ملا محمدباقر خلخالی ثعلبیهسی
گردآوری و ترجمه: علی اصغر جمراسی
سال نشر: 1392
ناشر: تکدرخت
قیمت: 7000 تومان
مقدمه دکتر حسین محمدزاده صدیق
بر این کتاب
جغرافیدانان اسلامی از سدهی پنجم هجری به این سو، از قومی ترک زبان با نام خلج/ خلجیه اسم بردهاند.
ژ. مارکوآرت گوید که در یک منبع سریانی مربوط به سدهی ششم میلادی از قومی با اسم kholas نام برده شده که به احتمال او همان خلج است.[1]
مسعودی در مروج الذهب تاکید میکند که قوم خلج، قومی ترک بودند.[2]
استخری (فـ . 346 هـ . ) در مسالک الممالک گوید که:«خلجها در حد فاصل هندوستان و سیستان زندگی میکنند و زبان و ریخت آنان ترکی است.»[3]
ابن خردادبه (فـ . 300 هـ.) گوید که:«خلجها قبیلهای ترکاند که در آسیای میانه همجوار قارلوقها زندگی میکنند. مردمی مهربان، خوش خلق و مهر ورزند. سرزمین آنان از آبادترین و داراترین سرزمینهای ترکان است.»[4]
در حدود العالم آمده است خلجها در غزنه و اطراف آن، بلخ، تخارستان، بست و جوزجان به دامداری مشغولاند و صاحب مراتعاند.[5]
پیداست که ترکان خلج در سدههای اولیهی اسلام از رود جیحون گذشته به ایران سرازیر شدهاند. عبدالعزیز بن عبدالله والی سیستان در عصر امویان آنان را داخل در اردوی خود کرده است و یعقوب لیث صفاری هنگام مراجعت از جنگ کابل به سیستان، بر آنان حمله کرده و دامهایشان را به غارت برده است.
سبکتگین در روزگار اسحاق بن آلپ تگین، شورشهای ترکان خلج را در هم کوبید و بسیاری از آنان را وارد اردوی خود کرد و اینان در جنگهای محمود غزنوی با غارتگران سامانی، به او کمک کردند و در فتوحات وی در هندوستان نیز شرکت نمودند. اما در روزگار مسعود غزنوی، در جنگ دندانکان میان رؤسای قبایل خلج با او اختلاف افتاد.
پس از حملهی مغول، خلجهای ساکن در افغانستان، به هندوستان کوچ کردند و بسیاری دیگر به ایران مرکزی و غربی و آذربایجان و آنادولو کوچانده شدند. و در روزگار امیرتیمور در اطراف ساوه، قم و کاشان پراکنده شدند.
حاج میرزا حسین فسایی در کتاب فارسنامهی ناصری مینویسد:
«قشقاییها طایفهای از ترکان خلج بودهاند که از عراق عجم و ساوه کوچیدهاند. قسمتی از این مهاجران در بلوک قوتوی (شهرستان آباده) ساکن و دهنشین شدهاند که هنوز هم به ترکی سخن میگویند و به نام خلج نامیده میشوند. گروهی دیگر به زندگی کوچنشینی ادامه میدهند و به دو بخش خلج و قشقایی تقسیم میشوند.»
شیخ محمود کاشغری در دیوان لغات الترک اسطورهای در پیدایی قوم خلج نقل میکند و آنان را دو تیره مینامد و میگوید که خلجها ترکمان شمرده نمیشوند. زیرا «ترکمان» معنی «ترک مانند» میدهد. در حالی که هر دو تیره از خلجها اصلا ترک هستند. آن اسطوره چنین است:
«به روزگاری که ذوالقرنین از سمرقند گذشت و آهنگ دیار ترکان کرد, خاقانی جوان به نام شوŞu بود که قشونی انبوه داشت و در نزدیک بالاسغون, قلعهای با نام «شو» بنا کرده بود. همه روزه سیصد و شصت نوبت در مقابل کاخش, برای بیگان طبل نوبت مینواختند.
