حسرت

مظاهر طهماسب

 

دده قربانی عاشقِ حقّ، دلبستۀ وطن، آرزویش خوشبختیِ ملّت و امّت، مقصودش رفاهِ بشریّت و آسایش تمامِ انسان‌ها. دده قربانی شاعرِ زیبایی‌ها، آوازخوانِ طبیعت، رامشگرِ غنایی، بزم و محبّت؛ مرشدِ مهربانی و صلح و مریدِ اهل بیت که اشعارش بۀ زیباییِ طبیعت و الوهیتِ خیال در دل‌های هر مخاطبی تبلور یافته است. سروده‌ها و آثارِ فاخرِ قربانی در دلِ دوستدارانش به سانِ هیکلی ازوست که تا بلندای اعماق وجودشان سر به فلک کشیده است. در اشعارِ وی فراقِ دیار، هجرِ مادر، عشق به مادر و دردِ ملّت موج می‌زند؛ و اشعارِ حاوی این مضامین دلِ هر انسانی را به ورطۀ خون می‌کشاند. دردِ اسلام را دردِ خویش می‌داند و آرزویش اتحاد و همبستگی مسلمین جهان است. در بسیاری از سروده‌هایش حاکمان، سلاطین و شاهان را به نیکی امر کرده، آن‌ها را به خطایاشان آگاه ساخته و از بدی بازمی‌داشت. در یکی از سروده‌هایش این چنین سلطان سلیم را به اهمیّت اتحاد اسلامی واقف می‌سازد:

 

 

 

 

بیر الده کی اولا بیلمز ایکی الین قدرتی
ایکی دولت بیرلیک ائدین قورویون بو ملتی
بئله اولسا کرم ائیلر اؤز نوروندان رحمتی
یوخدان توتوب وار یارادان کیمسه گریان اولماز

چنین گویند که قدرت دو دست بسا بیشتر از قدرت یک دست باشد؛ پس با دست در دست نهادن قدرت خویش را چندبرابر کنید تا امدادرس مظلومان شوید و از این رو نیز رضای الهی را شامل حال خویش کنید.

دده قربانی در عین حال که شاعر مذهبی است، شاعرِ ملّی نیز هست؛ وی شاعرِ جامع‌الاطراف می‌باشد چراکه در تمامی مضامین و موضوعات ـ وطن، ملت، دین، انبیا، ائمه، والدین، یار، طبیعت، عشق، وصل، هجران، تزکیۀ نفس، اخلاق، طریقت و معرفت ـ شعر سروده است؛ و ازین روست که وی را باید دایرة‌المعارفِ مضامین قلمداد کرد.

 

سن آی بیزیم ائلین شانی ـ شهرتی
سن صلحون سسی سن، باریش هیکلی
تاریخ ده نور ساچیر دورلو سؤزلرین
آی دده قربانی! ابد ازلی
سن صلحون سسی سن، باریش هیکلی

سلطانی مات قویدو حقیقت سؤزون
کور ائتدین فتنه‌نین فتنه‌کار گؤزون
هر گون چیچکلندی معرفت دوزون
سو وئردی دوزلره عدالت علی
سن صلحون سسی سن، باریش هیکلی

نصیحت ائتمیسن نئچه خاقانی
جاندان عزیز سایدین آذربایجانی
یوردو قایا بیلدین ائلین ترلانی
قیی ووردون بو هایا بوتون ائل گلی
سن صلحون سسی سن، باریش هیکلی

(قایا)

 

حیات و یاشاییشِ دده قربانی آوردگاهِ کشمکش‌ها و رنج‌های عمیقی بوده است. در عنفوانِ جوانی روزی که در دامان قلّۀ تکه دوندورانِ کوه‌های آغ داش روبه‌روی باللی قایا خوابیده بود، رؤیایی دید که در آن مولای متقیان امیرالمؤمنین علی (ع) وی را باده‌ای داد، کمربستۀ خویش ساخت، وی را سوی پری، دختر زیاد خان در سرزمین گنجه رهنمون شد کلام علوی و نور الهی را در قلبِ وی افروخت.

پریشان حال برخاسته از این رؤیا، بی‌امان به هق‌هق افتاده و دیوانه‌وار به سرودن اشعار مختلف و گوناگون پرداخت. چوپانان، کشاورزان و مردمان روستای مجاور با شنیدن فریادهای دردناک وی سراسیمه سوی اَرَن قبری شتافتند و مادرِ قربان را دیدند که جگرگوشه‌اش را در آغوش کشیده و گریان و نالان فریاد می‌زند که پسرم دیوانه شد! ریش‌سفیدان و سایر اهالی به فریاد مادر شتافته و با دیدن این صحنۀ دل‌خراش جویای احوالات زار و نزارِ شاعر شوریده شدند: چه شده است؟  ... این همه قیل‌وقال برای چیست؟ ... در خواب چه دیده‌ای؟ ... کِی دیده‌ای؟ ... که را دیده‌ای؟ ...

با دیدگانی گریان و زلفانی پریشان، قربانی این چنین لب به سخن گشود:

 

اوتورموشدوم تکه دوندوران باشیندا
اوجاق قیراغیندا پیرین توشوندا
باده وئردی صفر آیین بئشینده
ایچدیم نوش ائیله‌دیم دئدیم بلی‌دیر

شاعیریدیم شاعرلیغیم بیلمیردیم
آغلاییردیم گؤزوم یاشین سیلمیردیم
ایندییه تک اوستادیمی بیلمیردیم
ایندی بیلدیم شاه مردان علی‌دیر

به استحضار خوانندگان فرهیخته می‌رساند که اینجانب با انجام تحقیقات نظری، میدانی و فرامیدانی ـ چه مقایسه‌ای و چه شواهد شعری ـ در رابطه با زادگاه دده قربانی به این نتیجه رسیدم که اگر سلمان ممتاز، غضنفر کاظموف و فرمان کریملی در قید حیات بودند اطمینان دارم که نظرشان درمورد زادگاه دده قربانی تغییر می‌کرد و به این حقیقت عظیم پی می‌بردند.

طی این تحقیقاتِ عمیق و مکرر که نزدیک به چهار سال طول کشید، در گفت‌وگو با ریش‌سفیدان و کهن‌سالان منطقه که علاقۀ وافری به ادبیّات، بالاخص اشعار دده قربانی داشتند و حتی عدّه‌ای از آنان با اسامی خانوادگی قربانی، قربان‌زاده و قربان‌نژاد خود را از سلالۀ میرزاعلی بیگ پدر قربان از طایفۀ حاج ایمانلو می‌دانستند، کاشف به عمل آمد که زادگاه دده قربانی ایری علیا از توابع دیزمار ورزقان می‌باشد. ایشان موضوعاتی را بیان می‌کردند که سینه به سینه از بزرگان خود به ارث برده بودند؛ از احوالات دده قربانی نقل می‌کردند که دو روز پس از رؤیای صادقه، مادرش، بنی خانم با التماس فراوان  مانع از رفتنش گشت، چون پدر قربان برای تجارت به هندوستان سفر کرده بود. علاوه بر این مادر از ترس ناراحتی پدر و از آنجایی که تاب دوری فرزند دلبند خود را نداشت، راضی به رفتن قربان نبود. ولی قربانی فریادی برآورد که کوه‌های ایری به لرزه درآورد ... نفرین کرد گفت:

 

وئران قالسین ایری داغلار
حسرت قویموش یاره منی
کیمسه یوخ توتا قولومنان
یئتیره دلداره منی

بنی خانم که خود نیز طبعی شاعرانه‌ داشت، با مشاهدۀ دیوانگی فرزندش، تا حدی از تصمیم خویش پای پس می‌کشد. به گفتۀ شاهدان تحقیقات میدانی، آشیق قربان بالاخره مادرش را ناگزیر به رضایت می‌سازد و این چنین می‌گوید:

 

قربانی:

جانیم آنا، گؤزوم آنا
بیر دعا قیل منده گئدیم
سنه قربان اؤزوم آنا
بیر دعا قیل منده گئدیم  

بنی:

جانیم اوغول، گؤزوم اوغول
آللاها تاپشیردیم سنی
بودور سنه سؤزوم اوغول
آللاها تاپشیردیم سنی

قربانی:

سودون منه حلال ائله
بیر خدادان سنده دیله
منده گلیم گوله ـ گوله
حاق دئیه‌نه عمل ائدیم

بنی:

یوللارینا من باخارام
جانیمی اودا یاخارام
یالواریبان بوراخارام
آللاها تاپشیردیم سنی

قربانی:

قربانی‌یم وارا ـ وارا
قربان اولوم نازلی یارا
گئجه گوندوز یولوم اورا
سیر سؤزومو سنه دئدیم

بنی:

بنی ده جان یوخدو داهی
سنه کمک شاهلار شاهی
سن اونوتما بیر آللاهی
آللاها تاپشیردیم سنی

بالاخره، قربانی مادر گریان را راضی ساخته و از او رخصت و حلالیت می‌طلبد. او به مادر می‌گوید: «علاج دیوانگی‌ام در دستِ پریزادیست در دیار گنجه». مادر با صدایی نزار و پژمرده می‌گوید: «پسرم ... اگر در طلب پدرت هستی، مسیر هندوستان را پیش گیر؛ در عجبم چرا رهسپار گنجه‌ای؟» قربانی با نگاهی غم‌آلود که احوال مادر را نیز به خوبی درک می‌کرد، این چنین لب به درد دل و دلجویی از مادر می‌گشاید:

 

قربانی:

باشینا دؤندویوم گول اوزلو آنام،
گئجه دئییب یانا ـ یانا گئدیرم.
یودونو اممیشم من قانا ـ قانا،
ایندی قیییب شیرین جانا گئدیرم.

آناسی:

باشینا دؤندویوم گول اوزلو اوغول،
آپاریب جانیمی یاری گئدیرسن.
آتانی ایسته‌سن هندوستان‌دادی،
ندن او گنجه‌یه ساری گئدیرسن؟

قربانی:

بیر اویناغان قاشلی، بیر آی قاباقلی،
بیر لاله یاناقلی، نسرین بوخاقلی،
بیر بادام زبانلی، پوسته دوداقلی،
درده سالیب او لوغمانا گئدریم.

آناسی:

کبابی قیراغا آتمازلار کؤزدن،
حق سنی ساخلاسین هر یامان گؤزدن،
اوزونو حفظ ائله حیاسیز اوزدن،
ساخلاگینان ناموس عاری گئدیرسن.

 

قربانی:

قربانی یول اوسته تانری‌یا یالوار،
آلیبدی عاغلیمی او گؤزو خومار،
انتظار قالیبدی سئوگیلیم نیگار،
تئلینه اولماغا شانا گئدیرم.

آناسی:

بانویام یادیما سالارام هردن،
آتان ایستر سنی گلسه سفردن،
حق اؤزو ساخلاسین خوف و خطردن،
کمک اولسون سنه تاری گئدیرسن.

قربانی در آخرین شعرش که با مادر خویش مشاعره می‌کند، می‌گوید:«ای مادر ... من عاشق مرادی شده‌ام و از دستِ بیدادِ عشق از دل این کوه‌های رنج‌دیده می‌روم؛ و این عشق عمیق مرا روانۀ آن راه خواهد کرد ... ای مادر دلسوزم ... این اسرار را جز تو برای کسی فاش نکرده‌ام: در عالم رویا، مرشدم باده‌‌ای به من داد و راه را نشانم داد که عازم گنجه خواهم شد و سراغ معشوقه‌ام دختر زیاد خان، پری می‌روم که آن ملکزاده در انتظارم هست.» مادرش بنی خاتون گفت: «ای پسرم ... می‌بینم که این کوه‌های دردآلود و مه‌آلود یارای ممانعت تو را ندارند. می‌بینتم که پروانه شده‌ای دور یک شمع ... مثل سمندر خود را به آتش زده‌ای ... آتش عشق دلت را فراگرفته. برو پسرم که خدواند جلیل و جبّار راه را برایت هموار سازد ... باشد که لطف حق شامل حالت و نور علی مشعل و روشنی راهت گردد ... دست به دعا خواهم بود که صحیح و سالم بازگردی ... و همیشه در انتظار راهت خواهم نشست.» وقتی که سپیده‌دم دلِ این ظلمت فراق را شکافت، بعد از این مشاعره، شاعر شوریده رهسپارِ گنجه شد:

 

قربانی:

مشقّت داغلاردان، دایاز گئجه‌،
من عاشیقم، بیر مورادا گئدیرم.
عشقیت ستمیندن دوران الیندن،
دردیم اولوب چوخ زیادا گئدیرم.

آناسی:

مشقّت داغلاردان اوزاق یوللاردان،
عاشیق اولوب بیر مورادا گئدیرسن.
دولانارسان پروانه تک شاملارا،
سمندر تک یانیب اودا گئدیرسن.

قربانی:

هرکسه آچمارام منده بو سیرری،
گؤردوم کی قاباقدا دایانیب بیری.
عالمه رویادا قیرخلارین پیری،
ایچیردیبدیر منه باده، گئدیرم.

آناسی:

صدق ایله چاغیرسان یا شاهی حیدر،
دولدولون صاحبی آغایی قنبر.
اوستونده یار اولسون ساقی کوثر،
سنه ایچیردیبدیر باده گئدیرسن.

قربانی:

قربانی‌نین بودور سنه دوز سؤزو،
یئرین چیچه‌ییدیر، گؤیون اولدوزو.
گنجه شهرینده زیاد خان قیزی،
پری کیمی ملکزادا گئدیرم.

آناسی:

داغلارین باشیندان اکسیک اولموز قار،
سن گلینجه من چکرم انتظار.
بنی دعا ائیلر جلیل و جبّار،
ائیله‌سین یولونو جادا گئدیرسن.

نظر به مشاعرۀ مزبور و باتوجه به نتایج حاصله از تحقیقات مختلف، پُر واضح است که مادر قربانی مادام که زنده بود در شوقِ دیدار پارۀ تنش هم‌چون شمع سوخت ولی از آنجا که سر در گرو دادرسی مظلومان، نصیحت حاکمان، استواراندنِ اتحادِ ملّت و امت و مهم‌تر از همه، اقامت چندساله در قصر عثمان چلبی در قارص و اصلاح روابط میان ایران و عثمانی نهاد، هیچگاه مجال دیدار دوباره با مادر را نیافت؛ با این حال، درد هجران مادر در بسیاری از اشعارش مشهود است، از آن جمله:

 

آنامین یولوندا قوللاریم باغلی،
آتامین الیندن سینه‌سی داغلی،
یئریم خبر آلسان بیل قاراداغلی،
دردیم حددن آشیب دونیادا گلدیم.

بیر پری عشقیله دوشدوم چؤللره،
بیابانلار گزن یارالی منم.
قاراداغ ائلیندن تک یولا دوشوب،
ائلیندن یوردوندان آرالی منم.

و این چنین قربانی هم در فراق مادر می‌سوزد. بنی خاتون وصیت می‌کند که مرا در مکانی که فرزندم در آنجا خواب دید و مولایش به دیدارش آمد، به خاک بسپارید ـ یعنی دامان کوه آغ داش مقابل قلۀ تکه دوندوران در اَرَن یاتاغی. وصیت مادر جامۀ عمل به خود پوشید و چندی بعد میرزاعلی بیگ نیز در کنار همسر داغدیده‌اش آرام گرفت.

اگر به نقشۀ جغرافیایی منطقه نگاه بکنیم یا بازدیدی از منطقه کنیم، خواهیم دید که جادۀ قدیم و راه کاروان به منطقۀ قفقاز یعنی شیروان ـ گنجه ـ ایروان ـ تفلیس از کجا می‌گذرد. هنگام خروج از تبریز و مایان، چند کیلومتری صوفیان به جادۀ اَمّند و اوَند به سمت راست می‌پیچیم و از کوه‌های کؤهول به بلندی‌های کوه ایری می‌رسیم. کاروان‌سرایی در آنجاست و پایین‌تر از آن چشمه‌ای پُرآ ب و جوشان و فرودستِ چشمه ایستگاه کاروان بوده است که در آنجا بار حیوانات را خالی و به آنها استراحت می‌دادند؛ و پایین‌تر از آن روستای ایری علیا (باش ایری)ست که طبق اظهارات سکنه و سازمان میراث فرهنگی در قدیم نامش دیری بوده است. نظر به حضور کلمۀ دیری در بسیاری از آثار دده قربانی، قطع یقین می‌توان گفت که دیری همان ایری امروزیست. علاوه بر این، شش روستای اطراف دیری واقع در دامنۀ کوه‌های ایری به دلیل مشکلات عدیده و زمستان‌های استخوان‌سوز یکی گشته و به تبعیت از کوه ایری، نام ایری ـ یعنی بزرگ را بر خود نهادند.

آنچه گذشت نگاهی مجمل بر احوالات دده قربانی شاعر قرن شانزدهم، معاصر شاه اسماعیل صفوی بود. با توجه به نتایج حاصله از تحقیقات نظری و میدانی، شواهد شعری و تاریخی می‌توان گفت که زادگاه دده قربانی ایری علیا (باش ایری) می‌باشد.