوم ساختیم به مدح و مذمت دیگران نپرداختیم. آنچه تکلیف شرعی ما بود نوشتیم. به حرفهای بلهوسان گوش نداده به صراط مستقیم که در خیال ما راسخ بود رفتار نموده، از هزاران هزار آبونهجات صرفنظر نمودیم که مبادا یک نمره در سال تعطیل افتد و در جواب آخرت گرفتار آئیم:
بود زحمتها برای آخرت،
در جهان دیدم بقای آخرت،
هر که از بهر خدا اقدام کرد،
شاد گردد در سرای آخرت.
در هر صورت رأی ما این است و عقیدهی ما چنین است از بس که در مدت این یک سال برای ما از هندوستان و سایر شهرهای ایران عریضهنگار شدند و دو چیز از ما خواستند یکی آبونمان سالیانه، یکی هم عکس این بود که این فقیر عجالتاً عکس را حاضر نموده در جریده طبع کردم اما در بابت آبونمان، کار در دست خداست (ماشاءالله کان لم یشاء لم یکن) باری امیدواریم در سال جاری با تأییدات و توفیقات قادر متعال طرز و سبک و عقیدهی خودمان را از دست نداده و سعی کنیم روزنامه حتی المقدور آسانتر و مفیدتر بنویسیم تا زن و مرد بهره برده نزد خدا و وجدان، مملکت و هموطنان عزیز رو سفید و مفتخر باشیم:
اهل ایران را رسید اقبال نو،
از وجود دوستان اجلال نو،
در کمال عشق میگوید نسیم،
نامهمان داخل شده در سال نو.
اشرف الدین الحسینی.»
طبق نوشتهی بالا ظاهراً سید اشرف الدین تا آغاز سال چهاردهم انتشار نسیم شمال یعنی قریب هفت ماه قبل از اعلان خبر وفاتش در نهایت تندرستی به ادامهی کار خود مشغول بوده است.
در شمارهی 22 مورخ پنجم بهمنماه خبر درگذشت عارف قزوینی – شاعر ملی- درج گردیده و سه شماره بعد یعنی در تاریخ 26 بهمن ماه 1312 در صفحهی 6 نسیم شمال در رثاء عارف [شعری] به چشم میخورد که امضاء اشرف الدین در ذیل آن است. از این قرار اشرف الدین تا اواخر بهمن ماه همان سال (شماره 25 ) از سلامت عقل برخوردار بوده که علاوه بر شعری که در صفحهی اول تحت عنوان «مذهب و جوانان» از او چاپ شده در رثاء عارف قزوینی نیز شعری سروده و بر فقدان او نالان و دریغاگویان شده است. همراه با تغییراتی محسوس که به تدریج در شمارههای سال چهاردهم به چشم میخورد در شمارهی 23 مورخ یازدهم بهمن 1312 برخلاف معمول سید اشرف که از قبول آگهی و حق الاشتراک به شدت احتراز داشت در سرلوحهی روزنامه نوشته شده «اعلانات صفحهی اول و دوم دو ریال، بقیهی صفحات یک ریال» و در صفحهی اول آن در ستونی تحت عنوان «آبونمان روزنامهها» پس از چندین سطر مقدمه چنین نوشته شده «... راجع به آبونمان و مشترک شدن روزنامهی ما بدون اغراق دو هزار و پانصد بلکه بیشتر کاغذ آمده است ولی ما از آن جایی که نمیخواستیم یک مسئولیت چند هزار نفری را در گردن بگیریم لذا قبول ننمودیم ولی دیگر چاره نیست زیرا چند مراسلهی اخیری که از طرف چند نفر از بزرگان این شهر و هندوستان از برای ما رسیده و ما را مجبور به قبول مشترک داشتن و تقبل اعلان درج نمودن نمودهاند، علیهذا ما هم در مقابل، یک شرط را پیشنهاد میکنیم و آن این است که اولا باید تقاضای کتبی از برای درخواست روزنامهها فرستاده شود و ثانیاً به رسیدن یک شماره وجه ناقابلش ارسال گردد و الا فرستاده نخواهد شد. من الله التوفیق و علیه التکلان.
نسیم شمال.»
در همین شماره، مقالهی دنبالهداری تحت عنوان «مسجد مسلمین در پاریس» درج گردیده که نویسندهی آن در صدر مقاله با این عنوان «به قلم آقای ساعی» معرفی شده است و این آقای ساعی شعر هم میگفته و در برخی از شمارهها اشعاری به امضای وی دیده میشود.
در شمارهی 26 مورخ سوم اسفند که در هشت صفحه با مرکب آبی انتشار یافته در صفحهی ششم شعری به امضای اشرفالدین حسینی تحت عنوان «رفت» چاپ شده که هر چند به بهاریه میماند ولی بر خلاف اشعار سابق او نه اجتماعی است و نه کاربردهای خاص او را دربر دارد بلکه بیشتر ناپایداری دنیا و جهان دیگر را تداعی میکند.
دیگر این که در صفحهی پنجم این شماره تحت عنوان «تصمیم ادارهی ما» مطالبی درج شده که طی آن دگرگونیهایی را که متدرجاً و به طرز آشکاری در روزنامه حادث شده توجیه کرده است. آن مطالب چنین است:
«تصمیم ادارهی ما از برای صفحات روزنامه بر این شده است. از این به بعد چهار صفحهی اول را از برای اشعار شعرای محترم و بعضی مطالب روزمره و دو صفحهی آن را از برای مقالات ادبی و دینی و علمی و دو صفحهی دیگر را فکاهی تمام نماییم زیرا قارئین این نامه که تعدادشان از 5 و 6 هزار نفر تجاوز میکند از همه قبیل اشخاصی هستند: اعیان، اشراف، کاسب، اداری، محصله، عامی و عوام. پس باید ما روزنامه را عام المنفعه نماییم. یعنی از برای هر دسته یک قسمتی را قرار دهیم. ان شاء الله.
نسیم شمال.»
در پایان آخرین صفحهی روزنامه (صفحه هشتم) مدیر داخلی محسن حریرچیان ساعی اعلان شده است که البته این آقای ساعی که بعد از سید اشرفالدین صاحب امتیاز و مدیر نسیم شمال شد و چند سالی روزنامه را با سبکی دیگر انتشار داد و در دو سال آخر حیات سید با او همکاری داشت و اشعار و مقالاتی به امضای او در دورهی 13 و 14 دیده میشود. در شمارهی 28 و 29 نیز اشعاری به امضای اشرفالدین حسینی چاپ شده ولی در شمارهی 30 مورخ چهارشنبه 5 ذیحجه 1352 برابر با اول فروردین ماه 1313 ناگهان همان عکس نشستهی سید در صفحهی اول روزنامه داخل کادر سیاه کمرنگ گراور شده و این عبارات در ذیل آن درج گردیده است:
«با کمال تأسف، وفات و رحلت ناگهانی آقای سید اشرفالدین نسیم شمال را در 29 اسفند به خوانندگان جریده بوسیلهی آخرین شمارهی روزنامه اعلام میداریم. شرح حال و کیفیت زندگانی وی عنقریب در جراید و مجلات طبع خواهد شد.
ساعی.»
به طوری که ملاحظه فرمودید در مواقعی که سید تحت بهانهی اختلال حواس در بیمارستان به سر میبرده، نه تنها خبر آن در روزنامهی نسیم شمال منتشر نگردیده، در تمام شمارههای نسیم شمال شعرهایی به امضای اشرف الدین وجود دارد، حتی در آخرین شماره که خبر مرگ سید را دربردارد یک شعر تحت عنوان «شب عید است پلو باید خورد» و پاسخی به یک خواننده به امضای اشرف الدین حسینی در آن به چشم میخورد، با این وصف در مورد سابقهی بیماری و علت مرگ و وقوع حادثه و مراسم دفن و کفن وی اصلا سخنی به میان نیامده و این همان است که مرحوم سعید نفیسی با شگفتی آن را «یکی از بزرگترین معماهای حوادث» دوران زندگی خود به شمار آورده و هنوز هم که در حدود نیم قرن از درگذشت سید اشرف الدین میگذرد متأسفانه ماجرای پایان زندگی وی به درستی روشن نشده و همچنان در پردهی ابهام فرو رفته است.»
اونون وفاتیندان سونرا، 1313 شمسی ایلینده محسن الحسنی حریرچیان ساعی باش یازارلیغی ایله بیر داها نسیم شمال آدلی بیر نشریه انتشارا باشلادی.
سعید نفیسی اونو دلیخانایا سالما ایله علاقهدار یازیر:
« او را به تیمارستان شهر نو بردند و اطاقی در حیاط عقب تیمارستان به او اختصاص دادند ... من نفهمیدم چه نشانهی جنون در این مرد بزرگ بود! همان بود که همیشه بود. مقصود از این کار چه بود؟ این، یکی از بزرگترین معماهای حوادث این دوران زندگی ماست. خبر مرگ او را هم به کسی ندادند. آیا راستی مرد؟ - نه هنوز زنده است و من زندهتر از او نمیشناسم.»[7]
بورادا بونودا قید ائدهلیم کی سید اشرف ـی ده، صابر کیمی تکفیر ائدنلر اولموشدور. او، بو تکفیرلره جواب اولاراق «جعفریام» شعرینی یازمیشدیر:
باز شده وقت سخنپروری،
جعفریام، جعفریام جعفری!
اشهد بالله العلی العظیم،
در خط اسلام منم مستقیم.
شاهد حالم ورقات نسیم،
هستم از آلایش تهمت بری،
جعفریام، جعفریام جعفری!
مذهب اسلام بود دین من،
محکم و عالی است قوانین من،
شاهد من درج مضامین من،
نمره به نمره همه دعوتگری،
جعفریام، جعفریام جعفری!
هست چهل سال قلم میزنم،
با قلم صدق، رقم میزنم.
در ره اسلام قدم میزنم،
رنجبران بر سخنم مشتری،
جعفریام، جعفریام جعفری!
رهبر ما میرمحمد بود،
احمد و محمود و محمد بود،
بر همه آفاق سرآمد بود،
کیست جز او لایق پیغمبری؟
جعفریام، جعفریام جعفری!
مشعل نورانی عرفان منم،
تابع حق، حافظ قرآن منم.
تازه رسان، کهنه مسلمان منم،
هست به دستم علم حیدری،
جعفریام، جعفریام جعفری!
هم پدرانم علما بودهاند،
از شهدا و سعدا بودهاند.
ناشر احکام خدا بودهاند،
شهرهی آفاق به دینپروری
جعفریام، جعفریام جعفری!
مادرم از مهر علی شیر داد،
بر دهنم نام محمد نهاد.
کی رود آن زحمت مادر ز یاد،
به به از آن مرحمت مادری،
جعفریام، جعفریام جعفری!
شعر به توحید خدا گفتهام،
منقبت آل عبا گفتهام،
مرثیه بهر شهدا گفتهام،
کم نیام از جودی و از جوهری
جعفریام، جعفریام جعفری!
در صدد یاوهسرایی نیام،
طالب الفاظ هوایی نیام.
بابی و شیخی و بهایی نیام،
شیوهی من صنعت من شاعری،
جعفریام، جعفریام جعفری!
من به ترقیّ وطن طالبم،
بر همه از لطف خدا غالبم،
نسل علی بن ابیطالبم،
بر همه دارم صفت برتری،
جعفریام، جعفریام جعفری!
بو شعرده صابرین:
اشهد بالله العلی العظیم،
قائل قرآنم آ شیروانلیلار!
مطلعلی شعرینه بیر نظیره اولاراق یازیلمیشدیر.
[1] احمدا: فکاهیلر و طنز پاره شعرلر.
[2] منتحل: سرقت اولموش، اوغورلوق ائدیلمیش.
[3] همراز تبریزی، رضا. مجلهی آذر تورک، شماره اول، خرداد 1385.
[4] بو مقایسه از صبا تا نیما کتابی (ج 2، ص 65- 67 ) یندان نقل اولونور.
[5] از صبا تا نیما، ص 67.
[6] از صبا تا نیما، ص 68.
[7] سپید و سیاه مجلهسی، شهریور 1334 ش. (! از صبا تا نیما، ج. 2، ص. 64).