اين مقاله از كتاب «مسائل ادبيات ديرين ايران» برداشته شده است كه استاد در سال 1351 مجموعهي مقالات آن را از ميان آثار پژوهشگران آذربايجان شوروي، انتخاب و به فارسي ترجمه و با افزايشهاي لازم انتشار دادند.
عصار تبریزی
نظامیوار در عزلت نشسته،
در خلوتسرا بر خلق بسته.[1]
عصار تبریزی یکی از دوام بخشان و پیروان مکتب ادبی نظامی، شاعر پر استعداد سدهی هشتم است که در شرق نزدیک پیوسته با احترام یاد شده و مانند بسیاری از سخنوران ماهر و برجسته، لقب «مولانا» گرفته است. مهر و مشتری اثر هنرمندانهی او پیوسته از آوازه و قبول خاطر برخوردار بوده است.
آگاهیهای بسیار اندکی دربارهی زندگی این شاعر به دست ما رسیده است. در منابع قرون وسطایی تنها از این که او در تبریز زاده شده و در سال 13090 م. (793 هـ.) وفات یافته سخن رفته است.[2]
سال تصنیف مهر و مشتری معلوم است. این تاریخ به قلم خود شاعر در پایان منظومه به شمار ابجد 778 (1376 م.) قید شده است. به گفتهی خود، در روز شوال، ساعت 5 بعد از نیمروز از نظم آن فراغت حاصل کرده است. حتی چگونگی قرار گرفتن ستارگان در این تاریخ را نیز آورده است. محمد علی تربیت - مؤلف دانشمندان آذربایجان- دربارهی عصار میگوید:
«مولانا شمسالدین حاجی[3] محمد عصار تبریزی از سخنوران نامی عهد سلطان اویس ایلکانی بوده و مدّاح اوست و گاهی در غزلیات، محمد نیز تخلص میکند و در علوم ریاضی و فلکیات و رمل و اسطرلاب از فضلا و دانشمندان عصر خود بوده از تلامذهی مولانا عبدالصمد منجّم تبریزی است و در مدح وی قصاید عالی دارد.
مولانا عصار از مشرب تصوف نیز بهرهای تمام داشته، مرید شیخ اسماعیل سیسی است. سید محمد نوربخش در سلسلة الاولیا آورده که: حاجی محمد العصار التبریزی قدس الله سره کان عالماً بعلوم الظاهر. عارفاً بالتحقیق و رعیاً و له اشعار فی التصوف. توفی بالتبریز سنهی 792.»
و این واقعه در ایام سلطان احمد جلایر واقع شده است. مولانا چندین کتاب در عروض و قافیه و بدیع تألیف کرده و رسالهای هم به طرز لغت به نام «وافی فی تعداد القوافی» نوشته که در قافیهی اشعار به کار آید و قصهی بدیعی در بحر خسرو شیرین به عنوان «مهر و مشتری» در دهم شوال سنه 778 منظوم کرده و بدایع و لطافت بسیار در آن مثنوی مندرج ساخته است. خوشگو در صفت آن منظومه چنین گفته:
«مثنوی مهر و مشتری قصهای است در نهایت قدرت اشتهار نیافته و آن 5120 بیت است. مولانا آن را بسیار به لطافت و بلاغت گفته و تشبیهات دلنشین در آن کتاب به کار برده است.»[4]
نورالدین عبدالرحمان جامی، شاعر و عالم مشهور، پس از خواندن مهر و مشتری عصار گفته است:
«این مرد روی مردم تبریز را سفید کرده و محال است که در این بحر کسی مثنوی بدین خوبی تواند گفت.»[5]
توانایی او را در شعر تصدیق کرده است. امین احمد رازی مؤلف هفت اقلیم دربارهی عصار مینویسد:
«شاعری خوش محاوره و شیرین کلام بوده و به وفور استعداد مرجع خاص و عام، برهان طبعش از کتاب مهر و مشتری که حاکی شمال و نمودار آب زلال است مفهوم و معلوم میشد.»[6]
در منابع قدیم از فراوانی قصیده، غزل، قطعه و رباعی او خبر دادهاند. سروری عثمانی، بسیاری از غزلهای ترکی و فارسی او را در منتخباتی که ترتیب داده، آورده است.[7] ولی دیوان غزلیات او هنوز پیدا نشده است. لطفعلی بیگ آذر در آتشکدهی آذر نیز از عصار بحث میکند میگوید:
«عصار، اسمش ملا محمد از افاضل عصر و صنادید عهد خود بوده، کلامش در نهایت رزانت و متانت و مثنوی مهر و مشتری[8] به او منسوب است.»
به غزلهای پراکندهی او در برخی منابع برخورد میکنیم، اما اینها برای تحلیل آفرینش ادبی وی کافی نیست. خوشبختانه دستنویسهای مهر و مشتری[9] اثر اصلی او، به دست ما رسیده است. هم از راه این اثر است که با زندگی و ویژگیهای خلاقیت این شاعر آشنا میشویم.
با یک نظر کوتاه به مهر و مشتری، روشن میشود که عصار تبریزی به راستی در دانشهای زمان خود تبحر داشت و در مسایل نظری ادبیات[10] و در دانش اخترشناسی ید طولایی داشته است. خود از اینرو است که نام تمثالهای اصلی منظومهی مهر و مشتری از نامهای اختران گرفته شده است.
عصار در شیوهی بیان و نظم ادبی، پیرو مکتب ترکانهی نظامی است ولی در زمینهی علم نجوم و نظریهی هنر، دنبالهرو خواجه نصیرالدین توسی است. عصار زندگی فلاکتباری داشته است. شکوههای تلخی از زمانه در منظومهی مهر و مشتری دارد. عصار میگوید:
«در این شهر تبریز که [ شاهان و فرمانروایان عجم ] به شعر و سخن ارزش نمیدهند، چه کسی ارزش مرا خواهد دانست؟ اگر انوری[11] نیز اینجا بیاید، چهرهی او هم مانند قطران[12] سیاه خواهد شد. اما من منت کسی را نمیبرم، این خود برای من کافی است.»[13]
ناخرسندی عصار تبریزی از زمانهی خود و گذران خویش در بیتهای زیر نیز انعکاس یافته است:
درین دور خرد فرسای خونخوار،
که جهل از وی عزیزست و هنرخوار،
خلایق روی گردان از معارف،
چو طفلان گشته مفتون بر زخارف،
اگر سحبان بود در ژنده یا دلق،
نسنجندش به وزن باقلی خلق.
