مطلب زیر را دکتر ح. م. صدیق در سال 1343 در سالن بخشداری «هریس» به مناسبت مراسم بزرگداشت «میرزا محمد هجری هریس» بیان داشتند.

مي‌گويند مردم علاوه بر آنكه ارزش‌هاي مادي را بوجود آورده‌اند. سرچشمه‌ي تمام ارزش‌هاي معنوي نيز هستند و تاريخ فرهنگ و تمدن جهاني مردم كه مجموعه‌ي تراژدي‌ها، آثار قهرماني، ليريك و غنائي و غيره هستند بر پايه‌ي استتيك و زيبايي‌شناسي مردم بوجود آمده‌اند. رومن رولن با تصديق سخن گوركي مي‌گفت كه انسان مركز حسيّات طبيعت است و هنر، دل و قلب اين مركز به شمار مي‌رود و وابستگي عميقي مي‌شناخت ميان هنر و انسان بدون تجريد از همديگر.

براي اثبات اين حقيقت، محققان و ادبيات‌شناسان دنيا گمنام‌ترين اديبان و هنرمنداني هستند كه روزگاري به درك عميق انسان و طبيعت برخاسته‌اند و آمال، تمنّيات، خواسته‌ها و آرزوهاي انسان زمان خويش را به وسيله‌ي كلمات، و نُتها و يا قلم‌مو جان بخشيده‌اند و بر ميراث تمدن بشري افزوده‌اند.

يكي از اين صدها هنرمند را در هريس يافته‌ايم و او مرحوم ميرزا محمد هجري هريسي است كه در سال 1306 قمري ‌زاده و به سال 1375 وفات يافته. وقايع حيات او را معمّرين و مطّلعين منطقه با سعه‌ي صدر مخصوص خويش در اختيار گذاشته‌اند و در گردآوري و ضبط آثار وي نيز قول همكاري داده‌اند. به روايت ايشان، محمد هجري فرزند عباس از طايفه‌ي همدانلي در قحطي سال 1336 پس از طلاق دادن زنش، راهي تبريز شد و تا آخر عمر ازدواج نكرد. در تبريز در نهايت عسرت و تنگدستي مي‌زيست. در سيل وحشتناك 1350 قمري تبريز زيان‌هاي مالي و معنوي فراواني بر او وارد آمد تا جايي كه در قطعه‌ي مؤثري كه كم از حبسيه‌هاي مسعود سلمان نيست تبريز را زنداني براي مرغ روح خود انگاشت:

نصيب عمر من افتاد بر زمانه‌ي هيز،

قضا گرفت ز دستم كشيد بر تبريز.

 

متأسفانه هنوز به حد كافي آثار اين شاعر گرانمايه در دسترس نيست و بنابر اين در اين فرصت اندك تجزيه و تحليل آثار او امكان پذير نخواهد بود و بحث همه جانبه در خصوص افكار و آثارش مي‌بايد به وقتي موكول گردد كه به همت آگاهان و دانش‌دوستان هريس، آثار هجري از مزار سينه‌ي مردم، بيرون كشيده و تدوين شود. در پنج، شش غزلي كه از او به دست رسيده، هجري در رديف سخن‌وران گران‌قدري نظير سعدي، فضولي، نظامي، هيدجي و محمد باقر خلخالي بال مي‌زند. در اشعار فارسي هجري سبك ساده و روان آذربايجاني نظامي را دارد و در برخي تك بيت‌ها از صائب تبريزي تاثير پذيرفته است. در آثار تركي‌اش تحت تاثير عميق محمد بن سليمان فضولي شاعر بزرگ سه زبانه‌ي قرن نهم است و بعضي از غزليات او را تضمين و استقبال كرده است و نيز اين چند غزل نشان مي‌دهد كه هجري آثار شعراي درجه اول و از آن ميان محمد باقر خلخالي، صاحب مثنوي پرمايه‌ي ثعلبيه را مطالعه مي‌كرده و گويا به وزن و سبك ثعلبيه، مثنوي‌يي نيز سروده است.

محبت و عشقي كه در آثار هجري ترنم مي‌شود عشقي است ملموس و دنيوي و از عشق‌هاي موهوم و آسماني آثار پست كلاسيك مشرق زمين كه انسان را به چيزي نمي‌گرفت و زيبارويان اين جهان را در بالاي ابرها مي‌جست، به دور است. زيبارويي كه هجري وصف مي‌كند زيباي طلايي مو و سرخ گونه و سپيد بازو و سيمين ساق آذربايجاني است. آثار هجري، اواخر قرن نوزدهم و سده‌ي بيستم را شامل مي‌شود اگر اغراق نكنيم - و به طوري كه پس از گردآوري كامل آثارش به ثبوت خواهد رسيد- هجري نقطه‌ي عطفي است در ادبيات پس از دوره‌ي صفويه‌ي مشرق زمين كه‌ يأس و بدبيني را تبليغ مي‌كردند و تا دوره‌ي بازگشت ادبي فارسي، تمام شرق نزديك و ميانه در تحت سلطه‌ي اين تبليغات ضدّ انساني و ناروا دست و پا مي‌زد. هجري تحت الهام منابع سالم ادبيات كلاسيك مشرق زمين و با اخذ قوت از مردم و مواد فولكلور آذربايجاني آثار بسيار جاندار و جالبي از ادبيات كتبي آذربايجاني را بوجود آورده است.

اميد است با همت دانش‌دوستان بومي منطقه آثار اين شاعر گرانمايه از ظلمت‌سراي فراموشي به درآيد و روي آفتاب تحقيق و تحسين را ببيند.

اينك غزلي كه تا حدي سبك هجري و قلم موشكاف و كوبنده‌ي اجتماعي و انتقادي او را مي‌رساند توسط آقاي محمد تقي سلطاني قرائت مي‌گردد:

تا كي دل سودا زده در كوي تو باشد؟

آشفته‌تر از سلسله‌ي مو تو باشد؟

با خون جگر ديده به رخ نقش غمت زد،

تا دل شدگان را خبر از خوي تو باشد.

بگذر ز تكبر بخورم تير نگاهت،

زخمش به دلم شاهد جادوي تو باشد.

ديوانه‌ي عشقت نخورد سنگ ملامت،

در گردنم ار حلقه‌ي گيسوي تو باشد.

مستي نكند مي زده اي شوخ به ساغر،

يك قطره اگر از عرق روي تو باشد.

بيرون رود از سر، سر اندوه دو عالم،

يك دم سرم ار بر سر زانوي تو باشد.

در دست تو گر كشته شوم بيم من آن است،

آغشته به خون، خنجر ابروي تو باشد.

اي سرو چمان! خود چمن آرا ز ازل خواست،

محسود صنوبر قد دل‌جوي تو باشد.

نامردم اگر خرقه بشويد به گلابي،

يك بار معطر اگر از بوي تو باشد.

بشنو صنما پند حكيمانه ز «هجري»،

تا كي دل سودازده در كوي تو باشد؟

 

* * *

 

اي مرغ دلم به كنج قفس برقرار باش،

وي شور عشق! در سر من استوار باش.

اي فكر پاره- پاره پراكنده تا به كي؟

بگذر ز عزّ و جاه، تو با فقر يار باش.

بر عزّ و جاه و ملك جهان اعتبار نيست،

درويش ملك عشقي و پس باوقار باش.

اي مرغ فهم از چه زني پر به خود سري؟

خوش با خيال دانه‌ي خال نگار باش.

روشن‌دلان هماره كه پيك حوادثند،

غفلت مكن ز كيد جهان، هوشيار باش.

خواهي اگر به حلقه‌ي نيكان دهند راه،

كوشش نما به عقل و ادب پي سپار باش.

بيدار باش! نفس پرستي مذّلت است،

هشيار شو، ز متّقيان در شمار باش.

گر ديگران ز لوث جهان خرّمند، هان!

اي من ز نفس خويشتنت شرمسار باش.

پيچم به خود چو مار، ندانم كجا روم،

اي بخت خفته! خيز مرا غمگسار باش.

فرزند ناخلف شده‌ام شهره در جهان،

اي دُرّ طبع! در ره مقصد نثار باش.

«هجري» نهاد گردن طاعت به طوق يار،

اي مرغ دل! به كنج قفس بر قرار باش.

 

* * *

 

چه لايق است دلا! شكوه از زمانه كنم،

چو واعظان دو رو صحبت فسانه كنم؟

خود از بلابل عشقم، جهان مرا چمن است،

از مور كمترم ار باز فكر لانه كنم.

غم فراق در عالم كفايت است مرا،

چه لازم است غم پنج روزه خانه كنم؟

اگر رسد به كفم طرّه‌ي نگار اي دل!

تو با گلاب بصر تر نما و شانه كنم.

ز هوشياري خود من ملولم اي ساقي!

بزن به خرمن جان، آتشي زبانه كنم.

به هوش باش، سبوي پر از شراب مكن،

بر آن سرم كه وضو با مي شبانه كنم.

نماز «هجري» دوران قبول حق باشد،

به شرط آن كه دعايش هم عاشقانه كنم.

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید