اين مقاله از كتاب «مسائل ادبيات ديرين ايران» برداشته شده است كه استاد در سال 1351 مجموعه‌ي مقالات آن را از ميان آثار پژوهشگران آذربايجان شوروي، انتخاب و به فارسي ترجمه و با افزايش‌هاي لازم انتشار دادند.

4- 1. آفرينش نظامی‌ 
ما در اين گفتار كوتاه خود، دوران نظامی‌ و زندگانى او را از نظر گذرانيديم. در پايان می‌خواهيم به بررسى آثار او دست بزنيم. روش ما بی‌‌نهايت ساده و روشن است. آثار نظامی‌ هنوز به زبان همه‌ى ملت‌ها ترجمه نشده است.[1] و از متن اصلى نيز تعداد اندكى از خوانندگان بهره‌مند می‌شوند. از اين رو:

1) مضمون اين آثار را به طور كلى، 2) رابطه‌ى آن‌ها را با آثار پيش از آن‌ها، 3) اهميت اجتماعى و ادبى آن‌ها را تشريح می‌كنيم. و در انجام بحث، از ويژگی‌هاى زبان و شيوه‌ى بيان شاعر سخن خواهيم گفت. بدين گونه خواننده از اهميت موضع نظامی‌ در خلاقيت ادبى ملل جهان، آگاهى معينى به دست خواهد آورد.

1- 4- 1. مخزن‌الاسرار (گنجينه‌ى رازها)
نظامی‌ نخستين منظومه‌ى استرگ خود را در سال‌هاى بارورى زندگيش سرود. پيش از آغاز به ساختن اين اثر، بی‌گمان در زمينه‌ى تغزل كارهاى گسترده‌ای انجام داده بود. رسايى و كمال تكنيك شعرى در «مخزن‌الاسرار» (= گنجينه‌ى رازها) دليل اين مدعا تواند بود. مثنوى «حديقة الحقايق» (= باغ حقيقت‌ها)، اثر منظوم مجدود سنايى شاعر غزنوى (مرده در بين سال‌هاى 1181- 1141 م.)، از عوامل مؤثر در خلق اين منظومه بوده است.[2] نظامی‌ خود در اين باره گويد: 

نامه دو آمد ز دو ناموس‌گاه،

هر دو مسجّل به دو بهرام شاه.



سنايى، مثنوى خود را به بهرام شاه غزنوى (1152- 1118 م.) و نظامی‌ نيز منظومه‌اش را به بهرام شاه فرمانرواى ارزنجان هديه كرده‌اند. «دو ناموس گاه» نيز اشاره به خود سنايى و نظامی ا‌‌ست. ولى نظامی‌ وزن را دگرگون ساخته و وزن «سريع» برگزيده است. اين وزن چنين تصوير می‌شود: 

- U - / - U U - / - U U -

مثنوى سنايى، مجموعه‌ای از ضابطه‌ها و نظام‌هاى صوفيانه را در بر می‌گيرد. از اين روست كه بيشتر منابع معتبر اروپايى نيز، منظومه‌ى نظامی‌‌ را در رديف آثار صوفيانه به شمار آورده‌اند، آن را بی‌‌اهميت انگاشته‌اند و فقط براى كسانى‌ كه به مطالعه‌ى مذهب و فلسفه‌ى شرق نزديك می‌پردازند، سودمند دانسته‌اند. 

ولى در آشنايى نزديك با منظومه است كه می‌بينيم اين نقطه‌ى نظر قابل قبول نيست. درست است كه نظامی‌ اثر خود را از نظر ظاهر شبيه آثار صوفيان كرده است- مدخل منظومه، به روشنى رنگ صوفيانه دارد، سر عنوان‌هاى بيست بحث اساسى آن از عقايد صوفيان مايه می‌گيرد و با اصطلاحات آنان شكل پذيرفته است- ولى با همه‌ى اين‌ها، منظومه با اسكولاستيك مطلق سنايى و ديگر نظريه پردازان صوفى فرسنگ‌ها دور است.

وظيفه‌هايى كه نظامی‌ در عهده دارد، با ضابطه‌هاى سنايى متفاومت است و اين تفاوت است كه رنگى ديگر به اثر او می‌دهد. به جرأت توان گفت كه نمی‌توان اثر نظامی‌ را يك اثر صوفيانه تلقى كرد. در بالا با طريقت اخوت- كه نظامی‌ نيز منسوب به آن بود- به كوتاهى آشنا شديم. و ديديم كه اين طريقت با «ذوق الاهى» دراويش بيگانه بود و در زندگى، وظيفه‌هايى عينى و مادى در عهده داشت كه آن هم بهتر كردن زندگى و گذران اهالى شهر و روستا بود.

نظامی‌‌، نظريه‌هاى پيران و مرادهاى خود را چراغ راهنما می‌گيرد و انديشه‌هايش را در منظومه‌هاى صوفيان بيان می‌دارد. ضابطه‌هاى دينى‌ در درجه‌ى اول اهميت قرار می‌گيرند ولى در بررسى دقيق منظومه، روشن می‌شود كه منظومه در اصل وظيفه دارد كه راه‌هاى نيكو گردانيدن زندگى مردم و ترقى كشور را به فرمانروا بياموزد. نظام مذهبى، البته در قوت و اهميت خود باقى است. در اين عصر، جز اين هم نمی‌توانست باشد. اما مذهب به مثابه‌ى نظمی‌ كه مدافع حقوق و آزادى رعيت است، پذيرفته می‌شود. 

هر مقالت منظومه، سرآغازى دارد كه می‌توان آن را بحث تئوريك مقالت دانست. سپس حكايت كوتاهى كه اساس تئوريك مقالت را نشان می‌دهد، می‌آيد. نظامی‌ از جهات ناهمگون و منفى زمان خود، با جسارتى بسيار سخن می‌گويد، چنان كه چه بسا مايه‌ى شگفت می‌شود. ادبيات آهنگين و موزون وى، سرشار از اعتراض و خشونت است. اين فرياد شهرى است كه به شناخت حقوق خود آغاز كرده و خواست‌هاى خود را به دربار فئودال و فرمانروايان با گستاخى بيان می‌كند. من فكر می‌كنم كه حكايت كوتاه زير، كليد رمز شناخت سرتاسر اين منظومه است (فصل 14):

پادشهى بود رعيت شكن، 

وز سر حُجّت شده حَجاج[3] فن!

هرچه به تاريك شب از صبح زاد،

بر در او درج شدى بامداد.

رفت يكى پيش ملك صبحگاه،

راز گشاينده‌تر از صبح و ماه.

از قمر اندوخته شب بازي‌يى،

وز سحر آموخته غمّازيى.

گفت:«فلان پير، تو را در نهفت،

خيره‌كش و ظالم و خون ريز گفت».

شد ملك از گفتن او خشمناك،

گفت:«هم اكنون كنم او را هلاك».

نطع بيفكند و بر او ريگ ريخت،[4] 

ديو ز ديوانگيش می‌گريخت.

شد به بر پير، جوانى چو باد، 

گفت:«ملك بر تو جنايت نهاد».

پير وضو ساخت، كفن برگرفت،

پيش ملك رفت و سخن درگرفت.

دست به هم سود شه تيز راى، 

وز سر كين ديد سوى پشت پاى.

گفت:«شنيدم كه سخن رانده‌اى، 

كينه كش و خيره‌سرم خوانده‌اى.

آگهى از مُلك سليماني‌ام؟

ديو ستمكاره چرا خواني‌ام؟»

پير بدو گفت:«نه من خفته‌ام،

زانچه تو گفتى، بترت گفته‌ام.

پير و جوان بر خطر از كار تو،

شهر و ده آزرده ز پيكار تو،

من كه چنين عيب شمار توام،

در بد و نيك آينه‌دار توام.

آينه چون نقش تو بنمود راست،

خودشكن، آيينه شكستن خطاست.

راستيم بين و به من دار هش،

گرنه چنين است، مدارم، بكش!»



خواننده گمان می‌كند كه «پير» در اين حكايت، خود نظامی‌ است. نخستين اثر او، آينه‌ای است كه به بهرام شاه تقديم كرده است. شاعر خوب می‌دانست كه اين كارش چه مايه خطرناك و هلاكت بار است. پيوسته در مشرق زمين گفته‌اند كه نمی‌توان حقيقت را به شاه گفت. ولى حقيقت نظامی‌، از او می‌خواهد كه بی‌امان باشد و بی‌ آن كه بترسد، آينه‌ى خود را پيش روى سيماى فرمانروا بگيرد. يكى از حكايت‌هايى كه در آن زندگى روستاييان را تصوير می‌كند، اين است:

روزى از آنجا به فراغى رسيد،

باد سليمان[5] به چراغى رسيد. 

مملكتش رخت به صحرا نهاد،

تخت بر اين تخته‌ى مينا[6] نهاد.

ديد به نوعى كه دلش تازه گشت،

برزگرى پير در آن ساده دشت.

خانه ز مشتى غله پرداخته،

در غله دان كرم در انداخته.[7] 

دانه فشان گشته به هر گوشه‌ای،

رُسته ز هر دانه‌ى او خوشه‌ای.

پرده‌ى آن دانه كه دهقان گشاد،

منطق مرغان ز سليمان گشاد.[8] 

گفت:«جوانمرد شو اى پيرمرد،

كاينقدرت بود، ببايست خورد.

دام نه‌ای دانه فشانى كنى،

با چو منى مرغ زبانى كنى،

بيل ندارى گل صحرا مخار،

آب نيابى جوِ دهقان مكار.

ما كه به سيراب زمين كاشتيم،

زانچه بكشتيم، چه برداشتيم؟

تا تو در اين مزرعه‌ى دانه سوز،

تشنه و بی‌آب چه آرى به روز؟»

پير بدو گفت:«مرنج از جواب،

فارغم از پرورش خاك و آب. 

با تر و با خشك مرا نيست كار،

دانه ز من، پرورش از كردگار.

آب من اينك، عرق پشت من،

بيل من اينك، سرانگشت من.

نيست غم ملك و ولايت مرا،

تا زيم، اين دانه كفايت مرا.»



اينجا، بار ديگر تمثالى استرگ می‌بينيم (البته در آن دوران به چنين تمثال‌هايى فراوان برخورد می‌شد)، اين تمثال برزگر دريوزه‌ای كه به باران‌هاى بهارى و نيروى طبيعت ايمان آورده است و بی‌ آن‌كه از جايى كمك و يارى بيند، دشت لخت و برهنه را بی‌وسيله به كشتزار بدل می‌كند. البته همه‌ى حكايت‌هاى اين كتاب، اين همه مايه‌ى ترس فرمان روايان نبوده است ولى به هر حال دانه‌ى نصايح و اندرزها و فرضيه‌هاى سياسى، در سر تا سر كتاب افشانده شده است. می‌بينيم كه شاعر خود در اين كار قصدى داشته است، چراكه قدرت تاثير آن را افزون‌تر كرده است. چند مثال:

مملكت از عدل شود پايدار، 

كار تو از عدل تو گيرد قرار.

نيست مبارك ستم انگيختن،

آب خود و خون كسان ريختن.

خانه بر ملك ستمكارى است،

دولت باقى زكم آزارى است. 

تيغ ستم دور كن از راهشان، 

تا نخورى تير سحرگاهشان.

دادكن، از همت مردم بترس،

نيم شب از تير تظلّم بترس.



پس، فرمانروا خون بی‌گناهان را می‌ريزد، محصول زحمت مردمان را غارت می‌كند و زر و سيمشان را به زور تيغ از آنان می‌ستاند. تمثال سترگ زحمتكش كه ناموس بشريت را در خود تجسم بخشيده است و خالق سعادت انسان است، رو در روى فرمانروا قرار می‌گيرد. هدف از زندگى، كار است:

بر دل و دستت همه خارى بزن،

تن مزن و دست به كارى بزن.



اين كار، هميشه ثروت به دنبال دارد. چه بسا كه نصيب زحمتكشان «لختى نان و جرعه آب» است ولى باز شايسته نيست كه در برابر ثروت و دارايى تسليم شد:

دست بدين پيشه كشيدم كه هست،

تا نكشم پيش تو يك روز دست. 



بدين گونه، انديشه‌ى اساسى در نخستين منظومه‌ى نظامی‌، بيان داشتن بی‌دادگری‌هاى اجتماعى و جستجوى طريقى براى رفع ناتساوی‌ها ست. خواهيم ديد كه اين انديشه، سرتاسر زندگى شاعر را تسخير كرده است. در انجام زندگى شاعر، همه‌ى انديشه‌هايش وحدت تشكيل می‌دهند و تصوير اجتماع آزادى را می‌دهند. اين، چنان اجتماعى است كه در آن، اعضاء به شكل اجماعى واحد زندگى می‌كنند. «اسكندرنامه» كه آن را در انجام زندگى خود سروده است، با تصوير چنين اجتماعى پايان می‌يابد.

گرچه «مخزن‌الاسرار» با مهارت و استادى به نظم در آمده است، اما در كل به هم بسته با جزالتى كافى روبرو نيستيم. موضوع اثر، خود مانع تحقق آن بوده است ولى نظامی‌ در اين منظومه نيز به شخصيت انسانى اهميت فراوانى می‌دهد. با چند خط اعماق دل انسانى را رو در روى خواننده می‌گشايد، و انسان را با كل هستى خود تصوير می‌كند. به صحنه‌ای كه در بالا نمونه داديم، دقت كنيم. در اينجا، انسان پير روياروي ستمگرى وا می‌ايستد، و ستمگر گرچه از خشم و غضب به خود مي‌پيچد اما جسارت نمي‌كند توي چشمان پيرمرد نگاه كند و از خشم دست به هم می‌سايد. اين صحنه را فقط قلم استادى ماهر می‌تواند بيافريند.

زبان نخستين منظومه‌ى نظامی‌، بی‌اندازه دشوار است. شايد وى خواسته است كه در آن، تسلط خود را به تكنيك پيچيده‌ى شعرى نشان دهد. و در هر حال،‌ تشبيه‌هاى زيبا، مجازها و استعاره‌هاى بديع دلنوازى به اثر داخل كرده است. خود گويد:

گرنه در او داد سخن دادمی‌،

شهر به شهرش نفرستادمی‌.



مشكلات منظومه را خوانندگان، قرن‌هاست كه دريافته‌اند و بر آن شرح‌ها نوشته‌اند. دو شرح به دست ما رسيده است كه در اواخر سده‌ى 13 م. و اوايل سده‌ى 14 م. نوشته شده است كه در تحليل ابيات مشكل منظومه، بحث‌هاى سودمندى براى خوانندگان دارد. 



ادامه دارد



--------------------------------------------------------------------------------

[1] اين كتاب در سال 1946 م. تأليف شده است. اكنون آثار نظامی‌ به بيش از 30 زبان زنده‌ى دنيا ترجمه شده است و اوپراها و فيلم‌هاى سينمايى چندى با الهام از منظومه‌هاى او، ساخته شده است.

[2] نظامی‌ در نظم مخزن‌الاسرار بيش همه به منظومه‌هاى تركى دده قورقود نظر داشته و از آن تقليد كرده است كه براى بررسى آن تسلط به زبان تركى لازم می‌آيد و اغلب نظامی‌ پژوهان روس و فارس از اين نعمت محرومند.

[3] حجاج بن يوسف، فرمانرواى دوران بنى اميه، به ستمگرى و بی‌دادگرى‌هاى بی‌حد و باورنكردنى نامبردار شده است.

[4] آماده‌ى كشتن شد. گناهكار را برروى پوست (= نطع) می‌خواباندند و پس از كشتنش، برروى خونش ريگ می‌ريختند.

[5] نام سليمان شاه در تورات آمده است. گويا ارواح به او يارى می‌كردند و او را برروى قاليچه به آسمان می‌برند. 

[6] تخته مينا: آسمان. 

[7] يعنى دانه بر خاك می‌افشاند.

[8] چنان كه خوانندگان می‌دانند، بر اساس روايات، سليمان زبان پرندگان را می‌دانست.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید