«حماسه» در «نوعشناسی» ادبی، به اثر منظومی -كه گاه با پارههای منظوم نیز همراه است- اطلاق میشود كه ماهیت رزمی دارد و رشادت و شجاعت و دلاوری و جنگاوری را تهییج میكند. با ویژگی بسیار مهمی و آن این كه مدلول و مضمون اصلی و جانمایهی وقایع رزمی، خیرخواهی و عدالتخواهی باشد. یعنی به هر شعر رزمی و قهرمانی، حماسه اطلاق نمیشود. جنگ در حماسهها با جنگ در دیگر قصص و حكایات رزمی فرق عمده دارد. در حماسه، قهرمان مثبت منظومهها دنبال هدف مقدس و آیینی و متعالی و انسانی است، «خدا محور» و جویای عدالت الهی است. پیشاپیش قوای خیر است كه بر نیروهای پلید خبیث و اهریمنی و شیطانی میتازد. حقی از دست رفته را مطالبه میكند، سعادت مردم را میخواهد. همه جا به نام حق و عدالت شمشیر میزند. دارای قدرت خارقالعاده و الهی است. صداقت و پاكدامنی انبیاگونه دارد. حیله نمیورزد، دروغ نمیگوید، دشمن ریاكار، بداندیش، بسیار قویجثه، دارای مكنت و ثروت و سپاه این جهانی را با پاكی در اندیشه و عمل و با الهام از مبدأ فیض الهی و نیروهای غیبی كه به سبب مظلومیت، صداقت و عدالت در این جهان به مدد او میشتابند، نابود میكند . اما ملحمه (جمع آن ملاحم) تنها در یك چیز با حماسه وجه اشتراك دارد و آن ماهیت رزمی هر دو مقوله است. با این تفاوت كه رزم و نبرد در ملاحم هدفهایی پست دنبال میكند. قهرمان ملحمه «من! من!» میكند، خودخواه است، به دنبال افتخارات فردی، روستایی، ولایتی، قومی و نژادی خود است. قهرمان ملحمه «بیگانهستیز» است و هم از این روست كه در ملاحم، بیگانگان ماهیتی شیطانی و اهریمنی دارند و صفات زشت و پلید موجود در قهرمان اصلی سبب میشود كه در آن سوی كوه، ملحمهای علیه وی ساختهشود. یعنی قهرمان مثبت ملحمه اگر در این طرف كوه ستوده میشود، در آن طرف كوه لعن و طعن و طرد و نفی و نفرین است. ماهیت افتخارات پوچنژادی و قومی جز این نباید باشد. به گفتهی شهریار:
هرگز نژاد باعث هیچ افتخار نیست،
این افتخارهاست نژاد آفریدهاند.[1]
در حدیثی از رسول اكرم (ص) نقل شدهاست كه:
«لَیدْعُنَ رِجالٌ فَخْرَهُم بِاَقوامِ، اِنّماهُم فَحْمٌ مِن فَحْـمِ جَهَـنَّمِ و لَیـکونَنَّ اَهْوَنُ عَلَی اللهِ مِنَ الجُعـلاتِ الَّتی تَدْفَعُ بِاَنْفُسِها النِّتْن.»[2]
یعنی:«كسانی كه به مباهات قومی گرفتارند، رها سازند آن را، بدانند كه این تفاخرها چیزی جز ذغال دوزخ نیست و در پیش خدا از جُعَلهایی كه بر بینی مردار بردارند، دونترند».
اما قهرمان مثبت «حماسه» از آنجا كه «كفرستیز» است و با پلیدی و پتیارگی سرسازگاری ندارد، در میان همهی اقوام بشری ستوده میشود. قهرمان حماسه در هیچ كجای دنیا نفی و طرد نمیشود. همه او را دوست دارند و در هر نقطه از جهان ماهیتی آیینی و قومی خاص آن منطقه را نیز پیدا میكند.
«تیشتره» قهرمان حماسی «یشتها» را هیچ قومی نفی نكردهاست، این حماسه با حفظ صفات و سجایای نیك خود اما با تغییر در شكل و ظاهر حتی به ادبیات حماسی بسیاری از ملل و اقوام نوپیدا نفوذ كرده است. همین گونه است آقآنا قهرمان حماسی معروف آفرینش انسان در دستانات كهن تركی، كه در حماسههای یونانی نام آكینا گرفتهاست و مناس قهرمان مثبت منظومهای دویستهزار بیتی در میان ترکان آسیای میانه به همین نام كه در متون متأخر اسلامی همهجا بتخانهها را در هم میكوبد و بر گنبد آنها بیرق «لاالهالاالله» میزند.
شیر خدا و مظلومكربلا نیز در میان ادبیات حماسی اقوام غیر مسلمان حتی كفار، پیوسته به مثابهی نماد جوانمردی و عدالتخواهی آشكار و پنهان ستوده شدهاند و كسی نتوانستهاست امامان ما را قهرمانان ملاحم قلمداد كند.
غربیها و غربزدگان بداندیش و اسلامستیز در قرن اخیر ، به وسیله نیرنگهای گوناگونی پیوسته سعی در جلوهدادن ملاحم به جای حماسه داشتهاند و مقالهی یهودیساختهی «حماسههای ملی و قومی و نژادی» را به تبلیغ نشستهاند تا بتوانند فخر نژادی را جایگزین فخر به تقوا سازند و بیگانهسنیزی را با كفرستیزی عوض كنند.
گرچه ملاحم در میان هر قومی به لحاظ تاریخی، زبانشناسی، ادبی، روانشناسی اجتماعی و فولكلور دارای ارزش فراوانی هستند، اما اطلاق حماسه بر آنها با تعریفی كه در بالا دادیم، نوعی لغزیدن در دام مستشرقان اهریمن نهاد از ادوراد براون تا ژان ریپكا و فراماسونرها و جاسوسان است كه پژوهشگران ما باید به وسواس و دقت خاصی با این مقوله برخوردكنند.
حكیم ابوالقاسم فردوسی خود به «ملحمه» بودن اثرش یقین دارد و در سرآغاز مثنوی گرانقدر «یوسفیه»ی خود فرماید:
به نظم آفریدم بسی داستان،
ز افسانه و گفتهی باستان.
ز هر گونهای نظم آراستم،
بگفتم در او هر چه خود خواستم.
اگرچه دلم بود از آن با مزه،
همی كاشتم تخم رنج و بزه.
از آن تخم كشتن پشیمان شدم،
زبان را و دل را گره برزدم.
نگویم كنون نامههای دروغ،
سخن را به گفتار ندهم فروغ.
نكارم دگر تخم رنج و گناه،
كه آمد سپیدی به جای سیاه.
دلم سیر گشت از فریدون گرد،
مرا زانچه كو ملك ضحاك برد.
ندانم چه خواهد بدن جز عذاب،
ز كیخسرو و جنگ افراسیاب.
برین میسزد گر بخندد خرد،
ز من خود كجا، كی پسندد خرد.
كه یك نیمهی عمر خود كم كنم،
جهانی پر از نام رستم كنم؟
دلم گشت سیر و گرفتم ملال،
هم از گیو و طوس و هم از پور زال. . .[3]
حكیمابوالقاسم فردوسی خیلی دیر به این نتیجه رسیده است ، گرچه «ملاحم سرایی» را نفی كرده ولي «شاهنامه» را نیز عزیز داشته، تصمیم به «حماسهسرایی» گرفته است و در هفتاد سالگی حماسهی پیغمبران را سرودهاست. خود میگوید:
كنون گر مرا روز چندی بقاست،
دگر نسپرم جز همه راه راست.
نگویم سخنهای بیهوده هیچ،
نگیرم به بیهوده گفتن بسیج.
نگویم دگر داستان ملوك،
دلم سیر شد زآستان ملوك.
دو صد زان نیرزد به یك مشت خاك،
كه آن داستانها دروغ است پاك.
ز پیغمبران گفت باید سخن،
كه جز راستیشان نبد بیخ و بن.
بخواهم بدین قصهی راستی،
كه در وی نیامد كم و كاستی.
بگویم به نوعی یكی داستان،
ولیكن نه از گفتهی باستان.
كه از گفتهی رب دادآفرین،
كه زیبد مر او را ز داد، آفرین.
«الر تلك آیات» را،
بخوان تا بدانی حكایات را...[4]
و به این حدیث نبوی محل كردهاست:
«لا فَخْر لِلعَرَبِ عَلَی العَجَمِ و العَجَم عَلی العَرَبِ الاّ بِالعِلمِ و التَّقوی.»
و خود آگاه بوده است كه این بار «حماسه» سرودهاست، نه «ملحمه».
همهی شاهنامهها ملحمه هستند و دارای ارزشهای فراوان تاریخی و لغوی و فولكوریك. اما به هیچ روی ماهیت «حماسی» (با تعریف مشخص آن) ندارند . مسلمین هیچگاه نیازی به فخر به ملحمهها نداشتهاند و ندارند . حیل دشمنان داخلی و خارجی ملت سرافراز ایرانی نیز، در تبدیل ملحمههای قومی و نژادی به حماسههای آیینی و اعتقادی و عدالتخواهی پیوسته نقش بر آب بوده و چنین نیز خواهد بود. ایدون باد!
بداندیشانی كه ملاحمی نظیر «گشتاسبنامه»ها و «شاهنامه»ها را «حماسه» جلوه میدهند، میخواهند مسیر را هموار سازند تا ملاحم خواش بن ماهان، فرید بن ماه فروردین، بزرگ امیه، استاد سیسخراسانی، میان روشن، ماهنخشب، سنبادگبر و دهها نظایر آنها «حماسه» نامیده شود كه لجوجانه قیامهایی علیه قرآن و اسلام راه میانداختند و مبلّغان كیش مجوسی بودند. غافل از آنكه افسانهها صرفنظر از رنگ و زبان و نژاد، ره به سوی عزّت الهی دارند و نشانهی خدا بر روی زمیناند:
«وَ مِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیاتٍ لِّلْعَالِمِینَ»[5]
فراموش نكنیم كه انسان جانشین خدا و امانتدار ارزشهای الهی است، چرا كه كائنات، جز انسان تاب پذیرش مسئولیت نداشتند:
« إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَینَ أَن یحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ.»[6]
یعنی: «ما، امانت را بر آسمانها و زمین و كوهها عرضه كردیم، از حمل آن سر باززدند و از آن ترسیدند و انسان آن را حمل كرد.»
از حماسههای بعد از اسلام كه شایستهاست پژوهشگران دنبال كشف دقایق و ظرایف آن باشند كه خدای نكرده جعل و تحریفی از سوی بداندیشان مستشرق نام در آن صورت نپذیرد، «حماسه كوراو غلو» است كه بیش از پنجاه قوم كوچك و بزرگ مسلمان آن را از آن خود میدانند و در سرتاسر ایران روایات عدیدهای از آن به گویشها و زبانهای مختلف موجود است. حماسهی كوراغلو، در واقع نماد حكومت عوام مسلمین و قیام متحد بینوایان مسلمان شهر و روستا علیه كفر و ظلم و ستم و بیعدالتی و برابرییابی و اجرای احكام شرع انور است و تمام ویژگیهای یك «حماسهی عوام» در آن جاری است.
یكی از حماسههای خواص و اهل قلم كه باید پژوهشگران مسلمان ما دنبال احیا و تبلیغ آن باشند، «خاوران نامه» اثر ابن حسام شاعر متدین و قویسخن قرن نهم است. این مثنوی نیز همهی ویژگیهای «حماسهی مكتوب» را داراست.
حجم وسیعی از حماسههای ایرانی (فارسی یا تركی) همه بعد از اسلام و به بركت قرآن پیدا شدهاند. ادعای اینكه حماسههای ایرانی تمامی تحت تأثیر چند بند از «بهرام یشت» اوستایی بودهاند، ادعایی نابخردانه است كه اگر در ارتعاش كلام گویند، آن خیانت حس نشود، حكایت لمس میشود.
«بهرام یشت»، یشتی از مجموعهای است كه به «یشتها» نامبردار شدهاست. یشتها جزیی از اجزای پنجگانهی «اوستا» است. اوستا در اصل «آپوستاك» Apustak نامیده میشد.[7] در ایران پیش از اسلام، شاهان و مغان سوادآموزی و خواندن و نوشتن را میان ایرانیان ممنوع كرده بودند و به خلاف رسول اكرم (ص) كه اسرا را به شرط تعلیم و قرائت و كتابت آزاد میفرمود، تمنای این همت از سوی هر كسی را منكوب میساختند، چنان كه داستان «انوشیروان و كفشگری كه میخواست فرزندش نوشتن آموزد» معروف است. مغان و موبدان، اوراد و اذكاری ابداع كرده بودند كه به روی پوست گاو نقر و حك میكردند و مجموع آنها را «آپوستاك» میگفتند و همه را در انحصار خود داشتند. بخش پایانی و متأخر آن «فورتك آپوستاك» نام داشت كه دارای اورادی خرافهگونه در دفع حشرات موذی است و بخشی به نام «وندیداد» و يا Vidaevadata كه اوراد و اذكار دفع دیوان و شیاطین و پریان و جز آن را در بر دارد و بخشهای دیگر با نام «یشتها» و «ستا» كه در تعریف حیوانات سود رسان نظیر گاو و مظاهر طبیعت مانند كوه و دره و رود وجز آن است. یكی از این یشتها «بهرام یشت» نام دارد كه ترجمههای فارسی آن اغلب تحریف شدهاند. «بهرام» در متن اصلی Varathraghna در معنای یغماگر، غارتكننده، یورشبرنده و كشنده آمده است.[8]
او دهبار مرده و زنده شدهاست. یك بار به صورت گاو، بار دوم در شكل اسب، بار سوم در شتر ماده، بار چهارم در الاغ، بار پنجم گراز و...تا آنكه بار دهم به شكل جوانی تندرست و قوی درآمده است. این اسطوره بازگفته و تقلیدی از متون اسطورهای هندی است، در سانسكریت ایزد جنگ «ورترهن»Vretrahan در معنای كشندهی اژدها[9] است. زهی بیانصافی است كه كسی بتواند ادعا كند موسیقی حماسی ایران كه به بركت قرآن پیدایی و شكوفا شد ، دنبالهی یك سرود خرافی دهبندی بهرام یشت باشد و متون موسیقی حماسیایرانی نظیر«الكافی» ابنزیله، «الادوار» صفیالدین اورموی، «مقاصدالالحان» و «جامعالاحان» شیخ عبدالقادر مراغی، «درة التاج» ملاقطبالدین شیرازی و «بحور الالحان» فرصت شیرازی در اقتفای این ده بند بازمانده از آیین بدوی بخشی از ایران به قلم آمده باشد.گرچه مطالعه و دقت در ظرایف این اثر فولكلوریك كهن ایرانی، مانند هر اثر دیگر ارزش علمی تحسینكنندهای دارد، اما رو در رو نهادن این اباطیل خرافی با حكمت قرآنی، از سوی فرزندان ایرانی، چیزی است كه دشمنان قرآن و اسلام و خونگرایان و خاكپرستان خودباختهی داخلی را متبسم خواهد ساخت.
فَاعْتَبِروا یا اولوالاَبْصار.
[1] ديوان شهريار، ج. 1 ، ص 372 .
[2] سنن ابي داود، ج. 2، ص 624 .
[3] حكيم ابوالقاسم فردوسي، يوسف و زليخا، انتشارات آفرينش (به مناسبت كنگرهي بزرگداشت فردوسي)، تهران، 1366 ، ص 15 .
[4] همان، ص 17.
[5] روم / آيه 22.
[6] احزاب / آيه 72.
[7] گزارش گاتها، ج. 1 ف ص 18.
[8] يشتها، ج. 2 ، ص 218 .
[9] فرهنگ نامهاي اوستا، ج. 3 ، ماده «ورترمض».