بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیم
اَلحَمدُ لِلّهِ مَلِکُ الرَّحمة وَ الأِلهامِ وَ صَلَّی اللّهُ عَلَی سَیَّدِ المُرسَلین وَ اَشرَفِ السُفَراءِ المُقَرَّبین سَیَّدِنا وَ نَبیَّنا وَ حَبیبِ اِلهِنا وَ طَبیبِ قُلوبِنا اَبوالقاسِم مُحَمَّد وَ عَلی آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرین.
یک سال پیش با شاعر دلسوختهی تبریز، که«هم فارسی نیکو میدانست و هم شعر نیکو میگفت»[2] وداع کردیم. به او، که «یگانه راه عروج مقام قرب»[3] را یافته،«سریر دولت باقی»[4] را مسخّر کرده، ملک قلوب و قلم را فرادست داشته، «با دوست عهد بسته بود، اما نه به خیره»[5] و درهمه حال «نور خدا دیدهبان راه»[6] ساخته بود، خداحافظ گفتیم.
شاعر دلسوختهمان را«سید محمد حسین بهجت» نام بود، او گوینده، نویسنده و اندیشمند برجستهی آذربایجانی است، در سال 1285 ش. در یکی از روستاهای حومهی«قره چمن» تبریز تولد یافت. سالهای کودکی خود را در روستاهای«قایېش قورشاق»، «خېشکناو» و «شنگۆل آوا» سپری کرد. تحصیلات اولیهی خویش را در مسجد دهشان زیر نظر«آخوند ملا ابراهیم» آغاز کرد که از او بعدها با حرمت و ادب یاد میکند.
از ایام صباوت به فراگرفتن دانشهای گوناگون همت گماشت. در«مدرسهی متحده»، «فیوضات» و «مدرسهی مبارکهی محمدیه»ی تبریز و «دارالفنون» تهران تحصیل کرد. نخستین شعرش در مجلهی«ادب» که از سوی«مدرسهی محمدیه» در تبریز منتشر میشد، درج شد.
در سالهای نوجوانی با«میر حبیب ساهر تبریزی» پدر شعر معاصر ترکی ایران و پیر و مراد و مرشد جبههی مقاومت ادبیات آذربایجان در آن زمان دوستیها کرد. چنان که نام و یاد عزیز این دوست سترگاندیشهاش در فرجامین روزهای زندگیش و بر بستر بیماری در «بیمارستان مهر» تهران نیز بر زبانش جاری بود.[7]
وی گذشته از ادب ترکی و فارسی و عربی و رمانتیسم فرانسه، با بیشتر معارف و فنون روزگار آشنا شد. به آموختن الهیات، تفسیر، منطق و حکمت همت گماشت. حافظ قرآن بود. تفسیر منظومی به فارسی بر جای گذاشت. حتی در مدرسهی طب نیز تحصیل کرد و بدین گونه اندوختهای پرمایه از حکمت و دانش و ذوق فراهم آورد و صاحب اندیشهای والا، روانی روشن، دلی تابناک، بیانی شیوا و جانی ملکوتی و الهی گشت.
شاعری بلند آوازه شد، شعر را وحی الهی انگاشت، خود را همسان و همپایهی صاحب«ید بیضا»، و تپهی مشرف به روستایش را چون«طور سینا» دید. «حیدر بابا یا سلام» و «سهندیه» را سرود. به فارسی نیز دیوانی ترتیب داد که همه را به گفتهی خود از دولت قرآن داشته است.
شهریار در ادب فارسی یورشی ترکانه و ترکتازی جانانهای دارد، اما چهرهی واقعی او در آثار و منظومههای ترکی شکسپیر مآبانهاش نمایان است. این آثار ارزشمند والا جای ایرانی با صبغهی الهی و ملکوتی خود، در زمان حیات خود شاعر، شهرت قبول و آوازهای بیمانند یافت.
و این، از آن روی بود که منظومهی «حیدر بابایا سلام» شاهکار وی، مرحلهی نوینی را در تاریخ ادبیات معاصر ترکی ایرانی میگشود و جهتگیری سیاسی عمیقی داشت؛ چرا که این عارف دلسوختهی تبریز،«حیدر بابایا سلام» را درست در زمانی که جبههگیری شدیدی نسبت به نشر متون ترکی در جریان بود و به هنگام یورش محیلانه و ناجوانمردانه به مدنیّت و ادبیات پربار ترکی و سرکوب علما و ادبا و شعرای ترکی زبان مسلمان ایرانی و آغاز امحاء ریاکارانهی متون گرانقدر ادب ترکی ایرانی و اسلامی منتشر ساخت. شاعر که در این شرایط همت خود را بلند میکرد و میخواست زنجیرهای استعمار و اسارت را از هم بگسلد، قامت خود را بر دار میدید:
حیدربابا غئیرت قانېن قاینار کَن،
قارانقوشلار سندن قوپوب قالخار کَن،
اوسېلدېرېم داشلار ایله اوینارکَن،
قاوزان منیم همّتیمی اوردا گؤر،
اۏردان اَگیل قامتیمی داردا گؤر[8]،
شهریار با انتشار«حیدر بابایا سلام» نشان داد که مسلمانی مبارز است. مدافع عدالت اجتماعی و حفظ سنن بومی و ارزشهای قومی است. ظنّ قریب به یقین میرود که شهریار در سرودن«حیدر بابایا سلام» در آن مقطع زمانی، قصدی جز مقاومت در مقابل یورش محیلانه برای امحاء آثار مدنیت و ادبیات ترکی ایرانی و نیز عمل به حکم مستتر در مضمون آیهی شریفهی:« اِنّا خَلَقناکُم مِن ذَکَر وَ الاُنْثی وَ جَعَلْناکُم شُعوباً وَ قبائلاً لِتَعارفوا اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَ اللّه اَتقیکُم.»[9] را نداشته است.
شهریار در این اثر از ظلم و بیعدالتی اجتماعی و سیاسی و از فساد و بیدیانتی حاکم بر دوایر حکومتی سخن میگوید و اوضاع موجود را «بنیاد شیطانی»[10] نام مینهد و در آرزوی فروپاشی بساط تباهی و اهریمنی است:
قۏی تؤکۆلسۆن بو یئر اۆزۆ، داغېلسېن!
بو «شیطانلېق قورغوسو» بیر یېغېلسېن![11]
به آفاق دور و دراز چشم میدوزد و مسلمانان را به اعتصام به حَبل الله و مردم دیار خود را به اتحاد و یگانگی و آگاهی از کبر و مکر دشمن مکّار فرا میخواند:
گونلریمیز بیر- بیریندن یاماندې،
بیر- بیریزدن آیرېلمایېن، آماندې![12]
مردم مسلمان مورد خطاب شهریار، او را تنها نمیگذارند. فریاد او را میشنوند و به او پاسخ میدهند. در استقبال و یا در پاسخ منظومهی حیدر بابا، هر دلسوختهای طبع آزمایی میکند. از میر حبیب ساهر تبریزی، پدر شعر نوین ترکی ایران که چند منظومهی بلند در پاسخ «حیدر بابایا سلام» بر جای گذاشته است تا کم سالترین دلسوختگان دبیرستانی، همه به فریاد شهریار پاسخ میدهند. اینجانب تاکنون نام و نشان بیش از سیصد منظومه را که در رابطه با «حیدر بابایا سلام» سروده شده است تثبیت کردهام. خود شهریار، در «سهندیه» به این مورد اشاره دارد:
سنی«حیدر بابا» نعرهلر ایله چاغېراندا،
اۏ سفیل دارداقالان تۆلکۆ قۏوان شئر باغېراندا.
دده قورقود سسین آلدېم، دئدیم «آرخامدې» ایناندېم،
آرخا دوردوقدا سهندیم! ساوالان تک هاوالاندېم،
سئله قارشې قۏوالاندېم،
قورخما گلدیم دئیه، سسلرده منه جان! دئدی قارداش،
منه جان! جان! دئیهرک،
دۆشمنه قان! قان! دئدی قارداش!
میر حبیب ساهر تبریزی، بنیانگذار شعر و نثر نوین ترکی ایرانی، در جایی از جوابیهاش، به «حیدربابایا سلام» میگوید:
حیدر بابا کندلی شاها بۏرجلودور،
بیلیرسن کی بۏرجلو نامرد قولودور.
تۆستۆ لرسه هرگۆن اۏنون اۏجاغې،
بورجا گئدهر صاباح قابې قاجاغې.
ظلم الیندن مگر شیرین سو ایچر؟
قارا گۆنلر مگر اوندان وازگئچر؟
اۏ زمان کی دومان داغې بورویر،
پالچېق دامدا اۏنون جانې چۆرۆیر.
در این جوابیهها استاد ساهر، بیشتر نقش راهنما و معلّم را برای شهریار بازی میکند، دست او را میگیرد که با محن و مصائب مردم بیشتر آشنایش کند. استاد علامه مرحوم میر حبیب ساهر تبریزی زیباترین جوابیهها را برای «حیدر بابایا سلام» سروده است که در ردیف شاهکارهای کم نظیر ادبیات جهانی بهشمار میرود. به نمونهای از این پاسخْ سرودههای ساهرانه توجه کنیم:
آخشام اۆستۆ داغلار بنک- بنکدیر،
هریئر گؤی اوت، هریئر گولدور چیچکدیر.
توز قوپاراق یۏلدا، قۏیون- اینکدیر،
بیر چۏباندیر درهلرده نی چالان
داغې- داشې دیللندیرن، سس سالان.
گۆنش قېزېل اېشېق سالېر یاماجا،
کۆلک اسیر اوزاقلاردان آستاجا،
تۏخونارکن هر بوداغا، آغاجا،
گؤی یاپراغې سولار اوسته اله نیر،
باتېر گۆنش، سولار قانا بلهنیر.
بیر اینجه قېز گئدیر بولاق باشېنا،
چاتمېش بو ایل اۏن دؤرد- اۏن بئش یاشېنا،
کیم وورولماز گؤزهلرینه- قاشېنا،
بو یئرلرین اۏ دورگؤزهل ببڲی:
چمنلرین یئنی آچمېش چیچڲی.
گۆنش باتېر، دام اۆستۆنده اۏد یانېر،
گؤرن اۏدو یانغېن سانېر، آلدانېر.
آرواد- کیشی، بؤیۆک- کیچیک تۏپلانېر،
لاکن بو اود نه شاهېندېر نه بڲین،
بو شعلهلر اېشېغېدېر شنلیڲین.
قاش قارالېر، آی مئشهدن باخمادا،
دورو سولار درهلردن آخمادا،
لامپا یانېر هر کومادا داخمادا،
اېشېقلانېر قارانلېقدا بو گئجه،
تۏی توتولور، سامانلېقدا بو گئجه.
عاشېق آلېر کهنه سازې الینه،
قوشما قۏشور گؤزهل- گؤیچک گلینه،
آل اۆزۆنه، زنجیرهلی یلینه،
یاللې گئدیر بۆتۆن قېزلار، اۏغلانلار،
عشق اۏدونا یانېب کباب اۏلانلار.[13]
شهریار که بیشترین تعابیر قرآنی را در «حیدربابایا سلام» بهکار گرفته است، در ظلمت شوم زمانه، خود را غریب میداند و حتی تعبیر حسرتانگیز «غریب در وطن» را از حبیب ساهر تبریزی میگیرد و بجا بهکار میبرد. در جایی با عنایت به احسنالقصص، خود را به «یوسف»، و سرزمین و میراث نیاکانی خویش را که اگر فراتر از دیگران نداند، فروتر نیز نمیداند، به «یعقوب» تشبیه کرده، میگوید:
حیدربابا، چکدین منی گتیردین،
یوردوموزا- یووامیزا یئتردین،
یوسفووی اوشاق ایکن ایتیردین،
قوجا یعقوب ایتمیشسم ده تاپېبسان،
قاوالایېب قورد آغزېندان قاپېبسان.[14]
این فریادهای حماسهانگیز و خون نشان شهریار، در دیوان فارسی وی نیز سایه انداخته است. در اینجا این فریادها تبدیل به نالهها و گلههای پر رمز و راز عارفانه میشود که در تنگنای قفس عصر، سر میدهد. او این نالهها را بارها خطاب به حافظ شیرازی و یا در استقبال ازغزلهای وی و به زبان او، همچون تازیانهای بر پیکر این قفس فرود میآورد. از این «غمخانه»، «محملها میبندد» و در آرزوی«خرم سرزمینها و منزلهایی»[15] به سودای آب و گل با جان و دل رضا میدهد[16] و گاه نیز که «هر غمی در خانهی او را میزند»[17] و رهزن زمانه راه بر او میبرد، چون مرغ محبوس دل در گرو دمدمهی صبح بهار و چمن آزاد میبندد و دست بر دامن حافظ میزند:
شهریارا، سحر از خواجه زدم فالی، گفت:
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید.[18]
و گاه به صراحتی اعجازانگیز، چهرهی منحوس کارگزاران ستمگر زمانه را میدرد و نیات پلید و پلشت آنان را بر ملا میسازد:
ببین به جلد سگ پاسبان چه گرگانند،
به جان خواجه، که این شیوهی شبانی نیست؟[19]
و یا:
به یک مسلسل رگبار شهر شد خاموش،
از آن سپس که جهانی به جنب و جوش آمد.[20]
و یا:
بر سر در عمارت مشروطه یادگار،
نقش به خون نشستهی عدل مظفر است.
بگذر ز دشمنان که به محشر شود عیان،
که اسباب ارتقای ستمکش، ستمگر است.[21]
شهریار عارفی است که تکیه بر مصطبهی صدرنشینان میدهد و از کف سدره- نشینان می مستانه میزند[22] و به کمک اسم اعظم، آهنگ ترکتازی میکند تا با نگین جم به صف اهرمن شکست آرد.[23] اما کسی از دوستان خود را بر جای نمیبیند و خطاب به حافظ میگوید:
بیا تا گل برانگیزیم و خار از بن براندازیم،
غریو بلبلان مستانه بر بام و دراندازیم.
به چندین مهرهی اختر که نرد آسمان دارد،
حریف دیو ظلمت را به چاه ششدر اندازیم.
اگر چرخ آتش افروزد که ما را آشیان سوزد
به دود آه چون هاله مهش در چنبر اندازیم.[24]
شهریار در این معاشقهی ظریف و دقیق با حافظ، پیوسته شکایت از زمانه و روزگار ستم پیشه دارد:
در عهد ما نجویی ای دل به جان خواجه،
نَزِ دوستان مروت، نَزِ دشمنان مدارا. [25]
وگاه نیز اصطلاحات عریان سیاسی مانند: «دود مظالم»، «جور جهانداران» و غیره به کار میگیرد. در استقبال از این غزل حافظ:
دلم جز مهر مهرویان طریقی در نمیگیرد،
زهر در میدهم پندش ولیکن در نمیگیرد.
گوید:
جهان زندان تاریکی شد از جور جهانداران،
مگر داد دل مردم جهان داور نمیگیرد.
چرا دود مظالم چشم خوبان هم نگریاند،
مگر آتش چو بالا زد به خشک و تر نمیگیرد.[26]
و یا در استقبال از این غزل حافظ:
یاری اندرکس نمیبینیم یاران را چه شد؟
دوستی کی آخر آمد، دوستاران را چه شد.
چنین مضامین سیاسی میپرورد:
همدمان یارب! کجا رفتند و یاران را چه شد؟
دشمنی کی غالب آمد دوستاران را چه شد؟
کس نپرسد: درمیان این خزان و تفرقه،
کان بهار انس و جمع جوکناران را چه شد؟
زرد و زندانی شدیم از تنگنای زندگی،
یارب! آن آزادگان و گلعذاران را چه شد؟
خرمگس شاهین شد و صید کبوتر میکند،
شاهبازان را که زد؟ شاهین شکاران را چه شد؟
روزگاری بود و دورانی ندانم، ای فلک!
بر سر دوران چه آمد؟ روزگاران را چه شد؟
بر مدار عشق میچرخید چرخ روزگار،
آن مدیران را و آن گردونمداران را چه شد؟
مکتب اشراق و عرفان در به روی خلق بست،
ای امان یارب! که آن آموزگاران را چه شد؟ [27]
میبینیم که شهریار زبان فارسی را به کمک میطلبد تا در ستیزی بیامان با ظلم و ستمکاری او را یاری کند. اما او در این ستیز به هر حال در آرزوی به اهتزاز درآمدن پرچم عرفان و فضیلت است و طالب جنگ و کین و دشمنی نیست، چنان كه در استقبال از این غزل حافظ:
بود آیا که در میکدهها بگشایند،
گره از کار فرو بستهی ما بگشایند؟
میگوید:
بود آیا که در صلح وصفا بگشایند،
گوش در نغمهی آیات خدا بگشایند؟[28]
خطاب به نژادپرستان و تبعیضگرایان که حدیث دوستی با مسلمین را قصهی آب و آتش میشمردند و بارها داغ بر دل شهریار نهادند، میگوید:
این اختلاف اخلاف از اسمعیل و اسحاق
حاشا که احتجاجی از هاجر است و سارا. [29]
که در غزلی به استقبال از غزل حافظ به مطلع:
دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدا را،
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا!
آمده است. همین مضمون را در شعر بلندی بنام «پیام دانوب به جامعهی بشر» آورده است:
در قالب گونهگون جهان میگردیم
از کیف و کم و نژاد و ملیت و کیش
باید همه را به نوبهی خود طی کرد
درحشر همه مساوی اند از هر حیث
جز قصهی خوبی و بدی اعمال
کان در همه ذرات جهان منعکس است،[30]
فقدان شاعر عارف ابیات فوق، در تبریز توفانی از عزا برپا کرد. هر قلم بهدستی مرثیهای سرود و به نوعی، آویزش و علاقهی خود را به خالق «حیدر بابایا سلام» نشان داد. بیگمان تنها نام بردن و برشمردن رثائیهها و یادوارههای سید محمد حسین شهریار، این شاعر مسلمان ایرانی را خود فرصتی و مجالی وسیع بایسته است. برای نمونه یکی از این مرثیهها را که به قلم شاعر نوپرداز و پیشتاز معاصر و شاگرد «مکتب ساهر» و یکی از نمایندگان «ادبیات مقاومت»، آقای«بختیار نصرت» جاری شده است، در زیر میآوریم:
آذربایجان شفقی قان،
دان یئرینه دۆشۆب توفان،
کؤنۆل قوشوم ائدر افغان،
سۏلدو قېزېل لالهزارېم،
اؤلدۆ اولو شهریارېم.
کسیلدی وای سولار سسی،
آغ قوشلارېن زمزمه سسی،
گؤی خزهرین تر نفسی،
قویدو منی،گئتدی یارېم،
اؤلدۆ اولو شهریارېم.
من چالېرام صدفلی ساز،
قان آغلایېر یازېق آراز،
گئتمه عؤمۆر دایان بیر آز،
هله واردېر اینتیظارېم،
اؤلدۆ اولو شهریارېم.
گۆنش دوغور اوفوقلردن،
قان سورولور شفقلردن،
داهې اینسان اؤلۆر ندن؟
الدن گئدیر ایختیارېم،
اؤلدۆ اولو شهریارېم.
ذیروه سره تؤکۆلدۆچن،
گؤی یاماجلار، یاشېل چمن،
شهریارسېز قالدې وطن،
باتدی یاسا روزگارېم،
اؤلدۆ اولو شهریارېم.
تبریزیمین اۆستۆ دومان،
بسلهییبدیر چۏخ قهرمان،
شئیخ محمد، ستارخان،
منیم آدلې، شن دیارېم،
اؤلدۆ اولو شهریارېم.
به رثائیهای دیگر از شاعر معاصر ولایت خمسه، آقای «امامعلی دادخواه» نظر اندازیم:
شهریاردان سارې حیدربابانېن باشې ساغ اۏلسون،
وای ائلیم، یاندې دیلیم، سۏلدو گۆلۆم، گؤز بولاغ اۏلسون،
آخ واییم داغلارا دوشسون، بوران اۏلسون، سازاغ اۏلسون،
هلهلیک خوشلوغا تاپشیر، داها بیزدن ایراغ اۏلسون،
هر قلم یاسه باتیب آغلاماسا قوی چولاغ اۏلسون،
سینهمیزکؤزلۆ داغ اۏلسون، پئشهمیز آغلاماق اۏلسون،
شهریاردان ساری حیدر بابانېن باشې ساغ اۏلسون.
دورنالاری وای نبرین وئردی دماوند آیاغېندان،
داغلې حیدربابا حیراندې داغېلمېش توفاغېندان،
سووورور پاشینائیل کوللری سؤنمۆش اوجامېندان،
الهییر سئل کیمی گؤز یاشېنې، داشلې بولاغېندان،
بئله ماتمده گَرهک بیر داغا داغلار دایاغ اۏلسون،
شهریاردان سارې حیدربابانېن باشې ساغ اۏلسون!
گؤزلریندن قان آخېر، گؤلده یاشېل باشلې سونانېن،
بوینی چیڲنینده قالېب، گؤر نئجه جیرانې مغانېن،
الی قولتوقدا قالېب «اَرک» کیمی توزلو قالانېن،
ایکی قات قالدې سهند، باشې آغاردې ساوالانېن،
یاسلې تبریز باشېنا قارا بولودلار دوواغ اۏلسون،
شهریاردان سارې حیدربابانېن باشې ساغ اۏلسون!
آغ بولوت قاره گئییب، هایلاشېب آغلاشدې آلېشدې،
ائلیمین گؤز یاشېدېر، اورمو گؤلۆ جوشدی قارېشدې،
ساوالان ایله دماوند بو ماتمده بارېشدې،
اوخشایېب آغلادې اۏ تۆرکجه، بودا فارسی دانېشدې،
وئردیلر- قول قولا، قویمادېلار ائللر اوزاق اۏلسون،
شهریاردان سارې حیدربابانېن باشې ساغ اۏلسون!
اگر حیدربابانېندا داماغې یاندې قوجالدې،
اما داغلارین ایچینده هامېدان باش اوجالدې،
شهریارېن قلمیندن آدې دیللندی گوج آ لدې،
قۏشما لاردان باشېنا لعل جواهرلی تاج آلدې،
بئله اولاد اۆزۆن هر ایکی دۆنیاده آغ اۏلسون،
شهریاردان سارې حیدربابانېن باشې ساغ اۏلسون!
شعر سلطانېنا باخ، محفل ممتازه گلیبدی،
«واقف» و«شمس»و «فضولی» اونا پیشوازه گلیبدی.
«مولوی» اویناماغا،گنجوی آوازه گلیبدی،
ال چالارلار أوز آغاردارلا، قوناق تازه گلیبدی،
ائله معلوم کی مولاسینا بیرگون قوناق اۏلسون،
شهریاردان سارې حیدربابانېن باشې ساغ اۏلسون!
این مقوله را پایانی نیست. میدانیم که زیباترین و مؤثرترین نمونههای ادبیات رثائی ترکی ایرانی در مرثیهها و نوحههای حضرت سیدالشهداء - علیهالسَّلام- تبلورکرده است و چنان فراگیر شده است که حتی اقوام غیر ترک ایرانی نیز تا اواخر دورهی قاجار در مدارس قدیمه و مکاتب و مساجد، معمولاً پس از خواندن«معراج السّعاده» به تحصیل متون نوحهی ترکی نظیر «قُمری» و یا «حدیقۀ السعداء» میپرداختند که متأسفانه اینجا مجال بحث گسترده از آن نخواهیم داشت. تنها به این نکته میخواهم اشاره کنم که رثائیههای شعرای ترکی زبان ایرانی در سوک شهریار همپایهی این مرثیهها و روضهها و نوحهها بهشمارمیرود و همین جا به مسئولان ادارههای فرهنگ و ارشاد اسلامی آذربایجان و زنجان و تهران پیشنهاد و توصیه میکنم که این رثائیهها را گرد آوری کنند و تا دومین سالگرد رحلت این شاعر بزرگوار منتشر سازند که بیگمان با این اقدام خود، گذشته از اخذ اجر اخروی، برگهای زرینی نیز به تاریخ ادبیات ترکی اسلامی خواهند افزود. برای جلب توجه این مسئولان، رثائیهی نو سرودهی دیگری را معرفی میکنم که به قلم پرتوان استاد محترم «حاج غلام رضا مجدفر» جاری شده است:
خزانېن شن چاغېندا، گۆلشنیم ویران اۏلوب، گۆللر بۆتۆن سولدو،
قیامت قوپدو، های دۆشدۆ، هارای قۏوزاندې، قان اولدو،
چمنلر سر به سر قاره گئییندی، صرصر اسدی، بیر زامان اولدو،
پۏزولدو آذرستان باغلارې، ویرانه قالدې، هر نه وار اؤلدۆ،
ائلین، یوردون عزیز شاعر بالاسې شهریار اؤلدۆ.
عزایه باتدې هم حیدربابا، هم آیرې بیر داغلار،
دومان چؤکدۆ، خزان اسدی پۏزولدو میوهلی باغلار،
ساوالان سس چکیب فریاده گلدی، های- های آغلار!
دئیر دۆشدۆ طراوتدن چمنلر، چشمه سار اؤلدۆ،
ائلین، یوردون عزیز شاعر بالاسې شهریار اؤلدۆ.
سهندین قلّهسی دردله قالاندې، غملی چن توتدو،
عاشېقلار، سازلارېن سېندېردېلار مضرابی غم توتدو،
سهتاری شهریارېن توزلانېب رنگ الم توتدو،
طبیعت دۆشدۆ سسدن ساکت اۏلدو، لال و کار اؤلدۆ،
ائلین، یوردون عزیز شاعر بالاسې شهریار اؤلدۆ.
اوچور عنقا یئرینه کرکس ایله آیرې بیر قوشلار،
یئرین بۏش شاعریم، باشسېز قالېب هجرینده تای- توشلار!
گزر بوندان سۏرا شاهین یئرینه پست بایقوشلار،
یولوندو شهپری طرلانیمین زار و نزار اؤلدۆ،
ائلین، یوردون عزیز شاعر بالاسې شهریار اؤلدۆ.
خمار گؤز جئیرانیم قاچدې چمندن، دای دؤنۆب باخماز،
بولوددا دۆشدۆ سسدن، ایلدېرېملاردا داها شاخماز.
شلاله، «شهریار»سیز اوج ائدیب، شاققېلدایېب آخماز،
بو بیر بیسگیللی شاعر دیر، اۆرهک قان، داغدار اؤلدۆ،
ائلین، یوردون عزیز شاعر بالاسې شهریار اؤلدۆ.
بو دۆنیا وسعتی ایله بیز بیلیردیک اوستادا داردېر،
بوراندېر، شاختادېر، داغلار بۏیونجا دۏندوران قاردېر،
اؤزۆن گئتسن ده آگاه اول، اۆرهکلرده یئرین واردېر،
اگر چه جمعیمیزدن بیر دهالی اوستاکار اؤلدۆ،
ائلین، یوردون عزیز شاعر بالاسې شهریار اؤلدۆ.
ـ 2 ـ
اما آنچه که در این مجموعه تقدیم خوانندگان فارسی زبان میشود، ترجمهی منظوم از بخش نخستین«حیدربابایا سلام» است که به دست میر صالح حسینی به فرجام رسیده است. چنان كه گذشت، منظومهی «حیدر بابا یا سلام» اکنون از شاهکارهای ادبیات جهانی بهشمار میرود و اغلب ملل روی زمین ترجمههای گوناگونی از این اثر به زبان خود دارند و حتی در کتابهای درسی کشورهای جهان نیز آن را جزو متون درسی وارد کردهاند و در مدارس دنیا، نوجوانان با مفاهیم الهی و انسانی این اثر ارزندهی جهانی آشنا میشوند.
پیرامون ترجمههای مختلف منظوم و منثور فارسی و مقایسه و ارزیابی آنها، مجال صحبت نخواهیم داشت و در اینجا برگردان منظوم این شاعر را به کوتاهی معرفی میکنیم. دادن نمونههایی از این ترجمه که بیانگر عمق احساس و دریافت مترجم از آمال خود و شهریار است، بیگمان در شناخت آن، کارگر خواهد افتاد:
صدای خود برتو فکندم کنون،
تو افکنی بر فلک نیلگون،
فرو پاشد نظام این دهر دون!
در این مکان، فتاده شیری به تنگ،
یاری جوید از نامردان بیدرنگ!
میخواهم که باد شوم پر کشم،
با سیلها پیوند سبقت نهم،
دست غم قوی به سر برزنم!
ببینم که، که افکنده جدایی،
از دیارم که باقی و که فانی؟
ترجمهی «حسینی» از «حیدربابایا سلام» تجربهای بدیع و حادثهای جدید در ادب معاصر فارسی بهشمار میرود. وی در این ترجمه، دنبال کلمات مطنطن و عالمانه نمیگردد، حتی در برخی جاها آگاهانه به عیوب قافیه راه میدهد و «جز به دیدار دلدار نمیاندیشد» شکی نیست که زبان فارسی تاب بیان مفاهیم دقیق و احساس و اندیشهی رقیق ترکی را ندارد و شاعر خود را از این جهت در تنگنای شگفتآوری میبیند و نمیداند که در مثل «آیین- شایین» را چگونه به فارسی ترجمه کند و یا مفهوم تعبیر «بولودلار کؤینگین سیخاندا» را چگونه به زبان انسان کویری منتقل سازد. ولی از آنجا که وی هم خود شاعر است و به زبان ترکی ایرانی آثار فلسفی عمیقی دارد و هم با دقایق اندیشگی و ظرایف لغوی شهریار و مخزن واژگان ترکی و فارسی آشناست، در مجموع ترجمهای موفق ارائه کرده است.
از امتیازهای این ترجمه آن است که مترجم – شاعر شیوهی بیان، خود ویژگی منظومه و حتی وزن آن را به تمامی حفظ کرده است. میدانیم که منظومه در قالب قوشما و شکل یازده هجایی با تقطیع 4+4+3 سروده شده است [31](حیدر بابا + ایلدیریملار + شاخاندا = 4 + 4 + 3 ) که منطبق با تقطیع « مستفعلن+ مستفعلن+ فعولن» ( - - U - / - - U - / U - - ) است. مترجم توانسته است برگردان را در آمیزهای از این دو تقطیع بریزد و این خود در پرداخت و گزینش واژهها، دشواریهای راه را دو چندان کرده است. بی گمان ترجمهی«حسینی» با اقبال خوانندگان روبرو خواهد شد بهویژه آن که فارسی زبانانی که شیفته و مدیون آثار ادبی ترکی هستند و تاکنون از طریق ترجمهای نارسا و ناموفق منثوری با مضامین این منظومهی ملکوتی و الهی آشنا می شدند.
به هر تقدیر، جا دارد اشارههایی کوتاه به تاریخ ترجمهی ترکی به فارسی بکنیم و تحلیلی از این ترجمه- گرچه کوتاه- بدهیم.
تاریخ نخستین ترجمهها که در ایران از زبان ترکی، پهلوی، سنسکریت و عربی به زبان فارسی انجام گرفته، به بیش از ده قرن پیش میرسد. یعنی دورهی حکومت غزنویان که به همت شهریاران و وزیران مسلمان و دانشپرور این سلسله ترکان که به«غازیان اسلام» مشهور شدند، تألیف و ترجمهی کتابهای گوناگون و آثار بدیع ادبی متداول گردید و در قرنهای چهارم و پنجم هجری بیش از یکصد کتاب در موضوعهای فلسفی،دینی، تاریخی و ادبی و لغت و جز آن از ترکی به فارسی درآمدتا عصر ما که بیشترین تعداد کتابهای ترجمهی فارسی کتب والاجای و عزیز ترکی است و از نوزایی ادبی اواخر سدهی گذشتهی شمسی تاکنون یورش بی نظیری از سوی ایرانیان، جهت ترجمهی رمانها، مجموعههای شعر، آثار فلسفی و کلامی و تاریخی و لغوی و غیره از زبان ترکی به فارسی شده است. حتی بسیاری ازآثار فرهنگی ملل گوناگون را با استفاده زبان ترکی به فارسی برگرداندهاند. این مطلب، خود موضوع رسالهای جداگانه و مستقل است و در این مختصر علیرغم علاقهی خاص که به پرداختن به آن دارم، در این باب سخن نخواهم گفت و تنها به نوعی ترجمه از ترکی به فارسی اشاره میکنم که من آن را «برگردان سروده» نام مینهم وسالها پیش آن را در برگردان منظومهی بلندی از استاد حبیب ساهر تجربه کردهام.[32]
در این جا با اشارهی کوتاه به دو «برگردان سروده» مطلب را پی میگیرم. برگردان سرودهی نخست از شعر «محمدعاکف»[33] انجام گرفته است. پندهایی از آن شعر که به یادمانِ«شهدای اسلام در جنگ جهانی اول»سروده شده چنین است:
الهی آلتې یۆزمین موسلۆمان بیردن بوغازلاندې،
یانان جان، ییرتیلان عصمت، آخان سئللر بوتون قاندې.
نه معصوم اختیارلار سۆنگۆلر آلتېندا قېوراندې،
نه بیکس خانمانلار ایشته یانغېن وئردیلر، یاندې.
بوقوللانمېش یېغېنلار هپ بیرهر انسان، بیرهر جاندې،
صباح الخیر حریّت الهی لیل گون اۏلدو.
قارانلېق بیر هزیمت هر طرفدن رونمون اۏلدو،
شهامت گئتدی، غئیرت سؤندۆ قدرتلر زبون اۏلدو.
او موجا موج سنجاقلار نه مدهش سرنگون اۏلدو،
سکوتون دهشتیندن قلب رحمت بلکه خون اۏلدو.
اذانلار سوسدو. . . چانلار اینلهیېب دوتماقدا آفاقی،
یازېق شرقین سماسېندان هلالېن گئچدی اشراقی.
زمان آرتېق صلیبین دؤور استیلاسې، الحاقې،
فقط یئرلرده قالمېش حقلرین فردای احقاقې.
نه دوغمازگون موش ای عاجز لرین قدرتلی خلّاقی،
سوس ای دیوانه!دورماز کائناتېن سیرِ معتادی.
نه ساندېن فطرتین احکامې هئچ دینلرمی فریادې؟
بوگۆن سنکندی کندیندن امید اِئت آنجاق امدادې.
اوهت سن کندی اقدامېنلا قالدېر گئتده بیدادې،
جهان قانون سعیین، باخ، ناصېل بیر حسله منقادې.
نه ائتدین «لَیسَ لِلاِنسان اِلاّ ما سَعی» واردې!
اکنون به برگردان سرودهی «کاظم ایزد» تحت عنوان «در غم كشتار جنگ بالكان» دقت کنیم:
خدایا! کشته شد ششصد هزار از مؤمنان آوخ!
بسی خون مسلمان ریخت، چون سیل روان! آوخ!
چه قامتها به خاک افتاد، چون برگ خزان! آوخ!
چه عصمتها که شد آلوده، از جور زمان! آوخ!
چه مردانی که جان دادند، از هر خاندان! آوخ!
چه فرزندان بیکس مانده، درهر خانمان! آوخ!
چه کانونها که خاکستر شد، از این آتش بیداد!
چه تنها زیر خاک و خون، که جان در راه«جانان» داد!
خدایا! صبح آزادی چو شام قیرگون آمد! . . .
شکستی پر زتاریکی، زهر سو رهنمون آمد! . . .
شهامت رفت! غیرت کشته شد! قدرت زبون آمد! . . .
چه پرچمها، که از موجش، فلک بیجادهگون[34] آمد،
زدست کشتگان مرد، ناگه سرنگون آمد! . . .
تو گفتی، قلزم[35] رحمت، سراسر پر زخون آمد!. . .
ازین خاموشی مدهش که شد بر بوم و بر چیره،
وزین بیداد بی پایان، جهان را چشم شده خیره.
اذان خاموش و گلدسته تهی از صدق و مصداقش! . . .
طنین انداز، ناقوس است، دراین ملک و آفاقش! . . .
دریغا! خاوران شد بی هلال و نور اشراقش!
چلیپا چیره شد، با زور استیلا و الحاقش!
خدایا! «حق» چرا محروم شد، از حق و احقاقش؟!
چرا بیرون نمیآید، ز پشت پرده، خلاّقش؟!
الهی! جلوهای بر ما نکردی با جمال! آوخ! . . .
ولی، کشتی سه صد ملیون دل ما با جلال، آوخ!
خموش ای مرد دیوانه! . . . نگر بر صنع و ایجادش!
توقف نیست هرگز، در جهان و سیر معتادش.
چه پنداری طبیعت را، آفاق و ابعادش؟!
مگر فطرت زهر کس مینیوشد، بانگ فریادش؟
منه دل برعطای چرخ و دل برکن، زامدادش!
توخود باید براندازی بنای چرخ و بیدادش!
جهان محکوم سعی تست!. . . وین دستور دینت بود:
خدایت «لَیس لِلانسانِ اِلّا ما سَعی» فرمود.[36]
ترجمهی دیگر از حبیب ساهر است از این غزل فضولی:
قَد اَنارَ العشقُ لِلعُشّاقِ منهاجَ الهُدا،
سالکِ راه حقیقت عشقه ائیلر اقتدا.
عشقدیر اول نشئهی کامل کیم آنداندیر مدام،
میده تنویرِ حرارت، نیده تأثیر صدا،
وادیِ وحدت حقیقتده مقامِ عشق دیر
کیم مشخص اولماز اُول وادید، سلطاندان گدا.[37]
ترجمه چنین است:
عشق در شبهای تیره چون چراغ روشن است،
سالک راه حقیقت اقتدا کرده به عشق.
نشئهی کامل همان عشق است کز وی سر زده،
آنچه در میگرمی است و آنچه درنی ناله است.
وادی وحدت مقام عشق باشد در جهان
در چنان آرامگه یکسان بود شاه و گدا.
چنان كه دیده میشود این گونه ترجمه و القاء مضمون به زبان دوم که آن را «برگردان سروده» نامیدیم، تنها از سوی مترجمان شاعر و اندیشمند اعصار گذشته و عصر ما انجام پذیرفته است و این جانب آن را یکی از شاخههای این فن بسیار مهم و بدیع میدانم.
میدانیم که ترجمه در لغت، بیان کلامی است از زبانی به زبان دیگر و در علم بدیع «گرداندن عربی یا ترکی به نظم پارسی است.» مانند این بیت سعدی شیرازی:
پیش که برآوردم ز دستت فریاد،
هم پیش تو از دست تو میخواهم داد!
که مضمون آن ترجمهی این شعر مُتَنَبّی[38] شاعر نامبردار عرب است:
یا اَعدَل النّاس اِلاّ فی مُعاملَتی،
فیک الخصامُ وَ اَنت الخَصمُ و الحَکَم.
که یک «برگردان سروده» است. زیرا نخست آن که سعدی خود شعری بدیع سروده است، دوم آن که تا حد ممکن، از اصل بهرهوری کرده است، سوم آن که روح مضمون و حقیقت محتوای مطلب را درک کرده است و النهایه با عنایت به ویژگیهای زبان دوم، مضمون را در قالبی بدیع و دلپذیر پرورده است و تنها از آن روی که سعدی ذکری از «صاحب مضمون» نکرده، او را صاحب «سرقات شعری» قلمداد کردهاند.
من ترجمهی موزون و آهنگین «میر صالح حسینی» از«حیدر بابایا سلام» محمد حسین شهریار را یک «برگردان سروده» میدانم. به ویژه که او همهی استعداد و توانایی خود را در راه اعتلای نام صاحب مضمون صرف کرده است و نیز چون سلف و استاد خود ساهر، توانسته است با به دست گرفتن ابزارهای جدیدی همانند ترکیبات بدیع فارسی و استفاده از فرجامین دادههای سخنشناسی و دستموزه قرار دادن آنها، ایماژها و تصاویر ذهنی شهریار را در قالب زبانی كه اهل آن زبان نگرشی كویری به پدیدهها دارند و با فرهنگ کوهستانی و مناطق معتدله بیگانهاند، بریزد و اهل زبان فارسی را مدیون خود سازد:
سنگِ غربت بیفکن و بپا خیز!
* * *
پدر مرد و آشیانه پراکند،
گوسفندِ گم کرده ره بدوشند!
این مصراعهای آهنگینی که گوشت و پوست خود را، با تنشی از چند تک واژه و بندواژهی بیجان فارسی یافتهاند، بیگمان به مخزن ضرب المثلهای فارسی فزونی خواهند بخشید و به انتقال مفاهیم فلسفی و عالیهی ترکی در فارسی، مدد خواهند کرد. تصاویر جاندار زندگی ایلاتی نیز چنین است:
میخواندم ای کاش طول دره را،
ترانهی «شبان کج کن گلّه» را.
*
حیدر بابا! فرزندان مرد، زای.
نامردان را پوزه، به خاک و گل سای!
امان زگرگها ببُر زیر پای
تا بچرد با فراغت گلّهها،
دنبه روی دنبه نهد برّهها!
گاه این «برگردان سروده»ها چنان است که خواننده خود را غرق در تصاویر رنگارنگ آن میبیند و بویی از ترجمه نمیشنود:
شب که ننه پیره قصه داده سر
کولاک هم کوبد به بام و به در
شنگلی را خوَرد گرگ خیره سر
ای کاش رجعتی به کودکی بود. . .
ای کاش. . .
ای کاش. . .
خواننده اینجا، خود را غرق در تصاویر ذهنی شاعر- مترجم میکند، آهی میکشد،«حیدر بابایا سلام» را فراموش میکند. چرا که این «برگردان سروده» حتی از اصل آن قویتر مینماید:
ای کاش رجعتی به کودکی بود!
که ترجمهی این مصراع از شهریار است:
کاش قایېدېب بیرده اوشاق اولایدېم!
بار فلسفی «ترجمه» عمیقتر است و این حکایت از توانایی شاعر مترجم در انتقال مفهوم و پرداخت مضمون میکند. همین جا اشاره کنم به این مطلب که تاب گفتار و نرمش و انعطاف زبان ترکی به هیچ روی در زبان فارسی وجود ندارد. زبان فارسی، هیچگاه یارایی بیان مفاهیم رقیق احساس و عواطف بشری و مضامین عمیق فلسفی را همپای تركی نداشته است و بهگفتهی مولوی «رنج بیدرمان» است که تنها با استعانت از زبان قرآن و کلام ترکی توانسته در بسترزمان به این یارایی دست یابد و به «گنج بی پایان» بدل شود. به ترجمهی بیت « ایندی دئسَک احوالاتدی، ناغیلدی، / کئچدی، گئتدی، ایتدی باتدی،داغیلدی!» دقت کنیم:
سخن گویم زین حکایت تا به چند،
گذشت و رفت، دود شد و پراکند.[39]
نرمش و هارمونی زیبای زبان ترکی سبب شده که در مصراع دوم پنج فعل به مثابهی پنج شبه جمله و پنج عبارت کامل دستوری یکجا گرد آید. در «برگردان سروده» نیز همهی مفاهیم مستتر در آن پنج تای بیهمتا، با دو فعل ربطی و اصلی«دود شد و پراکند» به زبان فارسی منتقل شده است.
در این انتقال مفهوم، میر صالح حسینی از سویی ابهت بیان سلف خود خاقانی و از سوی دیگر لطافت کلام ملا پناه واقف[40] و عذوبت سخن فضولی را، در این برگردان سرودهها جمع میکند:
از فراز صخرههای«دام قَیِه»،
نظر فکن، دمی بر این بادیه!
مسرور کن، حوادث ماضیـه.
گریه سرده، همچو برف بهاران،
آب شود قلبِ یخِ زمستـان.
که در مصراعهای آن، هم قصیدهی«ایوان مدائن» خاقانی[41] و مخمس نامبردار«گؤرمهدیم» واقف و هم غزلهای فلسفی فضولی[42]طنین انداز است و ترکیب کاملاً بدیع«قلبِ یخِ زمستان» نیز به آن طراوتی دیگر بخشیده است.
با این همه توش و توان، شاعر-مترجم آمال سیاسی و اهداف قومی و اجتماعی شهریار و خود را فراموش نمیکند و جهت سیاسی، بینش تند شهریار را علیه جور و بیعدالتیهای زمانه، ترکانه به فارسی منتقل میسازد:
حیدر بابا، غنچهی گل خندان است،
ولی دلها، به خونِ خود غلطان است.
زندگانی، سیه چالِ زندان است،
از این زندان، نه روزنی نه راهی،
نه کس یابد از این تنگی رهایی.
این همه، با توجه به دشواری انتقال مفهوم، با حفظ قالب شعری و وزن و ریتم و آهنگ آن، اعجابانگیز مینماید، بهویژه آنجا که شاعر مترجم، بیان مضمون را گاه فدای سلاست سخن میکند. خود در حاشیهی این بند:
من، پدرم اهل بذل و عطا بود،
یار ایل و یاور بینوا بود،
آخرین مرد از تبارِ وفا بود.
بعدِ پدر، منقلب شد زمانه،
نمانده از محبتها نشانه.
مینویسد:
« من، پدرم یئرینه، پدر مرا، والد من، بابای من و باشقا تعبیرلرده ایشلده بیلردیم. لاکن شهریارېن اؤزۆنه مخصوص کلامېن حفظ ائتمڲی و تۆرک دیلینین موسیقی و آهنگینی فارس دیلینه منتقل ائتمک اۆچۆن، «من، پدرم» ترکیبینی ترجیح ائتدیم.»[43]
میر صالح حسینی، گوهری دیگر به ادب فارسی میافزاید و به مصداق ضرب المثل ترکی:«ایگنه کیمیها می نی بَزَهییر، اؤزولوت گَزیر».
البته خود او نیز، همچون این جانب، مصرّانه معتقد به این است که اولاد ما ، اکنون لب تشنه، چشم براه و بیوسانِ نشر متون ترکی به زبان اصلی هستند و ما را در ایران، نیازی به هموار کردن رنج ترجمهی آثار فرهنگی اجداد و نیاکان دانش پرور و غیرتمندمان به فارسی نیست و بیشترین همّ خود را باید صرف پیدایی و نشر آثار ادب ترکی که سرتا پا، صدای توحید است بکنیم و به گفتهی استاد مرحوم میر حبیب ساهر:« تۆرکی، بابالارېمېزدان قالما میراثدېر. بیزده اۏنو اۏلدوغو کیمی اولادېمېزا چاتدېرمالیېق. بو دیلین نشری و توسعهسینین قاباغېن آلان، اسلام مدنیتی توسعهسی ایله دۆشمندیر.»[44]
هم از این روی، این جانب چشم به راه برگردانهای فارسی دیگر از متون ترکی و تقریظ آنها نیستم، بهخصوص که اغلب ترجمهها محروم و بدور از عذوبت در کلام و انسجام در بیاناند. چنانچه مقایسهی ترجمهی حاضر با ترجمههای منثور موجود از«حیدر بابایا سلام»[45] خود گویای این نکتهی باریکتر از مو است.
خلاصه آن که حسینی در این برگردان سروده، نه گسترهی پر الوان نثر را فرا روی دارد و نه امکانهای زبان فراگیر ترکی را دارد. او در قالب شعری و با امکانهای محدود رودرروست و با زبان کشیده صائت و کم واژهی فارسی، با فعلها و زمانهای انگشت شمار و محدود و قواعد گرامری نابسامان آن رودرروست.
اما وی خواه در پرداخت مضمون و خواه در گزینش واژهها و ترکیبات، ترکتازی کرده است و«برگردان سروده»اش با ترجمههای منثور و منظومی که این جانب تاکنون، کم و بیش دیده و بررسی کردهام تفاوتهای عمده و آشکاری دارد که در این مختصر پرداخت مستوفی به آن امکانناپذیر است.
به تقطیع مصراعهای زیر دقت کنید که هم انطباق با تقطیع هجایی دارد و هم با بحر منطبق است و پیداست که اجرای دقیق آن چه مایهی رنج و کارآیی را بایسته است:
(4 + 4 + 3)
گیتی همه + فسانه و + فسون است،
وامانده از + سلیمان تا + کنون است،
زادهی او + به درد + اندرون است،
هر چه داده + گرفته این + دهر دون،
نامی مانده + ز شوکت + فلاطون.
همین جا باید اشاره کرد که وزن هجایی یا شمارشی، از اوزان خاص فارسی میانه و گویشهای زمان ساسانیان هم بوده است. چنانچه«درخت آسوریک» و بخشهای منظوم متون بازمانده پهلوی در این اوزان است. نمونههای هجایی شعر فارسی را از دیر زمان تاکنون نیز فرا دست داریم که در تذکرهها و کتب تاریخ از آنها یاد شده است و این نبود جز قرابت نزدیکی بسیار کهن فارسی با ترکی و أخذ قوت و الهام از ادب پربار ترکی باستانی.
اینک این حادثهی نوین را در ادب فارسی که آشتی دیگر گونهای بین قالبهای شعری هجایی ترکی و فارسی میدهد، مبارک میدانیم و نشر آن را به فال نیک میگیریم و بیگمان فتح بابی برای مکتبی نوین در شعر معاصر فارسی خواهد بود.
سخن آخر آن که باید گفت شهریار همچون دیار خود و فرهنگ پر بار سرزمین خویش و ادبیات والاجای ترکی اسلامی و ایرانی، پیوسته غریب و بیکس افتاده است. برای پژوهش همه جانبه و بررسی دقیق آثار وی، تحقیقی گسترده در خلاقیت ادبی او بایسته است تا دقایق آفرینش وی و از آن میان آویزش و مقامش در ادب پر بار ترکی بیش از آنچه در این نقیصه آمد، باز گشاده شود و نیز «حسینی» و «حسینی»های دیگر را مردم مسلمان ما بازشناسند و از خلاقیت بدیع آنان بهره یابند. شهریار خود در جایی، در پاسخ به غزل حافظ به مطلع:
نیست در شهر نگاری که دل از ما ببرد،
بختم ار یار شود، رختم از این جا ببرد.
گوید:
رخت من گو ببر از دخمهی گلها بیرون،
کیست کو نام من از دفتر دلها ببرد؟
[1] شهریار، محمد حسین. حیدربابایا سلام، ترجمه فارسی: میرصالح حسینی، فتحی، تهران، 1368.
[2] اشاره به سخن ناصر خسرو در «سفرنامه» پیرامون قطران تبریزی سلف شهریار که گوید: «درتبریز، قطران نام شاعری دیدم که فارسی نیکو نمیدانست اما شعری نیکو میگفت.»
[3] یگانه راه عروج مقام قرب این است که از گروه عزازیل احتراز کنید!
[4] مارا سریر دولت باقی مسخر است! (همان، ص 864).
[5] به خیره، عهد نبستم که بشکنم با دوست! (همان،ص 860).
[6] برو نور خدا کن دیدهبان کشتی توفیق (همان، ص 814).
[7] معروف است که مصراع نامبردار «شهریارا بی حبیب خود نمیکردی سفر» اشارهای به این دوستیها دارد.
[8] با جوششِ خونِ سرخت همزمان،/ هنگامی که پر گشایند عقابان، / فرازِ صخرههات بازی کنان، همتِ من آنجا به پرواز بین،/ دار كشیده قامتم بازبین! (كتاب حاضر، ص 182).
[9] سورهی حجرات، آیهی 13.
[10] شیطانلیق قورغوسو.
[11] رویِ زمین یکسره ویران شود.
[12] روزهامان یکی بَتَر ز دیگر،/ از نفاقِ دشمن مشو بیخبر (کتاب حاضر، ص178).
[13] حبیب ساهر، کؤشن(مجموعه شعر)، تهران،1343.
[14] حیدر بابا، ترجمهی فارسیمیر صالح حسینی ، ص189.
[15] جبین بگشا که میبندیم از این غمخانه محملها،/ چه خرم سرزمینهایی که در پیش است و منزلها (شهریار، دیوان، ج 2، ص814).
[16] چه غم گر آب و گل سودا کنند از ما به جان و دل،/ که برخیزیم از گلها و بنشینیم در دلها (شهریار، همان جا).
[17] هر غمی هست، درِ خانهی ما میپرسد،/ ناکسی بین به سراغ چه کسی میآید (شهریار، همان، ص 900).
[18] شهریار، همان جا.
[19] شهریار، پیشین، ص870.
[20] همان، پیشین،ج 1، ص 180.
[21] شهریار، دیوان فارسی،ج2، ص864.
[22] تکیه بر مصطبهی صدر نشینان دادند،/ وز کف سدره نشینان، میمستانه زدند. ( دیوان، ج2، ص 816)
[23] نگین جم به صف اهرمن شکست آرد،/ به اسم اعظمش آهنگ ترکتاز کنید. (دیوان،ج2، ص 818)
[24] دیوان ج، ص826.
[25] همان، ص874.
[26] همان، ص 744.
[27] همان، ص 837.
[28] همان، ص 732.
[29] همان، ص 874.
[30] همان، ص 1109 .
[31] اشعار یازده هجایی در اقسام و اشکال (5+6)، (6+5)، (4+7)، (7+4)،(8+3)، (3+8)، سروده میشود. تقطیع «حیدربابایا سلام» همان تقطیع (8+3) است که لنگه بیشترین مصراع به دو لنگهی فرعی (4+4) تقسیم شده است. برای تفصیل نگاه کنید به کتاب «هفت مقاله پیرامون فولکلور و ادبیات مردم آذربایجان» تألیف نگارنده، چاپ1354 تهران، ص45-49.
[32] حبیب ساهر، منظومهی آرزی و قمبر، برگردان ح. صدیق، تهران، 1354.
[33] محمد عاکف قهرمان شعر اسلامی ترکی در قرن حاضر متولد1290 هـ- ق که سرودههای او و رثائیههایش دربارهی شهدای اسلام در جنگ جهانی اول نامبردار است.
[34] سرخ رنگ، رنگ خون.
[35] دریا، رود.
[36] نقل از کتاب: محمد عاکف ارسوی، تألیف پروفسور علی نهاد تارلان، ترجمه و تنظیم کاظم ایزد، نشریهی شماره 16 مؤسسهی فرهنگی منطقهیی، تهران، 1348 ،ص 202.
[37] استاد حبیب ساهر، نمونههای ادبیات منظوم ترک، تهران: 1354، ص44.
[38] احمدبن الحسین الجعفی الکوفی المتنبّی (م. در 352 هـ-) شاعر مشهور عرب.
[39] ای زبان هم گنج بیپایان تویی،/ ای زبان هم رنج بی درمان تویی! (مولوی، مثنوی: دفتر اول، ص 36 سطر 9)
[40] ملا پناه واقف، شاعر بلند آوازهی ترکی زبان آذربایجان، در عصر آقا محمد خان قاجار صاحب«دیوان واقف» و بنیانگذار و آشتی دهندهی شعر مکتوب و ملفوظ ترکی.( برای تفصیل رک. به کتاب:«واقف شاعر زیبائی و حقیقت» تألیف نگارنده، چاپ تهران 1356) مطلع آن مخمس چنین است:
من جهان مولکونده مطلق، بیر عدالت گؤرمهدیم،/ هرنه گؤردوم اگری گؤردوم، دوغروبابت گؤرمهدیم.
[41] مطلع آن قصیده چنین است:
هان ای دل عبرت بین، از دیده عبر کن، هان!/ ایوان مدائن را، آئینهی عبرت، دان!
[42] محمد بن سلیمان فضولی، شاعر اندیشمند قرن دهم(رک. دیوان فضولی تهیه و تدوین میر صالح حسینی جلد1، انتشارات فتحی، تهران، 1366)
[43] «میتوانستم به جای «من پدرم»، پدر مرا ، والد من، بابای من و جز اینها نیز بهکار برم. اما بهجهت حفظ شیوهی بیان شهریار وانتقال موسیقی و آهنگ زبان ترکی به زبان فارسی ترکیب« من پدرم» را ترجیح دادم.» (نقل از دستنویس آقای میر صالح حسینی محفوظ در آرشیو انتشارات فتحی).
[44] «زبان ترکی میراث بازمانده از نیاکا ن ماست. بر ماست که آن را به اولاد خود باز سپاریم. کسانی که جلو نشر و توسعهی این زبان را میگیرند، با نشر و توسعهی فرهنگ اسلامی مخالفت میکنند».
[45] از ترجمههای منظوم چاپ نشدهی فارسی که اینجانب تاکنون دیدهام، میتوانم برگردان زیبا و فولکلوریک آقای«ناصر منظوری» و ترجمهی «دکتر سجادیه» را نام ببرم که سرودهی آقای منظوری را در آن میان بدیعتر و دارای خود ویژگی یافتم. اما تفاوت عمدهی برگردان سرودهی حاضر چنان كه تأکید شد، در التزام به حق و بجای حفظ قالب هجاییاش است. بدانگونه که کلیهی مصراعهای آن منطبق بر قالب یازده هجایی با تقطیع (4+4+3) و بندرت(6+5) است که تا آنجا که اینجانب اطلاع دارم در سرتاسر تاریخ ادب فارسی بینظیر مینماید و تنها نوعی اشعار معروف به «فهلویات» را میتوان همسنگ آن شمرد و این التزام و تقید به حفظ قالب و انتقال هارمونی سماعی به خواننده، مانع پرداخت شاعرانهی مضامین منظومه و انتقال مفاهیم آن نشده است و این را من نوعی اعجاز در شعر میدانم.