نظامی، سرودن منظومهی خسرو و شیرین را در سال 1180 م. (576 هـ .) به سر آورد. این اثر نه تنها در خلاقیت نظامی، بلكه توان گفت كه در ادبیات همهی ملل مشرق زمین حادثهای نو بود. «خسر و شیرین» داستانی است دربارهی انسان، وسعت قلب او، عظمت آرزوهایش و قدرت چیرگی عشق و كار خلاقه.
مخزن الاسرار سبب آوازه و قبول عام یافتن نظامی در همهی مشرق زمین شد و او را كه شاعر غزل سرا و مفتون زیباییهای سحرانگیز شناخته شده بود، به مثابهی داستان سرایی با اندیشههای عمیق فلسفی و اجتماعی كه میتوانست رازهای زندگی را در زمینههای گوناگون كشف كند، به تاریخ ادبیات عرضه كرد.
نظامی، چنان كه پیشتر گفتیم، نه تنها خود به دربار پادشاهان و امیران و فئودالها نرفت و طوق بندگی شاهنشاهی به گردن نیاویخت، بلكه از حال شاعرانی هم كه دُرّ گرانبهای سخن را با سیم و زر عوض میكردند، تأثر یافت.
ولی از دیوانش در مییابیم كه گه گاه خواهش برخی از حكمرانان را پذیرفته، نام آنان را در آثار خود آورده است. حتی چشم انعام از آنان داشته و برخی را نیز مدح گفته است.
در نظر اول، چنین مینماید كه میان حرف و عمل شاعر، تضادی موجود است. اما به نظر ما، در نتیجهی چنین گمان نادرستی است كه نخست تذكرهنگاران و سپس برخی پژوهشگران تنگ نظر چنین انگاشتهاند كه نظامی هر یك از آثارش را به یكی از حكمرانان آن زمان هدیه كرده است و در برابر هر كدام، دستمزدی گرفته است. توجه كردن به خلاقیت شاعر از این نظرگاه البته نادرست است. گذشته از آن باید فرق میان شاعری كه اثرش را به حكمرانی هدیه میكند، با شاعری كه كارش مداحی و چاپلوسی است در نظر داشت.
پیش از هر چیز، باید در نظر گرفت كه هر شاعری برای خلق ادبی، نیاز به وسیلههایی داشت كه در نتیجهی اتحاف اثر به دوستاران هنر و یا حكمرانان هنر پرور به دست میآمد. از سوی دیگر، هدیهی اثر ادبی به حكمرانان و یا آوردن نام آنان سبب ماندگاری و جاودانگی اثر میشد. چرا كه تهیهی دستنویسهای بیشتر از یك اثر و پرداخت دستمزد به كاتبان و نسخه نویسان در آن عهد، چنان دشوار بود كه فقط حمكرانان و فئودالهای توانگر میتوانستند از عهده برآیند. علاوه بر این، بر ما معلوم است اثری كه در گنجینهی كتابخانهی پادشاهان نگهداری نمیشد، معروض حوادث ایام و غارتهای پی در پی ناشی از جنگهای خانگی فئودالها میشد، ولی آثاری كه به پادشاهان اتحاف میگشت و همچون سندی گرانبها در خزانهی آنان نگهداری میشد، حتی در جنگ و ستیزها نیز كه دست به دست میگشت، مانند غنیمتی ارزشمند تلقی میشد. آثار بسیاری از سخنوران گذشته به همین علت به دست ما رسیده است.
علی رغم این اتحافها، نظامی نتوانسته بود از حكمرانان، در برابر چنین آثار ارزندهاش هدیههایی بگیرد. درست است كه تذكره نگارانی از هدایایی كه احتمالاً شاهان به نظامی دادهاند، سخن میگویند. حتی نشان میدهند كه بهرام شاه پس از دریافت مخزن الاسرار توسط یكی از ندیمان معتبر زر و سیمی در حد یك خزانه برای او فرستاد! ولی در آثار خود شاعر از هدایایی این چنینی سخنی به میان نیامده است. در حالی كه نظامی، خود، دربارهی هدایایی كه از فرمانروای دربند و یا از قزل ارسلان گرفته بود، به تفصیل سخن گفته است. در هر حال، این حقیقت است كه وی در سالهای تصنیف خسرو و شیرین، دچار تنگی معیشت بوده است. دربارهی تصنیف خسرو و شیرین كه از نادرترین مرواریدهای گران قیمت ادبیات جهانی است، خود شاعر چنین میگوید:
مرا چون هاتف دل دید دمساز،
برآورد از رواق همت، آواز
كه: بشتاب ای نظامی زود، دیر است،
فلك بد عهد و عالم زود سیر است.
بهاری نو بر آر از چشمهی نوش،
سخن را دست و پایی تازه بر پوش.
هم از مقدمهی اثر و هم از بخش انجامین آن در مییابیم كه شاعر در گزینش موضوع، بسیار اندیشیده و سرانجام آن را مناسب ذوق و خواست و میل باطنی خود دیده است. افسانهی خسرو و شیرین با روایتهای گوناگون، مدتها در میان ملل مشرق زمین رایج بوده است. شاعر جنگ نامه سرای فارسی ابوالقاسم فردوسی، در سدهی 10 م. در شاهنامهی خود هنگام بحث از خسرو پرویز، از این موضوع سخن گفته و از مهر و محبت میان شیرین و خسرو داستانی ضمنی آورده است. این موضوع كار نظامی را كه تصمیم گرفته بود، منظومهای از دلباختگیهای شیرین و خسرو بسازد، هم دشوار و هم آسان كرده بود. آسان از این جهت كه دلدادگی میان شاه ساسانی با شیرین زیبا، به هنرمند بزرگ - به بیان خودش - «برای نشان دادن هنر طبع خود در میدان وسیع سخن» امكان بیحدی میداد. هنگام بحث از این موضوع، میتوانست به تاریخ سرزمین خود، آذربایجان، اشاراتی ضمنی بكند، كار و زحمت پرثمر و مقدس انسانهای عادی و مسایلی كه از دیدگاه آنان مطرح است و عشق و سعادت و سخن دل خویشتن را كه سالها آرزوی بیان آنها را داشت، ترنم بكند. دشوار هم بود از این رو كه فردوسی كه نظامی احترام بسیاری برایش قائل بود، پیرامون این موضوع سخن گفته بود و در نظر اول داو تمام زده بود و حرفی ناگفته نگذاشته بود.
همین جهتِ دومی، نظامی را به اندیشه وا میدارد و او را وادار میكند كه راههایی تازهتر دنبال كند. در این مهم، ادبیات شفاهی مردم و یادگارهای باستانی فرهنگ پربار آذربایجان و متون تركی باستان به شاعر یاری میكنند. نظامی اشاره میكند كه داستان خسرو و شیرین سالهاست ورد زبان مردم است. به ویژه در شهر «بردع» قبول عام دارد و این سالخوردگان بردع هستند كه مرا به سرودن این داستان تشویق كردند. سپس شاعر به برخی از بناها و آثار فرهنگ تركی مادها نظیر نقوش برجستهی شیرین و شبدیز در كوه بیستون و جویبار شیر كه گویا به دست فرهاد ساخته شده و شكارگاه خسرو در شاهرود به مثابهی نشانههای تاریخی اشاره میكند.
بدین گونه آنچه كه از سخن خود نظامی به دست میآید، این است كه در تصنیف خسرو شیرین - كه نخستین رمان منظوم در تاریخ ادبیات فارسی تركان آذربایجان است- از ادبیات شفاهی انتقال یافته از تركی مادی سود فراوان برده است، اما این نیز طبیعی بود. در اثری كه مربوط به یك شخصیت تاریخی (خسرو پرویز) است میبایست برخی وقایع و حقایق زندگی و سلطنت او را نیز آورد. از این رو، برخی قطعات ضمنی شاهنامه و خسرو شیرین (نظیر كور شدن هرمز پدر خسرو، غصب تخت سلطنت به دست بهرام چوبین، سوء قصد شیرویه به پدر خود و اظهار عشق به شیرین) از لحاظ مضمون تا حدی شبیه هم شدهاند، ولی با در نظر گرفتن اینكه این حادثهها پایهی تاریخی دارند، و نیز در مقایسهی آثار فردوسی و نظامی - این دو سرایندهی بزرگ مشرق زمین - با هم به این نتیجه میرسیم كه ادعاهای برخی ادیبان ایرانی نظیر «بدیع الزمان فروزانفر» و «جلال همایی» تا چه مایه بیاساس است.
نظامی مقلد و نظیرهساز نبود، حتی میگفت كه: من سخنان شاعران پیش از خود را تكرار نكردهام (كه فرخ نیست گفتن گفته را باز). نظامی به نبوغ و خلاقیت فردوسی جاودانه، خالق شاهنامه با ستایش مینگریست و از او همانند اندیشمند و سخنوری سترگ یاد كرده است و در سه منظومه از پنج گنج خود (در خسرو و شیرین، هفت پیكر و اسكندرنامه) برخی از قهرمانان شاهنامه را تصویر كرده است ولی هیچ یك از این آثار را نظامی به مثابهی نتیجهی تأثیر به قلم نیاورده، بلكه با مقاصدی نو و اندیشههایی تازه دست به كار شده در نتیجه چنان مكاتب ادبییی آفریده كه تا زمانهی ما هم قدرت و نفوذ خود را نگه داشته است.
چند داستان و مطلب ضمنی یا به گفتهی خود شاعر، شمهای از تاریخ و یادگارهای ادبی كهن و ادبیات شفاهی خلق را گرفتن و با اندیشههایی تابناك و پیشرو به خلق آثار هنری پرداختن، از ویژگیهای خلاقیت ادبی نظامی بود. شاعر به هنگام سرودن منظومهی خسرو و شیرین فقط از این اصل پیروی كرد. نظامی با اشاره به فردوسی كه داستان جنگاوریهای خسرو پرویز را به قلم آورده است، چنین میگوید:
حكیمی كاین حكایت شرح كردهست،
حدیث عشق از ایشان طرح كردهست.
چو در شصت اوفتادش زندگانی،
خدنگ افتادش از شست جوانی.
به عمری كه به شصت آمد پسندش،
سخن گفتن نیامد سودمندش.
نگفتم هر چه دانا گفت از آغاز،
كه فرخ نیست گفتن، گفته را باز.
خسرو و شیرین افسانهی محبت در معنای حقیقی كلمه است. اگر صحنهی كوتاه نبرد با بهرام چوبینه را مستثنا كنیم، سر تا سر منظومه پیرامون ماجراهای عشقی خسرو پرویز دور میزند. نظامی قدرت و عظمت مهر و عشق را در غزلهایی كه در جوانی سروده بود و همچنین در قطعات گوناگون مخزن الاسرار ترنم كرده است. خسرو وشیرین یادبود شكوهمندی از دلباختگی است. بیجهت نیست كه شاعر این افسانهی محبت را با بیان اجمالی اندیشهی فلسفی خود آغاز میكند و مینویسد:
مرا كز عشق بربايد شماری،
مبادا تا زیم جز عشق، كاری.
فلك جز عشق محرابی نداد،
جهان بیخاك عشق، آبی ندارد. . .
اگر بیعشق بودی جان عالم ،
كه بودی زنده در دوران عالم؟
كسی كز عشق خالی شد، فسردهست،
گرش صد جان بود، بیعشق مردهست.
ز سوز عشق خوشتر در جهان نیست،
كه بی او گل نخندید، ابر نگریست.
گر از عشق آسمان آزاد بودی،
كجا هرگز زمین آباد بودی؟
اندیشمند بزرگ به ملاحظات خود پیرامون عشق، مضمونی فلسفی میدهد و آن را با قانون جاذبهی طبیعی مربوط میسازد و مشاهدات خود را چنین بر زبان میآورد:
اگر عشق اوفتد در سینهی سنگ،
به معشوقی زند در گوهری چنگ.
كه مغناطیس اگر عاشق نبودی،
بدان شوق، آهنی را چون ربودی؟
وگر عشقی نبودی بر گذرگاه،
نبودی كهربا جویندهی كاه.
بسی سنگ و بسی گوهر به جایند،
نه آهن را، نه كَه را میربایند.
هر آن جوهر كه هستند از عدد بیش،
همه دارند میل مركز خویش.
گر آتش بر زمین منفذ نیابد،
زمین بشكافد و بالا شتابد.
وگر آبی بماند در هوا دیر،
به میل طبع هم راجع شود زیر.
طبایع جز كشش كاری ندارند،
حكیمان این كشش را عشق خوانند.
گر اندیشه كنی از راه بینش،
به عشق است ایستاده آفرینش.
این ملاحظات عمیق اجتماعی نشان میدهد كه شاعر، عشق را در معنای وسیعی میگرفته است و آن را در همهی زمینههای زندگی و اجزاء كاینات جستجو میكرد. در منظومهی خسرو و شیرین است كه چنین معنایی عمیق از مهرورزیها به دست میدهد. محبت بیانتهای او به زادگاه خود آذربایجان، به مردم خویش، به شعر، هنر، خانواده و دوستیها در سرودن این منظومه، الهام بخش بوده است. شاعر خود میگوید:
چو من بیعشق خود را جان ندیدم.
دلی بفروختم، جانی خریدم.
ز عشق آفاق را پردود كردم،
خرد را دیده خوابآلود كردم.
از قطعهای كه تحت عنوان «اندر احوال خود» آورده، چنین به دست میآید كه بد اندیشان آن عهد به سبب آن كه نظامی موضوع منظومهها را از ماجراهای تاریخی پیش از اسلام برگزیده است، با او مخالف كردهاند. حتی یكی از نزدیكترین دوستانش شب در رؤیا به او میگوید:
درِ توحید زن، كاوازه داری،
چرا رسم مغان را تازه داری؟
و شاعر را سرزنش میكند اما شاعر متدین و متعهد خود را مبرا از این تهمتها میشناسد و برای افشای نابكاریهای خسرو پرویز این پادشاه فاسد الاخلاق و جبون ساسانی، تركتازی میكند.
شیرین، قهرمان اول خسرو و شیرین است. در هیچ یك از داستانها و منظومههایی كه در مشرق زمین پیش از نظامی نوشته شده به چنین وضعی برخورد نمیكنیم.
اصولاً تمثال زن، همیشه در طرحی منفی نمایانده میشد. نظامی با احساسهای حقیقی انسانی خود، این سنت پوچ را كه در اصل مانع رشد و تكامل ادبیات میشد، رد میكند و چند تمثال مثبت زن میآفریند كه بیشتر آنها به مثابهی قهرمانان جاودان ادبیات جهانی، قرنهای متمادی در آثار ادبی ملل گوناگون جهان تجسم یافتهاند و تكرار شدهاند و مطمح نظر برجستهترین شاعران و سخنوران قرار گرفتهاند، شیرین تمثالی است كه در میان چهرههای زن كه نظامی آفریده، مهمتر از همه جلوه میكند.
پیرامون تمثال شیرین، كه یكی از تمثالهای پایدار ادبیات جهانی است سخنان گونهگونی گفتهاند. بعد از نظامی، پیرامون این تمثال كه سمبل عشق، محبت، صداقت، زیبایی بینظیر، خرد و ذكا و اراده است، صدها داستان به وجود آمده و هزاران شاعر و عاشیق در آثار خود از نام و حسن و عشق او سخن گفتهاند.
بدان گونه كه از منابع تاریخی بر میآید، داستانها و افسانههای مربوط به عشق و زیبایی و صداقت شیرین در زمانهای بسیار دوری میان ملل گوناگون مشرق زمین به وجود آمده بوده است. بیگمان فردوسی نیز كه نخستین بار دربارهی شیرین سخن گفته از این منابع سود برده است.
