آويزش با اخيان، تاثير شگرفى در سرتاسر خلاقيت نظامی برجاى نهاده است. در آن زمان كه بشر دوستى و مهر آتشين به انسان در ميان تركان و اخیها تكامل میيافت، نظامی در آثار خود، تنها به تصوير تمثال هنرى اكتفا نمیكند و فعالانه وارد جريانهاى زندگى میشود و میكوشد همهى جهات تاريك آن را تشريح كند و راههايى براى دفع بيماریهاى ترسآور اجتماع آن زمان پيش پاى نهد. اين مسايل در همهى آثار نظامی جايى برجسته دارند. نظامی، اگرچه در منظومههاى خود به صاحبان منصب نيز مراجعت میكند، ولى نه از روى تملق و كاسهليسى و به خاطر لقمهای نان، بلكه پس از تبديل خلفا به سلاطين كبار در سدهى 11 م. مانند صوفيان آن زمان با آنان رفتار میكند.
نظامی به تاثير بزرگ سخن باور دارد و میخواهد صاحبان مناصب را اندرز دهد. فكر میكند كه وعظ بیفايده نخواهد بود و زندگى و گذران زحمتكشان شهر و ده را تا اندازهای آسان و راحت خواهد كرد.
در اين كه نظامی كى و چگونه آغاز به شاعرى كرد، اطلاعى چندان نداريم. علاوه بر پنج منظومهاش، مجموعهى شعرهاى تغزلى او نيز، يعنى ديوانش كه توان گفت تاكنون مورد بررسى قرار نگرفته، به دست ما رسيده است. میتوان حدس زد كه نظامی نخستين گامها را در آفرينش ادبى، در اين ديوان برداشته است. اما نمیتوان گفت كه نخستين تجربهى شعرى او بود. تكنيك رسا در منظومه، نشان میدهد كه او پيش از آن، مدتها تمرين و ممارست كرده است كه اين نيز در آثار تغزلى كوتاه امكان حصول دارد.
به هر انجام، توان گفت كه نظامی در سى سالگى، يعنى تقريباً در سال 1171 م.، به تكنيك پيچيدهى شعرى زمان خود تسلط استادانه داشت. تخيل درخشان او، آگاهیهاى ارزشمندش از شاخههاى دانش زمان خود و تصرف غناى ملك سخن، راه پرفروغ آيندهى او را روشن میساخت. اگر پيش هر شاهزاده و حاكمی میرفت، بلافاصله در دواير دربارى هم حرمت و شهرت میديد و هم از تامين مادى برخوردار میشد.
ولى نظامی به اين گونه شهرتها بهايى نمیداد. خود پست داشتن به خاطر لقمهای نان، درخواست صدقه و ستايش كسى كه شايستهى آن نيست، با روحيهى نظامی ناسازگارى مینمود. به جاى آن كه از مهر و لطف پادشاه «نشئه گيرد» ولى زندگانيش هميشه توام با ترس و لرز باشد، بهتر آن است كه با «آدمهاى ذره و خرده» زندگى كند:
با ذره نشين چو نور خورشيد،
تو كى و نشاطگاه جمشيد؟
بگذار معاش پادشاهى،
كاوارگى آورد سپاهى.
از صحبت پادشه بپرهيز،
چون پنبهى خشك از آتش تيز.
زان آتش اگرچه پر ز نور است،
ايمن شده آن كسى كه دور است.
پروانه كه نور شمعش افروخت،
چون بزم نشين شمع شد، سوخت.
اگر مطالبى را كه پيرامون سرنوشت برخى از شاعران دربارى در بالا گفتيم، ديگر باره به خاطر آوريم، به اهميت اين سخنان شاعر بيشتر پى میبريم. نصيب شاعران دربارى شهرت پوچ و مرگ ناگزير بود. ولى نظامی اين آوازه را فقط به خاطر ترسناك بودن آن تقبيح نمیكرد. او به پوكى و تهى مغزى اين عروسكان ظريف سخن، خوب پى برده بود. بیجهت نيست كه فرزند خود را از كسب نام باز میدارد و مثلى دير سال را دربارهى شعر گوشزد او میكند كه:
در شعر مپيچ و در فن او،
چون اكذب اوست احسن او.
اين سخن فقط دربارهى شعر رسمی فارسىِ دربار گفته شده است. چراكه در اين شعر، بيش از همه مبالغههايى دور از ذهن كه انسان را تا آسمانها عروج میداد دوست داشته میشد. در حاليكه ممدوح شعرا چه بسا شايستگى اين گونه ستايشها را نداشت. در نظر نظامی، اين ستايشها سخنانى پوچاند. از اين رو سخنوران به سادگى اين سخنان را به كار میبرند.
نظامی بيوسيدن صدقه را دون شان انسانى میداند. تلاشى كه به خاطر كسب ثروت صرف میشود، بيهوده و پوچ است. چراكه زندگى او را سرشار نمیكند و عمر دراز نمیبخشد. نظامی افتخار میكند كه هيچ گاه از كسى صدقهای نستانده است. در «ليلى و مجنون» میگويد:
اجرى خور دسترنج خويشم،
گر محتشمم ز گنج خويشم.
براي كسانى كه میخواهند به طريق آسان صاحب گنج شوند، اين راه چندان خوش آينده نخواهد بود. ولى نظامی معناى زندگى را در چيز ديگر نه، فقط در كار و زحمت میيابد. اگر انسان زحمت را دوست داشته باشد، زحمت نيز او را دوست خواهد داشت و انسان شادى حقيقى زندگى را در زحمت خواهد يافت. اين برنامهي زندگى، سرشار از خوشبينى است. به يادآوريم كه شاعران دربارى همزمان نظامی، خوشبختى فريبندهى جهان را با نفرت عميقى لعنت میكردند.
شكوههاى سخت و فريادهاى عمر خيام را كه میخواست به معناى زندگى پى ببرد و پرسشهاى خود را بیپاسخ میيافت به خاطر آوريم. نظامی با همهى اين شاعران كه دلشان آرام و قرار نداشت فرق دارد. او به كار خود باور آورده است. میداند كه چرا گام در جهان گذاشته است. تنها آرزويش آن است كه وظيفهى خود را به شايستگى به انجام رساند. بیگمان اين نيرو در نظامی، در رابطهى او با تودهى مردم، و آويزش با طبقهای كه در سدهى 12 پديدار میشد، به وجود آمده است.
نزديك سال 1175 م.، يعنى اندكى پس از اختيار همسر، نظامی آغاز به سرودن بزرگترين و نخستين منظومهى خود:«مخزنالاسرار» كرد. هنوز نمیتوانيم سال دقيق به انجام رسيدن اين منظومه را تعيين كنيم. از دو بيت پايان كتاب در برخى از نسخهها چنين مستفاد میشود كه منظومه در 24 ربيعالاول سال 572 ﻫ به پايان رسيده است. اين تاريخ درست برابر با 30 سپتامبر سال 1176 م. است.
تصريح خود شاعر چنين است. اما اين تاريخ در همهى دستنويسهاى گوناگون، يكى نيست. مثلاً به تاريخ 552 (1157 م.) و 582 (1186 م.) نيز برمیخوريم چراكه اين رقمها در بيت ياد شده با وزن انطباق دارد. نخستين رقم پذيرفتنى نيست. زيرا سرودن منظومه از جوانى 16 ساله ساخته نيست. البته در تاريخ به نابغههايى برمیخوريم كه از 8 سالگى آغاز به نوشتن كردهاند، و اين گونه كسان در شرق و در ميان تركان فراوان بودهاند.
ولى اين گونه منظومهى جدّى و عميق ساختهى نابغههاى جوان سال نمیتواند باشد. مطالبى از منظومه كه از پيرى سخن میگويد نيز خلاف اين مدعا را ثابت میكند. در اين فصل ما كسى را میبينيم كه از دهشت نزديكى پيرى سخن میگويد.
تاريخ دومين، بسيار دير است. درصورت صحت اين تاريخ، بايد نيز بپذيريم كه منظومه پس از «خسرو شيرين» سروده شده است. در حالى كه شاعر، خود عكس آن را میگويد. گذشته از آن، اين بيتها بیاندازه از نظر تكنيك ضعيف است. البته اين تاريخ را نمیتوان با ضوابط هنرى و بديعى تعيين كرد. ولى نظامی شاعرى تواناست، شعر بد نمیگويد و اين وظيفه را به شايستگى به انجام میرساند. در كهنترين دستنويسهايى نيز كه در اواخر سدهى 14 م. استنساخ شدهاند، به اين بيتها برنمیخوريم و احتمال دارد كه بعدها به منظومه افزوده شده است.
همين است كه گوييم اين بيتها چندان شايستهى اعتماد نيست. و احتمال بايد داد كه منظومه ميان سالهاى 1179- 1175 م. سروده شده است. آگاهى ما در اين خصوص اندك است. و از اين رو تخمين چهار سال فاصله مسألهى چندان مهمی نيست.
منظومه به يكى از فرمانروايان سلجوقى، يعنى فخرالدين بهرام شاه بن داود (وفات 1225 م.) از خاندان بنى منگوچك، و همچنين قلج ارسلان، حاكم ايالت ارزينجان در آسياى صغير و فرمانرواى سلجوقى آسياى صغير (1188- 1156 م.) تقديم شده است.
چرا نظامی به نمايندهى اشراف آن عهد، كه بیگمان از او بيزارى داشت، مراجعه كرده است؟ چنان كه بعد از اين خواهيم ديد، اين منظومه اساساً وظيفهى پند و اندرز به شاهان را در عهده دارد. نظامی به كمك اين منظومه میخواهد حاكميت فئودال را چنان استقامت بخشد كه بار ستم زحمتكشان سبكتر گردد.
در برابر فئودال بيگانه، از همهى برادران آذرى خود دفاع میكند، چه بسا به سخنان تلخ خود، میخواهد ديدگان او را بگشايد و هنگام خشم او همهى تهمتها را خود میپذيرد. اين مقصدى استرك و نجابت بار است كه فقط با مراجعهى به تخت فرمانروا امكان حصول داشت. نظامی برترى سلجوقيان را در برابر اشراف و فئودالهاى محلى كه همه چيز را ويران و نابود میكردند، به چشم میديد.
اين همه نام در منظومه، حالت استثنايى دارد. من تا به حال منظومه و كتابى نديدهام كه به چند حاكم، يكجا اتحاف شود. گذشته از آن، براى يك شاعر دربار تقديم اثر به چند حاكم، كارى هلاكتبار میبود. میدانيم شاعرانى كه از نظر شاهان و فرمانروايان در خدمت به اميران ديگر مشكوك تشخيص داده میشدند، سرنوشتى هراس انگيز داشتند.
درست است كه جهان پهلوان و قيزيل ارسلان برادر بودند ولى سلطان عراق با فرمانرواى آذربايجان، هر اندازه هم آويزش داشته باشد، باز بيگانه بود. از اين جا در میيابيم كه شاعر نياز شديد مادى داشته و میخواسته است به هر حال بهاى اثر خود را دريافت دارد. اما اين بار نيز «مقامات عاليه» پاسخى به اتحاف او ندادند.
بنا به سنّت آن دوران، نظامی میبايست بی آن كه اثر خود را به كسى نشان دهد، به دربار ممدوح بفرستد ولى شاعر آن را در اختيار همميهنان خود گذاشت. منظومه با شادمانى و خرسندى مردم گنجه رو در رو شد. نظامی از هدايايى كه خوانندگان منظومه براى او آورده بودند، سخن میگويد. به گفتهى نظامی، كسانى پيدا شدند كه بر منظومه خرده گرفتند، در حالى كه فرمانروا كه بسيار دقيق و ريزبين هم بود، نتوانسته بود بر آن ايراد بگيرد. ولى اينان محروم از نعمت درك خلاقهى اثر بودند. آدمهايى كينهتوز و بخلورز بودند كه هر اثر ولايى را لكهدار میكردند.
پس از گذشت 6 سال، يعنى پس از سال 1186 م. پاسخ آمد. جهان پهلوان مرده بود و جاى او را قيزيل ارسلان گرفته بود. او براى سركشى املاك خود بيرون آمد و در فاصلهى 30 روزهى گنجه بود كه از شاعر يادآورد. پيش او چاپار میفرستد كه به پيشگاهش آورند.
نظامی چندان دلخوشى به سفر از خود نشان نداد ولى از آنجا كه نمیتوانست فرمان او را رد كند، دعوتش را پذيرفت. نظامی در آغاز «خسرو شيرين» از مسافرت سخن میگويد. اين تكه بعدها به منظومه افزوده شده است.
هنگامی كه نظامی به قرارگاه سلطان میرسد، مجلس عشرت در چادر او برپا بود. شراب چون آب روان بود و مطربان و خوانندگان روحنواز به شادى میپرداختند. نظامی به همان پايه كه انسان را دوست میداشت، به اين گونه خوشگذرانیها مناسبت منفى داشت. در بازپسين منظومهاش، با افتخار میگويد كه در سرتاسر زندگانى خود، لب به شراب نزده است. اين گونه مناسبت نظامی در همهجا زبانزد مردم بود. هم از اين روست كه وقتى سلطان از آمدن نظامی خبردار میشود، فرمان میدهد بساط می و مطرب را برچينند. نظامی خود میگويد كه سلطان گفته بود، سرودههاى نظامی دلنشينتر از هرگونه نوا و آهنگ است. نظامی وارد چادر سلطان میشود. از حكايتى كه آورده، در میيابيم كه اين ديدار، به سنت دربارى برگذار نشد.
نظامی میبايست نخست زبان به ستايش و خواهش گشايد. تشريفات زمان چنين بود ولى پس از آن، گفتگو در مسيرى ديگر افتاد. نظامی از فرصت استفاده كرد و انديشههايى را كه میخواست در منظومههايش بگنجاند رو در روى سلطان بيان داشت. عقايد خود را در پيرامون دادگرى و دادگسترى گفته و در چگونگى فرمانروايى، اندرزها و توصيههاى خود را از سلطان دريغ نداشت. ما اكنون نمیدانيم كه سلطان چگونه از اين اندرزها پيروى كرد، در هر حال توان گفت كه گرچه از اين نصايح خوشش نمیآمد، اما بنابر سنت نيك سلجوقيان، ناگزير بود كه به اين شيخ درويش احترام كند. و هم از اين رو ناخرسندى خود را بروز نداد.
در انجام گفتگو، سلطان از نظامی پيرامون دو پاره روستايى كه برادر مرحومش جهان پهلوان در ازاى سرودن «خسرو و شيرين» به او بخشيده بود، پرس و جو میكند. نظامی از چنين بخششى بیخبر بود يعنى درباريان از نيامدن او به دربار استفاده كرده، قبالهى ديهها را گم و گور كرده بودند. اين حادثه در آن زمان بسيار عادى بود. حكم قباله به سادگى صادر میشد، اما قُلدرانى كه در ديوان حكومتى (= دفترخانهها) نشسته بودند، اين لقمهى چرب را به آسانى رد نمیكردند. به يادآوريم رنج و عذابى را كه «فضولى» بزرگ چهار قرن بعد از او به خاطر بخشش كوچك سلطان متحمل شد.
نظامی در وضع دشوارى قرار گرفت. سخن از نرسيدن عطاى سلطان، به منزلهى شكايت از درباريان میبود، و به هر حال زندگى او را در خطر میانداخت. وصول بخشش را هم نمیتوانست به دروغ اعتراف كند. و بالاخره خود را چنين خلاص میكند كه از مرحمت سلطان تشكر و سپاسگزارى كند:
كه من ياقوت اين تاج مكلل،
نه از بهر بها بربستم اول.
مرا مقصود از اين شيرين فسانه،
دعاى خسروان آمد بهانه.
بلى شاه سعيد از خاص خويشم،
پذيرفت آنچه فرمودى ز پيشم.
چو بحر عمر او كشتى روان كرد،
مرا نه، جمله عالم را زيان كرد.
به ديگر سخن، او علت نرسيدن عطايا را مرگ جهان پهلوان میداند و اين سخن را به دشوارى بيان میكند. اين، البته بهانه بود. چراكه جهان پهلوان در سال 1186 م. مرده است و او 6 سال فرصت داشت كه براى اثر نظامی جايزه عطا كند. تصور اين كه او اين همه صبر كرده كه براى اثر نظامی جايزه عطا كند، بسيار دشوار است. نظامی پس از پاسخى چنين نزاكت آميز، میافزايد كه پس از روى كار آمدن سلطانى دادگستر مانند قيزيل ارسلان، ناخرسندى او فرجام يافته است. سلطان ناگزير از جبران اين سهلانگارى خود میشود. روستاى «حمدونيان»، يكى از املاك شخصى خود را به او میبخشد، از آنجا كه اين ديه ملك خود فرمانروا بود، شاعر آن را به صورت اقطاع يعنى خود زمين نه مداخل آن را خريد و میتوانست هر جور كه دلش بخواهد از آن استفاده كند.
نظامی با هنرورى و بديعه گويى، از پادشاه اجازهى بازگشت میخواهد. سخاوت سلطان، پيش از آن كه واقعى باشد، تصنعى و ظاهرى بود. پس از آن كه از چادر بيرون میآيد، يكى از آدمهاى ذكوره جان، شايد هم يكى از قصيدهسازان دربارى، با ريشخند از اين گونه تشكر و سپاسگزارى او سئوال میكند:
عروسى كاسمان بوسيد پايش،
دهى ويرانه باشد در نمايش.
دهى، وانگه چه ده، چون كوزهى تنگ،
كه باشد طول و عرضش نيم فرسنگ.
ندارد دخل و خرجش كيسه پرداز،
سوادش نيم كار ملك ابخاز.
آن شخص میخواهد بگويد كه ديه مرز ولايت «آبخاز» است و در نتيجهى هجومها و يورشها [ى وحشيان روس و ارمنى] نيم محصولش به غارت میرود. اين ضربه براى نظامی نابيوسيده بود. نظامی به استهزاء پاسخ میدهد كه اين ديه براى من تنها منبع گذران است، نه ثروت و دارايى، و چنين از سخاوت سلطان سخن میگويد:
ولى چون ملك خرسنديم را ديد،
ولايت در خور شاهانه بخشيد.
- توضیحات
- دسته: مقالات و نقدها