وگر باشد خری بر پشت استر،
کنندش جمله با عیسی برابر.
افاضل در مضایق گشته مسجون،
غذاشان چون جنین آماده از خون.
خصوصاً بایعان جنس اشعار،
که آن را نیست کس قطعاً خریدار،
ندیده حاصلی جز حرفت و دمع،
به هر مجمع که سر بر کرده چون شمع،
غذاشان از تن مجزور بیمار،
ز آب چشمشان اجزا و ادرار.
ز عریانی همیشه زرد و لرزان،
فتاده تار دل در رشتهی جان.
ز تاب فکرشان بگداخته تن،
نگشته از زبانشان کار روشن.
به هر مجلس ترقی در تخیل،
ولی همواره در عین تنزل.
زبان چرب هر جایی گشاده،
به پیش هر کسی بر پا ستاده.
به صورت کردهایم سروری عرض،
ولی وجه معیشت هر شب از قرض.
فکنده از زبان خود را در آتش،
شده زان سور وقت دیگران خوش.
تن خود کرده در کار زبان صرف،
جز آتش بر نبسته زان میان طرف.
به خان هر فسرده پی فشرده،
به پیش هر خسی از باده مرده.
شبان استاده بر یک پای تا روز،
پی پورانهای با گریه و سوز.
به زحمت از زبان خویش دایم،
به خدمت در محافل بوده قایم.
چو این دیدم زبان از قول بستم،
شدم در گوشهی عزلت نشستم.
گرفتم عادت یکتا دلی پیش،
نشستم بر بساط سفرهی خویش.
درون کنج زیر خویش دیدم،
زبان در کام و ناکامی کشیدم.
چو کاری مینشد روشن ز گفتار،
لکن را کار فرمودم در آن کار.[14]
عصار نیز مانند نظامی، زندگی سادهای داشت و میخواست با تصنیف آثار به مردم میهن خویش خدمت کند، مهر و مشتری به وزن خسرو و شیرین سروده شده است و یکی از آثار هنرورانهی شرق زمین به شمار میرود. هم از اینرو است، دانشمندان مشرق زمین، اروپا و روس که از او سخن گفتهاند، ارزش فراوانی به خلاقیتش دادهاند. عصار تبریزی به خلاف معاصران خویش، مهر و مشتری را فقط به خواست خود، نه به سفارش فرمانروایان سروده است. شاعر سبب نظم این منظومه را چنین میگوید:
جلیسی داشتم یکتا و هموار،
زبان چرب و سخن شیرین و سردار.
درآمد یک شب از خلوتگه من،
ز طلعت کرد آن کاشانه روشن.
ز غیرت آتش از سر در گذشته،
ز تاب سینه بر من گرم گشته.
مرا گفتا که رحمت بادت ای یار،
نکردی راستی تقصیر در کار.
خلایق را چو با رویت بود رو،
چرا باید از یشان کرد پهلو؟
زبانآور به عالم چون تو کس نیست،
چرا با نظم، طبعت را هوس نیست.
تویی گردنکش جاری زبانان،
دلت سر حلقهی روشن روانان.
ضمیرت انوری، طبعت سناییست،
جهان را از حضورت روشناییست.
ز سحرت آب و آتش یافت پیوند،
به افسون که کردندت زبان بند.
زبان از بند موساوار بگشای،
ید بیضا ز سحر طبع بنمای.
ز نور دل مجالس را برافروز.
شب عشاق را ده خلعت روز.
از این دل گرمی و شب زندهداری،
چرا ما را چنین بی حظ گذاری.
ز فکرت کز تنت نقصان پذیرد،
جهانی از ضمیرت نور گیرد.
سرافرازی و خوش گفتاریت هست،
سبک روحی و مجلس داریت هست.
چرا در کنج عزلت مستمندی،
چرا در حبس خلوت پای بندی؟[15]
شاعر آثار پیشینیان و سخنوران گذشته را از مد نظر گذرانده و تصمیم میگیرد مثنوی جدیدی در موضوعی تازه بسراید. شاعر خود چنین میگوید:
جوابم داد و گفتا:«زین ترانه،
که کردی راست بر ساز بهانه،
بباید گردنت با من فرو داشت،
نشاید چشمهی خورشید انباشت.
تو را در مدح باشد صد قصیده،
که هر یک هست زیب صد جریده.
به نظم آن ضمیرت دُر فشانده،
به دیوان برده و بر کس نخوانده.
بباف از طبع خود دیبای دیگر،
بنه این نیز بر آنهای دیگر،
دگر ره گفتم: از یار وفادار،
درین فن گرچه بردم سعی بسیار.
ولیکن شیخ عیسا دم، نظامی،
که بر وی ختم شد شیرین کلامی،
به فکر نعز، دادِ مثنوی داد،
که هم صاحب درون بود و هم استاد.
چو در میدان معنی اسب راندی،
به ده میدان فلک زو بازماندی.
چو طبعش عرض کردی ساحری را،
خرد گوساله خواندی سامری را.
به نیرنگ و خیال و خردهکاری،
دلش بود آیتی از لطفِ یاری.
درین صنعت سخن گر هست آن است،
دگرها جمله لعب کودکان است.
سخن زان جنس گفتن هست مشکل،
وزین نوع دگر پهلو کند دل.»
جوابم داد و گفت:«ای نغز گفتار،
درخت کاهلی کفر آورد بار.
چو داری قدرت و هستی، سخن گوی،
ببر از روی میدان سخن، گوی.
قماش فضل را از بند بگشای،
عروس نظم را از حجله بنمای،
خرد شخص است و الفاظت چو جان است،
جهان جسم است و اشعارت روان است،
... کنون از هر چه این معنی دهد دست،
به غیر از مثنوی در دفترت هست...»
چو دیدم قول بر وفق صوابش،
خطا دیدم خصومت در جوابش.
بدو گفتم که بر من گشت لازم،
که باشم بر طریق نظم جازم،
بیارم لعبتی از پرده بیرون،
که گردد بر جمالش عقل مفتون،
پس آن گه کردم از راه درایت،
ز «مهر» و «مشتری» با وی حکایت.[16]
عصار تبریزی مهر و مشتری را بیشباهت به هر گونه داستان و منظومهی عاشقانهای که تا زمان او سروده شده بود تصنیف کرد و در واقع فارسی را از اسطورهی ترکی آذربایجان بهرهمند ساخته است. عصار تبریزی «شاهنامه» و «یوسف و زلیخای» فردوسی، «ویس و رامین» فخرالدین گرگانی، «وامق و عذرای» ظهیرالدین فاریابی، «ورقه و گلشاه» عیوقی، «خسرو و شیرین» و «لیلی و مجنون» نظامی را خوانده و اثری متفاوت با همهی آنها، که از دوستی و محبت صمیمانه و با صداقت دو پسر سخن میگوید، آفریده است.[17]
چکیدهی منظومهی مهر و مشتری
چکیدهی منظومهی مهر و مشتری چنین است:
در «استخر» پادشاهی شاپور نام، همراه وزیر خود به آهنگ شکار بیرون میرود. در دامنهی کوهی به پیرمردی روحانی برخورد میکنند. پیرمرد به هر یک از آنان پاره نانی میدهد و توصیه میکند که به زنانشان بخورانند و میگوید: «دو گوهر از دریای دین و دولت و شایستهی سلطنت نصیب شما خواهد بود، یکی چون آصف و دیگری همانند جمشید.[18] شاه و وزیر چنان میکنند. به راستی هم پس از زمانی معین، و در یک روز، پسری بهرهی هر کدام میشود. شاه پسر خود را مهر و پسر وزیر را نیز مشتری نام مینهد؛ کودکان با هم بزرگ میشوند، و برای تحصیل پیش معلمی ویژه میروند. معلم همهی دانشهای روزگار خود را به آنان میآموزد. صرف و نحو، بدیع، معانی، شعر، انشاء، فلسفه، نجوم، موسیقی، فقه، طب، شطرنج و نرد یاد میدهد. انواع خطها، ثلث، رقاع، توقیع و ریحانی را میآموزد. اسب سواری و جنگاوری و دلاوری یاد میدهد. مهر و مشتری با علاقه درس میخوانند و با هم دوست میشوند. نگهبان شاه از او خواهش میکند که اجازه دهد بهرام پسر او نیز با مهر و مشتری درس بخواند و از او در برابر بلایا و مصایب نگهبانی کند. شاپور شاه موافقت میکند و اجازه میدهد که بهرام نیز همراه آنان تحصیل کند. ولی بهرام «چون دوران بیوفا، مثل فلک غدار، دروغگو و خونخوار، همانند مرض جانگزا، چون افعی قاتل، بسان عقرب زیانخیز، چون خوک پست و مثل روباه حیلهگر بود.» بر دوستی مهر و مشتری رشک میبرد. برای آن که خود به مهر نزدیکتر شود، مشتری را از او دور میکند. و چون به تنهایی خود را قادر به انجام این عمل نمیبیند، از معلمش استمداد میکند.
بهرام، معلم ساده دل و پاک درون را فریب میدهد و میگوید که مشتری اندیشههای بدی دربارهی مهر دارد و میگوید که اگر هر چه زودتر معلم جلو او را نگیرد، پشیمانی بیثمر خواهد بود. معلم به راستی از نزدیکی بیش از اندازهی مهر و مشتری با هم اندیشناک میشود، فریب حیلهی بهرام را میخورد و به شاه خبر میرساند که گویا مشتری بچهای بیکاره و بیاستعدا است، همیشه مانع درس و بحث مهر است، خود به کارهای باطل می پردازد و مهر را نیز به آن کارها میکشاند. و مهر از تحصیل باز میماند. شاپور شاه از این خبر خشمگین میشود. به خاطر آیندهی فرزند خود تصمیم میگید مشتری را از او دور کند. هم از اینرو، وزیر را پیش خود میخواند و از او میخواهد که برای پسر خود معلمی دیگر برگزیند. وزیر بسیار اندوهگین میشود، و از تحصیل مشتری جلوگیری میکند. مهر و بهرام با هم تحصیل میکنند. ولی مهر و مشتری، هر دو، از جدایی هم غمین میشوند. یکی از خادمان دربار، پسر خود بدر را پیش مشتری میفرستد. آن دو، دوست میشوند، بدر هر کار میکند، نمیتواند مشتری را آرام کند. در این هنگام پدر مشتری میمیرد. درباریان پیش شاه از مشتری تحسین میکنند و میخواهند که او را به جای پدر بنشاند. ولی شاپور شاه او را پسری بیکاره میشناسد و این پیشنهاد را رد میکند. غم مشتری فزونی مییابد. شب هنگام خطاب به ستارگان شکوه میکند مینالد.[19]
به توصیه بدر، مشتری به مهر نامهای مینویسد و اظهار محبت میکند. بدر خود نامه را به مهر میرساند. مهر پس از خواندن نامه، بیتابی میکند. او نیز غم و اندوه خود را روی کاغذ میآورد. در این مکاتبهها، بهرام تصادفاً یکی از نامههای مشتری را پیدا میکنند و پیش شاپور میبرد و میگوید که گویا مشتری این بار نیز به وسیلهی نامه مهر را از درس و تحصیل باز میدارد. شاه بیشتر ناراحت میشود و تصمیم میگیرد مشتری را نابود کند. ولی به توصیهی بهزاد که تازه وارد معرکه میشود، از تصمیم خود منصرف شده، مشتری را از کشور خود بیرون میکند. مهر را نیز دستور میدهد به خاطر لغو فرمان شاه، به زندان افکنند و بر پایش زنجیری از طلا زنند.
بهزاد به مشتری و بدر پول آذوقه و جنگافزار و مرکب میدهد و از آنان میخواهد که هر چه زودتر از کشور خارج شوند و به سوی عراق روند.
مشتری همراه بدر از شهر خارج میشود. مشتری خطاب به خورشید (مهر) غم خود را باز میگوید، به راه عراق گام اندر مینهند. در راه به قلعهی راهزنان بر میخورند. شهباز، سر دستهی راهزنان از شجاعت و دانش مشتری حیرت میکند.
مشتری در آنجا، قانون، عود چنگ و تنبور مینوازد، هم از اینرو است که رئیس راهزنان بی آن که مزاحم آنان شود، مشایعتشان میکند. در روزهای گرم تابستان، مشتری و بدر، یک هفته گرسنه و تشنه راه میسپارند. در راه وا میمانند و خسته میشوند، و جوانی مهیار نام به آنان میرسد و یاریشان میکند. مهیار به آنان جامهی نو و اسب میبخشد.
از آن طرف، پادشاه به خاطر رفتن مشتری، مهر را از غل و زنجیر آزاد میکند. مهر از سختیها و شوربختیهای مشتری خبر میگیرد و دوستی دیرینش، میجوشد. تصویر مشتری را بر اتاقش میزند و امید دارد که با نگاه به آن تسلی یابد. اما غمش افزون میشود. مهر، جدایی را تحمل نمیکند، همراه دوستان خود: اسد، جوهر و صبا به دنبال مشتری از دربار بیرون میروند. ولی به اشتباه راهی دیگر پیش میگیرند و به سوی هندوستان میروند. مادر مهر از سرگردانی فرزندش اندوهناک می شود. مردم بهرام را گناهکار میشناسند. بهرام که از آیندهی خود اندیشناک بود، از شاه اجازه میگیرد که به دنبال مهر راه افتد و او را بیابد. بدین وسیله از آتش خشم شاهپور شاه خلاص میشود، و با گروهی به جستجوی مهر راه میافتد ولی در راهی که مشتری میرفت طی طریق میکند.
مشتری و بدر به مهراب،یکی از خویشان مشتری برخورد میکنند و با هم به سوی آذربایجان روان میشوند. در سه ولایت از آذربایحان یعنی ارّان، مغان و شیروان[20] گردش میکنند. از دریای خزر میگذرند، کنار دریا، بهرام به مشتری میرسد. کسان او، مشتری و بدر و مهراب را دستگیر و سوار کشتیهای بازرگانی میکنند. بهرام میگوید که این سه تن از نوکران اویند که گنجورش را کشتهاند و فرار کردهاند بیست تن نیز که دور بهرام بودند، سخن او را تصدیق میکنند. بازرگانان خشمگین میشوند. بهرام به دستیاری کسانش، مشتری و یارانش را به نام دزد به دریا میافکنند. آنانکه شناگر ماهری بودند غرق نمیشوند و روی تخته پارهای به ساحل «دربند» میرسند.
پهنههای «قایتاق» و «قپچاق» را میگردند و سرانجام به ارتفاعات «ائل بوروز» میرسند. این جا مشتری با آدمخواران میستیزد و آنان را نابود میکند.
از این سوی مهر، اسد و جوهر، مشتری را در هندوستان میجویند. آنان نیز در دریا دچار توفان میشوند. مهر نیز همراه یارانش نجات مییابد و به ساحل میرسد. به بازرگانی «شرف» نام برخورد میکنند. شرف از شجاعت و دانش مهر حیرت میکند. مهر و یارانش همراه شرف عازم خوارزم میشوند. در راه، مهر با شیران و درندگان میستیزد. راهزنان را میکشد. همه بر شجاعتش آفرین میخوانند. در این میان شرف از ناهید دختر کیوان خوارزمشاه برای مهر تعریف میکند و توصیه میکند که با او ازدواج کند. در خوارزم زیبارویی مهر زبانزد مردم میشود. شرف تنپوشهای زیبایی بر تن او میکند و پیش کیوانشاه میبرد. مهر با کیوانشاه ساعتها گفتگو میکند. شاه شیفتهی دانش و مهارت مهر میشود. او در نواختن عود، بربط، چنگ، در خوشنویسی، در بازی شطرنج و نرد، در آواز خواندن و جز اینها، بر همه پیشی میجوید، کیوانشاه زیبایی و شایستگی مهر را پیش زن خود «شمه بانو» میستاید. مهر در بازی گوی و چوگان نیز پیروز میشود. اسب میتازد، چنان که نعل اسبان دیگر در هوا میپراکند، نیزهبازی و تیراندازی میکند، حتی تیر را از میان انگشتری که اسد در دست گرفته بود، میگذرانند، کشتی میگیرد، و سرانجام کیوانشاه که مفتون او میشود، تصمیم میگیرد دخترش ناهید را به او بخشد.
به ویژه وقتی که از شاهزادگی او آگاه میشود، زنش شمه بانو نیز رضا میدهد. ناهید خود به هنگام بازی، عاشق او میشود و عشق خود را پیش دایهاش بازگو میکند. دایه مهر را از عشق او آگاه میسازد. مهر نیز میگوید مادامی که مشتری را نیافته است، عروسی نخواهد کرد. در این هنگام، «قاراخان»، فرمانروای مقتدر سمرقند، کسان به خواستگاری ناهید میفرستد. کیوانشاه می گوید که دخترش نامزد دارد. قاراخان به زور متوسل میشود و جنگ در میگیرد و بر اثر شجاعت و دلیری مهر، قاراخان و پسرش «اولدوز» مغلوب میشوند. وزیر کیوانشاه دیگر باره از مهر میخواهد که با ناهید ازدواج کند. مهر بر سر شرط خود ایستاده است. ناهید مهر را در باغ خوابیده میبیند، سر او را بر زانو میگیرد. وقتی مهر بیدار میشود دل به ناهید میبازد. اما غمش افزون میشود، نمیتواند از او دل برکند و نه قادر است از جستجوی مشتری دست بردارد.
در این هنگام، مشتری و یارانش به خوارزم میرسند. مشتری بر سر چشمهای در بیرون شهر با بدر مینشیند و مهراب را به شهر روانه میدارد. در شهر، مهراب تعریف مهر را میشنود و دیدار او را میبیوسد. و سرانجام او را مییابد و ماجراهایی را که بر سرشان آمده بیان میکند. مهر ماجرا را به کیوانشاه میگوید. کیوانشاه از این حادثه خوشحال میشود.
از قضا، بهرام نیز با کسان خود به خوارزم میرسد. مشتری و بدر را بر سر چشمه و در خواب دستگیر میکند. به خواهش مهر، کیوانشاه، بهرام، مشتری و بدر را به دربار میخواند مهر پشت پرده پنهان میشود. شاه وقتی مشتری را میبیند، از شباهت بی اندازهی او با مهر تعجب میکند. بهرام باز مشتری و بدر را جزو نوکران خود قلمداد میکند که گویا به خزینهاش راه زده و فرار کردهاند، در این موقع مهر تاب و توان از دست می نهد و از پشت پرده بیرون میآید و بهرام را رسوا میکند.
مهراب، مشتری را به کیوانشاه معرفی میکند و میگوید که وی پسر وزیر شاپور شاه است. کیوانشاه فرمان میدهد که بهرام را با کسانش بر دار کنند. مشتری عفو آنان را میخواهد. کیوانشاه از نجابت مشتری حیرت میکند. بهرام خلاصی مییابد، اما از حسد، زبانش بند میآید و زهره ترک میشود.
پس از آن، کیوانشاه خطاب به مهر میگوید که شرط به انجام رسید و وقت عروسی است. مهر به صلاحدید مشتری، با ناهید ازدواج میکند. جشن پر شکوهی بر پا میکنند، مهر خود را خوشبخت میداند، چرا که دوستش مشتری و معشوقش ناهید نزدش بودند.
در این جا عصار دربارهی وطن میگوید: «اگر فقیر در دیار غربت پادشاهی هم کند، هر شامگاه به یاد وطن مینالد.» هم از اینرو، مهر به یاد وطن، دل مشغول میشود و به کیوانشاه میگوید که در آرزوی دیدار با پدر خود است و از او برای رفتن به کشور خود رخصت میطلبد. کیوانشاه آنان را با هدایای زیاد روانه میکند.
شاپور شاه در جدایی فرزند، حالتی ملالتبار داشت. پس از بازگشت آنان، خوشحال میشود و به بهرام که سبب این همه فلاکت بود، نفرین میکند و به علت پیری خود، مهر را بر تخت شاهی مینشاند. مهر از مشتری میخواهد که وزیر او شود، اما مشتری میگوید که او دل خوشی از کارهای دولتی ندارد و به انزوا میرود. بدین گونه آنچه پیرمرد روحانی گفته بود که «از دریای دین و دولت» دو گوهر نصیبتان میشود، تحقق میپذیرد ولی این دو دوست یک روح در دو بدناند.
هر بیماری که به مهر رخ میدهد، مشتری نیز دچار آن میشود. و بالاخره روزی که مهر میمیرد، مشتری نیز در خانهی خود وفات مییابد. این دو دوست که هر دو در یک روز زاده بودند، در یک روز نیز میمیرند و در یک گور دفن میشوند. این جاست که شاعر میگوید: «آن دو که از یک منشاء بودند، پس از جدایی از هم، باز یکی میشوند.» ناهید نیز توان جدایی مهر را ندارد، پس از چندی، او نیز سر بر خاک مینهد.
تحلیلی از مهر و مشتری
عصار تبریزی بارها اشاره کرده است که این منظومه مخلوق خیال او نیست، بلکه افسانهی ترکی نامبرداری را که میان مردم رایج بوده، به نظم درآورده است. شاعر بارها پس از اشاراتی مانند: نگهدارندهی نامههای کهن، سخن ساز توانا، و یا: آن ادیب داستانساز چنین سخن آغاز کرد. و یا: «چنین گفت آن حکیم قصه پرداز،/ که کرد از عشق و سودا قصه آغاز.» به تصویر حادثهها می پردازد.
شاعر، جهانبینی خود، خواستها و آرزوهایش را زیب این داستان که متن آن را از ادبیات عامه گرفته، کرده است و اثر بس جالب به وجود آورده است. عصار تبریزی، پیش از هر چیز، در این منظومه مترنم محبت والا و دوستی صمیمی است. محور اساسی اثر، مسألهی دوستی و صداقت است دوستی مهر و مشتری در عین حال در میان مهر، اسد، جوهر و صبا، مشتری، پدر مهراب نیز دیده میشود. در سرتاسر اثر، اینان یار و همدل یکدیگرند و به هم یاری میکنند.
در سرتاسر منظومه، شاعر، عشق پاک، حق و عدالت، مردانگی و قهرمانی را میستاید، ریاکاری، خیانت و ستمگری را تقبیح میکند. بیخردی و بیدادگری شاپور شاه را افشا میکند. او دوستان با صداقتی چون مهر و مشتری را به سخن بهرام فتنهگر از هم جدا میسازد. ولی موفق نمیشود که آن دو را از هم جدا کند. دوستی و صمیمیت آخرالامر پیروز میشود.
مهر یکی از دو تمثال اساسی مثنوی مهر و مشتری، در راه دوست، از تاج و تخت میگذرد و به دنبال دوست خود، کاخنشینی را ترک میگوید، در دیار غربت عذابها و شکنجههای صاقت فرسا را تحمل میکند و دوست نفی بلد شدهاش را میجوید.
عصار، در عین حال مهر را به صورت قهرمانی پر استعداد و توانا ترسیم کرده است. چیرگی او بر همهی دشواریها نیز، نتیجهی دلاوریها و فراستش است. او در عمل نشان میدهد که در راه دوست حاضر است خود را به آتش زند و با اژدها نبرد کند.
تمثال مشتری نیز، همراه با مهر به کمال تصویر شده است. او نیز مانند مهر دچار مصیبتها و فلاکتها میشود و برای رسیدن به مهر دلاوری و قهرمانیهای شگفتآوری از خود نشان میدهد. شاعر تمثالهای مثبتی مثل «مهر و مشتری» را رو در روی تمثال خاین پست خویی مانند بهرام قرار میدهد. بهرام آدم آوازه جو، ریاکار، و رشکبر و خودخواهی است که به خاطر سود خود، از هیچ کار پلیدی رو گردان نیست. او میخواهد سعادت خود را به قیمت شوربختی دیگران به چنگ آرد. سبب جدایی دوستانی همانند مهر و مشتری میشود و آنان را دچار هزاران بلا و عذاب میکند، این خود سبب نفرت مردم از بهرام میشود. عصار تبریزی دلیل تمثال بهرام را با سخنان حکمتآمیزی چنین بیان میکند:
یقین آن کس که بد زایید بد مرد،
ز خوب و زشت هرچ آورد، آن برد.
مکن اصلا بدی، ای مرد بخرد!
که بد بیند جزا هر کو کند بد.
نکویی بر ندارد مرد بدکار،
تو نیکوکار باش و نیک بردار.
مبادا هیچ صحبت با بدانت،
که گم گردد یقین نیکی بدانت.
اگر پیوسته با نیکان نشینی،
بدی اصلا به چشم خود نبینی.[21]
ناهید که وارد مسیر اساسی داستان میشود، در ادبیات کلاسیک آذربایجان، از تمثالهای قابل ستایش و نجیب زنانه است. زیبا و در راه عشق فداکار و صمیمی است. شاعر زیبایی او را با شکوفههای بهاری مقایسه کرده و رایحهای تازه و جاودانه بدو ارزانی داشته است. در اخترشناسی قدیم، ستارهی ناهید، الاهه و مظهر زیبایی است.
با این همه، عشق مهر نسبت به ناهید، در برابر دوستی معنوی او با مشتری، جلوهی چندانی ندارد و در درجهی دوم اهمیت است. هم از اینرو است که عصار نام منظومه را جای «مهر و ناهید»، مهر و مشتری گذاشته است. مهر و مشتری از دیدگاه هنری نیز پر ارزش است. شاعر نمونههای والای هنروری را با استفاده از سنن زیبای شعر کلاسیک، نشان میدهد و به راستی دنبالهرو واقعی نظامی بوده است.
استعارهها، تشبیهها، کنایهها و تصویر مناظر طبیعت در منظومه، نشانگر نیروی خلاقهی او است. هنگامی که ناهید از عشق خود به مهر با دایهاش سخن میکوید، دایه با تشبیه، استفهام و مخاطبهی هنری چنین پاسخ میگوید:
بدو گفت:«ای رخت گلبرگ خندان،
بدان کاین کار مشکل نیست چندان.
چرا در خون نشستی همچو لاله،
چو بلبل چیست این فریاد و ناله؟
چرا پیچی ز سودا همچو سنبل،
چرا سازی قبا را چاک چون گل؟
چرا همچون بنفشه سوگواری،
چرا چون ابر نیسان اشکباری؟
چو سروت از چه باشد پای در گل،
چرا خونت بود چون غنچه در دل؟
چو خیری از چه روباروی زردی،
چرا چون صبحدم با باد سردی،
چو نیلوفر چرایی غرقه در آب
رخت از چیست چون گلنار در تاب؟
چو گل گر پای من گردد پر از خار،
به پهلو چون صبا پویم در این کار.[22]
در کتاب، پرندگان، شکوفهها، دریای مواج، کوهساران پر برف و بیشههای انبوه، به قلم نقاش ماهری ترسیم و تجسم یافتهاند. صحنههای ستیز مهر و مشتری با شیران و پلنگان و آدمخواران و میدانهای مبارزه، با تعبیرها و اصطلاحات بسیار جاندار و زنده تصویر شده است. عصار پس از آن که مشتری، قهرمان خود را در شرق نزدیک میگرداند، به آذربایجان میکشاند، از مغان، ارّان و شیروان نام میبرد. مجلس کیوانشاه، گرمابهی خوارزم و جشن عروسی مهر را با همهی ریزهکاریهای آن توصیف میکند و از سنتها و آداب و رسوم خلقهای شرق نزدیک، که برای ما کم اهمیت نیست، آگاهیهایی به دست میدهد. این اثر سرشار از تابلوهای تغزّلی زیبایی نیز هست.
زبان و شیوهی بیان اثر، موزون و دلنشین است. شاعر گاه واژههایی دو معنایی به کار میبرد و لطف بدیعی به اثر خود میدهد. مثلا لفظ «مشتری» را هم در معنای سیاره و هم به معنای خریدار، «مهر» را گاه در معنای محبت، زمانی در مفهوم حرارت و گاه نیز به معنای خورشید به کار میبرد. واژهی «بحر» را هم به معنای دریا به کار برده و هم از آن وزن عروضی را اراده کرده است.
شعر عصار سرشار از هنروریهای بدیعی است قطعههایی نظیر وداع مشتری با خورشید (مهر)به هنگام سحر، و گفتگو و همدردی با باد صبا و نظایر آن، خود مستقلاً از ارزش هنری ویژهای برخوردارند. در این اثر، عصار گاهی نیز تمایل به تصوف دارد. او که از مکاتب سر آمدان صوفیگری نظیر سنایی غزنوی، شیخ عطار، جلالالدین رومی و شیخ محمود شبستری تأثیر پذیرفته، در این منظومه، جای جای احکام صوفیانه را با بیان والای هنری گزارش میکند.
محمد علی تربیت در کتاب دانشمندان آذربایجان گفته است که عصار از تصوف هم بهرهگرفته و از مریدان «شیخ اسماعیل سیسی» بود. سید محمد نوربخش نیز در کتاب سلسة الذهب، عصار را شاعری میداند که از علوم ظاهری و باطنی خبر دارد و حقایق را درک میکند.
عصار تبریزی هم مانند جلالالدین رومی میگوید که هر چیز در جستجوی اصل خویش و در تلاش وصل به آن است، وجود، نشأت یافته از مبدأ فیض ازلی است و باز به منشاء خود برمیگردد. و سرانجام دو فرد در یک وحدت گرد میآیند. بدین گونه به تبلیغ اندیشهی وحدت وجودی میپردازد.
از دیدگاه تصوف، عصار در تمثالهای «مهر» و «مشتری» خواسته است بگوید که هستی منشعب از یک واحد و منقسم به دو فرد، در این جهان پیوسته برای وصل به هم تلاش میورزند. و این دویی که در «عالم معنی» جز واحد کل نبوده، باز به وحدت بدل میشود. در جایی از اثر، هوی و هوس را با خرد و ذکا رو در رو مینهد، آن دو را که در درون انسان، به مثابهی دو نیروی متضاد با هم در ستیزند به مناظره میکشد، خرد و ذکا پیروز میشود، از عشق جسمانی به طور مجازی به عشق روحانی بر میگردد و آن را برتر میانگارد. دوستی میان «مهر» و «مشتری» عشق و محبت عادی نبوده است. این، عشقی والا و روحانی بوده است میان دو «وجود» که همدیگر را جذب میکردند، نیروی جاذبه بوده است.
بیجهت نیست که در منظومهی مهر و مشتری، جای جای از ستارگان، خورشید و ماه سخن به میان میآید و در هر بار تسلط شاعر به دانش نجوم مشاهده میشود. توان گفت که همهی تمثالهای موجود در منظومه نیز، از نامهای ستارگان و کواکب گرفته شده است:
مهر: خورشید
مشتری: ژوپیتر، برجیس.
ناهید: زهره، ونوس.
کیوان: زحل، ساتورن.
بهرام: مریخ، مارس.
بدر: ماه
اسد: برج شیر، و جز اینها.
شگفت این جاست که نشان میدهد همگی تحت تأثیر اسطورههای ترکی باستان بوده است. حوادث جاری میان پرسوناژها، با اندیشه ساختهای رومیان باستان پیرامون اجسام سماوی و اخترشناسی قرون وسطایی شرق میانه نیز یکی است. در اثر شکست «قاراخان» و پسرش «اولدوز» از مهر، معنایی مجازی دارد. قاراخان را که به اولدوز اتکا دارد، میتوان به سمبل تاریکی و شب دانست. سخن مهر نیز که میگوید: روزگار قاراخان را سیاه میکنم حاکی از این معنا است. با آگاهی از علم نجوم، ستارهی زهره (ناهید) نزدیک صبح در میآید. شب (قاراخان) تا بخواهد امکان دست یافتن به آن را پیدا کند خورشید طلوع میکند و به زهره می رسد. از سوی دیگر، دردانش اختر شناسی قرون وسطا و به نظر رومیان باستان نیز بهرام (مریخ)، سمبل حیله و خدای جنگ است. نقش بهرام در منظومه نیز موافق با این عقدیه است.
مشتری در منظومهی شمسی بزرگترین سیاره است و بر طبق عقاید رومیان باستان، مثل نیروی الاهی است، و جایگزین زئوس در میتولوژی یونان است.
در اخترشناسی شرق به آن «سعد السّعود» یعنی «پیام آور خوشبختیها» نام دادهاند و در دانش ستارهشناسی معاصر، چهار پیک مشتری شناخته شده است. احتمالا در قرون وسطا دو پیک آن را میشناختند. و از اینرو عصار برای او، دو یار (بدر و مهراب) قایل شده است. تلاش دایمی مشتری برای یافتن مهر، و توجه نکردن او به اندرزهای بدر و بیتابی در دوری از مهر و به طور کلی وابستگی همهی حادثهها به مهر، به مهر نوعی حالت مرکزیت میدهد. و این خود ما را به نتیجهای مهم میکشاند، و آن این که گرچه در زمان عصار نظریهی سیستم فلسفی زمینمداری (= ژئوسنتریک)[23] ریشه کرده بود، اما او از سیستم فلسفی خورشید مداری دفاع میکند که ملهم از اساطیر ترکی باستان است.
میدانیم که تا زمان کپرنیک (1543-1473) ستارهشناس نامآور لهستانی، دربارهی کاینات، عقاید خرافی جای اساسی داشت. زمین مرکز بیحرکت انگاشته میشد و میگفتند که خورشید، ماه و دیگر اختران به دور آن گردش میکنند. کپرنیک این نظریه را زیر و زبر کرد و ثابت نمود که برعکس، خورشید به دور محور خود میچرخد و در جای خویش ثابت است، و همهی سیارگان منظومهی شمسی (و از آن میان زمین) به دور خورشید میگردند. عصار تبریزی، هر چند به شکل ادبی، همهی حادثهها و تمثالها را در اطراف مهر گرد آورده است، و این مساله خود قابل پژوهش است و مطالعات تطبیعی آن با آثار فلسفی و ادری ترکی بایسته است.
این احتمالات ستارهشناسی راجع به منظومهی مهر و مشتری، منتج به آن میشود که بگوییم عصار تبریزی صفتها و خویهای اجسام سماوی را بدان گونه که در اساطیر تُرک و یونان آمده در طرحی ادبی و بدیعی جان بخشیده است. و این همه نشان میدهد که عصار نجوم را خوب میدانسته و صاحب اندیشهی علمی کل قرون وسطایی در این باره بوده است. در منظومهی مهر و مشتری علاوه بر نشأت تمثیلها از اجسام سماوی، به مقدار تقریباً زیادی به استعارت و تشبیههای نجومی نیز برخورد میکنیم. مثلاً با اشاره به گریهی مشتری میگوید که:«پروین از فرقدان او افتاد.» میدانیم که فرقدان به یک جفت ستاره در دب اصغر اطلاق میشود. پروین نیز ستارهی پراکندهی معروف به بیت ثریا یا چنان که مردم میگویند: هفت برادارن است. دانش ستارهشناسی حرکت دایمی پروین در شمال و در نزدیک در اصغر را تایید میکند، در این شعر فرقدان دب معنای دو چشم و پروین در مفهوم اشک به کار رفته است.
یا آن که جایی میگوید: نیک بدان که حرکت ناهید و مهر شبیه هم است. هر دو در برج جوزا یکی میشوند. چنان که دانش معاصر ستارهشناسی نیز تایید میکند، ستارهی زهره و خورشید، وقتی به بلندترین نقطه رسیدند، داخل در برج جوزا میشوند. این برج به توأمان یا دو پیکر نیز نامبردار است.
مهر و مشتری نشان میدهد که عصار تبریزی پس از نظامی، برجستهترین نمایندهی فارسیسرایان آذریایجان و مبلّغ دانشیمرد تُرکی در فارسی بوده است. نفوذ دیدگاه تصوف و مفاهیم ستارهشناسی تُرکی و رومی و یونانی، اهمیت این اثر را که مبلغ دوستی پاک و صادقانه است کم نمیکند این اثر که طرح ویژهی خود دارد، جای پر ارزش را در تاریخ ادبیات فارسیسرایان آذربایجان گرفته است.
ادامه دارد
--------------------------------------------------------------------------------
[1] مهر و مشتری (نسخهی خطی محفوظ در کتابخانهی ملی تهران، ص 33). ـ م.
[2] ر.ک. آذربایجان ادبیاتی تاریخی، باکو، 1943، ج، ص 120. تاریخ تولد عصار در هیچ منبعی نیامده است. در تاریخ وفاتش نیز اختلاف هست. مثلاً مؤلف قاموسالاعلام سال 783 ه )1382 م.) را سال مرگ او میداند. آکادمیک کریمسکی نیز همین تاریخ را میپذیرد.
[3] در دیگر منابع خواجه، آمده است. به لفظ «حاجی» در کتاب مرحوم تربیت و در «ریحانة الادب» بر میخوریم. - م.
[4] محمد علی تربیت، دانشمندان آذربایجان، تهران، 1314، ص 275.
[5] همان، ص 276.
[6] امین احمد رازی، هفت اقلیم، ج 3، تهران، ص 227.
[7] محمد علی تربیت، دانشمندان آذربایجان، ص 270 بنا به گفتهی شمسالدین سامی در قاموس الاعلام، شاعری «میریحیا» نام، مهر و مشتری عصار را به نظم ترکی در آورده است. (رک. ش، سامی، قاموسالاعلام، ص 4512)
[8] در متن چاپ بمبئی «بحر و مشتری» آمده است. - م.
[9] در برخی از منابع نام این اثر به گونهی دیگر است. مثلا ش. سامی «مهر و ماه» میگوید (رک قاموسالاعلام، ص 3157)؛ صاحب آتشکده، «بحر و مشتری» نام میدهد. (ص 31 چاپ بمبئی)، (نسخهای از مهر و مشتری یک بار به سال 1839 م. در برولینی به قطع وزیری و در 20 صفحه چاپ شده است.)
[10] وافی فی تعدد القوافی اثر نامبردار او در مسایل نظری ادبی است که در آن قافیهها را بخشبندی و جلوبندی کرده است. از این نسخهای در کتابخانهی کمبریج نگهداری میشود. (شماره 222)، (نسخهای دیگر به شمارهی 2618 در کتابخانهی ملی تهران محفوظ است. - م.)
[11] شاعر دربار سلطان سنجر (سدهی 6 هـ.) که پس از امیر معزّی، لقب ملکالشعرایی گرفت.
[12] شاعر اینجا از واژهی قطران دو معنا اراده میکند. نخستین مادهی سیاهی که از زغال سنگ یا چوب میگیرند و تیره رنگ است، دومی اشاره به قطران تبریزی، شاعر نامآور آذربایجان که قدرش را نشناختند.
[13] عصار تبریزی، مهر و مشتری، نسخهی خطی، پیشین، ص 11-10.
[14] مؤلف دانشمند ترجمهی ابیات را داده است. متن بیتها را از نسخهی خطی نفیسی محفوظ در کتابخانهی ملی تهران، تحریر شده به سال 882 ق. (ص 12 و 13) آوردیم. - م.
[15] مهر ومشتری، نسخهی خطی، پیشین. ص 16-15. - م.
[16] مهر و مشتری، نسخهی خطی یاد شده در بالا، ص 19-17. - م.
[17] دربارهی دوستی و محبت دو پسر، داستانهای دیگری نیز باز شناخته شده است، یکی از اینها داستان اورست و پیلاد از آثار ادبی یونان باستان است. مثنوی شاه و درویش در برخی منابع شاه و گدا سرودهی هلالی شیرازی (در برخی منابع: جغتایی) که پس از عصار تبریزی میزیست، هم از این دست منظومههاست. صائب تبریزی (در قرن 11) همشهری عصار هم محمود و ایاز را در همین سبک نوشته است. (از مثنوی اخیرالذکر فقط چند تذکره نام بردهاند و تا کنون در هیچ جا کسی اثری از آن نیافته است چنان که امیری فیروزکوهی نیز در مقدمهی دیوان فارسی صائب، چاپ تهران، انجمن آثار ملی، ص 68 یادآور شده: قطعاً این نسبت صحیح نیست؟ - م.)
[18] جمشید، شاه کیانی؛ آصف، وزیر سلیمان، ظاهراً با هم آوردن جمشید و آصف بر طبق اشتباه قدیمی شعرا و ادبای ایران است که اسطوره و شخصیت سلیمان را با جمشید کیانی در هم آمیختهاند. - م.
[19] شبیه گفتگوی مجنون با ستارگان و باز نمودن غم خود به آنان.
[20] همین گونه که در این منظومه هم پیداست، «ارّان» پیوسته ولایت و بخشی جداییناپذیر از آذربایجان بوده است. این تاکید را از آنجا لازم میدانیم که اخیراً بداندیشانی میخواهند ثابت کنند که «اران» چون ارض موعود یهود، کشوری مستقل بوده است!
[21] مهر و مشتری، نسخهی خطی کتابخانه ملی، تهران، ص 376.
[22] مهر و مشتری، نسخهی خطی مذکور، ص 89-288.
[23] نظریهی غیر علمی که زمین را مرکز سماوات میداند.