ولی نظامی به این گونه افسانههای شفاهی و منابع كتبی قناعت نكرد. راهی ویژه برگزید و تمثال افسانهای شیرین را با احساسهای درونی خود با عشق به وطن، محبت خانوادگی و نظایر آن درآمیخت و در چنین آمیزهای او را همچون انسانی زنده و واقعی به تجسم درآورد.
دربارهی زادگاه، مسقط الراس و زمان حیات شیرین، سخنان تقریباً ضد و نقیضی گفته شده است. از این روست كه در منابع تركی ایرانی، رومی، آسوری، عربی، عبری و ارمنی به روایتهای گوناگونی در این خصوص برخورد میكنیم، ولی نظامی بر كنار از همهی این روایتها شیرین را به مثابهی برادرزادهی «میهن بانو» فرمانروای ترك اسطورهای آذربایجان -كه دارای قدرت، ناموس و عدالت است- تصویر كرده است. تمثال مهین بانو در اثر نظامی از تمثالهای ضمنی است ولی وجود این تمثال، هم برای روشن ساختن وطندوستی و هم برای شناخت منبع معنویات والای شیرین بایسته است.
در این كه شیرین یك شخصیت واقعی و تاریخی است، ظن قریب به یقین داریم. اما بیگمان مهین بانو چهرهای اسطورهای است. تمثال هنرییی است كه زادهی تحلیل قوی و رمانتیك ذهن وقّاد شاعر است. خداوند سخن، نه تنها زیبایی ظاهری قهرمان داستان خود بلكه رسایی معنوی او را نیز كه شایان توجه و تقلید است، وصف میكند. وصف ناموس و مردانگی این الاههی زیبایی، او را در چشم خواننده والاتر میسازد.
در نظر نظامی «این دختر كه همچون حوریان زیبا بود» در عین حال، دلبری بسیار محجوب و باعصمت است. او را هر شب صدها تن در خواب میبینند ولی او بسان خورشید است كه شبها هیچ كس نمیتواند روی او را ببیند. و چون هر تُركی پاك و زیبا و احسن مخلوقات است.
خسرو پرویز، قهرمان دوم اثر نیز به دست نظامی رنگ و طرحی تازه مییابد. این تمثال از دو جهت دقت خواننده را جلب میكند. جهت نخست، آن است كه شاعر از تمثال خسرو پرویز استفاده میكند و به مسألهی خلق تمثال فرمانروای ایدهآل - كه از آن در مخزن الاسرار سخن گفته بود - باز میگردد. جهت دوم این است كه او همچون دلدادهای كه میخواهد دل دختری مانند شیرین را به چنگ آورد و قادر است كه او را به عشق و زیبایی خود مفتون كند، ترسیم میشود.
خسرو پرویز (628-590 م.) یكی از شاهنشاهان ایران و آخرین پادشاه فاسد و قدرتمند سلسلهی ساسانیان بود. نام او مانند نام دیگر شاهنشاهان این سلسله نظیر اردشیر بابكان، بهرام گور و خسرو انوشیروان در افسانهها و داستانهای فولكلوریك بارها آمده است و تاریخنویسان كراراً به او اشارههایی كردهاند.
خسرو و پرویز، نوهی انوشیروان و فرزند هرمز بود. نظامی نشان میدهد كه او از سنین كودكی صاحب خصوصیات چندی بود. خسرو جانشین گرامی پدرش بود كه او را با نذر و نیاز صاحب شده بودند و در حقش مهربانی به افراط میكردند. خسرو هم صاحب جمال و هم صاحب كمال بود. «چهرهاش روشنتر از آفتاب و خندهاش به زیبایی شفق بامدادان» بود. از همان پنج سالگی آثار هوش و ذكاوت در او دیده میشود. در هفت سالگی، در زیبایی نقل محافل میگردد، آغاز به تحصیل میكند. حاضرجوابی، قوّهی نطق و استدلال او همه را حیران میكند. فنون جنگاوری را به زودی میآموزد و پهلوانهای نامآور را به زانو در میآورد.
از دانشمندی «بزرگ امید» نام، دانشهای زمان خود را میآموزد و مانند یك جنگاور و یك انسان دانا، توجه همه از جمله پدرش را كسب میكند. هرمز به خاطر خسرو كه او را بیشتر دوست میداشت، عدالت پیش میگیرد و در آسایش و رفاه همگان میكوشد. جارچیان در هر سو جار میزنند فرمان عدالت بار خسرو را به مردم اعلام میكنند:
منادی را ندا فرمود در شهر،
كه وای آن كس كه او بركس كند قهر.
اگر اسبی چرد در كشتزاری،
وگر غصبی رود بر میوه داری،
و گر كس روی نامحرم ببیند،
و یا در خانه با عورت نشیند،
سیاست را تنش گردد سزاوار،
بر این، سوگندهایی خورد بسیار.
ولی خسرو این فرمان را نادیده میگیرد، و از این رو، سیاست میشود. این قطعهی ضمنی، گرچه از ماورای افسانهها و اساطیر مایه میگیرد، اما نظامی با استفاده از آن، به معاصران خود میگوید:
سیاست بین كه میكردند از ین پیش،
نه با بیگانه كه با دردانهی خویش.
كجا آن عدل و آن انصاف سازی،
كه با فرزند از این سان رفت بازی؟
جهان ز آتش پرستی شد چنان گرم،
كه بادا زین مسلمانی تو را شرم!
مسلمانیم ما، او گبر نام است،
گر اين گبري، مسلمانی كدام است؟
شاعر به خاطر اندرزگویی، اندكی به حاشیه میرود اما به زودی در مییابد كه انتقاد و نصیحتگوییاش خالی از تلخی نخواهد بود:
نظامی، بر سر افسانه شو باز،
كه مرغ پند را تلخ آمد آواز؟
نظامی، در این جا نیز مانند هر جای دیگر، مرغ خیال خواننده را به گذشتههای دور میبرد. او را با سنن تاریخی گذشته آشنا میسازد. خسرو پیش از آن كه شیرین را ببیند، از شاپور وصف هنرمندانهای از او میشنود و عاشقش میشود و در حسرت او صبر و قرار خود را از دست مینهد. شیرین نیز پیش از دیدن خسرو به جاذبهی اعجاز آمیز نقاشی شاپور این نقاش چیرهدست ترك ایرانی به او دل میبازد.
خسرو گرچه جوان و صاحب كمال و تربیت كامل است ولی دارای خاصیت ویژهی اعیان و اشراف است. شاعر در سرتاسر اثر، تمثال خود را فقط با چنین سجیهای تكامل میبخشد.
اما شیرین هم از نظر تربیت و اخلاق و هم از جهت نگرش به زندگی و دلدادگی با او فرق دارد. عشق او عشقی است صمیمی كه زادهی عواطف انسانی است. محبت پاك و معصومش او را مجبور به ترك خانه و خانوادهی خود میكند. پنهانی بر اسب سوار میشود و سوی مداین میتازد. در سرزمین بیگانه قفس سنگییی را كه توسط رقیبانش (دلبران حرمخانهی خسرو) ساخته شده بود، با متانت تحمل میكند، ولی از عشق و پیمان خود بر نمیگردد.
شیرین، در معنای واقعی كلمه قهرمان مثبت اثر است، تنها تمثال مثبت زن است كه در ادبیات ملل مشرق زمین تا زمان نظامی نظیر آن به وجود نیامده بود. نظامی قهرمان خود را دوست میدارد. در سرتاسر داستان او را از هر عیبی منزه میدارد و تا مرتبهی قهرمانی ایدهآل، خردمند و با ذكاوت و سرشار از كیفیات معنوی پیش میبرد.
خسرو و شیرین گرچه دو قهرمان اصلی اثر هستند ولی نظامی كوشیده است كه تضّاد كیفی موجود در میان این دو تمثال را به نحوی برجسته نمایان سازد. خواننده به زودی درمییابد شیرین در كار خود كه ندیده و نشناخته عاشق خسرو شده بود، راه سهو و خطا پیموده است. خسرو، با وجود همهی برتریهایی كه داشت، در واقع شایستهی محبت پاك و صمیمی شیرین نبود. شیرین خود نیز به این اشتباهش پی برده بود. اندرز مادرانهی مهین بانو، انگار او را از خواب غفلت بیدار میكند. مهین بانو خاطر نشان میسازد كه او شاهزادهای جوان و بیتجربه و بیخاصیت است:
شنیدم ده هزارش خوبرویند،
همه شكّر لب و زنجیر مویند.
دلش چون زان همه گلها بخندد،
چه گویی در گلی چون مهر بندد!
چو بیند نیك عهد و نیك نامت،
ز من خواهد به آیینی تمامت ...
پس مردان شدن، مردی نباشد،
زن آن به، كش جوانمردی نباشد.
بسا گل را كه نغز و تر گرفتند،
بیافكندند، چون بو برگرفتند.
بسا باده كه در ساغر كشیدند،
به جرعه ریختندش، چون كشیدند ...
میتوان گفت كه این اندرزها در شیرین كارگر میافتد و نیت خسرو را كه می خواست او را با نیرنگ و فریب به چنگ آورد، افشا میكند. شیرین پیش مهین بانو سوگند میخورد و میگوید:
كه گر خون گریم از عشق جمالش،
نخواهم شد مگر جفت حلالش.
شیرین تا پایان ماجرا به سوگند خود وفادار میماند. خسرو ضمن آن كه اسیر شهوت است، جوانی دمدمی مزاج نیز هست. عامل اساسی در عشق او صمیمیت نیست، بلكه خواست آنی و خودبرتربينی است.
گاهی نیز پیش میآید كه خسرو، شیرین را با تمام وجودش دوست میدارد ولی با این همه، دست به كارهای سبكسرانه هم میزند. مثلا میتوان دیدار آن دو را در بردع مثال آورد. شیرین عشقورزیهای خسرو را پس میزند و میگوید كه پادشاهی او به زور از چنگش در رفته، به دست بهرام چوبینه افتاده است. نخستین وظیفهی او نجات تاج و تختش است و بعد پرداختن به عیش و عشرت.
خسرو به جای تشكر از این دلسوزیها و مهربانیها، به شیرین خشم میگیرد و سبب بدبختی خود را چنین بیان میكند:
مرا گر شور تو در سر نبودی،
سر شوریده بیافسر نبودی!
خسرو بزودی بیثباتی خود در عشق را بروز میدهد. برای نجات تاج و تختش، از قیصر روم یاری میطلبد. پس از آن كه به یاری او دوباره بر سر سلطنت مینشیند، محبت خود را به شیرین از یاد میبرد و با مریم دختر قیصر روم ازدواج میكند، و بدینسان به شیرین خیانت میورزد.
به خلاف سنت جاری ادبی در طول قرنها پیش از نظامی و حتی پس از او، شاعر در سراسر منظومهی خسرو و شیرین، تمثال زن را به مثابهی تمثال اساسی و رگ و خوندار آن تصویری میكند. همهی حادثهها در اطراف او دور میزند و همهی «شخصیتها» به نوعی با او همبستگی پیدا میكنند.
شیرین، انسانی نجیب و وفادار است. نظامی این قهرمان دوست داشتنی خود را در همهی مراحل زندگی میآزماید. خواننده او را نخست در برابر شاهزادهای سردمهر و زود قهر، سپس دلدادهای مست از بادهی عشق، دلباختهای كه در سرزمین بیگانه تحمل حیاتی سخت را دارد، و بالاخره كسی كه مردم او را دوست دارند، میبیند. شیرین بزرگ میشود، عقل و ذكاوت و تجربهاش افزون میگردد.
ولی فقط یك جهت از سجایای او تغییر نمیپذیرد: صداقت در عشق و وفای به عهد. شاعر این ویژگی شایان ستایش قهرمان خود را در آزمایههای گوناگون میآزماید. شیرین به خاطر عشق خود و به نام مهر خسرو، از تخت و تاج دست میشوید. سرزمین مادری خود را ترك میگوید. در مداین، بیكس و یاور، در كاخی شبیه قفس سنگی زندانی میشود و ماهها و سالها زندگی مشقتباری را تحمل میكند. همهی اینها را، شیرین به خاطر مهر خسرو میپذیرد. مهر و محبت او بیكران و خروشان است ولی بی آن كه از درشتی و دشواری این راه، خم به ابرو آورد از ناموس و شرف و حیثیت خود، با بردباری و متانت دفاع میكند و در برابر نیرنگ و افسون خسرو تسلیم نمیشود.
در این منظومه، همراه تمثال شیرین، تمثال فرهاد، توجه خواننده را به خود میكشد. فرهاد نخستین سیمای انسان ساده و زحمتكش آذربایجانی است كه به دست نظامی به حریم ادبیات فارسی وارد شده است. نظامی با قلم اعجازانگیز و قلب انساندوست خود، او را تا حد تمثالی «نمونهوی» بالا برده است. تصادفی نیست كه در آثار ادبی نظامی در مشرق زمین، تمثال فرهاد، همیشه به مثابهی رمز عشق والا، صمیمیت، وفا، پایداری، جوانمردی و فداكاری ترسیم شده است. در اثر نظامی، فرهاد نقشی ضمنی و معین عمل دارد. ولی این، جهتِ ظاهری قضیه است. مثلا با اندك تعمق، هر كس میتواند دریابد این تمثال انسان ساده، از عواملی بوده كه نظامی را به سرودن این اثر جاویدان تهییج كرده است. شاعر از فرهاد، چنین توصیفی به دست میدهد:
كه هست اینجا مهندس مردی استاد،
جوانی، نام او فرزانه فرهاد ...
به تیشه چون سر صنعت بخارد،
زمین را مرغ بر ماهی نگارد.
به صنعت، سرخ گل را رنگ بندد،
به آهن نقش چین بر سنگ بندد.
به پیشه دست بوسندش همه روم،
به تیشه سنگ خارا را كند موم.
به استادی چنین، كارت برآید،
بدین چشمه، گل از خارت برآید.
فرهاد در اثر نظامی، نمایندهی كارورزان است. در شخصیت این قهرمان، دانش و نیروی جسمانی و اراده و هنرمندی، كلّ به هم بستهای را تشكیل میدهد و او را در اجتماعی كه زیست میكند، به رتبهای بالاتر از انسانهای حاكم سوق میدهد.
فرهاد از عشق شیرین قوت و الهام میگیرد. صخرههای خارا و سنگهای استوار، زیر ضربههای كلنگ او چون موم میشوند. در مدت یك ماه، جوی آبی از مرتع گوسفندان تا كاخی كه شیرین در آن میزیست، كنده و كشیده میشود. استاد ماهر در هر دو سوی جوی، سنگها را چنان نزد هم میچیند كه مو نیز در درزش نمیگنجد.
مصراعهایی كه در وصف مهارت و هنر فرهاد است، نغمات حقیقی و زیبایی دربارهی كار و تلاش انسانهاست. شاعر این نغمهها را با بیتی زیبا پایان میبخشد:
اگر صد كوه باید كند پولاد
زبون باشد به دست آدمیزاد.
نظامی با زبان شیرین، محرومیت كارورزان را از نعمتهای جهان كه پرقدرتترین نیروی بشری را تشكیل میدهند، بسیار مؤثر بیان داشته است. شیرین به تماشای جوی شیر و حوضی كه فرهاد ساخته بود، میرود، نشانهی اعجاب انگیز كار و زحمت را میبیند. تحسینها میكند و میاندیشد كه «در برابر چنین مهارتی، باید پاداشی به او داد» و گوشوارههای خود را كه «هر دانه خراج كشوری» بود به فرهاد میدهد. ولی فرهاد این پاداش را نمیگیرد و در قدم او نثار میكند. شاعر با چنین اشارهی كوچك اما پرمعنا، قهرمان خود را چه مایه والامقام و دوست داشتنیتر میكند!
متانت فرهاد، غرور و شكستناپذیری تركانهی او، به ویژه در صحنهای كه با خسرو پرویز رو در رو میایستد، روشنتر و برجستهتر نمایان میشود. در این صحنه كه دو رقیب در مقابل هم قرار میگیرند، شاعر در واقع دو طبقهی اجتماعی زمان خود: نمایندگان اشراف و زحمتكشان شهر را در برابر هم مینهد و صفات و كیفیات اخلاقی و معنوی خاص هر كدام را بیان میكند.
خسرو كه از عشق فرهاد به شیرین خبر دارد، با ندیمان خود مشورت میكند و بنا به صلاحدید آنان فرهاد را به دربار دعوت میكند و میخواهد او را با زر و تزویر فریب دهد، یا آرام كند، و بالاخره با تهدید وادارش سازد كه از افكار خود دست بردارد. در غیر این صورت میباید او را به كوهستانها بفرستد تا صخرهها رابشكافد و سد بسازد.
فرهاد وارد دربار میشود. خسرو بر تخت سلطنت نشسته است. ساكنان دربار، كوهكن را با احترام وارد می كنند و بر گامهایش زر و سیم میریزند اما فرهاد اعتنایی به چیزی ندارد. یعنی تدبیر نخستین خسرو، سر نمیگیرد. او راه دوم، زبان بازی محیلانه را پیش میگیرد. گفتگویی كه میان خسرو و فرهاد میرود، نشان میدهدكه نظامی به تمامی هواخواه فرهاد است:
نخستین بار گفتش كز كجایی؟
بگفت: از دار ملك آشنایی.
بگفت: آنجا به صنعت در چه كوشند؟
بگفت: انده خرند و جان فروشند.
بگفتا: جان فروشی در ادب نیست.
بگفت: از عشقبازان، این عجب نیست.
بگفت: از دل شدی عاشق بدینسان؟
بگفت: از دل تو میگویی، من از جان.
بگفتا: عشق شیرین بر تو چون است؟
بگفت: از جان شیرینم فزون است.
بگفتا: هر شبش بینی چو مهتاب؟
بگفت: آری، چو خواب آید، كجا خواب؟
بگفتا: دل ز مهرش كی كنی پاك؟
بگفت: آنگه كه باشم خفته در خاك؟ ...»
بگفتا: گر كسش آرد فرا چنگ؟»
بگفت: آهن خورد، ور خود بود سنگ.
خسرو در گفتگو با فرهاد به عجز و ناتوانی خود پی میبرد و سومین سلاح محیلانهی خود را به كار میگیرد. او به فرهاد میگوید كه اگر كوه بیستون را كه مانعی سر راه است بركند و راهی از میان آن بسازد، میتواند به مقصود خود نایل شود. فرهاد در برابر چنین كار بیرون از امكان، از خسرو فقط یك چیز میخواهد: دست شستن از عشق شیرین. این شرط گرچه برای خسرو بسیار سنگین بود، ولی ناچار رضا میدهد.
صحنهی «كوه كندن فرهاد» بخش اساسی منظومهی خسرو و شیرین است و در دل خواننده با آرمان مترقی و زیبای خود، راهی عمیق مییابد كه در خلاقیت صدها شاعر و سخنور انعكاس پیدا كرده، آرایهی افسانههای مردمی شده است. هنرمند داهی در این صحنه، از چیرگی عشق و هنر، و آسان شدن هر دشواری در برابر عشق سخن گفته است. در اینجا نیرویی نمایانده میشود كه خسرو از درك آن ناتوان است. كوه بیستون با همهی عظمت و سر سختی خود، در برابر عزم و ارادهی یك انسان عادی زحمتكش (فرهاد) تاب مقاومت نمیآورد، از هم میپاشد و تسلیم میشود.
شاعر، قلب حساس و ظریف فرهاد را با نیروی لایزال و ارادهی پولادینش در آمیخته، قهرمان دوست داشتنی خود را با زیباترین خصایل بشری آراسته و آرزوهایش را به مرتبهای والا و علوی سوق داده است. در برابر چنین احساسهای پاك و مردانهی اوست كه تنگ نظری و خودبینی خسرو و اطرافیانش با همهی خبث و رذالتش آشكار میگردد.
رفتن شیرین به بیستون و دیدار با فرهاد كه به او نیرو و الهام میبخشد و سریعتر به كندن كوه میپردازد، خسرو را به تشویش و نگرانی میاندازد. خسرو، همراه اطرافیان خود، جنایتی خونین طرح میریزد. آنان برای از بین بردن فرهاد- این تُركِ شكستناپذیر- خبر دروغین مرگ شیرین را به او میرسانند. این حیلهی جنایتكارانه، نتیجهای را كه می خواستند میدهد: فرهاد كه خبر مرگ شیرین را میشنود، «نام شیرین بر زبان، خاك را چنگ میزند و جان میدهد.»
چو افتاد این سخن در گوش فرهاد،
ز طاق كوه، چون كوهی در افتاد.
داستان فرهاد، معنویات والای شیرین و پایداری او را در عشق و پیمان خود، روشنتر می نمایاند. او كه بارها از خسرو بیوفایی و بیاعتباری دیده بود. میبایست عشق فرهاد را با گرمی پذیرا شود و سعادت خود را در مهرورزی او بیند ولی نظامی میخواست تمثال شیرین را به گونهای دیگر دوست داشتنی بكند. شیرین در عشق خسرو، صداقت دارد. احساسهای صمیمی فرهاد، محبت پاك او، هنر، زحمت، جوانمردی و فداكاریش را پربها میدهد و گرچه او را دوست میدارد اما بنا به اعتراف خود او، این دوستی او، محبتی همانند محبت خواهر به برادر است.
اندكی پس از مرگ فرهاد، مریم نیز میمیرد. بدین گونه دیگر مانعی در برابر وصال خسرو به شیرین وجود ندارد. ولی شاعر میخواهد عشق او را دیگر باره بیازماید. تضادی كه در طبیعت خسرو موجود است، باز ظاهر میشود. او باز اسیر احساسهای شهوانی خود میگردد و محبت پاك و معصوم شیرین را این بار هم تحقیر میكند.
خسرو به دنبال زن زیبایی به نام شكر به اصفهان میرود، او را با خود به مداین میبرد. نظامی این عمل خسرو را با قاطعیت تخطئه میكند.در واپسین منزلگاههای منظومه، تشدید مبارزه جلب توجه بیشتری میكند. هر قدر نازپروردگی خسرو شدت مییابد، ارادهی شیرین نیز قویتر میشود. او اگر چه خسرو را دوست میدارد، هر وقت بر درش میبیند كه نازپرورانه ایستاده و وصال میطلبد از خود میراند:
تو میخواهی مرا كز راه دستان،
به نقلانم خوری چون نقل مستان!
به دست آری مرا چون غافلان مست،
چو گل بویی كنی، اندازی از دست؟
مكن پرده دری در قصر شاهان،
تو را آن بس كه كردی در سپاهان!
تو با شكّر توانی كرد این شور،
نه با شیرین كه بر شكّر زند زور.
شیرین نمیتواند بپذیرد كه در یك دل دو عشق جا میگیرد. او خود نیز هیچگاه چنین نبود، و نمیتوانست باشد. او دورویی و نیرنگ خسرو را با عشق پاك و معصوم خود، رو در رو مینهد و استدلالی خردمندانه میكند:
مرا از روی تو یك قبله در پیش،
تو را قبله هزار از روی من بیش.
برین تن كو حمایل بر فلك بست،
به سرهنگی، حمایل چون كنی دست؟
به گوری چون بری شیر از كنارم،
كه شیرینم، نه آخر شیرخوارم.
شیرین این بار، دیگر جوانی ساده لوح نیست. صاحب تجربهای وسیع از زندگی و مهرورزی است. شاعر به زبان او، وضعیت زن را در اجتماع فئودالی آن عهد تشریح میكند. او غیرعادی و عیبناك بودن این وضع را درك میكند و نمیخواهد تابع قواعد و قوانین موجود گردد. تلاش میكند او را اصلاح كند و این را وظیفهی خود میداند.
شاعر دیگرباره به خواننده اطمینان میدهد كه عشق شیرین، هوس نیست، این عشق سالها در دل او جا گرفته، احساسها و اندیشهی او را به خود مشغول داشته بود. با دفاع از شرف و غرور خود، با وقار و شكوهی كرانناشناس، به سوی مقصد گام بر میدارد و پس از آزمایشهایی سنگین به وصال دلدار میرسد.
نظامی اینجا نیز نیروی هنر را مینمایاند. سرود گفتن «باربد» و «نكیسا» در محفل عیش خسرو، در ازدواج آن دو مؤثر میافتد. شاعر در مقدمهی منظومه از نیروی عشق و قدرت محبت كه زندگی انسانها را استوار میسازند، سخن گفته بود. هنرمند سترگ در سرتاسر اثر به ثبوت این اندیشهی خود كوشیده است. عشق پاك شیرین و معنویات والای او، در اصلاح خسرو نیز كارگر می شود. پس از ازدواج با شیرین، خسرو، باقی عمرش را با تسلیم به صداقت و عدالت سپری میكند.
در پایان منظومه، نظامی از مفسده جویان و دسیسه بازان درباری سخن میگوید كه سبب رذالتها و فلاكت میشوند. «شیرویه» پسر خسرو از مریم، عاشق شیرین، نامادری خود میشود! برای رسیدن به قصد كثیف خود، تاج و تخت پدر را غصب میكند و او را دستبند میزند و در آتشكده به بند میدارد. شیرین در این روزهای سخت نیز از خسرو جدا نمیشود، همچون دوستی صادق، در آتشكده مسكن میكند و شریك غم و درد او میشود. شیرویه به خاطر رسیدن به وصال شیرین، پدر خود را می كشد ولی به آرزوی خود نمیرسد. شیرین در وضعی چاره ناپذیر قرار میگیرد و برای دفاع از شرف و ناموس خود، به نام عشقی پاك و معصوم، خود را فنا میسازد.
نظامی با سرودن خسرو و شیرین به چیرگی خلاقهای دیگر دست مییازد. آوازهی این اثر در مشرق زمین، نشان دهندهی آن است كه نظامی سرایندهی تنها آثار تغزلی و اخلاقی نبود، در عین حال در زمان خود هنرمند بینظیری بود كه حماسههای عاشقانه و قهرمانانهی بیمانندی خلق كرد. شاعر، خود میگوید كه «هر كس داستانی را كه دربارهی شیرین سرودم خواند، آفرینها بر من گفت و از آن به عنوان ماهی در پرده و خورشید در گهواره سخن گفت.» این پیروزی و استقبال مردم، به نظامی درسرودن آثاری دیگر، جسارت بخشید.
- توضیحات
- دسته: مقالات و نقدها
دیدگاهها
محرم این هوش جز بی هوش نیست ، مر زبان را مشتری جز گوش نیست
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا