این شعر را تقدیم میکنم به محضر استاد صاحب بصیرت و بلند نظرم دکتر حسین محمدزاده صدیق که عمری با درد ناآشنایان در زندگی پر برکت خود مواجه بودند. کسانی که حرفش را نفهمیدند و یا ایشان را تنها گذاشتند و یا ناجوانمردانه ایشان را آماج تیر ملامت و بدگویی و تحریف و دروغ کردند.

 

در میان آشنایان نیست یاری آشنا،

دست‌ها سرد است و گرما نيست اندر سينه‌ها،

دردمندان را كسي داند كه باشد مبتلا،

قصه‌ي ناگفتني آن به كه ماند در خفا،

گرچه مي‌كوشم ولي پنهان نماند حال ما،

          عشقده بي‌دردلر ائيلر تعجب حاليما،

          يوخسا بو كشورده بير درد اهلي، يوخدور بوالعجب!

 

دوش چون رفتم به منزلگاه سلطان ادب،

قحط اهل درد را پرسيدم اسباب و سبب،

چون سراپا درد بودم، گفت من را نيمه شب:

«فرد و تنها رفت آن كس رفت در راه طلب،

بوده تا بوده است و خواهد بود اين درد و تعب،»

          عشقده بي‌دردلر ائيلر تعجب حاليما،

          يوخسا بو كشورده بير درد اهلي، يوخدور بوالعجب!

 

كشور دردآشنايان را از او جويا شدم،

گفتمش:«احوال دل بنگر، چرا تنها شدم؟

هر طرف رفتم ملول از خيل صورت‌ها شدم،»

لاجرم چون قابل تفسير اين معنا شدم،

عاقبت با اين حقيقت، همدم و يكتا شدم:

          عشقده بي‌دردلر ائيلر تعجب حاليما،

          يوخسا بو كشورده بير درد اهلي، يوخدور بوالعجب!

 

گرچه گفتي عشق، دشوار است و ره بي‌انتهاست،

يك نفر، يك تن، يكي درد آشنا آيا كجاست؟

گفت:«آن يك تن تو باش اكنون اگر يك كيمياست،

آزمون است اين و عاشق مبتلاي ابتلاست،»

پرده واپس كرد، ديدم اين يك از تقدير ماست،

          عشقده بي‌دردلر ائيلر تعجب حاليما،

          يوخسا بو كشورده بير درد اهلي، يوخدور بوالعجب!

 

نيست مي‌دانم وليكن آه مي‌بايد كشيد،

خون دل از حاسد بدخواه مي‌بايد كشيد،

رنج هر سنگين دل گمراه مي‌بايد كشيد،

كينه‌ي افتادگان در چاه مي‌بايد كشيد،

بلكه از ياران صاحب جاه مي‌بايد كشيد،

          عشقده بي‌دردلر ائيلر تعجب حاليما،

          يوخسا بو كشورده بير درد اهلي، يوخدور بوالعجب!

 

گفت بازم:«كي تو يك فردي كه تو صدها تني،

در هزاران شكل و رنگ و قالب و پيراهني،

تا نباشي فرد، با صد چهرگان هم‌ميهني،

گاه نرمي، مهرباني، گاه سنگ و آهني،

ليك امشب نيك حرفي با من از دل مي‌زني:

          عشقده بي‌دردلر ائيلر تعجب حاليما،

          يوخسا بو كشورده بير درد اهلي، يوخدور بوالعجب!

 

تا پراكنده‌ است انسان، مبتلاي كثرت است،

يك مبين، چون يك نفر آبستن صد صورت است،

فرد بودن، منفرد ماندن نعيم دولت است،

كو؟ نشانم ده كسي كان مرد راه وحدت است؟

اين حقيقت ماوراي طاقت (عرصه) واقعيت است:

          عشقده بي‌دردلر ائيلر تعجب حاليما،

          يوخسا بو كشورده بير درد اهلي، يوخدور بوالعجب!

 

كوره راه است و شرار عشق را باشد لهيب،

نيست كس را طاقت و گنجايش و فهم و شكيب،

باش آگه! غير از اين بودي اگر، بودي عجيب،

گرچه بردي از رياضت‌هاي جان‌فرسا نصيب،

بعد از اين با درد دل خو كن، مزن بر خود نهيب:

          عشقده بي‌دردلر ائيلر تعجب حاليما،

          يوخسا بو كشورده بير درد اهلي، يوخدور بوالعجب!

 

چون شدي خالص، فرو افتاد از رويت نقاب،

ابر كثرت رفت يكسو، جلوه‌گر شد آفتاب،

چشم بگشوديّ و ديدي پيش از اين بودي تو خواب،

مي‌شود زان پس دعاي چون تو بي‌كس مستجاب،

پس بچش امروز در دنياي بي‌دردان عذاب:

          عشقده بي‌دردلر ائيلر تعجب حاليما،

          يوخسا بو كشورده بير درد اهلي، يوخدور بوالعجب!

 

آن زمان آن كس كه مي‌جويي كنون از من، تويي،

آن كه ناياب است و مي‌خواهيش، آن يك تن، تويي،

از براي مانده تنها رهروان مأمن تويي،

وادي عاشق كشان را مرد شير افكن تويي،

وان كه گويد اين سخن با ديده‌ي روشن تويي:

          عشقده بي‌دردلر ائيلر تعجب حاليما،

          يوخسا بو كشورده بير درد اهلي، يوخدور بوالعجب!

 

گرچه فرد و واحدي، بي دست و بي پا نيستي،

جمعيت در تو، جهان با توست، تنها نيستي،

شب صفت چشم انتظار صبح فردا نيستي،

هرچه هست، اكنون تو آني، راه‌پيما نيستي،

در پي كشف جواب اين معما نيستي:

          عشقده بي‌دردلر ائيلر تعجب حاليما،

          يوخسا بو كشورده بير درد اهلي، يوخدور بوالعجب!

 

بگذر از يك، پس تو خود آن يك نفر باش اي عزيز!

در مسير اين طريق معتبر باش اي عزيز!

بسته است اين درب اگر، مفتاح در باش اي عزيز!

خيل در ره ماندگان را بال و پر باش اي عزيز!

پاسخ «سيد عظيم» ديده‌ور باش اي عزيز:

          عشقده بي‌دردلر ائيلر تعجب حاليما،

          يوخسا بو كشورده بير درد اهلي، يوخدور بوالعجب!

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید