مدخل
مثنوي مولوي از همان آغاز نگارش و انتشار، آن چنان جاي خود را در ميان متون گوناگون باز كرد كه مفهوم واژهي «مثنوي» را تحت الشعاع قرار داد. چنانكه هماكنون در ادبيات پارسي از كلمه مثنوي، دو معني خواست است: نخست مثنوي به چنان شعري گويند كه در هر بيت قافيهي هر لنگه يا مصراع يكي باشد و ديگر در مفهوم ويژهي كتاب بزرگي كه حسامينامه و نينامهاش نيز خوانند به كار ميرود.
گشت از جذب تو چون علامهاي
در جهان گردان حسامينامهاي
مثنوي از كهنترين و رايجترين نوع شعر در ادبيات پارسي است كه آثار سخنوران بزرگ در آن قالب پرداخته شده است چنانكه ما از وجود مثنويهايي هم كه حتي پيش از شاهنامه دقيقي و كليله و دمنه رودكي سروده شدهاند، اطلاعداريم.
قالب مثنوي، مطلب وداستانهاي گوناگون حماسي، رزمي، بزمي، اخلاقي، مذهبي، عرفاني و جز اينها را به نيكويي و گشادي دامن ميگشايد و ميتوان گفت كه آسانترين و در نتيجه مورد علاقهترين نوع شعر كلاسيك شرق ميانه است. تنها براي خمسهي نظامي بيش از صد منظومه و مثنوي گوناگون داريم كه به تقليد آن ساخته شدهاند.
مثنوي مولوي نيز از اين موفقيت بينصيب نبوده است. فقط شرحها وگزارشهاي آن از «جواهر الاسرار و زواهر الانوار» و«كنوز الحقايق و رموز الدقايق»كمالالدينحسينخوارزمي (م، 860هـ .) گرفته تا شرحها وگزارشهای عصر حاضر، بالغ بر صد كتاب مختلف به زبان تازي، پارسي، تركي و زبانهاي اروپايي است.
از شروح معروف تركي شرح ملاسودي (م، 1000هـ .) و شرح ملاشمعي (متوفي پس از1000هـ .) در شش جلد را ميتوان نام برد (رك. كشفالظنون). و از جمله منظومههاييكه به پيروي از اين كتاب سترگ در زبان تركي و لهجهي آذري پرداخته شده، مثنوييي است به نام ثعلبيه از محمد باقر خلخالي، از عرفا و فضلاي زمان ناصرالدين شاه قاجار كه تاكنون – تا آن جا كه اطلاع داريم – شرحي در بارهاش نگاشته نيامده است.
اينكه مثنوي از كي و كجا در تركي و آذري رايج شده وتنها آوردن فهرست نامهاي مهمترين آنها كتابچهاي خواهد بود كه خود بحثي عليحده و فصلي جداگانه ميخواهد و اينجا همين اندازه گوييم كه تقريباً همهي شاعران تركيزبان مثنوي يا مثنويهايي دراز وكوتاه دارند.
ما از همان اول نشأت ادبيات آذري اسلامي از وجود مثنويهاي فراواني آگاهيم و مسلم ميداريم كه اين نوع شعر از اولين دوران تشكيلات مسلك حروفي در ميان آذريان و بروز شاعران حروفي مسلكي نظير عمادالدين نسيمي - يك نسخهي خطي نفيس از ديوان كامل وي در كتابخانهي ملي تبريز موجود است- گرفته تا شاعران معاصر و نوانديش، بيش از ديگر انواع شعر در ادبيات آذري مورد توجه بوده است. تنها نام بردن مثنويهاي مشهور همچون مثنوي ليلي و مجنون از فضولي، ورقا و گلشاه از مسيحي، دهنامه از شاهاسماعيل ختايي، گلزار بهار از سيد عظيم شيرواني و مثنويهايي كه شاعراني نظير: شمسي، علمي، ذهني، سروري، حقيقي، حامدي، لعلي، راجي، صراف، شكوهي و غيره و غيره كه قرنها پيش از اين ميزيستهاند، پرداختهاند، خود كتابي مفصل خواهد بود. دربارهي برخي از اين آثار و شاعران كتابها و مقالات متعددي نگاشته شده است - تنها عنوان «مثنوي خسرو و شيرين و فرهاد و شيرين در ادبيات ترك»چندين سال صفحات مجلهي«توركديلي و ادبياتي در گيسي» Turk Dilive Edebiyati Dergsi را كه از طرف دانشكدهي ادبيات استانبول منتشر ميشود گرفته است- و اي بسا شاعران و آثارشان هست كه تاكنون به جهان علم شناسانده نشدهاند.
به هر انجام، محمد باقر خلخالي يكي از مثنويگويان آذري، و ثعلبيه يكي از صدها مثنوي آذري است و چنان كه بيايد، تأثير عميق دو اثر مهم ادب و عرفان پارسي يعني: مثنوي جلالالدين محمد بن شيخ بهاءالدين مولوي رومي و گلشن راز شيخ محمود بن امين الدين عبدالكريم بن يحيي شبستري در آن مشهود و ملموس است و منبع عظيمي است در مطالعهي تاريخ اجتماعي و اخلاقي عصر سرايندهي آن و محتوي نكات و مسايل فراوان عرفاني و ادبي.
اطلاعات ما دربارهي خلخالي
دربارهي محمد باقر خلخالي، سراينده و پردازندهي مثنوي ثعلبيه، ظاهراً اكثر زندگيگزاران و تذكرهنويسان و فهرستنگاراني كه پس از وي آمدهاند، چيزي ننوشتهاند و از حالش ناآگاه بودهاند و او را نميشناختهاند و يا نخواستهاند نامي از وي ببرند و اشارهاي را كه تنها در يكي دو جاي به او يافتهايم اينك ميآوريم:
1) نگارندهي ریحانةالادب(جلد اول صفحهي 405)، دربارهي وي گويد كه:
« بنابه نوشتهي خواهرزادهاش ميرزا ابراهيم توكلي در جواني شاگردي ملاعلي زنجاني- نويسندهي معدن الاسرار - را داشت و پس از اندوختن دانش، در خلخال بهشغل قضاوت روزگار گذاشت، و سايهي نوازش فرمانروايان و حكام ناصرالدين شاه قاجار را فرا سر داشت. و دانشدوستان گرمرود، خمسه و خلخال از دانش وي بهره ميجستند و گراميش ميداشتند. »
مؤلف ريحانـﺔ الادب سپس ميگويد:
«طبع شعري روان هم داشته و به هر دو زبان پارسي و تركي اشعاري نغز و طرفه ميگفته و كتاب ثعلبيهي مشهور كه به زبان تركي و بارها در تبريز و استانبول چاپ شده، از آثار قلمي او است. »
و پس از اينكه بديههگويي وي را ميستايد، ميگويد كه در همهي هنرهاي شعري دستي توانا داشت. و دو بيت پارسي نيز بدينگونه از او ميآورد:
« و از رباعيات (!) اوست كه به حسب درخواست برادر و يكي از تلامذهي خود، چهار جنس متباين را در آن جمع كرده است:
اي سوار سوار اسب عزت، جام عيشت نوش باد،
در بساط گربهي قهرت، عدو چون موش باد.
دشمنانت همچو زردك دائماً گردد نگون،
دوستانت همچو سنجد، رخت قرمز پوش باد. »
و در پايان گويد: «كه روز شنبه چهاردهم شوال 1316 بمرد.»
2) مرحوم محمد علي تربيت هم در« دانشمندان آذربايجان» پيشتر از مدرس، يادي از او كرده گويد كه تا سال 1310 قمري زنده بود، ثعلبيهاش مشهور است.
3) در فهرست عظيم خانبابامشار هم (ج 2 ذيل باقر) فقط نام وي در كتابش، ثعلبيه آمده است. و مستقيماً ندانستيم كه آيا صاحب «الذريعه» يعني آغاز بزرگ هم مانند دكتر خيامپور صاحب «فرهنگ سخنوران» نام او را از قلم انداخته است يا آنكه قول تربيت و مدرس را تكرار نموده؟
بدينگونه ميبينيم نخستين جايي كه نام محمد باقرخلخالي آمده، تذكرهي«دانشمندان آذربايجان» است و اطلاعات مبسوط را مدرس در اختيار عالم ادب گذاشته است.
اما علاوه بر اين مدارك، نگارنده نشاني بسياري از كساني را هم كه امكان داشت محمد باقر خلخالي را بشناسند و يا از بازماندگان خانواده و آشنايان او بودند بدست آورد و به مكاتبه پرداخت. و خوشبختانه ار آن ميان آقاي عبدالرزاق بهمني خلخالي - ساكن قارابولاق- نامهاي در پاسخ نگارنده ارسال داشتند كه پارههايي از آن را كه براي ما اهميت دارد، اينك ميآورم.
«. . . آقاي صديق. . . محمد باقر ولد آخوند ملاحيدر بن آخوند ملا احمد بن حاج حسينقلي بن حاج علمقلي در سال 1250 قمري در «شيخ درآباد» متولد شد. پدرش آخوند ملاحيدر بعد از وفات ملا احمد از شيخدر آباد گرمرود، به كاغذكنان آمده در ده قارابولاق كه داراي 360 خانوار بود، اقامت كرده. محمد باقر در نزد پدرش مقدمات دانش و صرف و نحو را به تمام خوانده، در سن14 سالگي به زنجان رفته از آن جا به قزوين آمده در خدمت آخوند ملا علي قارپوز آبادي تحصيل، باز مراجعت به زنجان، در خدمت آخوند ملا قربانعلي حجـﺔالاسلام درس خارج (؟) تحصيل كرده. بعد از فوت پدرش به قرهبولاق (= قارا بولاق) آمده در حال حيات بيست الي 25 نفر طلبه از ميانه، كاغذكنان جمع و از آن مرحوم تحصيل علم عربي ميكردند. محمد باقر درعصر خود عالم متبحر و در امور فكري و معنوي به درجه در خلخال و گرمرود اشتهار داشت. از علما و اديبان، از خلخال و گرمرود و مالكين محل اغلب اوقات در قارابولاق مجالست و مصاحبت داشتند. محمد باقر متخصص شريف و از نظر اخلاقی ظريف بود. در دورهي خود كليه قضاوت و اسناد شرعي موكول به امر و خط و امضاي ايشان بود. در عصر خود صاحب نفوذ و مبرز، ارثاً و ابتياعاً در سه آبادي ذي سهم بودند. از آثار ايشان غير از كتاب ثعلبيه، از قصايد و مدح و منقبت و اشعار فارسي و تركي و پارهاي غزليات گفته و نوشته بود كه به مطبعه برساند چاپ شود. در سن شصت و يك سالگي (61)، در سال 1311 قمري وفات كرد و آنچه گفته بود در نزد اولادش بود. پنج نفر پسر داشت. ولد ارشدش ميرزا علي، هم در نزد پدرش و هم در زنجان تحصيل كرده بود. او هم مثل پدرش در محل نفوذ داشت. به امور شرعي رسيدگي، و اسناد شرعي به ايشان موكول بود. . . . آقا ميرزا علي شاعر برجسته بود. در محل خود قريب دو هزار بيت از هر قبيل، ادبيات و فلسفه و تربيت گفته و تخلصش عشقي بود. . . فعلاً ديوان عشقي در نزد پسرش - نوهي محمد باقر خلخالي- كه در طهران مقيم و يك آدم بيشعور. . . است. معلوم نيست كه آن كتاب ديوان عشقي فعلاً در كجاست و چطور شد. . . »
و يك پسرش واعظ و اهل منبر بود. از پنج پسر، سه نفر به امور مربوطهي زندگاني خودشان رسيدگي و با مقتضيات دوره رفتار و زندگي كرده. هر پنج پسر وفات، باقي اولادشان لاابالي و آثار خانواگي را بهم زدند.
. . . آنچه كه نوشته شد، براي بنده در موقع حيات پسرهاي آن مرحوم صحبت كرده بودند همان است كه عرض شده. . . . ده اندرود عليا (= يوخاري آندراي) دريك فرسخي« قارابولاق» است. . . . . اندرود عليا جزيي است و قريب سي خانوار است. . . »
اين بود قسمتهايي از نامهي آقاي بهمني كه لطف كرده در پاسخ نگارنده نوشته و ارسال داشتند اميدوارم اگر اطلاعاتي اضافه بر اين هم دارند دريغ نفرمايند و اينك ميپردازيم به استنتاجات.
ملاعلي زنجاني استاد خلخالي
چنان كه گذشت، نخست بار از شيخ علي مدرس - صاحب ريحانـﺔ الادب- شنيديم كه ملا علي زنجاني - صاحب معدنالاسرار- استاد وي بود. بر طبق مسموعات آقاي بهمني مذكور هم محمد باقر خلخالي در سن 14 سالگي به زنجان رفته و از آن جا به قزوين آمده در خدمت آخوند ملاعلی قارپوزآبادی تحصیل کرده است.
این آخوند، همان ملاعليبنملا گل محمدبنعلي محمد قارپوزآبادي زنجاني قزويني است كه به سال 1209 ق. در قزوين بزاد و در همانجا به تحصيلات مقدماتي پرداخت و سپس به اصفهان رفت و پس از 15 سال اقامت و تحصيل در آنجا با أخذ اجازهي اجتهاد به قزوين بازگشت و بر طبق نوشتهي دوست دانشورم -كريم نيرومند – ساكن زنجان مؤلف كتاب عظيم «تاريخ مفصل علما، شعرا، عرفا، و رجال زنجان و ولايت خمسه»- كه چهار سال پيش بهحضورش رسيدم و كتابش بر من بنمود:«حجـﺔ الاسلام ملاعلي قارپوز آبادي در سنهي 1249 هـ . ق. به تأليف كتاب معدنالاسرار شروع كرده در سنهي 1253هـ.ق در پنج مجلد تأليف و تدوين نمود. عمري در زنجان به تدريس و افاده و ارشاد مشغول گشت. وقتي كه جنگ محمدعلي باب با قشون دولتي درگرفت، به كربلا رفت و تا سنهي 1267هـ.ق به تدريس و تأليف صرف وقت نمود و درسنهي 1284هـ.ق مدرسه و مسجد بزرگي مشتمل بر چهل ستون بنا نهاد و روز شنبه 8 محرم سنه1290هـ.ق بمرد و در بقعهي خود واقع در مقبرهي سيد ابراهيم در زنجان مدفون گشت. داراي تأليفات متعدد در شرح و تفسير و اخلاق و قواعد دستوري در زبان عربي و معاملات اجتماعي و علوم و فنون مختلفه بوده است كه مجموع آنها بالغ بر 40 جلد ميگردد.» (نقل از تاريخ مذكور جلد علما).
از هم آثارش صيغالعفود است كه چندين بار چاپ شده و معدنالاسرار مذكور در مواعظ و مراثي كه به روايت ريحانـﺔ الادب (جلد دوم صفحهي 132) يك جلد آن در حيات خود مؤلف مفقود شده است و آن را از شيخ محمد صادق بن ملا علي قارپوز آبادي صاحب ترجمه نيز دانند (رك. الماثر و الاثار ص 143، فهرست مشاهير علماء زنجان ص 82، فهرست مؤلفين از خانبابامشار ذيل حرف ع. )
آنچه كه براي ما محقق و لازم است، اين است كه ملاعلي زنجاني، در علومي كه در عصرش با ارزش به حساب میآمد، استاد بود و از يكهتازان ميدان دانش زمانش بهشمار ميرفت و محمد باقر خلخالي در نزد چنين كسي تلمذ جسته است.
آنچه كه مسلم است اينكه خلخالي سالهاي زيادي از عمرش را در شاگردی او گذرانده، چرا كه تأثير عميق ملاعلي در زندگاني و آثار وي مشهود است. اگر قبول كنيم كه وي در 14 سالگي به خدمت او رسيده باشد بيشبهه امكان خواهد بود بپذيريم كه تا بيست و پنج سالگي و بيشتر در نزدش بوده است و تا درجهي اجتهاد رسيده است و مانند وي به شغل قضاوت پرداخته و بر مسند روحانيت تكيه زده است.
علاوه بر آن تأثير عميق افكار ملاعلي در سرتاسر كتاب ثعلبیه ملموس است. چنانكه به نظر بياید، محمد باقر خلخالي در اين مثنوي هزار و پانصد بيتي به جهان و آنچه كه در آن است با چشم يك خرافهپرداز نگاه ميكند. مردم را در كارهاي الهي و قضا و قدر به تسليم محض دعوت ميكند، زنان را تقبيح مينمايد، كاميابي و برخورداري از لذات اين جهاني را ممنوع ميسازد، دنيا را به يك زن هرزه و بدكاره مانند كرده به عشقهاي موهوم آسماني دل ميبندد، روي زشتكاري و ناپاكيهاي خود بهوسيلهي حقهي«حكمت علمي پرده ميكشد، تمام شب را به نماز و ذكر خدا دعوت مينمايد.» حديث«مَن خَرَجَ عَن زيهِ فَدمهُ هَدَر» را تفسير مينمايد و به نعمتهاي دارعقبا وعده ميدهد و مانند آنكه مدلل ميدارد محمد باقر خلخالي از بهترين نمايندگان و روشنترين چهرههاي دنياي روحانيت و طبقهي حاكمهي زمان خود است.
تأثيري كه افكار ملاعلي زنجاني بر روي كتاب ثعلبيه گذاشته است، در همينجا محدود نميشود. ما در مثنوي مورد بحث به طور مرتب به نام «ملا گل ميرزا» برميخوريم كه خلخالي بيشتر داستانهايش را از زبان او نقل ميكند.
ظن قوي ميرود كه وي همان ملاعلي بنگل محمد بن علي محمد قاپوز آبادي جاي گفتگو و يا پدر او باشد و يا اينكه زنجاني داستانهايي از زبان پدرش به خلخالي نقل كرده باشد كه خلخالي برگزيدهاي از آن را در كتاب ثعلبیه آورده است.
در هر صورت اين براي من مسلم است كه نام ملا گل ميرزا كه در كتاب ثعلبیه آمده با استاد خلخالی ارتباط كاملي دارد. اما اينكه آيا خلخالي محضر پدر ملاعلي زنجاني را هم درك کرده يا نه، و او كه و چكاره بوده است، خود محتاج پژوهشهاي عليحدهاي است.
زاد و بوم خلخالي
در تذكرهها و كتبي كه ذكري از ثعلبيه رفته، نام مؤلف آن را اغلب به صورت محمد قارابولاغي خلخالي آوردهاند و در موارد نادر قارابولاق را حذف كردهاند. و بيشتر عقيده بر اين است كه وي در اين ديه تولد يافته است.
از يك نفر از مردم خلخال شنيدم كه، در افواه مردم مشهور است كه وي در ديه يوخاري آنداري (دردفاتر دولتي: اندرود عليا). متولد شده است. ديديم كه آقاي بهمني همزادگاه او را شيخ درآباد ياد كردهاند.
آنچه كه محقق است، اينكه وي پس از اتمام تحصيلاتش در زنجان و قزوين به خلخال برگشته و در همانجا سكونت كرده است. خود در انجام كتاب ثعلبيه چنين گويد:
«خبر آلسا بيري آديمي بيلفرض،
اؤزوم اؤز آديمي قوي ائيلهييم عرض،
فنوني معرفتدن خاليام من،
محمد باقري خلخاليام من.»
يعني: «اگر از اسم و رسم من كسي خبر بگيرد، عرض كنم كه نامم محمد باقر و خودم خلخالي هستم. »
خلخال يا بدانگونه كه اخيراً گفتند و نوشتند: هروآباد در مغرب كوههاي طالش و ميان شهرستانهاي اردبيل، زنجان، سراب و ميانه قرار گرفته است. زمستانهاي معتدل دارد و داراي راههاي صعبالعبوري است كه قسمت اعظمي از سال را بسته است و مردم حتي با اسب و قاطر هم قادر به راهپيمايي نيستند. زبان مردم تركي آذري است.
وجود رودخانهها و جويبارهاي فراوان، سبب سرسبزي اين منطقه شده كه از مهمترين آنها رودخانهي معروف قزل اوزن است كه در بخش خاوري شهرستان ميانه، رو به جريان است كه پس از مشروب ساختن مناطق خلخال، بهسوي شهرستان زنجان و رشت سرازير شده، به درياي خزر ميريزد. آب اين رودخانه در فصل بهار رو به تزايد ميگذارد. بهطوري كه مردم به علت فقدان وسايل قادر بهعبور از آن نميشوند. از رودخانههاي ديگر، شاهرود و كيوي هستند كه پس از مشروب ساختن آباديها به قزلاوزن ميپيوندند.
منطقهي خلخال بهاستثناي راه متوسط ميانه- هرو آباد، فاقد راه شوسه ميباشد و مبارزات سختي ميان مردم و طبيعت درميگيرد. اهالي بيشتر بهامور گلهداري ميپردازند. شال خلخال كه از پشم گوسفندان همين ناحيه بافته ميشود، معروف است. (رک. جغرافياي نظامي آذربايجان خاوري ص 112-113 فرهنگ جفرافيايي ايران ج1330، 4 و جغرافياي كشاورزي ايران ص 218 برداشتيم. )
تولد و مرگ
ما پيش از اين در جايي گفتهايم كه محمد باقر خلخالي، در حدود سال 1250 ق. زاده است. و اين دليل را آوردهايم كه اگر سال مرگش را بهروايت ريحانـﺔ الادب 1316هـ. - سه سال پس از مرگ ناصرالدين شاه قاجار- قبول كنيم كه در آن سال از مرگ استادش ملاعلي زنجاني بيست و شش (26) سال تمام ميگذشته است. ملاعلي در آن سال يعني 1290هـ . - سال مرگش- نزديك بيست و اندي ساله بود كه در زنجان اقامت داشت يعني دو سال پس از 1265هـ. - سال مسافرتش به كربلا در واقعهي بابيه- كه به وطن خود برگشته تا سال فوتش مقيم بوده است و به تدريس و تدرس ميپرداخته و حتي بهسال 1284 مدرسه و مسجد بزرگي جهت اينكار در آن جا بنا نهاده بوده است. با فرض اينكه محمد باقر خلخالي در ميان اين سالها يعني پس از 1265هـ. - و نه قبل از آن- به زنجان آمده و تلمذ جسته باشد و سني در حدود 25 سال داشته باشد، تاريخ ولادتش 1250 ق. خواهد بود.
در نامهي آقاي بهمني مذكور هم اين سال - هر چند بدون مأخذ- تصريح و تأكيد شده است. بنابر مسموعات ايشان، محمد باقر خلخالي در سال 1250هـ. متولد شده در14 سالگي براي تحصيل به زنجان رفته و در 1311هـ. - دو سال قبل از مرگ ناصرالدين شاه- در سن 61 سالگي مرده است!
دربارهي تاريخ ولادتش حرفي نيست اما تاريخ مرگش را نميتوانيم سال 1311هـ. قبول كنيم. بهدلیل اينكه اين سال، تازه تاريخ اتمام کتاب ثعلبيه است و در صورتيكه اين كتاب در زمان خود او يعني پس از سال 1311هـ. به چاپ رسيده است.
تاريخ اتمام كتاب از مادهي تاريخي كه خود در انجام آن آورده - و بزودي اشاره كنيم- آشكار ميشود.
با اين مقدمات احتمال قوي ميرود كه دربارهي سال مرگ محمد باقر خلخالي، روايت شيخ علي مدرس صاحب تذكرهي ريحانـﺔ الادب يعني سال 1316هـ. صحيح باشد.
آنچه مسلم است اين است كه خلخالي نه اينكه دوران پنجاه سالهي سلطنت ناصرالدين شاه بلكه مرگ او را هم درك كرده است.
خانوادهي خلخالي
از فحواي مداركي كه در بالا آورديم، معلوم ميشود كه پدر و اجداد محمد باقر خلخالي، از سرشناسان و وابستگان به طبقات بالاتر اجتماعشان بودند و در متن فئوداليتهي حكومت استبدادي زندگی ميكردند. بالاتر شجرهي وي را چنين ديديم: محمد باقر ابن ملاحيدر ابن ملا حيدر بن حاج حسينقلي ابن حاج علمقلي.
اگر او از ميان مردم رعيت بود، محمد باقر خلخالي مؤلف ثعلبيه از آب در نميآمد كه آن زمان يادگرفتن الفبا بر روي خلق و طبقهي پایين اجتماع بسته بود.
خانوادهي محمد باقر خلخالي پشت اندر پشت مالك و ارباب و آخوند بودهاند و خود مضافاً شغل قضاوت يعني نوعي حكومت شرعي فئودالي- روحاني آن عصر را هم دارا بود.
خلخالي ارثاً و ابتياعاً مالك سه آبادي بود و آن چنان نفوذ و شهرت و حرمت داشت كه حكام ناصرالدين شاه به او احترام ميگذاشتند و اغلب علماء (= علماي دين) و مالكين براي مصاحبت و مجالست او به قارابولاق ميآمدند.
در محل خود اگر حكمي و سندي به امضاي او نميرسيد، از اعتبار ساقط بود و اگر ميخواست سند مالكيت ديهي را دستينه ميزد و اختيار جان و مال مردمي را به دست هر كسي كه مورد نظرش بود ميداد.
محمد باقر خلخالي در سايه روحانيت و حاكميت، روزگار و گذراني خوش داشت. حتي قلم و كاغذ بهدست ميگرفت و به سرودن اشعار فارسي و تركي ميپرداخت و در عين كامراني و خوشروزگاري براي خود سرگرميهاي عجيبي درست ميكرد: مادهي تاريخ ميسرود، چهار جنس متباين را در يك شعر جمع ميكرد و قصايد و اشعاري مشحون از صنايع لفظي پي ميافكند و يا به مدح زور ورزان و مقدسان ميپرداخت و كارش هم ارشاد بود.
فعلاً ما شاگردان او را نميشناسيم مگر پسرانش. پسر ارشدش ميرزا علي؛ نام داشت. هم در نزد پدرش و هم در زنجان- نزديكترين مركز علمي عصر- تحصيل كرده بود. ظاهراً او وارث شغل و اهميت پدرش بود. در محل نفوذ كامل داشت به امور شرعي رسيدگي ميكرد و اسناد شرعي بدو موكول بود و حتي مثل پدرش طبع شعر داشت و عشقي تخلص ميكرد و قريب دو هزار بيت ساخته بود اما نامش از دفترش بيرون نجست و در ميان انگبيني كه تراويده بود درلوليد و اين ما هستيم كه با تجديد خاطرهي ميرزادهي عشقي رقيبي برايش ميتراشيم.
پسر ديگرش هم واعظ و اهل منبر بود اما سه پسر ديگرش- به قول آقاي بهمني قارابولاغي- لاابالي بودند و به امور مربوطهي زندگاني خودشان رسيدگي ميكردند! و همهي فرزنداني هم كه بعداً از اين پنج پسر بدنيا آمدند،«لاابالي» بودند و آثار خانوادگي را به هم زدند؛ و «با مقتضيات دوره رفتار و زندگاني كردند. »
آثار خلخالي
از فحواي كلام ريحانـﺔ الادب و ديگر مداركي كه فوقاً آورديم، معلوم ميشود كه محمد باقر خلخالي از علما و فضلاي معروف و شناختهي زمان خود بوده در اطراف و اكناف و ولايات شهرت داشته است. و همچنان كه فاضلان و عارفان خراسان مانند حسين ابن عالم ابوالحسن امير حسيني هروي مجموعهي سؤالاتي به پيشگاه شيخ محمود شبستري ميفرستاد و استدعاي حل مشكلات علمي و عرفاني ميكرد، مقلد وي، خلخالي مورد بحث نيز تا بدان پايه از فضل و دانش رسيده بود كه سخنوران و علما و عارفان ولايات خمسه، گرمرود و خلخال از دانش وي بهره جويند و عزيزش دارند.
مدرس گويد:
«طبع شعري روان هم داشته و به هر دو زبان پارسي و تركي اشعار نغز و طرفه ميگفته.»
جملات زير را هم از نامهي ياد شده آورديم: «از آثار ايشان غير از كتاب ثعلبيه از قصايد و مدح و منقبت و اشعار فارسي و تركي و پارهاي از غزليات گفته و نوشته بود كه به مطبعه برساند چاپ شود. . . وفات كرد و آنچه كه بود در نزد اولادش بود. »
قباد طوفاني خلخالي هم كه كتاب ثعلبيه را به فارسي برگردانده و آن را به سال 1339هـ.ش. بيرون داده است به اين نكته اشاره ميكند كه وي چندين داستان تركي نوشته است.
لاكن ما جز از ثعلبيه و دو بيت پارسي كه از ريحانـﺔ الادب نقل كرديم، چيزي از او بدست نياوردهايم. و اين بسته به پژوهشهای آينده است و به كشف بسياري از آثار وي اميد ميبنديم.
اين بود شرح مختصر احوال محمد باقر خلخالي و آنچه كه پس از اين خواهيم آورد، بررسي كتاب ثعلبيه خواهد بود.
مثنوي ثعلبيه
چنانكه گفتيم، يگانه اثري كه فعلاً از محمد باقر خلخالي (تولد در حدود 1240 مرگ 1316 ق. ) - كه مطابق اواخر نيمهي دوم سدهي نوزدهم ميلادي و حدود فاصلهي سالهاي 1212هـ. الي 1278 هـ. ميبايد زندگي كرده باشد- در دست است، مثنوي اخلاقي و انتقادي صوفيانهاي است به بحر هزج مسدس مقصور در پيرامون هزار و پانصد بيت به آذربايجاني كه از چندين لحاظ شايستهي بررسي و تدقيق است.
علاوه بر آنكه زبان ثعلبيه فصيح، روان و خالي از تكلف و تصنعات بيجا و صنايع و آرايشهاي لفظي مخل معني و تا حد وسيعي نزديك به زبان خلق و بلكه ناشي از مدنيت توده و فولكلور آذري است، بلكه سرايندهي آن بهترين نمايندهي جامعهي خود است که با ما صحبت ميكند.
صرفنظر از اينكه كتاب ثعلبيه از ديد ادبي و جنبهي شريعت يك اثر ارزنده و در حد خود يك شاهكار است، توان گفت كه منبع سرشاري در مطالعهي تاريخي اجتماعي و اخلاقي عصر سراينده و يك مجموعهي گرانبهاي فولكلوريك است.
در ثعلبيه به كلمات و تركيبات مصطلح عاميانه و ضربالمثلها و كنايات فراواني برميخوريم. چرا كه زبان خلخالي زبان خلق است و مطابق فهم عموم پرداخته شده.
از اين لحاظ شايد بتوان بيش از همه«ملا پناه واقف»غزلسرا و«قوشما»پرداز يك نسل پيش از وي را به او نزديك دانست در حاليكه سراسر فضاي ثعلبيه از اشعههاي خورشيد شاعراني چون نظامي، فضولي، ختايي و جز اينها لرزان است.
نام كتاب
خود محمد باقرخلخالي بهنام و عنوان منظومهاش كه سرگذشت روباهي است، تصريحي ندارد صرفنظر از آنكه در جايي گويد:
« بيرينين سؤزلري مات ائتميش عاغلي،
بيري يازمش منيم تك «تولكو ناغلي» ! (ص 4)
یعنی: يكي حرفهايي ميگويد سخت خردمندانه، يكي هم مثل من«تولكوناغلي» (= افسانهي روباه) مينويسد!
اما اين مثنوي همهجا معروف به «ثعلبيه» است و تمام چاپها هم با اين عنوان بيرون داده شده است.
واژهي«ثعلب» در زبان تازي به معناي روباه آمده است و ظاهراً نر و ماده هر دو بدين نام خوانده ميشوند و يا ماده را ثعلبه و نر را ثعلبان (به ضم اول و سوم) گويند و جمعش ثعلب است. اصطلاح ثعلبيه به شيوهي زبان تازي اگر هم نادرست و نارسا باشد و مثلاً میبایستی ثعلبی(با تشدید یاء) یعنی منسوب به ثعلب يا «قضـﺔالثعلبيـﺔ» و يا «منظومـﺔالثعلبيـﺔ» و يا «كتابالثعلب» و جز آن گفته ميشد، با اين، ما را نيازي به وارد شدن در اين بحث نيست، چرا كه خود متن كتاب پابند لفظ و ظواهر امر نبود، و بهگزارش خواست و دريافت خود ميپردازد.
ناگفته نگذاريم كه اغلب چاپهاي كتاب مورد بحث با خاتمهاي در 9 بيت و بيشتر چنين پايان مييابد:
« بحمدالله كيتاب- ي «ثعلبيه»
تامام اولدو عجب شيرين قضيه!
عوام الناسه يازديم بو كيتابي ،
موجه اؤنلارا قليديم خيطابي.
دئييب چوخ مضحكه، ائيديم ضرافت،
اؤنون ضيمنينده هم يازديم نصيحت.
نه چونكه خالقا حاق آجي گليبدير،
ضرافت سؤزلري شيرين اؤلوبدور.
قاريشديرديم ايكي سين، گلدي حاله،
يئتيشدي منتهايِ اعتداله. . .»
تاريخ اتمام كتاب
محمد باقر خلخالي در انجام كتاب در شناسايي خود و تاريخ فراغ از سرودن آن ايجازاً چنين گويد:
« خبر آلسا بيري آديمي بيلفرض،
اؤزوم، اؤز آديمي قوي ائيلهييم عرض:
فينوني معرفتدن خاليام من،
محمد باقر خلخاليم من
بوفردين آخيرين نظمي صاوابي،
بيان ائيليبدي تاريخي كيتابي.» (ص 88)
یعنی: (شايد كسي از اسم و رسم من خبر گيرد، عرض كنم كه من ناآگاه از فنون معرفت، «محمد خلخالي» هستم. و پسين مصراع اين نظم صوابم، بيان كرده است تاريخ كتابم را.)
پس مادهي تاريخي در اين بيت وجود دارد و آن بيت دوم است با اين طرز نوشتن:
«فنون معرفتدن خاليم من،
محمد باقر خلخاليم من.»
كه از آن عدد 1311 بيرون ميآيد.
دور نيست كه تكيهي شادروان تربيت هم بر اين بيت بوده باشد كه در دانشمندان آذربايجان سال فراغ از كتاب را تعيين ميكند. گذشته از آن خود خلخالي در پايان كتاب چند بيتي در مدح ناصرالدين شاه قاجار ميآورد و مترجم فارسي ثعلبيه نيز اشاره ميكند كه كتاب در زمان شاه مذكور پايان يافته است. ميدانيم كه ناصرالدين شاه به سال 1313 ق. بهدست ميرزا رضاي كرماني كشته شد. بدينگونه گوييم كتاب جاي گفتگو دو سال پيش از قتل وي پايان يافته است.
داستان آبستن و تأثر از مولوي
سبك و طرز قصهسرايي شرق چنين است كه در پي هر داستان اصلي، چندین حکایت فرعی آورده میشود تا جایی که گاه حکایت اصلی در ميان انبوه داستانهاي فرعي گم ميگردد.
از نمونههاي بارز اين روش در ادبيات فارسي علاوه بر كليله و دمنه، هزار و يك شب و امثال آن، مثنوي مولوي است كه در آن مطالب و مضامين يك قصه و حتي گاهي الفاظ و كلمات آن منبع و منشأ تحقيقات حكمتي و بيان مطالب عرفاني دور و دراز ميگردد كه چه بسا از آيات، احاديث، اخبار، كلمات قصار، ضربالمثلها و كنايات خلق كمك ميگيرد. بهتدريج همان حكايت اصلي كه گويي آبستن است جابهجا حكايتها و تمثيلهاي فرعي ديگري ميزايد و چه بسا اين داستانهاي فرعي خود داراي شاخههاي تحقيقي و عرفانی ميگردد. بسان درخت پر شاخهاي كه تنهي آن زير انبوه شاخ و برگها پنهان است.
سبك و شيوهي محمد باقر خلخالي هم در سرودن مثنوي ثعلبيه چنين است. وي داستان متن را كه «داستان آبستن» بدان نام ميدهيم، بهانه قرار ميدهد و به باز نمودن افكار و انديشههاي خود ميپردازد. هر كلمه و اصطلاحي ممكن است او را به بحث مفصل و به بازگو كردن داستانهاي متعددي وا دارد و سرآخر مجبور كند كه از خواننده بهسبب طول كلام عذر بخواهد.
درمثل همچنانكه مولوي مرتب سخن خود را ميبرد و به اصطلاح به حاشيه ميرود، وي نيز داستان و مطلبي به يادش ميآيد و بهجا يا نابهجا بهگزارش آن ميآغازد. و به اين بحث تازه بيشتر چنين وارد ميشود:
« مناسبدور يازديم بويرده بير عقل،
كي تا عبرت گؤتورسون صاحبـي عقل. »
و يا:
« مناسبدور بويئرده بير حکايت،
كي ائيلوب مولاگول ميرزا روايت.» (ص7)
و يا چنين:
« يئتيشدي خاطريمه بير حكايت،
خوشوم گلدي سنهائيليم روايت.» (ص27)
و همچنانكه مولوي سخن را كش ميداد و خواننده را آزرده ميساخت و چون ميدانست كه از موضوع خارج شده است، همچنين پوزش ميخواست و به اصل مطلب ميپرداخت:
« شد زحد اين، بازگرد اي يار گُرد،
روستايي خواجه را بين خانه برد.»
و يا:
« گفتهايم اين را ولي باردگر،
شد مكرر بهرتأكيد نظر.»
و يا:
« بارها گفتيم اين را اي حسن!
مينگردم از بيانش سير من.»
و يا:
« بس مثال و شرح خواهد اين كلام،
ليك ترسم تا لغزد فهم عام.»
و يا مانند آن:
« اين سخن پايان ندارد اي اخي . . .» و غيره.
وي نيز تا آن جا كه توانست، داستان و مطلب و تمثيل ميآورد و چون خسته شد، به سر سخن باز ميگردد و بيشتر با كلمهي«خلاصه . . . » سخن ميآغازد:
« خلاصه، چو نكو روباهي بد انجام،
اؤزون چكدي كناره، دوتدو آرام. . .» (ص36)
و یا:
« خلاصه، چون ائشيتدي اول ستمگر،
خروسون سؤزلرين، اولدو مكدر. . .» (ص 43)
و یا:
« خلاصه، نقل ائديب بئيله أرنلر،
روايت گولشنيندن گول درنلر . . . » (ص 70)
و يا:
«غرض، چونكو خروس زار و محزون،
تامام ائتدي جاوابين اول جيگر خون.» (ص50)
و وقتي كه در مييابد اطناب كلامش موجب ملال شده است، چنين گريز ميزند:
« اوزاندي سؤزكي قيلدي خلقي خسته،
قلم دورم ايئيينگئت مطلب اوسته.» (ص31)
و چنانكه مولوي وقتي به اين بيت ميرسد كه:
« ور بگفتي مه برآمد بنگريد،
ور بگفتي سبز شد آن شاخ بيد.»
بلافاصله هشت بيت متوالي كه هر دو مصراع آن با «وربگفتي . . . »آغاز ميشود، ميآورد. و يا پس از بيت:
« بر يكي قند است و بر ديگر چو زهر،
بر يكي لطف است و بر ديگري چو قهر.»
بيستو شش بار«بر يكي. . . برديگر. . . » را تكرار ميكند و يك مطلب را چندين بار به مضامين مختلف ميآورد، و نيز هرجا كه دلش خواست چنين تفنني ميكند.
مثلاً پس از بيت:
« بيريسينه ميسر ناز ونعمت،
بيريسي آج، چكر يوز مين مذلت.»
هيجده بيت ديگر با تكرار همين مضمون و با مقيد بودن به آنكه لنگههاي ابيات با «بيريسينه. . . » و «بيريسي. . . » بياغازد، آورده است.
گزارشها، با عنوانهاي: در بيان ادب (ص45) وتوكل (ص70) واندرز بهسالكان (ص73) وتأمل (ص79) و شرح اذا جا القضائ (ص38) وجز آن آمده است .
اما حكايت متن يا داستان آبستن، افسانهي روباهي است پر فسون و نيرنگباز از ديار اصفهان كه بيچيزي و گرسنگي جهان را بر وي تنگ ميسازد، «چرخ ملاعب» مرادش را نميدهد و«قوت مناسب» بهدستش نميافتد. با بچههايش شب را با شكم خالی روز ميكند و روز را نزار در گوشهاي ميافتد«آماج خدنگ ابتلا» ميشود و چنان رنجور و عليل ميگردد و درد زن و بچه ميكشد كه طاقتش طاق ميشود و كاسهي صبرش لبريز.
روباه كه تاب و توان تحمل چنين حيات مشقتباري را ندارد، براي تأمين زندگي پريشان خود، خانواده و سرزمين مادري خود را ترك ميگويد و آوارهي ولايات غريب ميگردد. سرتاسر زندگي مشقتبارش سرشار از حركت و جنبش است.
«درد مجاعت» بر جان خستهاش مستولي ميشود. گاه«به كميت فكر تازيانه مينوازد» و زماني دل با تصوّر تصوير خروس و مرغ خوش ميكند و دست آخر كه درماني به دردهايش نمييابد تصميم به جلاي وطن ميگيرد. وطنش را ترك میگويد. وطني را كه يك جنگل است. جنگلی از انسانها، انسانهايي كه در زندگي ياد ميگيرند و در زندگي تعليم ميدهند و در اين جنگل روباه ما كه دندانهاي تيز ندارد و ميبايد هم زندگي كند، با اهل عيال و فرزندان و پدر و مادر خود خداحافظي ميكند.
در اينجا محمد باقر خلخالي«ليس للانسانالاماسعي»را تفسير ميكند و چند بيت هم مضمون، در تهييج مردم به«تلاش» و مذمت تنبلي، جبريگري و تسليم ميآورد و اين جهان را عالم اسباب ميشمارد كه در آن هركس دست خالي باشد، گرسنه خواهد ماند. زيرا در جامعهي وي هركس براي خود كار ميكند. خلاصه اينكه به گفتهي وي«امر دنيا و آخرت بسته به تلاش است لاغير. »
به هرانجام، روباه بيچاره اشكريزان وداع ميگويد، و اين اشك چيز بيمقداري است كه سرتاسر كوچههاي داستان را خيس كرده است. داستان انسانهايي كه در متن سوگ و عزا ميزيستند. و علاوه بر آن سجاياي مردم عصر نويسنده در حكايت متن و حكايات فرعي خود به نيكويي تصوير شده است. از قبيل محبتهاي بيرياي خانوادگي كه هنگام بدورد روباه با اهل خانوادهاش آن را لمس ميكنيم!
در اين ميان «محبت مادري و فرزندي»جاي شكوهمندي را ميگيرد. محمد باقر خلخالي فصلي در تفسير«اﻟﺟﻧﺔ تحتَ اقدامِ الأُمَّهات» باز ميكند. روباه در اينجا ديگر به مادرش نميگويد: « منه«لطف ائيلهييب» داشيميآتما!»
بلكه به پايش ميافتد و با اشك خونين بوسه ميزند و رنج محبتهايي را كه در راه او كشيده است بهياد ميآورد و خدمات و فداكاريهاي بيريايي را كه بيهيچ قصد و نظري- برخلاف«آتا» كه مالكي بوده براي روباه و نظر تمتع از وجودش داشت- انجام داده است، يكيك ميشمارد و از اين موجود مقدس كه همه چيزش را مديون او ميداند با نهايت فروتني طلب بخشش ميكند چه صحنهي شكوهمند و رقتباري.
در اين موقع مادر، كه حال را درمييابد و جدايي فرزند را احساس ميكند، اشك جاري ميسازد و لعنت به« كينهي چرخ»ميفرستد، سر و روي فرزندش را بوسه ميزند و دست به دعا برميداردكه: « فرزندم را ملالي مباد!»و آنگاه به اندرزش ميپردازد كه:«عزيزم اگر غربت جنت هم باشد، باز براي مردن وطن خوب است، هر گاه در مكان غربت چيزي دستگيرت شد، عائلهي گرسنهي خود را به يادآور و اگر به خوش روزگاري رسيدي لنگ مكن و وطنت را بخاطر انداز و زود برگرد.»
و باز جاي پاي مولوي، مشهود ميشود آنجا كه محمد باقر خلخالي از اين سخنان مادر روباه بهياد فغان ني مولوي كه از نيستانش بريدهاند ميافتد و فصلي ميآورد«در بيان اينكه انسان در اين عالم سفلي غريب است و وطن اصلي او عالم علوي است و به جهت تكميل وجود نزول كرده! اشاره به حديث « مَن فاتَ غَريباً فقد ات شهيداً» و حديث «حُبُّ الوطنَ مِنالأيمان»
آنچه نبايد فراموش كرد اين است كه محمد باقر خلخالي يك قاضي است در خدمت فئوداليته و شاگرد ملاعلي زنجاني. چنانكه بهزودي اشاره كنيم، تأثير عميق افكار ملاعلي درسرتاسر كتاب ثعلبيه ملموس است. در اين مثنوي، زنان تقبيح ميشوند، كاميابي و برخورداري از لذات اين جهاني ممنوع ميگردد، دنيا به يك زن هرزه و بدكاره ميماند، عشقهاي موهوم برتر از محبتهاي ملموس تلقي ميشوند، روي زشتكاريها و ناپاكيها با «حكمت عملي» پرده ميافتد، حديث«مَن خَرَجَ عنزيهِ فدمه هَدر» تفسير ميگردد، فقرا با لالايي بهخواب ميشوند و به نعمتهاي دار عقبا دل ميبندند و مانند آن، كه ما را براي تدوين و دريافت زندگي اجتماعي، اقتصادي و اخلاقي مردمي كه در آن عصر ميزيستند راهبري ميكند.
نقاط مترقي در ثعلبيه كم نيست. و با آشنايي با سجاياي خلق همعصر سراينده بدانها برميخوريم.
خلخالي جزو روحانياني بود كه كار محاكم و دادرسيها به آنان واگذار شده بود. اين روحاني- فئودال، بهخلاف شيوهي معمول آن زمان، ميبينيم كه سورههاي قرآن را به «سبك» خود تفسير نميكند و به مردم «توجه» ميكند.
داستان آبستن طرحي دلسوزانه از عقبماندگي اجتماعي و اقتصادي ايران، استثمار بيرحمانهي تودههاي زحمتكش و سطح نازل توليدات فلاحتي و فني در ايران دورهي ناصرالدين شاه است. در همهجا نشانهاي از حرص و آز جابران، و ضعف و فقر قربانيان آنها؛ و ويراني و كسادي شهرها به چشم ميخورد.
(ادامه در قسمت دوم)
پينوشتها:
1. اكنون كه در اين مقاله دوباره چاپ ميشود، آن زنده ياد فوت شده است. پ، آ.
2. «ثعلبيه»چاپ تبريز، 1375 ق. ص4.
3. همان؛ ص87 .
4. مناسب شد در اينجا باز يك نقل / كه تا عبرت بگيرد صاحب عقل.
5. مناسب شد در اينجا يك حكايت/ كند چون ملا گلميرزا روايت.
- توضیحات
- دسته: مقالات و نقدها