سايا چيست؟
عنصر ترك، پس از اسكان در آذربايجان و مناطق اطراف آن و گردن نهادن به اسلام و تركيب و تحليل با بوميان مناطق، موجوديتي بديع و نو ظهور از تلفيق مدنيت بوميان و آداب و رسوم و معتقدات سادهي خانهبهدوشي خود به وجود آورد كه سبب شكوفا شدن و تولد فولكلوري غني و سرشار گشت كه اينك به «فولكلور آذري» تعبير ميشود.
فولكلور يا مدنيت ملي آذري كه به عنوان سردهريگ گرانبهايي اينك در دست ماست، در عين حالي كه جامهي مذهبي متأخر پوشيده و تمام مظهر شهريگري بوميان را مانند پوششي در خود حفظ كرده، در بطن و عمق خويش به قدرت، آثار آيينها و رسوم پيش از اسلام و پيش از اسكان مردم را نيز نگهداشته است.
با آگاهي و آشنايي به روحيهي اين مردم، پس از نمودن و زدودن پوششهاي آثار فولكلوريك، تابلوهاي زنده و جانداري از حيات عشايري مردم و معتقدات اوليه و بيآرايهي آنان خواهيم يافت. مجموع معتقدات و آيينها و رسوم پيش از اسلام و پيش از اسكان مردم را نيز نگهداشته است.
با آگاهي و آشنايي به روحيهي اين مردم، پس از نمودن و زدودن پوششهاي آثار فولكلوريك، تابلوهاي زنده و جانداري از حيات عشايري مردم و معتقدات اوليه و بيآرايهي آنان، خواهيم يافت. مجموع معتقدات و آيينها و رسوم پيش از اسلام مردم آذري، اينك به عنوان «دين و آيين شامان» مورد توجه محققان قرار گرفته است.1
اين آيين مانند همهي اديان و آيينهاي نخستين بشري، روي اصل طبيعتپرستي و ستايش و احترام به حيوانات و عناصر و مظاهر سودرسان طبيعت بنياد نهاده شده است.
پس از اسلام، آداب و مراسم اين دين، خواه ناخواه جاي خود را به آيينها و رسوم اسلامي داد. ولي بسياري مظاهر و نشانههاي خود را در جامههاي نو و در اشكال جديد تا حال حاضر نگهداشت. عينا مانند آداب پيش از اسلام دين مزديسنا كه پس از اسلام، در شكلها و رنگهاي نوين حفظ شد يا مانند آداب و معتقدات خرافي و اوليهي مغان و روحانيان پيش از زرتشت كه پس از دكترين، وي وارد جامعهي جديد شد. تا جايي كه بيشتر و بلكه با اعتقادي بتوان گفت كه كليهي آثار عقايد اصلاحي زرتشت از بين رفت و همان جامعهي فاسد و محيط پوسيدهي پيشين، منتهي در شكل جديدي بر مردم حكمروايي كرد. چنانكه مثلاً قرنها بعد از مزدك و هواخواهانش كه در واقع ميخواستند دكترين و عقايد اصلاحي زرتشت را از نو زنده و حاكم كنند، نتوانستند پيشرفتي حاصل نمايند.
سرانجام اينك بخشي گرانبها از آثار فولكلوريك آذري كه در اينجا مورد بحث قرار ميگيرد، مستقيماً از آبشخور دين كهن شامان پيش از اسلام تركان و آداب و رسوم اوليهي مردمي كه الحال مدنيّتشان بر تمدن بوميان، چربيده و با آن تلفيق شده، سيراب ميشود.
اين بخش از مدنيت ملي كه در اصطلاح مردم به «ساياچي سؤزلري»، يعني سرودهاي ساياچي معروف است، عين و همانند و بازماندهي سرودهاي مقدسي است كه مردم عهد دين شامان در ستايش ياوران مقدس و بزرگ حياتشان، يعني حيوانات اهلي، خورشيد، كوه، زمين، آب، باران، ستارگان، گياهان و غيره سرودهاند.
اين سرودها كه سخت با حيات عشايري و خانهبهدوشي علاقهدار است، اينك در دفتر فولكلور آذري، در بخش ترانههاي عاميانه يا ملي و بومي گنجانده ميشود.
ترانههاي بومي آذري كه به طور عموم «قوشما» (Qoshma) بر آنها اطلاق ميشود، مانند ترانههاي عاميانهي ديگر، ساده، ملهم از طبيعت ملموس، عاري از تكلف و تصنّع و در قالبهاي تميز و موزون هجايي ريتميك سروده شده و سينه به سينه و نسل به نسل به يادگار، به ما رسيده است.
به طور كلي، قوشماها يا سخنان موزون و آهنگين آذري، به بخشها و انواع باياتي، ماهني، لايلا، اوخشام آياغي، نازلاما، دوزگو يا قوشماجا، سايا و گونههاي متفرق و پراكندهي ديگر تقسيم ميشوند.2
اين قوشماها، از 3 تا 16 هجايي و بيشتر موجودند و شناختهترين و رايجترين آنها 6، 7، 8، 10 و 11 هجايند و از نظر قالب، به دو بخش مهم:«قوشماهاي فرد و قوشماهاي جفت» تقسيم ميشوند.
كوتاهترين قوشماهاي جفت، چهار هجايند و بلندترين آن شانزده هجايي، قوشماهاي فرد هم ميان 3 تا 15 هجايي قرار گرفتهاند. اگر هر خط شعر را در اين قوشماها، از لحاظ تكيه و برش هجا، به دو لنگهي عمومي3 تقسيم كنيم، در قوشماهاي جفت، دو حالت پيش خواهد آمد:
1) آن دو لنگه با هم مساوي خواهند بود.
2) دو هجا از هم بيشتر يا كمتر خواهند داشت.
و در قوشماهاي فرد، فرق ميان دو لنگهي يك خط، 5 هجا، 3 هجا و يا يك هجا خواهد بود. در دو جدول ذيل، اين اشكال و اقسام ترسيم شده است:
الف- جدول قوشماهاي جفت:
وزن هر خط قوشما |
قسم اول يك شكل دارد |
فرق ميان دو لنگهي قسم اول |
قسم دوم |
فرق ميان دو لنگهي قسم دوم | |
شكلاول |
شكل دوم | ||||
4 هجا |
2+2 |
صفر |
1+3 |
3+1 |
2 هجا |
6 هجا |
3+3 |
صفر |
2+4 |
4+2 |
2 هجا |
8 هجا |
4+4 |
صفر |
3+5 |
5+3 |
2 هجا |
10 هجا |
5+5 |
صفر |
4+6 |
6+4 |
2 هجا |
12 هجا |
6+6 |
صفر |
5+7 |
7+5 |
2 هجا |
14 هجا |
7+7 |
صفر |
6+8 |
8+6 |
2 هجا |
16 هجا |
8+8 |
صفر |
7+9 |
9+7 |
2 هجا |
وزن هر خط قوشما |
قسم اول |
فرق ميان دو لنگهي قسم اول |
قسم دوم |
فرق ميان دو لنگهي قسم دوم |
قسم سوم |
فرق ميان دو لنگهي قسم سوم | |||
شكل اول |
شكل دوم |
شكل اول |
شكل دوم |
شكل اول |
شكل دوم | ||||
3 هجايي |
1+2 |
2+1 |
1 |
5+3 |
3+5 |
3 |
+ |
+ |
- |
5 هجايي |
2+3 |
3+2 |
1 |
1+4 |
4+1 |
3 |
5+5 |
5+5 |
5 |
7 هجايي |
3+4 |
4+3 |
1 |
2+5 |
5+2 |
3 |
6+1 |
1+6 |
5 |
9 هجايي |
4+5 |
5+4 |
1 |
6+3 |
3+6 |
3 |
7+2 |
2+7 |
5 |
11 هجايي |
5+6 |
6+5 |
1 |
4+7 |
7+4 |
3 |
8+3 |
3+8 |
5 |
13 هجايي |
6+7 |
7+6 |
1 |
8+5 |
5+8 |
3 |
9+4 |
4+9 |
5 |
15 هجايي |
7+8 |
8+7 |
1 |
6+9 |
9+6 |
3 |
10+5 |
5+10 |
5 |
در قسم سوم، كه لنگهاي 5 هجا بيشتر از لنگهي ديگر دارد، لنگهي بيشترين، پيوسته به دو لنگهي فرعي تقسيم ميشود. مثلا، يازده هجايي فرد، در قسم سوم چنين تقطيع ميشود:
(4+4+3) كه همان (8+3) باشد. يا:
(3+4+4) كه همان (3+8) باشد و يا همچنين:
(4+3+4) كه همان (7+4) يا (4+7) باشد و بقيه هم همين طور.
و همين گونه است قوشماهاي جفت كه در آن لنگه و يا لنگههاي مستعد بخشبندي هستند. مثلا، شانزده هجايي جفت، اغلب چنين بريده شود: (4+4+4+4) كه همان (8+8) باشد. و نيز يك خط چهارده هجايي، ممكن است چنين تقطيع شود: (4+5+5) يا (5+4+5) و يا (5+5+4).
ولاكن، اغلب چند برش شناخته و معروف هستند كه به كار گرفته ميشوند و ديگر شكلهاي تقطيع به ندرت يافت ميشوند و گاهي قسم اول و شاخهاي از شكل اول قسم سوم را داراست و ديگر اشكال و اقسام گاهي ابدا ديده نميشوند. و در ميان اين اوزان، وزن هفت هجايي، رايجتر و شناختهتر و معروفتر از ديگر اوزان است تا جايي كه در بسياري موارد، اوزان رايج به اين وزن تعديل ميشوند.
لطيفترين ترانههاي بومي، باياتيها، لايلاها، ترانههاي روزها و ايام مخصوص سال، تاپماها، ترانههاي كودكان، كلمات قصار و ضربالمثلها و غيره، بيشتر در اين وزن گنجانده شده است. كهنترين قوشماهاي آذري، يعني ساياها نيز كه مورد بحث اين دفتر است به اين وزن سروده شدهاند. اين سرودها، عموما در سينههاي «ساياچي»ها محفوظ است و به وسيلهي آنان در ميان خلق شيوع مييابند.
در ميان مردم آذري، چند طبقه خادم هنرهاي زيبا موجود است كه عبارتند از: عاشيقها، نيزنها، نقالها، دراويش، رقاصها، و ساياچيها نيز يكي از اين طبقات است كه در ميان آنان، عاشيقها، درويشها و ساياچيها تأثير عظيمي در حيات خلق دارند. عاشيقها، نوازندگان و خوانندگان دورهگردي هستند كه هميشه در ايام شادي مردم و مجالس جشن و عروسي و قهوهخانهها و جز آن همراه دف و سرنا ترانههاي نشاطانگيز ميخوانند. شعر و آهنگ تصنيفهايشان را هم خودشان ميسازند، يعني مدنيت و ادبيات عاشيقها، به وسيلهي خودشان در طي قرون متمادي ترتيب و تنظيم شده و اينك به دست عاشيقهاي معاصر رسيده است و عامهي مردم اغلب از ورود به طبقهي آنان عاجزند.
كتاب «دده قورقود» عاشيق را «اوزان» (Ozan) مينامد و ساز را «قوپوز» (Qopuz)و آن را سخت مقدس ميشمارد. قهرمانان داستانها وقتي در دست دشمن، قوپوز ميبينند، بر روي او اسلحه نميكشند و ميگويند:«به احترام دده قورقود، نزدم» و دست ميبرند و قوپوز را ميگيرند. گاهي نيز قهرمانان اين آلت را به دست ميگيرند و وقتي در ميدان جنگ رجز ميخوانند، آن را مينوازند. گروه ديگر، يعني دراويش يا «دؤعروش» (Do,rush)كه پس از اسلام و بعد از تأثير نتايج حوادث سياسي و اجتماعي سدههاي هفتم و هشتم و به خصوص سدهي دهم هجري در روحيهي مردم آذري به وجود آمده است، بسيارشان قصايد بلندي در شأن علي (ع) و ديگران كه جايي ضبط نشده است از حفظ دارند و شهريهايشان هم منسوب به فرق متعدد دروايش صوفيان دريوزه و تنبل هستند كه از اين راه، يعني از طريق قصيدهخواني و دريوزگي امرار معاش ميكنند و زندگي مشقتبارشان را تأمين مينمايند.
اما ساياچيها كه بلا استثنا در دهات و ميان كوهنشينان ميزيند، در اواخر زمستان و آغاز بهار به مدخل اوبهها و در خانهها ميروند و با حركات خاصي در حالي كه دو چوب در دست دارند و آنها را به هم زنان نوعي رقص ميكنند و ميگردند، سرودهاي سايا را ميخوانند و آرد، گندم، جو، پنير، بره، پول و جز آن جمع ميكنند.
ساياچيها در اين مراسم، اول از همه، مردم را ندا درميدهند و از آمدن خود به ميان آنها آگاهشان ميكند:
سالام عليك ساي بيگلر!
بير- بيريندن يئي بيگلر!
ساياچي گلدي، گؤزون!
سالامين وئردي، آلين! . . .
و بعد آغاز به بازگو كردن سرودهاي سايا ميكند:«سايايي كه خواب است، كه جايگاهش تختهسنگها و كوهستانهاست و حرفهاي زيبايش، خفتگان را بيدار ميكند.»
در سرتاسر اين سرودها، به چشماندازها و صحنههاي جالب و جانداري از زندگي خانهبهدوشي خلق برميخوريم، مردمي كه زندگيشان بسته به وجود حيوانات اهلي بود. در ميان اين حيوانات، به خصوص گوسفند و بزها جايگاه والايي دارند. در ساياها خانههاي بيگوسفند به رودخانههاي خشكيده تشبيه ميشود و به چوپان توصيه ميگردد كه:«گوسفند را از خود مرنجاند، او را در شورهزارها سرگردان مكند و خوب و شايسته بچراند تا عروسان سپيد بازو، گرد هم آيند و آنها را بدوشند، كرههاي سرشار بگيرند، اعضاي خانواده را شاد كنند، مردم اوبه و ده را خوشحال سازند، با روغنش پلو، با پشمش تشك، با دنبهاش آش، با شيرش پنير، ماست، با شاخش دستهي چاقو، با پوستش پوستين و جهيز براي دختران و غيره درست كنند».
آرزو ميكنند كه:«گوسفندان سرشار دست كم صدسال بزيند، و چشمانش كور شود كسي كه به چشم بد به آنها نگاه ميكند؛ زيرا در سايهي اين گوسفندان، صاحبش با يك دختر زيباي سيهچشم و سياهزلف طرح دوستي ميريزد، مثل «بيگ» زندگي ميكند، كمر زرين ميبندد و در كوشكها مينشيند». به گوسفند توصيه ميشود كه:«از گله جدا نماند وگرنه طعمهي گرگ ميشود. نامردي نكند و نگذارد بچههاي قد و نيمقد خانواده از گرسنگي و بيغذايي تلف شوند. اگر چوپان را از خود رنجيده بيند، پستانهايش را پر شير كند و با او آشتي كند. چوپاني كه ابرهاي آسمان لحافش، تپهها بالشش، تختهسنگها مشتهاي آهنينش، چوبدستي بزرگ دادرسش، سگ نگهبان گله، همراه و ياورش و گرگ سيهدهان، دشمن خونينش است. چوپاني كه سخت نگهباني گله ميكند و ميكوشد هر سال دو برابر گله بيفزايد. چنين چوپاني را روي سپيد و روزگار خوش و كوهستانهاش رامشگاه باد!»
ساياچي در سرودهايش نژاد گوسفندان را از «برگ كيميا» ميداند و ساياهاي خود را بازمانده از «آدم آتا»، و «موسي پيغمبر» را از ساياچي (چوپان)ها ميشمارند.
احمد جعفر اوغلو كه در تركيه بيش از همه عمر خود را در راه شناساندن آثار فولكلور آذربايجان صرف كرده است، اصطلاح «آدم آتا» و جزء دوم آن را كه دده قورقود نيز منصف بدان است، منسوب به خدايي ميداند كه مردم كهن اين سرزمين بر وجود او باور داشتند.4
به هر رو مسلم است كه اين سرودها منسوب به آيينهای كهن مردم آذري است و پس از اسلام تحريفات فراواني يافته و چه بسا تكههايي كه محو شده و برخي اصطلاحات كه رنگ تازهاي گرفته است.
نیز بيگمان است كه مراسم دين شامان در اوايل اسلام و تا اواخر سدهي چهارم هجري كه كتاب دده قورقود تدوين شده، رواج داشته است.
اين نظر را تأثير عميق آداب و آيينهاي شامانيست. در كتاب جاي گفتگو ثابت ميكند و از جمله ميتوان به جاي پاي ساياها در آن جا فراوان برخورد. مثلا، در داستانهای دده قورقود مانند ساياها، عناصر چهارگانه و مظاهر طبيعت ستوده ميشوند، از حيوانات اهلي به خوبي و شكوه و ستايش ياد ميشود.
يكي از قهرمانان اين كتاب، چوپاني است به نام قاراجا چوپان كه گلههاي «قازان» را ميچرخاند. اين قهرمان با صداقت، به تنهايي با ششصد چپاولگر مسلح، با تنها فلاخن خود كه از چرم گوسالهاي دو ساله درست شده و در هر بار، سنگي به وزن دوازده من پرتاب ميكند و آن را چون گرد و خاكستر ميپراكند و زمين را سه سال مدام از گياه سترون ميكند، به مقابله و مبارزه ميايستد و اجازه نميدهد كه آنها، حتي به «برهاي لاغر» هم دستاندازي كنند. اين چوپان نگهبان گله، چنين وصف ميشود:
«به هنگامي كه شب سياه در رسد، تو نگهباني و زماني كه برف و باران بيايد، تو آتشباني و دهشهاي خوبي همانند شير و پنير داري.»5
يا جايي دده قورقود، قهرمان داستان را چنين دعا ميكند:
كوههاي سياه پناهت دهند!
آبهاي خونين راهت دهند!6
كتاب دده قورقود با اينكه تحت تأثير مستقيم مدنيت اسلامي تدوين شده است، ولي جاي جاي آن در آداب و رسوم و اصطلاحات خاص شاماني برميخوريم كه ميتوان گفت ملهم از ساياها هستند، نه ساياها متأثر از آنها.
علاوه بر سند مزبور، برخي از آداب و مراسم عهد دين شامان تا عصر حاضر هم در ميان مردم نگهداري شده است. مثلا، در آغاز بهار، در دهات، شخصي خود را به طرز خاصي با برگ و شاخههاي گياهان ميآرايد و به در خانهها ميرود و اين شعر را ميخواند:
قيشدان چيخديق، يازگيراديك،
وئرين! وئرين!
بولوتلاراكؤينك آلاق!
يا در هنگام بيباراني مراسمي به عنوان «چؤمچه خاتين» انجام ميگيرد، بدين گونه كه قاشق چوبي يا چمچهي بزرگي را به قد آدم با البسه و برگ و شاخههاي درختاني ميپوشانند و به در خانهها ميروند و اين شعرها را ميخوانند:
چومچه خاتين نه ايستر؟
شيرهاشير ياغيش ايستر،
الي- قولو خميرده،
بيرجه قاشيق سو ايستر،
چاخ داشي، چاخماق داشي،
ياندي أورهگيم باشي،
آللاه بير ياغيش گؤندر،
گؤيرتسين داغي- داشي،
آلاداغين بولودو،
يئتيملرين اومودو،
آللاه بير ياغيش گؤندهر،
آرپا- بوغدا قورودو.
و يا وقتي كه باران بيش از اندازه ببارد، باز با آداب ياد شده، اين شعرها را ميخوانند:
گتير، گتير ها گتير، گتير!
قيزيل قايا ديبيندن،
بير قيرميزي گون گتير،
كچل قيزي قوي ائوده،
ساچلي قيزي گتير، گتير ها گتير، گتير!
گونوم گئديب سو ايچمگه،
آبي دونون دگيشمگه،
آدومان قاچ، قاچ!
سني قايادان آسارلار،
بوينووادامغا باسارلار،
قارا قويونون قانادي،
كيم ووردو كيم سانادي؟
گون گتيرمگه گئيميشديم،
ايت بالديريم دالادي،
ياغ وئرين باغلاماغا،
ايپ وئرين باغلاماغا.
وئرهنين اوغلو اولسون،
وئرميهنين قيزي اولسون،
بير گؤزوده كور اولسون.
و همچنين در برخي از بازيهاي بومي، مثلا، در بازي «كوسا اويونو» كه دكتر جاويد در «نمونههاي فولكلور آذربايجان» از آن ياد كرده مينويسد:
«نزديكيهاي جشن بهار، يك نفر را به عنوان«كوسا» (Kosa) انتخاب كرده، لباسي پشت و رو به تنش ميكنند، كه كلاه كاغذي بزرگي به سرش ميگذارند، از دور و برش زنگ ميآويزند، به در خانهها ميروند، دست ميافشانند و پاي ميكوبند و اين شعرها را ميخوانند:
آي كوسا، كوسا گلسنه،
گليب سالام وئرسنه،
چومچهني دولدور سانا،
كوساني يولا سالسانا،
آي اويروغو- اويروغو،
ساققالي ايت قويروغو،
كوسام بير اويون ائيلر،
قوردونا قويون ائيلر . . .
چنان كه ملاحظه ميشود، همهي سرودها و شعرهايي كه در اين مراسم خوانده ميشوند، در واقع خطهاي پراكنده و نامنظمي هستند از سرودهاي سايا كه از يكپارچگي آنها گفتگو دارند. در اين مراسم حتي گاهي سرنا، دف و دهل نيز مينوازند و شكلهاي گربه، روباه و غيره درست ميكنند.
به طوريكه از مجموعههاي چاپ شدهي فولكلوريك تركيهي معاصر مستفاد ميشود، عين و شبيه اين مراسم در ميان مردم مناطق گوناگون آسياي صغير نيز موجود است. مثلا، در «آناتولو» نوعي از بازيهاي ملي به نام «ساياگزمهسي» هم اكنون رواج دارد كه در آن جوانان دهكدهها در اواخر زمستان گرد هم ميآيند و برخي از سرودهاي سايا را به طرز خاصي اجرا ميكنند.
شكي نيست كه اين مراسم، همه بازماندهي آداب و رسوم خاص آيين شامان است كه مردم در برابر مقدسان خود به عمل ميآورند.
علاوه بر مراسم فوق كه در ايام بخصوصي اجرا ميشوند، در بسياري از ترانهها و سخنان موزون عاميانه نيز به تابلوهاي زندهاي از آداب آيين كهن شامان برميخوريم. مثلا، اين دوزگو يا قوشماها:
أوشودومها أوشودم،
داغدان آلما داشيديم،
آلماجيغيم آلديلار،
منه ظولوم سالديلار،
من ظولمدان بئزارام،
درين قويو قازارام،
درين قويو، بئش كئچي؟
هاني بونون ائركجي؟
ائركج قازاندا قاينار،
قنبر يانيندا اوينار . . .الخ.
در نظر اول، اين دوزگو از انواع بسيار متأخر متلهايي است كه براي سرگرمي بچهها و تقويت حافظهي آنها روي اصل تداعي معاني ابداع ميشوند. لاكن، اندك توجه به چند خط آخري كه اين جا ياد گرديد، باب تحقيقات را به راه ديگري باز ميكنند:
ائركج قازندا قاينار،
قنبر يانيندا اوينار.
مسلما اين دو خط و دنبالهي دوزگو يادآور آيينهايي است كه «بز را توي ديگ ميجوشاندند و قنبر در اطراف آن ميرقصيد، همان قنبر كه ميرفت هيزم فراهم آورد، خار ميرفت توي رانش و پنج انگشتش نقرهاي بود». اين كوچگر شاماني است كه اينك ميخواست با بوميان یا «تات»ها درآميزد، «پنج انگشت نقرهاي را ميداد به تات، از او ارزن ميگرفت، ميپاشيد جلوي پرنده، پرنده هم به او پر ميبخشيد» كه بپر و برو همان جا كه آيينت را محترم ميدارند و او «پر ميكشيد كه بپرد و در حق را باز كند، اما ميديد كه در حق قفل است و كليدش در گردن شتر راهوار. . . »7
در خطهاي ديگر دوزگوسرا به قوچي سوار ميشود و به راه ناهموار خلخال ميراند و در انجام دوزگو، براي برطرف ساختن گرسنگي و ناآرامي اسبش، پي جو ميگردد. اما جو را جز در دختر خان كه قاليبافي هم بلد است، در كسي ديگر سراغ ندارد.8
در جايي ديگر ميگويد:«ما مال اين جا نبوديم، به زبان ما سخن بگو كه زبان «اورمو» است.»9
چنان كه ملاحظه ميشود، ميان اين خطهاي پراكنده، ارتباط و وابستگي مستقيمي با حيات اوليه و آيينهاي پيشين مردم آذري موجود است.
متاسفانه حوادث گوناگون سدههاي پر فراز و نشيب، اجازه نداده كه اين دوزگوها يا سخنان موزون به طور كامل و سالم به دست ما برسد و به مرور اعصار و قرون و گذشت نسلها و در مكانهاي مختلف، تفرع حاصل كردهاند و به صور گوناگون درآمدهاند. تا جايي كه در ظاهر به نظر ميرسد هر روايت جدا از هم و يك سرود مستقل است، در صورتي كه فيالواقع همه يكي و دنبال يكديگرند.
اين نظر را نه اين كه وزن هماهنگ و يكنواخت و شيوهي بيان واحد كليهي روايات اين نوع سرودها، بلكه مكرراتي هم كه در همهي آنها موجود است، ثابت ميكند.
گاهي هم اين خطهاي مكرر و روي هم دوزگوها، شباهتهاي عجيبي با ساياها دارند و بعضي وقتها به نظر ميرسد كه اين دوزگوها فقط خطهاي پراكندهاي از ساياها هستند.10 و در هر صورت ميتوان اين نظر را ارائه كرد كه اين سرودهاي تكراري نيز مانند ساياها بازگو كنندهي آيين كهن مردم آذري است.
در اتيمولوژيك «سايا»، محققان به راههاي پر دراز و گمراه كنندهاي كشانده شدهاند. برخي اين كلمه را همان «سايه»ي فارسي دانستهاند و دليل آوردهاند كه هماكنون خوابگاه شتران و پناهگاهها را «سايا» مينامند!
نه تنها به چنين نكتهاي در ميان مردم آذري برنخوردهايم، در اتيمولوژيك آن نيز خود را گمراه نخواهيم كرد. من وقتي از چند ساياچي معنا و مفهوم سايا را جويا شدم، اين چنبن گفتند:«أشي نه بيلك، ساي داينا!»
بنابراين، بايد كلمه را از ريشهي «سايماق» به معناي شمردن دانست كه معناي اصلي آن «احترام كردن، ستايش كردن و درود فرستادن و به حساب آوردن» است، كه مثلا ميگويند:«فلاني ساييلير» كه يعني تفوق و احترام بخصوصي دارد و با نفوذ است و اصطلاحي نظير سايغي (احترام و ستايش) نيز از اين ريشه است. در متن سرودها هم ريشهي كلمه به جاي صفت به معناي «محترم» به كار رفته است:
«سالام عليك ساي بيگلر،
بير- بيريندن يئي بيگلر.»
آنچه مسلم است، اين است كه معناي «شمارش كردن» كه اينك «سايماق» در مفهوم آن به كار ميرود، متأخر و جديد است. اصل معناي اين كلمه همان «ستايش كردن و به حساب آوردن» و به عبارت ديگر با حرفهايي، تعريف و ستايش كردن كسي يا چيزي بوده است و اين حرفها را كه در خدمت مقدسان به كار ميرفت «سايا» كه درست معناي «سرود ستايش» ميدهد، ميناميدند.
منسوب داشتن سايا و ساياچي به «Dzaya» و «Dzyajachi» مردم مغول، خالي از اشكال نيست. حرفي نيست كه در تمام آثار فولكلور دنيا و در همهي مدنيتهاي ملل مختلف، روي هم تشابهات كلي و عمومي وجود دارد ولي اين دليل نميشود كه مدنيت ملتي را منشعب از مدنيت و فرهنگ ملتي ديگر دانست. به خصوص اين كه، اين علم بدون كوچكترين تحقيق سالم و ارائهي سندي معتبر به وجود آمده باشد. مثل اين است كه بگوييم چون «زئوس» يوناني لفظا با « اهوره مزده»ي اوستا تشابه دارد، پس منتسب بدان است!
و البته اين بدان معني نيست كه تحقيقهاي سالم در مورد تأثير و تأثرات مدنيتها از همديگر بيجاست و برعكس مطالعهي اين كه آيا ساياچي آذري لفظا و معناچه نزديكيهايي با«Dzayagachi»ي مغولي دارد، خود شيرين و لازم است، اما فقط به دليل اين كه روزي قومي از سواحل «يئني سئي» بوميهاي آذربايجان آمده اسكان گزيدهاند، اين مدنيت را منشعب از مدنيت «دشت گبي» و اطرافش دانيم تا چه حد ميتواند صحيح باشد؟ در صورتي كه از كجا معلوم كه مثلا، مدنيت مردم آذري قديميتر از فرهنگ ملت مغول نباشد و يا از كجا كه اين هر دو از يك چشمه سيراب نشده باشند؟
شكي نيست كه پيش از آن كه ملل و قبايل ترك سواحل يئنيسئي را ترك گويند و در پي چراگاههاي خوب و مكانهاي باصفا، راهي مناطق غربي گردند، آداب و مراسمي داشتند كه با آيينها و رسوم بسياري از ملل همسايه نظير قبايل مغول يكي بوده كه پس از تحرك و تشكل هر يك از آنها، فرهنگشان در طريق بخصوصي افاده و رشد كرده و تكامل يافته و تفرعات حاصل نموده و از همديگر جدا گشتهاند.
بنابراين، شايد بتوان گفت كه كلمات «سايا»ي آذري و «Dzaya»ي مغول و «Taya»ي آلتاي و غيره با يكديگر همريشهاند ولي ابدا نميتوان پذيرفت كه ساياي آذري از ريشهي «سايماق» نيست و از«Dzaya» كه شكلهاي گوناگوني در لهجههاي مختلف دشت گبي دارد، به معناي «مقدرات، سرنوشت و تقدير الهي» است!
سرودهاي سايا و كلمهي سايا نميتواند منسوب به دربارهاي عثماني هم باشد؛ چرا كه آذربايجان كه موطن ساياهاست - زيرا ديگر جاها و از جمله آناتولو اين سرودها را نميشناسد- دوري بسياري با دربارهاي عثماني دارد و اگر بنا بود كه اين سرودها مخلوق و آفريدهي آنان باشد، بنابراين، چرا يك نفر از مردم تركيهي مركزي كنوني نميدانست سايا يعني چه؟
برخيها نيز، خدایی به نام ساياچيـ قادر مطلق و آفرينندهي جهان و مردمـ از ساياها بيرون ميآورند، در حالي كه پاي خدا و پيغمبري در ميان نيست. يعني يهوه و الله دانستن «شامان ساياچي» هم ادعاي پوچي است و بلكه ساياها بازماندهاي از سرودهاي آيين كهن مردم آذري است به نام دين شامان كه مانندهي همهي آيينهاي ابتدايي اقوام و ملل دنيا بر پايهي طبيعتپرستي و احترام و ستايش مظاهر سودرسان طبيعت بوده است.
مردمي را به ياد بياوريم كه به حال خانهبهدوشي در كوهستانهاي باصفا و سرسبز آذربايجان اسكان گزيدهاند، حياتشان بسته به وجود گلهي گوسفند، اسب، شتر، بز، چشمههاي پاك، زمينهاي پر بركت و سبز و ابرهاي سرشار و سالم است. همهي اين دوستان صادق و باوفاي خود را به خدمتكاري خويشتن ميگمارند و آنگاه در ستايش صداقتشان و جلب بيشتر ياوريشان، سايا ميسرايند.
اشتهار نيافتن اين سرودها در جهان علم، نتيجهي بزرگترين قصوري است كه عالمان و محققان فن اعمال كردهاند و روي آنها مطالعات دقيق و سالم به عمل نياوردهاند.
تا جايي كه ميدانيم، نزديك پنجاه سال پيش فقط مقداري از اين سرودها توسط فريدون كؤچرلي در باكو گردآوري و چاپ شد و وي يكي دو مقالهي كوتاه نيز در اينباره به زبانهاي آذري و روسي نوشت و سالها مطالعه روي ساياها مسكوت ماند تا آن كه توسط يكي دو تن از محققان تركيهي معاصر، بعضي نظرات در خصوص ساياها ارائه شد كه به همان تكههاي گردآوردهي كؤچرلي توسل ميشد.
اين اواخر، اديب گرانمايهي معاصر آذربايجان، محمد علي فرزانه نيز چند تكه از اين سرودها را زير عنوان «ساياچي سؤزلري» در مجموعهي «باياتيلار» گنجاندند.
در دفتر حاضر، كوشيده شده است كه به تمام تكههاي پراكندهي ساياها روي يك اساس منطقي تركيب و تنظيم شوند. در اين كار، نگارنده تسليم نظرات ساياچيهاي پاكدلي بود كه برايش سايا ميسرودند. اگر اين وجيزه بتواند دري به تحقيقات سالم دربارهي اين شاخهي پر بار و اصيل فولكلور غني و سرشار آذري باز كند، نگارنده خود را مأجور خواهد شناخت.
پينوشتها:
1. اينان، عبدالقادر. تاريخينده و بوگون شامانيزم، آنكارا، 1954 .
2.. آفرينش «عاشيق»ها كه شامل استادنامهها، داستانها، تعريفنامه، باغلاماها و منظومههاي گوناگون ديگر است، بيرون از اين بخشبندي است و خود بحث جداگانهاي دارد.
3. گفتيم «لنگهي عمومي» چرا كه گاهي هر لنگه خود، تكيه و برش پيدا ميكند.
4. مجموعهي رشيد رحمتي آرات ايچين، آنكارا، 1966، ص 162- 155 .
5. مختصر آذربايجان ادبياتي تاريخي، جلد اول.
6. دده قورقود كتابي، چاپ دكتر اثرگين، ص 92 .
7. قنبر گئدهر اودونا،
قارغي باتاربودونا،
قارغي دگيل، قامېشدېر،
بئش بارماغي گوموشدور،
گوموشو وئرديم تاتا،
تات منه داراي وئردي،
داريني سپديم قوشا،
قوش منه قاناد وئردي،
قانادلانديم اوچماغا،
حاق قاپيسين آچماغا،
حاق قاپيسي كيليددير،
كيليدي دوه بوينوندا . . .
8. بيبيم گتيردي بير جوت قوچ،
بيري جيران بيري بوز،
مينديم بوزون بوينونا،
سوردوم خالخال يولونا . . .
ـ آتيم نييه كيشنيرسن؟
ـ آرپا ايچون كيشنيرم.
ـ آرپاني كيمدن تاپاق؟
ـ خان قيزي خاندان آلاق.
خان قيزي خلي توخور،
ايچينده بولبول اوخور.
9. . . . بيز بورالي دگيلديك،
گل اوخو بيزيم ديلي،
بيزيم ديل اورمو ديلي . . .
بعضي از روايات اين دوزگوها همراه برخي مثلهاي متأخر و تاپماجاهاي آذري در سال 1345 جمعآوري و در تبريز به عنوان «مثلها و چيستانها» چاپ شده است.
10. براي اين كه شكي نماند كه دوزگوها هم مانند ساير اقسام سخنان موزون از حيات و خانهبهدوشي تغذيه ميشود، چند خط ديگر از آنها را ميآوريم: . . . «حئيوانين آغاجلاري، بازكَتيرمز باشلاري، ووردوم ياشي أوزولدو، ائل يايلاغا دۆزۆلدۆ، ائل يايلاغا گلينجه، بوغدالاري درينجه، قوجا باشي كسديلر، قېندېر غادان آسدېلار، قينديرغا قېلېنچ باغي، ايچينده قورد- قوش ياغي، قورد- قوش ياغي درماندير، جانيم سنه قورباندير. . . »