وقتی خبر نزدیک شدن ذوالقرنین را به خاقان شو رسانیدند, گفتند:
- چه فرمائید؟ آیا نبرد کنیم, فرمان شما چیست؟
شو, چهل ترخان (= سپهسالار) را به اطراف رودخانهی خُجَنْدْXocənd فرستاده بود که نگهبانی دهند و از مسیر گذر ذوالقرنین او را آگاه سازند. افراد قشون [اسکندر] از کنار آنان گذشتند و آنان نفهمیدند ولی خاقان آسوده خاطر بود.
خاقان حوضچهای از نقره داشت که هنگام سفر, همراه خود میبرد و آن را پر آب میکرد و اردک و مرغابی در آن میافکند که شنا کنند. هنگامی که از او پرسیدند:
- چه فرمان میدهید؟ نبرد کنیم یا نه؟
او به پاسخ گفت:
- این اردکان و مرغابیان را بنگرید که چگونه در آب فرو میروند!
از این پاسخ, حاضران به گمان اینکه خاقان آمادگی نبرد ندارد و نیز کنار نخواهد رفت, دل نگران شدند.
ذوالقرنین رود خنجد را پشت سر نهاد. طلایهداران خاقان آمدند و از عبور اسکندر خبر دادند. و خاقان در دم امر به نواختن طبل و دهل کرد و به سوی خاور روانه شد. مردم از اینکه خاقان بیساز و برگ و بدون آمادگی آهنگ عزیمت کرده بود, دچار یاس شدند. همگان را ترس و وحشت برداشت. هر کسی مرکبی یافت, بر روی آن پرید و به دنبال خاقان راه افتاد. هر یکی, مرکب دیگری را میگرفت. سحرگاهان اردوگاه به بیابان برهوتی بدل شده بود. در آن روزگاران هنوز شهرهای طراز, اسفیجاب, بالاساغون و جز آن بنا نشده بود, بعدها ساخته شدند. مردم آن سرزمینها, کوچنشین بودند و در چادر و خیمه زندگی میکردند.
هنگامی که خاقان آن دیار را ترک گفت, بیست و دو تن از آنان با فرزندان و عیال خود باقی مانده بودند که شبانگاه نتوانسته بودند چارپایان خود را بیابند و آنجا را ترک گویند. اینان, همان کسانند که در آغاز کتاب, نامشان را نگاشتم و نشانههای چارپایانشان را هم باز گفتم. مانند:
- قِنِقْqınıq
- سَلْغُرْsalğur
و جز آن.
این بیست و دو تن در اینکه در آن جای بمانند و یا پیاده گام در راه نهند, در بحث و کشاکش بودند که ناگهان دو تن سر رسیدند. این دو, بارهاشان بر دوش و اهل عیالشان در کنار راه میسپردند, و به دنبال قشون میرفتند. خسته و عرق ریز بودند.
آن بیست و دو تن, این دو نفر را مهمان کردند و با آن سخن گفتند. آن دو تن چنین سر دادند:
- شخص ذوالقرنین نام, مسافری است. در یک جا توقف نمیکند. از اینجا نیز رد خواهد شد. و ما نیز در جای خود, خواهیم ماند. آن بیست و دو تن به این دو نفر به ترکی گفتند:
- قالْ اَجْ qal aç یعنی: درنگ کنید و بمانید و توقف نمایید!
بعدها, آنان خَلَجْ xələc نام گرفتند. ریشهشان از این جاست که دو تیرهاند.
ذوالقرنین چون به آنان رسید و گیسوان آنها و نشانههای ترک بر آنان مشاهده کرد, گفت: «ترک مانند!» یعنی: شبیه ترک هستند. این نام, از آنجا برایشان باقی ماند.
ترکمانان در اصل بیست و چهار تیرهاند. ولی دو تیره از خلجها به برخی چیزها, از ایشان جدایی یافتند و ترکمان شمرده نمیشوند. »[6]
محمود کاشغری در کتاب خود، نمونههایی نیز از ترکی خلجی آورده است. مثلاً در مادهی قایو qayu در معنای کدام، کو؟ گوید:
« قَیوُqayu : [کدام, کو؟] به صورت خَیوxayu هم تلفظ میشود. حرف «ق» از حرف «خ» ابدال یافته است. اوغوزان و قپچاقان «ق» را به «خ» بدل میسازند. اینان گروهی از خلج xalaç ها هستند. اینان قیزیم qızım را که دیگر ترکان میگویند, خیزِمْ xızım تلفظ میکنند. و نیز به جای قَنْدا اَرْدِنکْqanda ərdiŋ به گویش دیگر ترکان, آنان میگویند. خَنْدا اَردِنْکxanda ərdiŋ یعنی: کجا بودی؟ » [7]
در سنگلاخ نیز از خلج نام برده شده است. مثلاً ذیل کلمهی توغوز toğuz گوید:
« توقوز toquz عدد نه باشد. كه آن را (به عربی:) تِسْعَة خوانند. و چون عدد افلاك نُه و اشكال رقم هندسه نیز نُه و عدد سلاطین طبقهی مغول هم نُه است- كه اوّل ایشان مغولخان و آخر ایشان ایلخان باشد. و بعضی از مورخین هم عدد اولاد یافث را نیز كه ابوالترك است، نُه شمردهاند كه عبارت از: ترك و روس و سقلاب و خَلَج و چین و كماری و غازان و خزر باشد؛»[8]
و مادهی خلج را نیز به فرهنگ خود وارد کرده است:
« خلج Xələc [م. ر 303 الف] (به فتح لام) اسم طایفهای است از اتراك. الشَّاهِدُ عَلَیه، شعر:
نوایی آنكلاما ظاهر دا چهره مقصود،/ عرب و گر جغتای یوقسه تركمان و خلج.
Nəvāi aŋlama zāhirdə çehre-ye məqsud,
'ərəb və gər Cağatay yeqsa Türkman o Xələc.
و در جامع رشیدی مذكور است كه:«نوبتی در عهد اوغوزخان فرزندی از زن سپاهی متولد شد. آن ضعیفه به سبب فقدان قوت از رفتار بازماند. لاجرم سپاهی توقف كرده، ناگاه شغالی دید كه تذروی گرفت. آن شخص چوب را به جانب شغال انداخته، تذرو را از وی باز ستد و كباب ساخته، به زن خود داد تا سیر خورده، شیر پدید آمد. چون اوغوزخان از این قضیه مطلع شد گفت: «قال آج! Qal ac!» ؛ یعنی: بمان گرسنه! و این لفظ از كثرت استعمال به خلج xələc تبدیل یافت.»[9]
ترکی خلجی موارد مشابه بسیاری با ترکی آذری دارد. از آن میان میتوان ضمیرهای منفصل و متصل شخصی را نام برد و نیز صیغههای افعال ماضی ساده، ماضی نقلی و ماضی بعید و وجه شرطی افعال که همانند معادلهای خود در ترکی آذری تصریف میپذیرند. اما وجوه افتراق آوایی چندی دارد که میتوان به شرح زیر برشمرد:
1. حرف / د / D در ترکی آذری، به صورت کهن خود یعنی /ت/ T در ترکی خلجی به کار میرود. مانند:
داش ← تاش.
دۆشدۆم ← تۆشدۆم.
دېرناق ← تیرناق.
2. حرف /گ/ Gدر ترکی آذری به صورت کهن خود یعنی / ک/ K در ترکی خلجی به کار میرود. مانند:
گۆن ← کۆن.
گؤز ← کؤز.
گۆلمک ← کۆلمک.
3. آواک / آ /A در ترکی آذری در آغاز کلمه، اغلب به صورت ترکیبی با واکهی / هـ / H در ترکی خلجی به کار میرود. مانند:
آیاق ← هاداق.
آسماق ← هاسماق.
در تصریف اسم و ضمیر، پی افزودههای موجود در ترکی آذری با پی افزودههای معادل خود در ترکی خلجی نیز متفاوت است. مانند پی افزودهی حالت دری (مفعول فیه) که در ترکی آذری دو شکل də/da را دارد و در ترکی خلجی به صورت çə/ça میآید. مانند:
کندده ← بالوقچا.
شهرده ← شهرچه.
ائوده ← هوچه.
پی افزودهی حالت ازی (مفعول عنه) نیز که در ترکی آذری دو شکل dən/dan را دارد، در ترکی خلجی دو شکل də/da را حفظ کرده است. مانند:
مندن ← منده.
اۏندان ← اۏندا.
در شیوههای گوناگون ترکی خلجی صیغههای زمان حال به چهار صورت تصریف میپذیرد، در حالی که در ترکی آذری فقط یک شیوه را دارد. مانند:
مانند صرف مصدر وارماق (= رفتن):
وارېرام ← وارېیۏروم، وارۏروم، وارۏم، وارماچام.
صرف فعل امر، در ترکی خلجی، ویژگی خود را دارد و در شیوههای گوناگون این زبان، اشکال مختلفی پیدا میکند و گاه تا دوازده مدل منقسم میشود که مؤلف در فصل مربوط به آن، بحث مبسوطی در این باب کرده است. البته تفاوتهای ذکر شده در فصل مذکور، اغلب مربوط به تلفظ ثقیل آواکهای خفیف شده در ترکی آذری است. مانند:
کئچتیم (= عبور کردم).
قۏرقتوم (= ترسیدم).
هاشتوم (= باز کردم).
هاستوم (= آویزان کردم).
صرف فعل در ماضی استمراری نیز همین گونه است. مانند:
گئدردیم ← واراتتوم (= میرفتم).
گلیردیم ← کللتیم (= میآمدم).
اشکال باستانی برخی از پی افزودهها در ترکی خلجی اکنون برجای است، در حالی که در ترکی آذری به شکلهای جدید درآمدهاند. مانند پی افزودهی چهار شکلی lig/ luq/ lüg/ lıq که در ترکی آذری به صورت li/ lu/ lü/ lı رایج است:
کندلی ← بالوقلوق (= روستایی).
تصریف فعل در زمان آینده، اصلا با مشابه آن در ترکی آذری همانندی ندارد. مانند:
گلهجڲم ← کلسم گرهک (= خواهم آمد).
گئدهجڲم ← وارسام کرهک (= خواهم رفت).
که به صورتهای:
کلگیلیکم / وارقولوقام
نیز رایج است.
در برخی شیوهها، صیغههای زمان حال گسترده، در معنای آینده هم به کار میرود. مانند:
کلیم (= خواهم آمد).
واروم (= خواهم رفت).
توجه مستشرقان اروپایی به ترکی خلجی از سال 1945 شروع شد. سالی که ولادیمیر مینورسکیتوانست کتاب خود در باب این زبان را چاپ کرد.
در ایران، محمد مقدم- که خود را گاه مَهِمْد مُغدم نیز مینامید- در سال 1349 مثالهایی از این زبان را در یکی از شمارههای مجلهی ایران کوده داد.
بعدها گرهارد دورفر در سال 1971 توانست نخستین کتاب خود در موضوع پژوهش پیرامون ترکی خلجی را چاپ کند. وی در سال 1340 همراه سَیمح تِزجان، پژوهشگر جوان آن روزگار اهل ترکیه به ایران آمده و به تحقیق در میان خلجها پرداخته بود. وی، واژهنامهی خلجی را در سال 1980 و کتاب سوم خویش را که در واقع اطلس واژگان خلجی است در سال 1987 و کتاب دستور زبان خلجی را در 1988 به چاپ رسانید.
اکنون در استان مرکزی در شمال شرقی شهر اراک و در اطراف قم و ساوه، در حدود 60 روستای خلج نشین وجود دارد که در آنها نزدیک 50.000 نفر گویشور ترکی خلجی زندگی میکنند و این زبان باستانی را زنده نگه داشتهاند.[10]
در ایران، پیش از انقلاب میتوان گفت هیچ متنی به زبان خلجی چاپ نشد و هیچ تحقیق جدی هم در این باب انجام نگرفت. اما در سالهای اخیر از میان تحصیل کردگان خود خلجها افرادی به پژوهش در تبار، زبان و آداب و رسوم خود پرداختند. از میان آنان، صاحب کتاب حاضر، چند سال پیش در مرکز دقت این جانب قرار گرفت.
نویسندهی این کتاب آقای علی اصغر جمراسی (متولد 1343) خود، زاده و بزرگ شدهی روستای تلخاب است.
تا کنون مطالعات ارزندهاي در زمينه فرهنگ و زبان خلجي به عمل آورده است نامبرده چندين مقاله درسطح بین المللی ارائه داده ازجمله: 1.خلجلرين دورومونونا بير باخیش2.حيدر بابایا سلام شعریني خلج تورکچهسی ایله قارشیلاشدیرماسی3.خلج تورکلرینده توی مراسمي و بو مراسمده اسکي تورکلر ایزی4. ایراندا یاشایان بیر تورک بویو خلجلر 5.خلج چوجوکلارینین آنا دیلی اؤيرنمه مسئله سی6. هوقماق.
همچنين از آقاي علي اصغرجمراسي تاکنون دوکتاب:خلجها، یادگار ترکهای باستان (1385) و منظومهیقارشو بالوقا سلام (1386) به ترکی خلجی انتشار یافته است که کتاب قارشو بالوققا سلام،اولين متن خلجي است که تاکنون در ایران به چاپ رسيده است. درسال گذشته 1391 توسط دکتر بیلگه خان آتسيز به ترکي استانبولي برگردانده شده است.
وی در مجموعهی حاضر، به توصیهی این جانب، مثنوی گرانجای ثعلبیه اثر آخوند میرزا محمدباقر خلخالی را که در اصل به ترکی آذری سروده شده، به ترکی خلجی برگردانده و آن را در فصل اول این مجموعه گنجانده است. فصل دوم اختصاص به دستور زبان خلجی دارد.
در باب گویش معیار امروزی در ترکی خلجی، به نظر میرسد گویش روستای تلخاب، از میان گویشهای روستاهای فوق که تقریباً همگی تفاوتهای اندک و یا بیشتری حداقل در تلفظ کلمات دارند، گویش معیار به شمار میرود.
مثنوی ثعلبیه از سوی محمد باقر خلخالی به سبک و سیاق مثنوی مولوی سروده شده است و مؤلف کتاب حاضر، متن بازنویسی شدهی آن را به گویش ترکی خلجی برگردانده و در فصل سوم این کتاب قرار داده است.[11]
مؤلف همراه متن مثنوی، آن را جهت تسهیل کار خوانندگان و پژوهشگران، آوانگاری نیز کرده است که کمک بسیاری به درست خوانی و تحقیق در دقایق صوت شناسی این زبان خواهد کرد.
[1] ایرانشهر، برلین، 1901، ص 254- 251.
[2] مروج الذهب، ج 2، ص 124.
[3] استخری، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد، مسالک الممالک، چاپ de Goeje ، ص 253- 249 (و نیز: چاپ ایرج افشار، 1373، ص 258).
[4] ابن خردادبه، ابوالقاسم عبیدالله. المسالک و الممالک، مکتبه المثنی ببغداد، ص 28 ( و نیز: چاپ ترجمهی فارسی تهران، 1370، ص 24).
[5] حدود العالم، چاپ مینورسکی، ص 111.
[6] کاشغری، محمود. دیوان لغات الترک، برگردان فارسی: دکتر ح. م. صدیق، تبریز، نشر اختر، 1383، ص 610.
[7] پیشین، ص 532.
[8] استرآبادی، میرزا مهدی خان. سنگلاخ، مقدمه و تصحیح: دکتر ح. م. صدیق، مادهی توقوز (زیر چاپ). و نیز رک: خویی، محمد. خلاصهی عباسی، مقدمه و تصحیح: دکتر ح. م. صدیق، تبریز، نشر یاران، 1388، ص 183.
[9] سنگلاخ، مادهی خلج (زیر چاپ). و نیز رک: خلاصهی عباسی، ص 210.
[10] سازمان جغرافیایی وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح. فرهنگ جغرافیایی، ج 48، قم – اراک. 1374، ص 72.
[11] برای متن اصلی رک. حسین دوزگون و علیرضا اوختای، ثعلبیه و محمد باقر خلخالی، توپلایان و چئویرن: محمد داوریار اردبیلی، تهران، تکدرخت، 1389.
دیدگاهها
جواب:
افتخاری است برای شما که دو سه زبان بلد هستید
آفرین که به ترک زبان بودنت افتخار و اعتراف میکنی!
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا