ما نمیدانيم كه درآمد «حمدونيان» چه تاثيرى در معيشت شاعر بر جاى نهاد ولى پس از اين ديدار، آوازهى نظامی نه تنها در محافل شهرى، بلكه در كاخهاى فئودالها نيز پيچيد. سال ديگر، فرمانروايى ديگر، شيروان ابوالمنظر اخستان ابن منوچهر، از نظامی خواهش میكند كه منظومهای ديگر بسرايد. در ماه مه 1188 م.، چاپار شيروانشاه به خانهى نظامی میرسد و نامهى شاه را به وى میرساند. شاه خواسته بود كه شاعر داستان عشق شوربخت و ناكام مجنون ديوانه را با ليلى زيبا، بر اساس روايتهاى عربى، براى نخستينبار به فارسى منظوم كند.
اين «عروس زيبا» میبايست با آرايههاى عربى و فارسى زينت يابد. يعنى با اقتباس از عربى به فارسى درآيد. اسلوب منظومه میبايست ظريف باشد، چراكه «آن كز نسب بلند زايد، او را سخن بلند بايد!» شيروانشاهان خود را از اخلاف شاهان ساسانى باستانى ايران میانگاشتند و از اين رو به فارسى درى مینوشتند. بنا به روايت نظامی، در نامهى شيروانشاه به سخنان جالبى برمیخوريم:
بنگر كه ز حقّهى تفكر،
در مرسلهی كه میكشى در،
تُركىصفتى وفاى ما نيست،
تركانه سخن سزاى ما نيست!
آن كز نسبت بلند زايد ،
او را سخن بلند بايد!
اين خواهش، شاعر تُرك زبان را بسيار خشمگين میكند. موضوع براى او زياد جالب نبود. براى او مانند صحارى سوزان عربستان، خشك و بیحاصل مینمود. فرزندش «محمد آن تركزاد با غيرت» به فريادش میرسد و سرودن منظومه را طلب میكند. در اين عهد، او تنها 14 سال داشت. محمد میگويد كه نظامی از آنجاكه موضوع داستان در اطراف عشق دور میزند، خواهد توانست اثرى شايستهى آوازهى خود بيافريند. از سوى ديگر رو در رو شدن با شيروانشاه ترسآور بود. نظامی خواه ناخواه به گردآورى مواد خام دست زد. در قعر موضوع رفت، به آن علاقهمند شد:
در جستن اين متاع نغزم،
يك موى نبود پاى لغزم.
میگفتم و دل جواب میداد،
خاريدم و چشمه آب میداد.
سفارش در ماه ارديبهشت داده شد. و در سىام رجب 584 ﻫ يعنى در 24 سپتامبر 1188 آخرين بيت آن را نوشت. نظامی میگويد اگر كارهاى ديگر مانعى سر راهش نمیبود، اين كار را هرچه زودتر به پايان میرساند.
نظامی نمیخواست بار ديگر در برابر «چشمان پرنور» فرمانروا بايستد. خود به دربار نمیرود و منظومه را توسط فرزندش محمد میفرستد. از منظومه در میيابيم كه او مهارت سخنورى پدرش را در میيافت. او خود آرزو داشت كه در دربار شعر سازد و از نديمان منوچهر پسر اخستان گردد.
و از اين رو، شاعر در منظومه خطاب به منوچهر، خواهش كرده است كه در برخورد با محمد دقت كند و براى او مستمرى و مدد معاشى تعيين نمايد. ما نمیدانيم كه در شيروان از او و منظومه چگونه استقبال كردند. ده سال بعد باز محمد را در خانهى پدرش میبينيم. معلوم میشود كه از خدمت در دربار طرفى نبسته بود. احتمال میرود كه غصب تاج و تخت پدر منوچهر به وسيلهى برادرش شاهنشاه بن منوچهر مانع آن بوده است. تاريخ مرگ اخستان به درستى روشن نشده است. او در ميان سالهاى 1204- 1194 م. مرده است. تاريخ مرگ او گرچه به سال 1194 م. نزديك است، محمد در سال 1196 م. در خانهى خود در گنجه بود. او در اثر هرج و مرج ناشى از مرگ فرار كرده بود. چراكه پيوسته مرگ شاهان سبب جنگهاى خانگى شاهزادگان میشد.
به هر انجام، منظومه در ميان خواستاران خود جاباز كرد. نظيرههايي كه از هندوستان گرفته تا خاور نزديك به اين منظومه نوشتند، شاهد اين مدعاست. البته نظيرهها دهها سال پس از مرگ نظامی سروده شدهاند. ولى از سخن خود شاعر در میيابيم كه در عهد خود او، نظيرههايى كه هيچ يك به دست ما نرسيده، به منظومهاش ساخته شد. در آغاز، اين نظيرهها چيزهايى جز انتحال و سرقت حكايتها و تمثالهاى منظومهى او نبوده است. شاعر از اين شعر سازان عاجز و ناتوان شكوه میكند و به خود چنين تسلى میدهد:
كپى همه آن كند كه مردم،
پيداست در آب تيره انجم!
پس از رفتن پسر نظامی، سكوت عميقى بر خانهى او نشست. خود میگويد كه درهاى خانهاش را بست. حتى اشخاص خانه نيز به ندرت او را میديدند. در اتاق كار خود مینشست. دست نبشتهها و كتابهاى كهن را میخواند و با تاريخ پرفراز و نشيب سرزمين خود آشنا میگشت. پس از هشت سال، بار ديگر چاپار شاهى در خانهى شاعر را میزند. از نظامی درخواست میشود كه نام آق سنقر علاءالدين كؤرپه ارسلان (1207- 1174 م.) فرمانرواى مراغه، در منظومهای موبد و جاودانى شود. براى او كيفيت موضوع مهم نبود. تنها اين اهميت داشت كه:
تا كند صيد شعر سازى تو،
جاودان را خيال بازى تو.
نظامی تصادفاً موضوع مناسبى میيابد. و مراجعه به تاريخ كهن را ضرور میداند. اين آثار را مدتها ورق میزند، منابع عربى را نيز میخواند. اما:
چابك انديشهای رسيده نخست،
همه را نظم داده بود درست.
به ديگر سخن، به نظر نظامی، فردوسى همهى موضوعهاى وابسته به ايران قبل از اسلام را منظوم ساخته است ولى باز او زمينهى خوب براى نظم میيابد. سلسله روايتهاى افسانه پيرامون بهرام گور ساسانى- قهرمان شناخته شدهى شرق نزديك- هنوز به تمامی سروده و گفته نشده بود. نظامی اين روايتهاى ناگفته را به نظم كشيد و اثر جديد خود را خلق كرد او خود میگويد:
من از آن خرده چون گهر سنجى،
بر تراشيدم اين چنين گنجى.
به راستى رابطهى منظومهى نظامی با فردوسى، بسيار ضعيف است. چنانكه هر سخنى در اين خصوص را غير لازم میشماريم. شاعر از اين موضوع نيز، مثل هميشه، براى بيان مقاصد و انديشههاى خود بهره برده است.
به منظومه، «هفت پيكر» نام داد. اين نام خود دو معنا دارد:«هفت تابلو» و در معناى مجازى :«هفت دلبر». به نظر من، شاعر اين دوگانگى را، به قصد ايجاد كرده است. چراكه هر دوى اين معناها با مضمون منظومه يكى است. منظومه در 14 رمضان سال 593 ﻫ برابر 31 ژوئن سال 1197 م. پايان يافته است. شاعر در اين زمان 56 ساله بود. پيچيدگى تمثالهاى اين منظومه، منظومههاى پيشين وى را تحتالشعاع خود قرار میدهد. شايد دليل آن، استفادهى سرشار و بیپايان او از منبع عظيم تمثالها يعنى از فولكلور باشد.
شاعر روى اين منظومه، همراه «اسكندرنامه» انجامين اثرش، كاركرده است. فعلا نمیتوانيم تاريخ دقيق پايان يافتن اين منظومه را تعيين كنيم. تاريخ ختم آن در خود كتاب ذكر نشده است. تنها از اشارهای كه به هفده سالگى فرزند میكند، درمیيابيم كه در سال 587 ﻫ (1191 م.) بر روى اثر كار میكرده است. از سوى ديگر اثر به دو شخص اتحاف شده. و اين خود تعيين تاريخ ختم آن را دشوارتر میكند. بخش نخست آن به «نصرتالدين ابوبكر اتابك» هديه شده است. هويت اين شخص بر ما معلوم نيست. آيا پسر «جهان پهلوان» كه در سالهاى 1210- 1191 م. فرمانروايى داشت، بود؟ يا اصلا گرجى و خود در ملكنشين «اهر» فرمان میراند؟ نمیدانيم. اين نام در بخش دوم نيز ذكر میشود. ولى اثر با نام «عزّالدين مسعود» پايان میپذيرد. بنا به دست يافتههاى تاريخى، اين شخص كسى جز عزالدين مسعود اول (1193- 1180 م.) فرمانرواى موصل نيست. چراكه مسعود بن ارسلان دوم در سال 1211 م. سالى كه ديگر نظامی زنده نبود، بر تخت نشست. مضافا اين كه شاعر خود میگويد كه در اين هنگام شصت سال داشته است، 60 سال قمرى برابر 58 سال و دو ماه و نيم است و به سال 1200 م. تصادف میكند.
اين تضادها را تنها میتوان چنين حل كرد كه نظامی روى اين بزرگترين اثر خود «اسكندرنامه»، زياد كار كرده و پس از تقديم آن به يكى از فرمانروايان، آن را دوباره نويسى كرده است.
اتحاف اثر به دو تن از فرمانروايان كه حتى هم خاندان نبودهاند در آن عهد، كارى هلاكت بار و دشوار بود. دشوارى و عذابى كه نظامی در اين راه كشيد، اكنون بر ما شناخته نيست. نظامی در بخش دوم منظومه، از تهديد فرمانروايى كه میخواست اثرى به او اتحاف شود، به روشنى سخن گفته است:
كه ما را ده اين گوهر شب چراغ،
وگر نى، گرانى برون بر ز باغ.
يعنى شاعر را به نفى بلد تهديد كرده است. اين تهديد از سوى چه كسى بود؟ فرمانروايان موصل البته نمیتوانستند در گنجه نفوذ داشته باشند. فرمانرواى اهر نيز نمیتوانست به آذربايجان شمالى دست يابد. گمان میرود، اينان فئودالها بودند كه میتوانستند مردم شهر را زير تضييق بگذارند. او میگويد:
گر از پشت گوران ندارم كتاب،
ز گور شكم هم ندارم عذاب.
وگر نيست پالودهى نغز پيش،
كنم مغز پالوده را قوت خويش.
وگر خشك شد روغنم در اياغ،
به بی روغنى جان كنم چون چراغ.
چو از نان طبلى تهى شد تنم،
چو طبل از تپانچه خورى نشكنم.
به ديگر سخن، گذران شاعر چندان خوب نبوده و اگر گرسنگى نكشيده، بیگمان غرق ثروت نيز نبوده است. گذشته از همهى اينها در گنجه زلزله رخ میدهد كه نظامی در اين باره چنين میگويد:
از آن زلزله كاسمان را دريد،
شد آن شهرها در زمين ناپديد.
چنان لرزه افتاد بر كوه و دشت،
كه گرد از گريبان گردون گذشت.
زمين گشته چون آسمان بیقرار،
معلق زن از بازى روزگار.
برآمد يكي صدمه از نفخ صور،
كه ماهى شد از كوههى گاو دور.[13]
فلك را سلاسل ز هم برگسست،
زمين را مفاصل به هم در شكست.
در اعضاى خاك آب را بسته كرد،
ز بس كوفتن كوه را خسته كرد.
رخ يوسفان را برآمود ميل،
درِ مصريان را براندود نيل.
نمانده يكى ديده برجاى خويش،
جهان در جهان سرمه اندازه بيش.
زمين را چنان در هم افسرد سخت،
كز افسردگى كوه شد لخت لخت.
نه يك رشته را مهر بر كار ماند،
نه يك مهره در هيچ ديوار ماند.
ز بس گنج كان روز بر باد رفت،
شب شنبه را گنجه از ياد رفت.
ز چندان زن و مرد و برنا و پير،
برون نامد آوازهای جز نفير...
همهى اينها، نظامی را ناگزير میكند كه باز به صاحبان مناصب مراجعت كند. اما مثل اولها كه هنگام مراجعت به آنان، به خاطر پست نشدن پيش اشراف، خود از رفتن سرباز میزد و اثر خود را میفرستاد، اكنون سنش نيز مانع اين كار میشد. خود گويد:
چون آن ياورى نيست در دست و پاى،
كه در مهد مينو كنم تكيه جاى،
فرستادن جان به مينوى پاك،
به از رحمت آوردن تيره خاك.[14]
فرزند خود را به موصل میفرستد. ولى اين بار خواستار ماندگار شدن او در دربار نيست. از سلطان چنين خواهش دارد:
چنان بازگردانش از نزد خويش،
كز اميد من باشد آن رفق بيش.
مرا تا بدين جا سرآمد سخن،
تو دانى، دگر هرچه خواهى بكن.
اين میرساند كه زندگى دور از فرزند، براى نظامی پير دشوار بود. او به كمك فرزند نيازمند مینمود. نتيجهى اين سفر محمد نيز بر ما معلوم نيست. در هيچ يك از منابع، از سالهاى بازپسين زندگى شاعر سخنى به ميان نيامده است. اين شگفتآور نيست. بيشتر تذكرهها دربارهى شاعران دربارى يا سرايندگان صوفى مشرب سخن گفتهاند. نظامی را ابدا نمیتوان جزو دستهى دوم قرار داد. در آثارش مناسبات آشتى ناپذيرى با صاحبان زر و زور دارد. گروه دوم، آدمهاى خداترس، هنگام تدوين اين گونه مجموعهها، به طرايقى كه از نظر دين اسلام دخول در آنها گناه نبوده، توجه میكردند. در مورد تشكيلات رعبانگيزى مانند«اخیها»، سعى داشتند هرگونه اسناد و املاك آنان را نابود سازند.
يكى از نسخه برداران اسكندرنامه، به مرگ او در سال 1203 م. اشارهای دارد. اين تاريخ را معمولا سال مرگ شاعر میشناسند. برخى از منابع ديگر، سال مرگ او را پيشتر از اين، سال 1194 يا 1194 م. قيد كردهاند. تاريخ نخستين بايد قريب به صحت باشد. چراكه سالهاى پيش از آنها را نمیتوان بر مطالبى كه در بالا گفتيم منطبق كرد.
زندگانى شاعر چنين بود. اين زندگى بی هرگونه آرايش ظاهرى، آرام و بیصدا خاموش شد. ثروت او را كسى به يغما نبرد. چراكه همهى دارايى و ثروتش را با گشادهدستى و سخاوت بر آثارش ارزانى كرده بود. آوازهى او در سرتاسر خاور نزديك پيچيد. نه تنها در جهان اسلام بلكه حتى به دنياى مسيحيت گرجستان همسايه نيز نفوذ كرد.[15]
به سبب جهان بينى خويش و محبت به انسان و آرزوى كمك به همهى شوربختان كه داشت، در ميان همميهنان خود حالت تقدس يافت. هم از اين روست كه گور او در گنجهى كهن، در چند كيلومترى كيروفآباد، زيارتگاه شد. چنان كه هنگام حياتش مردم براى اخذ اندرز و مصلحت پيش او میرفتند، بعد از مرگش نيز به خاطر تسكين دردهاى خود، بر سر مزارش میآمدند.
خاطرهى اين انسان بزرگ و اين تُرك مقدّس و پاكباز چنين زنده بوده است. آثار جاودانيش نيز به همراه اين خاطره جاويد بوده و هست. انسانها بيش از هفت قرن است كه اين آثار را میخوانند، هر عصر و زمان، دُرّى گرانبها و گنجى تازه در آن میيابند.
