عنوان مقالهی سوّم «حافظ و شهریار» نام دارد و دکتر حسین محمدزاده صدیق برای کنگرهی جهانی حافظ که در سال 1368 در شیراز برگزار شد، تهیّه کرد؛ ولی هیئت اجرایی کنگره مانع از ارائهی آن شدند و مانند بسیاری از کنگرههای علمی، استاد شجاعانه تسلیم خواستهای برخی طیفهای اجرایی نشد که شرح آن در کتاب «در میدان کنگرهها» آورده شده است. این مقاله را هیئت علمی کنگره با درجهی ممتاز ارزیابی کرده است.
خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی به لحاظ آن که با قرآن انسی کم نظیر داشت و قاری و مقری زبردستی بود، شعر خویش را هم در دیار معنی و محتوی و مضمون و هم در کسوت لفظ و فرم و بیان، به درجهی فرا بشری رسانیده است و هم از این روست که با نفس صدقی که داشته لَسان الغیب نام گرفته است و نام و تأثیرش مرزهای جهان اسلام را درنوردیده و گستردگی جهانی یافته است.
«یوهان فولفگانگ گوته» Johann wolf jang goethe)) – نامبردارترین شاعر آلمانی، حافظ را در کمال حیات خود، معشوق معنوی خویش میدانست و در اواخر عمر سالها در به روی خود بست و با حافظ خلوت کرد و در شأن او «دیوان شرقی» (west – ostlicher diwan ) را سرود.
در جایی از این دیوان گوید:
«ای حافظ خود را با تو برابر نهادن جز نشان دیوانگی نیست. تو آن کشتیای که مغرورانه باد در بادبان افکنده است تا سینهی دریا را بشکافد و پای بر سر امواج نهد، و من آن تخته پارهام که بیخودانه سیلی خور اقیانوسم. در دل سخن شورانگیز تو، گاه موجی از پس موج دیگر میزاید و گاه دریایی از آتش به تلاطم میآید، اما مرا این خیزابه در کام فرو میبرد و غرقه میکند. حافظ ای شاعر شاعران جهان! دلم میخواهد چون تو شعری بسرایم که در آن نخست به معنی اندیشم و سپس بدان لباس الفاظ زیبا بپوشم.»[1]
«فردریک نیچه» نیز Friedrich nietzscheکه پیوسته دنبال انسان متعالی و ابرمر (bermann ) بود، حافظ را میخانه و بادهی خود میداند و میگوید:
« ای حافظ شیراز! بلندی هر قله نشانی از عظمت تو و عمق هر دریا آیتی از کمال توست. سخن تو، خود شراب مستیبخش خردمندان جهان است، دیگر شراب انگور میخواهم چه کار!»[2]
به دنبال گوته و نیچه، «فریدریک بونگر» (friedrich junger) (متولد در 1899 م. ) حافظ را «استاد غزلسرایان جهان» میشناسد و میگوید:
«ای حافظ شیرازی، جهان از نغمههای آسمانی تو سیراب است. اعجاز خود را از قرآن خود میدانی. این اعجازات زنگ غم از آینهی دلِ ما میزداید و خود بینان آلود دامن را به راه میآورد. ای حافظ تو را میبینم که سرمست از بادهی خرد ناب هستی و بر پیشانی خود تاجی از گلهای سرخ نهادهای و غزلت عالمی را سرمست میکند، پیرانهسر جوانی از سر میگیری و پردهی ریا و تزویر را پاره میکنی.»[3]
«لئون لوکلر» (Leon leclere) شاعر فرانسوی (متولد در1874) نیز در دیرسالی مجموعه شعری با عنوان(Diwan) منتشر کرد، در جایی از آن میگوید:
«حالا دیگر همچون حکیمی سالخورده شدهام، موهایم چون موی زائران کوفته و فرسوده، سپید شده است و چهرهام پرچین است و از سمرقند تا بخارا شعرهای حافظ شیراز را در بزم خردورزان میخوانم.»[4]
معروف است که «انگِلْس»، یار و همکلاس «مارکس»، که تحت تأثیر او ماده را مقولهای فلسفی میدانست،[5] اما مانند «لنین» آن را واقعیتی ملموس و قابل رؤیت نمیپنداشت،«دیالکتیک» را از این بیت حافظ استنباط کرده است:
از خلافْ آمدِ عادت بطلب کام که من،
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم!
و طبق این تئوری، تکامل برای حافظ در ذات احدیّت متوقف میگردد و برای انگلس تکاملی است که نقطهی پایان ندارد! ( وَ فِی کُلِّ شَیْیءٍ لَهُ آیَةٌ- تَدُلُّ عَلَی انَّهُ واحِدٌ) این همه گستردگی جهانی و تأثیر بر گسترهی اندیشگی مغرب زمین که به مصداق«هر کسی از ظنّ خود شد یار من.» نصیب حافظ شده است، بیگمان معلول قرآنشناسی او، و تعصّب تاریخی عثمانیان در انتقال میراث فرهنگی اسلامی به اروپا بوده است. حافظ ستایی و حافظ شناسی در ادب عثمانی نیز مدیون توجه سخنسرایان آذربایجان به این شاعر جادو بیان شیراز بوده است. اصولاً حافظ ستایی و توجه به خلاقیت این شاعر قرآنی، در میان شاعران عارف آذربایجان، از روزگار خود حافظ شروع شده و در تاریخ ما به سنّتی بدل گشته است.
از همروزگاران آذربایجانیِ حافظ، سید عمادالدین نسیمی را میشناسیم که تغزّل عرفان آذری را با نام حافظ عجین کرده است از نسیمی تا سید محمد حسین شهریار که هم روزگار ما بود، کمربند زرین حافظ ستایی مجموعهی شعر و ادب این دیار را دربر گرفته است.
عماد الدین نسیمی تقریباً 20 سال از فرجامین سالهای زندگی حافظ را درک کرده است. او، در بسیاری از غزلیات خود، خطاب به حافظ مطالبی دارد، از جمله در غزل به مطلع:
بیا، ای گنج بی پایان چو خود ما را توانگر کن،
مس بیقیمت ما را به اکسیر نظر زرکن.
میگوید:
ملک را مینهد خطش چو طفلان لوح در دامن،
الا ای حافظ قرآن تو این هفت آیت از برکن.
چو مست از روی شمس الدین نشانی شمس خاور را،
بیا در روی شمس الدین سجود شمس خاور کن.[6]
به اسم شمسالدین و حافظ بارها در دیوان نسیمی برمیخوریم که توجه و علاقهی وی را به حافظ نشان میدهد. او حتی به استقبال برخی از غزلهای حافظ رفته است. مانند این غزل:
تکیه کن بر فضل حق ای دل ز هجران غم مخور،
وصل یار آمد شوی زو خرم ای جان غم مخور.
همینگونه اخلاف بلند آوازهی نسیمی چون ملک الشعراء حبیبی، شاه ختائی، کشوری تبریزی، صائب تبریزی، ملامحمد فضولی و قوسی تبریزی خواه در آثار و دیوانهای فارسی و خواه در سرودههای ترکی خود از حافظ نام میبرند.
ملا محمد بن سلیمان فضولی، اعجوبهی جهان شعر و اندیشه در قرن نهم و دهم در بیان مفاهیم عالی اندیشهی بشری، بسیاری از مضامین شعر حافظ را استقبال و اقتباس کرده است. مثلاً بیت:
بیابانگرد مجنوندان غم و دردیم سئوال ائتمه،
نه بیلسین بحر حالین اول که منزلگاهی ساحلدیر؟[7]
از این بیت حافظ:
شب تاریک و موج بحر و گردابی چنین هائل،
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها؟
و این بیت:
بیر پری زولفون دوتوب حالیندان آلدیم کام دل،
دور که چین مولکونو دوتدون هینددن آلدین خراج.[8]
از این بیت حافظ:
دو چشم شوخ تو بر هم زده ختا و حبش،
به چین زلف تو ماچین و هند داده خراج.
و یا این بیت:
واعظ بیزه دون دوزخی وصف ائتدی فضولی،
اول وصف سنین کلبهی احزانین اوچوندور![9]
که از این بیت حافظ:
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر،
کنایتیست که از روزگار هجران گفت.
و یا این بیت:
سجده دیر هر قاندا بیر گؤرسم آئینیم منیم،
خواه کافر، خواه مؤمن، دوت بودور دینیم منیم.[10]
که از بیت زیر از حافظ اقتباس شده است:
روزگاریست که سودای بتان دین من است،
غم آن کار، نشاط دل غمگین من است.
تأثّرات پارسیگویان آذربایجان از حافظ، نیاز به پژوهشی و تحلیلی گسترده دارد و خود موضوع کتابی تواند بود. این تأثیر بعد از فضولی، در خلاقیّت قوسی، صائب، سید عظیم شیروانی، سید ابوالقاسم نباتی، خورشید بانو ناتوان، حیران خانم، میرزا ابوالحسن راجی، حکیم ملّا محمد علی هیدجی، حاج رضا صرّاف، ملّا محمد باقر خلخالی، مرحوم یحیوی اردبیلی و جز اینها جای- جای مشهود است.
سید ابوالقاسم نباتی چندین غزل از حافظ را تخمیس کرده است و از آنها دیوانی ترتیب داده است و به این دیوان پیوسته فخر کرده است. یکی از این تخمیسها چنین است:
تا که در کشور دل عشق تو سلطان کردم،
گام اول به رهت نقد سر و جان کردم.
من نه امروز چو گل چاک گریبان کردم
سالها پیروی مذهب رندان کردم،
تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم.
با خبر باشی ایا رهرو سر منزل شاه،
تا چو یوسف نشوی دایرهی مرکز چاه.
راست این است که از همّت مردان الاه،
من به سرمنزل عنقا نه به خود بردم راه،
قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم.
تا شدم شانهکش زلف عروسان سخن،
خجل است از نفسم نافهی آهوی ختن.
بشنو این نکته که بهتر بود از دّر عدن،
از خلاف آمد عادت، بطلب کام که من،
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم .
کس ز عشق تو چو من زار و دل افگار مباد،
در همه عمر ندیدم نفسی خاطر شاد.
دارم از عهد صبی این سخن از پیر به یاد،
سایهای بر دل ریشم فکن ای گنج مراد،
که من این خانه به سودای تو ویران کردم.
قامتم از غم هجرت شده چون حلقهی نون،
شمعوش سوختم از شعلهی این سوز درون.
دوش در مصطبه از طعن حریفان زبون،
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون،
میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم!
حکم تقدیر نگردید به تدبیر درست،
تخم امید در این مزرع نابود نرست.
از سر صدق بخوان فاتحه، صلوات فرست،
نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست،
آنچه سلطان ازل گفت بگو، آن کردم.
شکرلله که دلم دوست ز دشمن بشناخت،
گنج اسرار تو را مفت به افسانه نباخت.
چون زلیخا دلم از آتش این بیت گداخت،
اینکه پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت،
اجر صبریست که در کلبهی احزان کردم.
کام خود یافتم از لطف شهنشاه عرب،
حسن نظمم شده، تا بلخ و بخارا وحلب.
من کجا فخر حسب نیست نیازم به نسب،
گر به دیوان غزل صدر نشینم چه عجب،
سالها بندگی صاحب دیوان کردم.
ای نباتی! به درآور لقبی چون حافظ،
تا بتابد به دلت شمع شبی چون حافظ.
نیست ممکن به تو بالله سببی چون حافظ
صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ،
هر چه کردم همه از دولتِ قرآن کردم.[11]
بزرگان و اندیشهورزان آذربایجان که کمر همت به تبلیغ صادقانهی آرمانهای اسلامی بسته بودند، بیش از هر شاعر دیگر به حافظ نظر داشتند؛ چرا که او را نماد آرمان گستر قرآنی خود میدیدند. این سنت پسندیدهی دیرینه را شهریار، شاعر سترگاندیش «حیدر بابایا سلام» نیز دنبال میکند:
به مکتب خانهی عرفان کتابتهاست اما من،
به جز در شعر حافظ درس عشق از بر نمیدانم.
گرامی دار چون جان شهریارا تربت حافظ
که از حافظ کسی را من گرامیتر نمیدارم. [12]
اصولاً بینشهای سیاسی شهریار به رژیم منحط عرفان ستیز و اسلام ستیز پهلوی که سنگ مسلمانی نیز بر سینه میزد، بارها به کمک حافظ زده می شود:
گر همه شعر عرب معجز حافظ دارد
ور همه شعبده در موعظه واعظ دارد
«خواجهی ما»ست کزین طرفه مواعظ دارد
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردایی!
در استقبال از غزل حافظ به مطلع:
ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می
طامات تا به چند و خرافات تا به کی؟
میگوید:
میکن به کاسههای سفالین که سفلگان
با طشتهای زر همه خون میکنند قی
بر خشت خود مناز که با مشت روزگار
نه قلعهی کلات بمانَد نه کاخ نی!
و یا در اسقبال از این غزل:
باغ مرا چه حاجتِ سرو و صنوبر است
شمشاد سایهپرور من از که کمتر است؟
گوید:
بر سر در عمارت مشروطه یادگار
نقش به خون نشستهی عدل مظفر است
بگذر ز دشمنان که به محشر شود عیان
کاسباب ارتقای ستمکش، ستمگر است![13]
این که شهریار، حافظ را بهانه میسازد که مبارزات سیاسی- الهی خود را پیش ببرد، واقعیتی است که باید با خونسردی و حساب شده، آن را باز نمود. شهریار بیش از یکصد غزل از حافظ را استقبال و یا تضمین کرده است. او با استعانت از زبان حافظ فریاد برمیدارد که:
بیا تا گل بر انگیزیم و خار از بن بر اندازیم
غریو بلبلان، مستانه بر بام و در اندازیم
به شاباش عروس لاله چون رقاصهی گلبن
به صد دامن گل افشانیم و در پایش در اندازیم
به چندین مهرهی اختر که نرد آسمان دارد
حریف دیو ظلمت را به چاه ششدر اندازیم
اگر چرخ آتش افروزد که ما را آشیان سوزد
به دود آه چون هاله مهش در چنبر اندازیم. [14]
اخیراً رسالهای نیز از شهریار در شرح یکصد و یازده غزل از حافظ چاپ شد که سخن در باب آن را این زمان بگذار تا وقتی دگر. شهریار در مقدمهی این رساله گوید: «از کودکی با دو کتاب انس گرفتم، قرآن مجید و دیوان خواجه و حالا هم که پیر شدهام به جز صدای قرآن و به جز صدای حافظ هر صدای دیگری گوشم را آزار میدهد.[15]
[1] نغمههای ایرانی، تهران ،1334، ص 15.
[2] همان، ص 100.
[3] همان،ص 151.
[4] همان، ص124.
[5] حافظ شناسی پاژنک، ج7، ص36.
[6] دیوان فارسی نسیمی، ص 135.
[7] دیوان فضولی، به تصحیح مرحوم عبدالباقی گولپینارلی، ص42، غزل48، بیت3.
[8] همان، ص33،غ 49، ب5.
[9] همان، ص 50 ،غ 84، ب7.
[10] همان، ص114، غ209، ب1.
[11] دیوان فارسی نباتی، به اهتمام این قلم، چاپ 1372، ص246.
[12] دیوان شهریار، ج2، ص916. ( چاپ تهران ).
[13] ج 3، ص 865 .
[14] ج 2، ص 826 .
[15] بررسی اشعاری از حافظ، چاپ تبریز ،ص5 .