در زمان ما، هر يك از آثار كلاسيك، به عنوان دارايى و ميراث زحمتكشان، حياتى تازه میيابد. اين آثار با همهى غناى خود، تحليل خواهند شد. اينك سخنان سخنور بزرگ در نخستين منظومهاش تحقق میيابد:
هر چه نه دل بیخبر است از سخن،
شرح سخن بيشتر است از سخن.
تا سخن است از سخن آوازه باد،
نام نظامی به سخن تازه باد.
آدمهايى كه سرشتى پست دارند، شعر را خوار و ذليل میكنند و اين «پارهى جان» را با لقمه نانى عوض میكنند. اما نظامی میخواهد كه انسان در درازناى زندگى، پيوسته از موقعيت و شرف خود دفاع كند و منّت دونان نبرد و جوانمرد و فروتن باشد.[16]
ادامه دارد
--------------------------------------------------------------------------------
[1] آران در معناى گرمسير و معادل كلمهى قشلاق است. - م.
[2] صورت صحيح اين واژه به نظر میرسد «ائلدهنيز» مركب از ائل «= مردم» و دنيز«= دريا» باشد. - م.
[3] سابقهى حضور تركان در ايران به پنج هزار سال پيش از ميلاد مسيح میرسد. آثار فرهنگى به جا مانده به تركى سومرى در جنوبى غربى ايران و تركى آذى در شمال غربى ايران، حكايت از گسترهى هفت هزار سالهى تركى ايرانى دارد. - م.
[4] از آنجا كه مؤلف فقط از ادبيات فارسى سخن میگويد، نمیتوان بر او ايراد گرفت كه چرا از صدها متون نظم و نثر تركى ايرانى عهد سلجوقيان سخنى به ميان نمیآورد. آثارى نظير نهجالفراديس، عتبةالحقيق، كتاب دده قورقود، حماسههاى مناس و جز آن در اين عهد اوج تكامل ادبيات تركى را به دنبال داشت. نويسنده، تنگنظرى بسيارى از تاريخ ادبيات نويسان ما را هم در نظر دارد كه «ادبيات ايران» را محدود به «ادبيات فارسى» میكنند و از تأثير درياى ادبيات تركى در فارسى بیخبرند. - م.
[5] نويسندهى روس در تحريف اسامی تركى ايران گوى سبقت از شوونيستهاى وطنى ربوده است. واژهى «گنجه» ريشهى تركى دارد و از دو جزء «گن + چاى» تشكيل شده است.
[6] پس از فروپاشى شوروى، ديگربار نام زيباى «گنجه» احياء شده است.
[7] منظور نويسنده اين ابيات است:
نظامی زگنجينه بگشاى بند،/ گرفتارى گنجه تا چند چند.
چو دُر گرچه در بحر گنجه گمم، / ولى از قهستان شهر قمم!
به تفرش دهى هست «تا» نام او(؟)/ نظامی از آنجا شده نامجو!
[8] اشاره به اين بيت:
گر مادرم آن رئيسهي گُرد، / مادر صفتانه پيش من مُرد .
[9] اين تاريخ را نمیتوان به دقت تعيين كرد. به طور تخمين ميان سالهاى 1167- 1174 م.
[10] با استفاده از ترجمهى محمد على موحد: سفرنامهى ابن بطوطه، ج 1، چاپ بنگاه ترجمه و نشر كتاب (به اختصار و با تصرف). - م.
[11] نظامی، ليلى و مجنون، پيشين، ص 460.
[12] نظامی، همان، ص 461.
[13] طبق اسطورهای، زمين برروى ماهى و ماهى نيز بر روى گاوى بزرگ قرار گرفته است.
[14] اين بيتها دو معنا دارد: 1) جان خود، يعنى فرزندم را به دربار بفرستم. 2) از كالبد خود كه از خاك آفريده شده، جدايى اختيار كنم.
[15] گمان میرود منظومهى «خسرو شيرين» در سدهى 14 م. به زبان گرجى برگردانده شده است.
[16] نويسنده در مطالعه تطبيقى آثار فارسى نظامی با متون نظم و نثر تركى دوران او، اهمال و قصور كرده است. در جلدهاى ديگر اين مجموعه در اين باب سخن خواهيم گفت. - م.
- توضیحات
- دسته: مقالات و نقدها