مقاله زیر را استاد دکتر ح. م. صدیق پس از انتشار «یوسف و زلیخای فردوسی» [1] در سال 1364 نوشتند و در آن با استناد به «یوسف و زلیخا»های فارسی و ترکی و روایات و اعترافات تذکره ها و اهل تحقیق، انتساب این مثنوی به فردوسی را به اثبات رسانده اند:
نخستین ستم را دربار غزنوی به فردوسی روا داشت. او را قدر نشناخت، جنگنامهی گرانجای او را بهایی نداد، از ادای دین سر باز زد و حتی از پرداخت دستمزد ناچیز این جهانی نیز به وی دریغ داشت.
سعایت كنندگان، بدخواهان وكاسهلیسان دربار، ذهن شاه غزنوی را مغشوش ساختند و با خوار ساختن فردوسی، خود به دربار سلطانی تقرب حاصل كردند، به جایی رسیدند كه حتی از نقره، دیگدان زدند و از زر، آلات خوان ساختند.[2]
«فردوسی و فضیلت» دو پدیدهی توأمان بودند و هر دو از دربار رانده شدند. فردوسی با بت همزاد خود، دل آزرده به كنجی خزید و به قرآن روی آورد. از حضور خود در دربار پشیمان بود. تحول روحی عمیق یافته بود. فریاد میآورد كه:
نگویم دگر داستان ملوك،
دلم سیر شد ز آستان ملوك.
و «اَحْسَنُ القِصَص» را برگزید كه به نظم درآورد و ستم دربار غزنوی را فریاد كرد و دل آزرده از گیو و رستم و كیخسرو و اسفندیار و جز آن، این بار رزمنامه نه، بلكه «فضیلت نامه» سرود و به حكمت متعالی اسلام و قرآن بیش از پیش نزدیك شد.
از نخستین ستم، هزار سال بگذشت و در سال 1313 ش. دومین ستم را به حكیم ابوالقاسم فردوسی روا داشتند.
ستمی كه دربار پهلوی به فردوسی روا داشت، او را به مظلومترین شاعر تاریخ ادبیات فارسی و تركی دورهی اسلامی بدل كرد. در پناه تیغ مسموم رضاخانی لژنشینان فراماسونری، طراحان سیاستهای كلان فرهنگی كشور شدند و بر شالودهی آرمان بیریشه و شوم و پوك باستانگرایی و شوونیسم شاهنشاهی، او را از مجموعهی حكمت متعالی اسلام و عرفان قرآن جدا كردند و تا میتوانستند از نام او، و شاهنامهاش - این رزمنامهی بسیار گرانقدر فارسی- به نفع اسلامستیزان و معارفگریزان صهیونیستی سوء استفاده كردند و به خیال خام خود فردوسی را از دامن اسلام و قرآن جدا ساختند.
پس از خارجیان، ظاهراً نخستین بار محمد علی فروغی در مراسم جشن هزارهی فردوسی مسألهی «شك در انتساب مثنوی یوسفیه به فردوسی» را پیش كشید. او خیلی با احتیاط سخن گفت ولی خطوط اصلی «فردوسیستیزی» را ترسیم كرد، به گونهای كه در دههی چهل ذبیح الله صفا - استاد اعظم لژ صفا- توانست مانند یك حكم بگوید:
اكنون دیگر بر همه معلوم شده كه مثنوی یوسف و زلیخا نمیتواند از فردوسی باشد و از او نیست و در شأن او نیست و بهتر است در این باره هیچ صحبتی نشود!
در دورانی كه دلشدگان باستانگرایی، در فضای فرهنگپژوهی كشورمان به جولان درآمده بودند و خاكپرستی و خونگرایی تبلیغ میكردند، پژوهندگان وارستهای مانند: محمدعلی تربیت، محمد علی صفوت، میرزا تقی رفعت، جلال همایی، بدیعالزمان فروزانفر و ملك الشعرای بهار كمتر ظهور كردند و اگر كسانی همچون زرینكوب و زریاب و شعار پیدا شدند، محكوم به انزوا گشتند و گاه هم لب فرو بستند و سخنی در این باب نگفتند.
من در سال 1344، دانشجوی رشتهی زبان و ادبیات فارسی بودم و در كلاسها سخنانی در باب رد انتساب مثنوی یوسف و زلیخا به فردوسی و سیزده فقره دلیل این مقوله را میشنیدم و در همان سال پی بردم كه در این مورد، كاسهای زیر نیم كاسه است . پس از انتشار كتاب خدمات متقابل ایرانیان و اسلام از شهید مطهری برای پاسخگویی به ادعاهای بدخواهانهی معاندان و برای دفاع از مظلومیت فردوسی، دست به قلم بردم و مسأله را نخستین بار در كتاب مسایل ادبیات دیرین ایران مطرح كردم. حاصل این تحقیقات آن است كه حالا به ضرس قاطع میتوان گفت:
«اكنون دیگر بر همه معلوم شده كه مثنوی یوسف و زلیخا میتواند از فردوسی باشد و از او است و در شأن او است و بهتر است در این باره همهی حرفها گفته شود.»
گذشته از مقالات و چند سخنرانی و نشر متن یكی از بیست و چهار نسخهی خطی شناخته شدهی یوسف و زلیخای فردوسی در سال 1369، حاصل تحقیقات خود را نیز در مقدمهی یوسف و زلیخای ابن كمال به زبان تركی آذری نگاشتم كه چكیدهای از آن را در زیر به فارسی در میآورم:
مثنوی یوسف و زلیخای فردوسی یكی از زیباترین و دلنشینترین نمونههای تاریخ شعر فارسی است. این مثنوی نیز مانند شاهنامه به بحر متقارب سروده شده و با این بیت آغاز می شود:
به نام خداوند هر دو سرای،
كه جاوید باشد همیشه به جای.
به نظر ما، مثنوی یوسف و زلیخا شاهكار حكیم ابوالقاسم فردوسی و نگینی پر بها در تمامت تاریخ شعر فارسی است. یکی دو تن كه تلاش كردهاند در انتساب آن به فردوسی تشكیك ایجاد كنند، تاكنون نتوانستهاند هیچ گونه دلیل علمی و قانع كنندهای به ادعایشان بیاورند و با آلوده ساختن جو مباحثه با هیجانات و احساساتی خاص انتساب آن را به فردوسی بعید دانستهاند و تا كنون هم نتوانستهاند آن را به كس دیگری منسوب كنند و به نظرشان این مثنوی مجهول الشاعر و مجهول الهویه است! اما، باید گفت كه به دلایل تاریخی و پژوهشهای ادبی و نیز با ادلهی سبك شناسی میتوانیم اثبات كنیم كه این مثنوی گرانجای، نمیتواند از كسی جز فردوسی باشد و خلاصهی آن ادله را درزیر میآوریم:
1. وجود نسخ خطی
در هیچ یك از نسخههای خطی باز مانده از این مثنوی، استنساخكنندگان، مثنوی را جز فردوسی به كس دیگری منسوب نكردهاند. هم اكنون از این مثنوی گرانجای 24 نسخهی خطی شناخته شده است. شاید نسخ دیگر هم در آینده پیدا شود. نگارنده اكثر این نسخهها را كه قابل دسترسی بود، خود به شخصه رؤیت كردهام و هفت نسخه را نیز با هم تطبیق داده بودم و متن علمی- انتقادی آماده ساختهام. یك نسخه را هم در سال 1369با «فهرست تطبیقی لغات یوسف و زلیخا و شاهنامه چاپ كردهام. نسخی را هم كه نتوانستهام رؤیت كنم، توصیف آنها را خواندم. در همهی این نسخهها نام فردوسی به عنوان ناظم و شاعر و سرایندهی این مثنوی به صراحت ذكر میشود. حتی در نسخهای كه مستنسخ ابیاتی را بیرون از متن و دربارهی طغانشاه سلجوقی - كه مانند یوسف در زندان بود - سروده و نسخهی خطی خود را به او اتحاف كرده است، نام فردوسی آمده است و ایجاد این شائبه كه: این مثنوی توسط شاعری در روزگار طغانشاه سلجوقی سروده شده، پر بیجا است زیرا این مستنسخ است كه دستنویس خود را از مثنوی یوسف و زلیخای فردوسی به طغانشاه اهدا میكند نه سرایندهی آن.
در نسخهی خطی دیگری كه بر صدر ظهر صفحهی نخست، لفظ «امانی» آمده نیز، نام فردوسی به عنوان شاعر ذكر شده و امانی به عنوان مالك و صاحب و دارندهی آن نسخهی خطی شمرده میشود نه شاعر آن.
2.وجود چاپهای سنگی
پیش از ممنوع ساختن چاپ مثنوی یوسف و زلیخای فردوسی از سوی كارگزاران حكومت رضاخانی در هزارهی فردوسی، این مثنوی پنج بار به چاپ سنگی رسیده بود و یك بار نیز در سال 1318 در تهران چاپ شد. هر شش نسخهی چاپ سنگی، هم چاپهای ایران وهم چاپهای هندوستان، همه با نام زیبای «حكیم ابوالقاسم فردوسی طوسی علیه الرحمه» زینت یافته است و هیچ یك از این ناشران در این انتساب ذرهای شبهه به خود راه ندادهاند.
در میان این نشرها باید از چاپ سنگی 1317ق. یاد كرد، در 167صفحه که به طور مصوّر، با مقدمهی عبدالحسینخان ابن لسانالملك و با نستعلیق شیخ محمد قاسانی منتشر شده است. و یا نسخهای كه پیش از آن و در سال 1299باز در تهران و در 234 صفحهی مصوّر و در «دارالطّباعه مدرسهی مباركهی دارالفنون» چاپ سنگی شده است و در سال 1287 در لاهور، در سال 1897 در لكهنو و در سال 1306ق. در 223 صفحه در اسلامبول چاپ شده است. یك بار نیز با عنوان منتخبات یوسف و زلیخای فردوسی در سال 1286 در لاهور طبع یافتهاست.
3. شواهد از سرایندگان فارسی زبان
در زبان فارسی تاكنون، گذشته از اثر حكیم فردوسی، 27مثنوی یوسف و زلیخا احصا و شناخته شده است كه از میان آنها دو مثنوی از ابوالمؤید بلخی و بختیاری پیش از فردوسی سروده شده است و فردوسی خود در اینباره میگوید:
دو شاعر كه این قصه را گفتهاند،
به هر جای، معروف بنهفتهاند.
یكی بوالمؤید كه از بلخ بود،
به دانش همی خویشتن را سرود.
نخست او بدین در سخن بافته است،
بگفتهست چون بانگ در یافته است.
پس از وی، سخنباف این داستان،
یكی مرد بُد خوبروی و جوان:
نهاده ورا بختیاری لقب
گشادی بر اشعار لب.
از25 مثنوی باقیمانده، نزدیك بیست مثنوی مفقود شده، و آنچه بر جای است نیز، همه چاپ نشده است. تقریباً همهی سرایندگان این مثنویها، از فردوسی به عنوان «دانای طوسی» كه نخست سرایندهی آن بود به ذكر خیر پرداختهاند. كه میتوان به برخی موارد زیر اشاره كرد:
1-3. تذروی ابهری
مثلاً تذوری ابهری در مقدمهی یوسف و زلیخای خود میگوید:
كه فردوسی طوسی، آن شكر لب،
شهابی بود رخشان در دل شب...
تذوری ابهری سرایندهی یوسف و زلیخا در سال 975م. در هندوستان به دست گروهی از راهزنان كشته شده است. میرعلیشیر قانع تتوی در كتاب مقالات الشعرا اشاره به آن دارد كه وی، مثنوی یوسف و زلیخا را در تتبع فردوسی سروده است.
2-3. عبدالرحمان جامی
عبدالرحمان جامی نیز مثنوی یوسف و زلیخا را در وزن «مفاعیلن، مفاعیلن، فعولن» سروده و مجموع آن چهار هزار بیت است. شاعر در این جا بر خلاف فردوسی به برخی موضوعات تصوف نیز اشاره كرده است و بیشتر توجه جامی بر خلاف فردوسی كه به آلام روحی یعقوب در فراق یوسف پرداخته، عشق زلیخا را مركز ثقل منظومه كرده است. اما تقلید بسیار از فردوسی كرده و در مقدمه نیز از «دانای طوس» كه نخستین بار، او این مثنوی را سرود یاد كرده است.
3-3. ناظم هروی
ملا فرخ هروی در سدهی یازدهم، مثنوی یوسف و زلیخا را در 5 هزار بیت سروده و در نظم آن از سال 1058ه تا 1072ه. رنج برده است. وی به صراحت میگوید كه در نظم آن از مثنوی یوسف و زلیخای فردوسی استفاده كرده است.[3] و به همین لحاظ از فردوسی به نیكی یاد میكند.
این مثنوی به دستور عباس خان شاملو كه در عهد شاه عباس دوم (1052ـ1077 هـ .) حاكم خراسان بوده، سروده شده است.
4-3.جوهر تبریزی
آقا میرزابابا تبریزی متخلص به«جوهر» فرزند حاج كاظم تبریزی در محرم سال 1194 هـ در زلزلهی تبریز جان باخته است. یك نسخهی خطی از مثنوی یوسف و زلیخای وی در كتابخانهی ملی تبریز، قسمت كتب اهدایی حاج حسین آقا نخجوانی شمارهی 2698 مستنسخ در سال 1256 هـ . موجود است كه در 1321بیت است. در آن میگوید:
بیا جوهر، بیا، ای من غلامت،
بكن كاری كه ماند زنده نامت.
ز فردوسی بكن یاد و ز جامی،
به تو در خواب فرموده نظامی...
شاعر در خواب نظامی را دیده است كه از او خواسته مثنوی یوسف و زلیخایی به نام كریم خان زند به نظم آورد.
5-3. شهاب ترشیزی
میرزا عبدالله بن حبیبالله ترشیزی متخلص به «شهاب» متوفی در سال 1215هـ. این قصهی زیبای قرآنی را در 1100 بیت به نظم كشیده و درجایی از آن گفتهاست :
شهاب آهسته ران اسب قلم را،
مفرسا اندرین وادی قدم را.
نه زین فكرت غرض تقلید جامی است،
وگر آن رتبهجویی عین خامی است،
ز فردوسی بكن یادی ز افلاك،
به پیش همتش بودند چون خاك.
6-3. اسماعیل خاوری
اسماعیلبن محمد ابراهیم خاوری در چهاردهم محرم 1242 هـ . از سرودن این مثنوی فارغ شده است. او در جایی میگوید:
بگو فردوسی آن استاد دیرین،
كه فرمود این حكایتهای شیرین...
این مثنوی در هفت هزار بیت سروده شده است.
آنچه كه تا اینجا ذكر شد یوسف و زلیخاهای موجود است. نزدیك بیست مثنوی یوسف و زلیخا را نیز سراغ داریم كه در كتب تراجم نام شاعر آنها آمده و گاه ابیاتی نیز از آن مثنویها بر جای مانده است، ولی خود مثنویها مفقودالاثر شدهاند. مانند یوسف و زلیخاهای عمیق بخارایی، مسعود هروی، مسعود دهلوی، آذری طوسی، مسعود قمی، سالم تبریزی، اوحدی بلیانی، مقیم شیرازی، ملاشاه بدخشانی، نامی اصفهانی، شوكت قاجار، حاذق هروی، كاتب بلخی و جز آن كه در برخی از آنها ابیاتی در تذكرهها و كتب لغت درج است.
از یوسف و زلیخاهای به جا مانده نیز جز یك یا دو نسخهی خطی بر جای نیست و هیچیك از آنها به طور كامل به دست ما نرسیدهاند، غیر از دو یوسف و زلیخای فردوسی و جامی كه از اولی تاكنون 24 نسخهی خطی را شناسایی كردهایم و این خود، نشانگر آناست كه نام بزرگ فردوسی سبب جاودانه شدن این اثر گرانقدر اسلامی و ایرانی گشتهاست .
جای پای حكیم ابوالقاسم فردوسی در یوسف و زلیخاهای مفقود نیز بر جای است. مثلاً ابیات زیر از یوسف و زلیخای سالم تبریزی كه در عهد سلطنت شاه طهماسب اول صفوی (930ـ983) میزیسته است، به دست ما رسیده است:
تعالی الله ز فردوسی، ز پایان،
دو گوش عاجز شنو، لب عذر گویان.
اینهمه اعتراف، نشان میدهد كه بیهوده سخن به این درازی نبود. آن فردوسی كه زاییدهی فكر علیل و خیالپردازیهای ایرانستیزان است، البته كه نمیتواند و نباید به قرآن رویآورد و «احسن القصص» را منظوم سازد. این«فردوسیپنداری» مانند «خیام پنداری» به وسیله و دستموزهای برای اعمال سلیقههای گوناگون ایرانستیزان بدل شده بود. و اكنون نیز یكی از مداحان سابق استالین از فرارود و یكی از فراریان آوارهمان از آمریكا، دل در گرو « فردوسی پنداری» میبندد و دروغی به این بزرگی را تبلیغ میكند.
4.شواهد از سرایندگان ترکی زبان
به ظن ما، هرگونه تاریخ ادبیات كه برای ایران نوشته میشود، حتماً با عنایت و اعتنا و توجه به آثار ادبی گرانقدر و عزیز تركی ایرانی باید تدوین شود. و اگر جز این باشد، اولاً ایران را از محتوای انسانی و اسلامی ادب تركی تهی ساختیم و به ناتوانی و سره كردن ادبیات فارسی و بیخاصیت و محدود ساختن آن پرداختیم. و ثانیاً خود را از فواید فن «ادبیات تطبیقی» دور كردهایم و در نتیجه سبب خواهیم شد كه اغلب پژوهشهای ادبی ناقص و نارسا و تنگنظرانه و گاه آلوده به تعصب شود. ادبیات تركی و فارسی در ایران چنان در هم عجین شدهاند كه پژوهش در یكی بدون عنایت به دیگری، به نتایج غیر حتمی و عبث خواهد انجامید. ترکی و فارسی دو بالی هستند در ایران که معارف اسلام بر روی آن دو در طول تاریخ گسترش یافته است.
در باب یوسف و زلیخای فردوسی در تاریخ ادبیات تركی به فواید و نكات تاریخی و ادبی مهمی بر میخوریم كه به برخی از آنها در زیر اشاره میشود و پیش از اشاره به برخی از این آثار باید بگوییم كه در تاریخ ادبیات تركی ایران سی و یك مثنوی یوسف و زلیخا شناسایی شده است و از آن میان تنها 10 مثنوی اكنون موجود است و به دست همروزگاران ما رسیده است. مثنویهای یوسف و زلیخای منسوب به شاعران تركسرای ایرانی مانند: ختایی، چاكری، لقایی، ضیایی، كامی، قاضی سنان، غباری، بهشتی، شكاری،قدیمی، مصطفی هوایی، ذهنی بغدادی، رفعتی، احمد مرشد و جز آن مفقود شدهاند و تنها ابیاتی از آنها در جنگها و سفینهها و كتب تراجم احوال تركی ایرانی موجود است. اما در آنچه كه اكنون موجود است، تقریباً در همه جا اشارههایی به فردوسی به عنوان نخستین سرایندهی این مثنوی وجود دارد. اگر مثنویهای یوسف و زلیخا كه به زبانهای تركی جغتایی، تركمنی، اویغوری، قازاخی، قیرغیزی و جز آن و نیز یوسف و زلیخاهای سروده شده است در زبان اردو هم بررسی شود، بیگمان در آنها نیز به ذكر خیر نام فردوسی بر خواهیم خورد.
1-4. علی بن خلیل خوارزمی
علی بن خلیل خوارزمی در سال 630 هـ. به شیوهی «توپوق»های تركی، منظومهی یوسف و زلیخا سروده است . این اثر اول بار در سال 1839 م. در شهر مسلماننشین «قازان» چاپ سنگی شده است و در سال 1889م. از سوی هوتسمه - خاورشناس آلمانی- با مقابلهی دو نسخهی موجود در كتابخانهی برلین و درسدن چاپ شده است، سپس دانشمند مسلمان تركمن، شیخ محسن فانی و پروفسور دكتر سعادت جغتای- تركی پژوه دانشگاه آنكارا- و پروفسور فاخر ایز - استاد كرسی ادبیات تركی دانشگاه استانبول- این اثر ارزنده را جداگانه چاپ كردند.
علی بن خلیل خوارزمی در مقدمهی اثر خود از فردوسی نام میبرد.
2-4. ضریر ارزنة الرومی
مصطفی بن یوسف بن عمرالضریر الارزنة الرومی در سال 768 در بحر رمل مسدس یوسف و زلیخا سروده است كه خود میگوید:
یئتدی یۆز آلتمېش سگكیزده سؤیلهدیم،
بونجېلایېن داستان شرح ائیلهدیم.
و در جایی از آن میگوید:
من ده فردوسی گبی بو قصّهنی،
سؤیلهدیم، سن آنلا اۏندان حصّهنی.
این مثنوی در حدود دو هزار بیت است در هشت مجلس، و همانگونه كه شاعر تصریح كرده است آن را مستقیماً از كتاب یوسف و زلیخای فردوسی گرفته است.
3-4. سوله فقیه
سوله فقیه از شعرای آذربایجان غربی بود كه در قرن هشتم میزیست كه مثنوی یوسف و زلیخا را در 4800 بیت سروده است. در جایی میگوید:
... قصهیی فردوسی طوسی دئدی،
سۏنرا جامی فارسیجه سؤیلهدی.
نئچهلر كیم سؤیلهدی بو داستان،
بونجیلاین قالمادې شرح و بیان .
من ضعیف و من گنهكار و فقیر،
سؤیلهدیم بو داستان بینظیر...
بئیتی دؤرد مین هم سكیز یۆز ساغیشی
اوشبو قصه كیم ایستهدین ای كیشی.
4-4. شمسالدین اورموی
شمس الدین اورموی نیز از شاعران تركیسرای سدهی هشتم هجری است. او نیز مثنوی یوسف و زلیخا سروده است. در انتهای آن گوید:
صبر ائدرسن، سن داخی ای شمس دین،
اولیالار ایردیگینه ایرهسین.
هم ده فردوسی گیبی اول ای اخی،
توبه ائیله دۆنیالاردان سن دخی.
5-4. آق شمسالدین زاده حمدی
یكی از مشهورترین یوسف و زلیخاهای تركی موجود، مثنوی آق شمسالدین زاده حمدی (متوفی در سال 914) است.
از این مثنوی مانند مثنوی یوسف و زلیخا نسخ خطی فراوانی بر جای مانده است و بیش از شش هزار بیت دارد و در بحر خفیف سروده شدهاست و در داخل مثنوی بعضی غزلهای پنج یا شش بیتی نیز وجود دارد. او در مقدمه میگوید كه چون در تركی شاعر زبردستی چون فردوسی پیدا نشده تا مثل او یوسف و زلیخا بسراید، من این منظومه را به تقلید جامی سرودم، بعضی را از او ترجمه كردم و برخی دیگر را بر اثر او نظیره نوشتم:
عاقبت ائیلهدیم بو قصهنی چست،
بولمادېم تۆركی دیلده آنی درست.
قانې «فردوسی»گیبی فصیح
بلبل نظم داستان ملیح؟
قانې مانند حضرت جامی،
دو جهاندا رفیع اولا نامی؟
سالمېش ایدیم بو نیّته قرعه،
«جامی» دن ایردی ناگهان جرعه
ترجمان اۏلدو بعضی ترجمهسی،
نظمه گرم اۏلدو طبعیمین هوسی.
كیمیسی ترجمه، كیمیسی نظیر،
اومارام آخر ائیلیه تقریر.
اثر حمدی، در میان یوسف و زلیخاهای فارسی و تركی، میدرخشد و حتی از اثر فردوسی و جامی نیز فصیحتر است. ابنكمال كه معروفترین یوسف و زلیخاسرای ترك است گوید:
«اگر پیش از این یوسف و زلیخای حمدی را دیده بودم، به فكر نظم این داستان نمیافتادم.»
6-4. ابنكمال
شیخالاسلام شمسالدین احمد بن كمال (متوفی در 940 ) مثنوی خود را در بحر هزج و در 7777 بیت سروده است. از این مثنوی نیز نسخ متعددی موجود است. او در جایی گوید:
كه فردوسی ده گؤردۆ حق جمالېن،
كه بولموشدو جمال ایله كمالېن.
ساووردو اۏل معانی خرمنینی،
اۏلوب خسرو گدای خوشهچینی.
اۏ جام ایچینده قالان درد خامی،
گلیب مجلس سۏنوندا ایچدی «جامی».
منظور شاعر این است كه فردوسی نخستین بار به جمال و كمال رسید و جامی آخرین كسی بوده كه جرعهنوش این جام گشت و سپس میگوید:
چو احسندیر بو قامو قصهلردن،
گرك كیم نظم اولا بر وجه احسن.
البته باید تأكید كنم كه همهی یوسف و زلیخاهای تركی به تقلید از فردوسی یا تحت تأثیر او و با ذكر نام او سروده نشده است. مثلاً یحییبیگ - شاعر معروف قرن دهم تركیسرا- این مثنوی را در پنجهزار بیت سروده و در مقدمه چنین گفت:
بو تألیف لطیف و دُرّ معنا،
خیال خاصیم اۏلدو اكثریا.
یاراشماز ترجمه بو داستانا،
اولو حالواسېنې آلمام دهانا.
معانی موج اوراركن بحر دلدن،
متاع غیر دلال اۏلمادېم من.
اثر یحییبیگ نه مانند منظومهی فردوسی اطناب دارد، و نه مثل مثنوی جامی موجز است بلكه حد وسطی است میان آن دو و به لحاظ نظم، بسیار شیوا سروده شده است. ما این جا از یوسف و زلیخاهایی یاد كردیم كه در آنها از اثر فردوسی ذكری به میان آمده است.
5. تصریح تذكرهها و كتب تراجم احوال
تقریباً در همهی تذكرههای فارسی و تركی كه سخنی از فردوسی یا بحثی از قصهی حضرت یوسف – علیه السلام- رفته، مثنوی یوسف و زلیخا به فردوسی نسبت داده شده است و گاهی ابیاتی از آن نقل كردهاند. مانند محمد بن عبدالرسول حسینی زنوزی در كتاب ریاض الجنّه، محمد صالح شاملوی خراسانی در كتاب محك الشعراء، پروفسور شبلی نعمانی در كتاب شعر العجم، لطفعلیبیگ آذر بیگدلی در آتشكده آذر، رضاقلیخان هدایت در مجمع الفصحا، قدرتالله گوپاموی هندی در كتاب نتایج الافكار، شمسالدین سامی در اثر قاموس الاعلام، امیر شیرعلیخان لودی در كتاب مرآت الخیال، امیرالملك سید محمد صدیق حسن خان بهادر در تذكرهی شمس انجمن، فخری بن محمد امیرالهروی در كتاب روضة السلاطین، قافزاده در اثر زبدة الاشعار، محمدصادق مروزی در كتاب زینة المدایح، حسن چلبی قنالیزاده در اثر تذكرة الشعرا، قسطمونیلی لطیفی در تذكره، كاتب چلبی در اثر بینظیر كشف الظنون، فروزانفر در سخن و سخنوران، مرحوم محمدعلی مدرستبریزی در ریحانة الادب، ابنیوسف شیرازی در دو فقره فهرست نسخ خطی كه بر كتابخانههای مسجد سپهسالار سابق و مجلس نگاشته است و ... .
به این لیست باید تذكرههایی را هم كه به زبان تركی آذربایجانی نوشته شده است افزود و ما فعلاً سخنی در این باب نمیگوییم.
از میان فردوسیپژوهان باید از ادوارد براون، دكتر هرمان اته، دكتر نولدكه، ژان ریپكا، ایوانف، ی. ا. برتلس، دكتر هلموت ریتر، دكتر نیكلسون، مرحوم پروفسور فؤاد كؤپرولو - از خارجیان- و مرحومان احمد بهمنیار، محمدعلی تربیت، بدیعالزمان فروزانفر، محمد علی مدرس تبریزی، علامه عبدالوهاب قزوینی، مرحوم وحید دستگردی - از میان دانشمندان فقید كشورمان- باید یاد كنیم كه همگی به نوعی سهمی در ادای احترام به حكیم ابوالقاسم فردوسی و زدودن ظلم دو دربار از او و تحلیل و شرح و تصحیح و نشر مثنوی گرانقدر یوسف و زلیخا داشتهاند. از میان تحقیقات ارزندهی هممیهنان ایرانی میتوان به رسالهی دكترای مرحوم عبدالرسول طاهباززاده خیامپور اشاره كرد كه آن مرحوم در سال 1956 دردانشگاه استانبول دفاع كرد و از میان خارجیان میتوان به اثر ارزندهی پروفسور دكتر عباسعلی قلیزاده استاد دانشگاه گنجه در جمهوری آذربایجان و نیز میتوان به كتابهای زیر اشاره كرد:
1-Herman Ethe,Yusuf and Zahiha by Firdausi of Tus. Edited from the manuscripts in the bodleian library of the royal Asiatic Society,and the twolithographed texts of Teheran and Lucknow (or Gawnpore) by Herman Ethe, Oxford 1908 , 347.
2-Herman Ethe,Catalogue of the Persian,Turkish,Hindustani and Pushtu Manuscripts in the Bodleian Library Oxford 1889.
3-Herman Rthe Firdausis Yusuf and Zalikha, Verhandlungen des VII Internationnalen Orientalis-ten-Congresses gehalten in Wien in Jahre, 1886,Wien,19-45.
4-Herman Ethe, Catalogue of Persian manuscripts in the Library of the India Office, Oxford,1903-1937.
5-Herman Ethe, Neuprsische Litteratur, Wilh Geiger and Ernest Kuhn , Grundriss der Iranischen.
6-Philogio,Strusburg,1869-(1904,II,212-368) Abraham Geiger, (Was hat Mohammed aus dem judenthume aufgenommen), leipzig, 1902.
7-M.Grunbaum, Zu Yussuf und Suleicha, ZDMG,LEIPZIG,1889.X L III,1-29.
8-Charles Rueu, Catalogue of The Persian Manuscripts in the brithish Museum II, Londen,1881.
9-Khan Bahadur ShaikhAbdul-Kadir-E-Sarfaraz,(Descriptive Catalogue of Arabic.Persian and Urdu manuscripts in the University of the Bombay),Bombay,1935.
10-S. Sschapiro,(Die aggadischen Elements),Berlin,1907.
11-D. Ssidetski, (les originesdes Legendes musulmanes dans le Coran et dans Les vies des Prophetes),Paris,1933.
12-schlechta-Wssehrd, O .Aus eirdussis religios-romantischem Epos, Jussuf und Suleicha. ZDMG, XLI(1887) :pp.577-599.
13-Schlechta-Wssehrd,O. Ubersctzungen aus Firdussi religios-romantischem Epos. Jussuf und Suleicha. Verhandlungen des vii internationalen Orientalisten-Congress. Wien,1888.(Semitische Abteilung,pp.47-72).
14-Schlechta-Wssehrd,O.Jussefund Sulaicha. Rromantisches Heldengedichf von Firdussi, Aus dem persischen zum ersten Male ubersetzt.Wien. C. Gerolds Sohn,1889.xiii.267p.
15-Roen,Ernest, Dil Josephslegende. Den Persischern dichtern Firdusi und Dschami. Nacherzohlt von Ernest Roman,Leipaig,1923.
در كلیهی آثار پژوهشی فوق، انتساب مثنوی گرانجای و عزیز یوسف و زلیخا به فردوسی به اثبات رسیدهاست و محققان ذرهای به خود شك راه نمیدهند. بداندیشانی كه تلاش میورزند با دلایل سطحی و آبكی خود این انتساب را رد كنند، فقط از بیتهایی كه در مقدمهی آن حاكی از پشیمانی وی از سرودن جنگنامه به چشم میخورد، بر خود میلرزند و فریاد برمیدارند كه:
«ای فردوسی آرام بخواب كه ما، دامن تو را از ننگ انتساب یوسف و زلیخا پاك ساختیم.»
یكی از این بداندیشان كه به نظر خود، همهی دلیلها را در رد انتساب یوسف و زلیخا به فردوسی اقامه كرده، در باب نام رستم در این دو بیت از آن مثنوی :
مرا میسزد گر بخندد خرد،
ز من خود كجا، كی پسند خرد؟
كه یك نیمهی عمر خود كم كنم،
جهانی پر از نام «رستم» كنم.
چنین میگوید:
« ... باید چنین تصور كنیم كه یا این ابیات جعلی و بعدی است و یا آن كه گویندهی همین داستان یوسف و زلیخا، داستان «رستم» را نیز به نظم در آورده است».
و ما میدانیم كه او كسی جز فردوسی نیست و نمیتواند باشد اما آن بداندیش نمیگوید که چرا حتی تصور آن را نمیکند!
6. از زبان خود فردوسی
مشت نهایی را خود حكیم فردوسی بر دهن «فردوسیستیزان» نواخته است. تنها راه حفظ و صیانت این اثر عزیز و گرانقدر ادب اسلامی و فارسی از دستبرد، همانا توجه به شاهنامه و تطبیق ابیات، سبك و شیوهی بیان یوسف و زلیخا با آن است. ما این كار را انجام دادیم و درسال 1369 به پیوست مثنوی یوسف و زلیخای فردوسی بیش از 200 واژهی خاص زبان فردوسی را در این مثنوی با ابیاتی در شاهنامه رو در رو نهادیم. در تدوین این واژهنامه، به جاهایی برخوردیم كه بر یگانگی سرایندهی این دو اثر صحّه میگذاشت. اگر بررسی دقیقتری صورت گیرد، به بسیاری از ابیات و اصطلاحات مشترك در این دو اثر نیز برخورد خواهدشد. مانند این بیت از یوسف و زلیخا:
همه مصریان پاك برخاستند،
پذیره شدن را بیاراستند.
و این بیت از شاهنامه:
می و رود و رامشگران خواستند،
پذیره شدن را بیاراستند.
و یا این بیت:
به دنبال چشمش یكی خال بود،
كه چشم خودش هم به دنبال بود.
كه در شاهنامه به هنگام وصف خال شیرین و در یوسف و زلیخا در وصف زیبایی زلیخا آمدهاست. اینگونه تواردها را جز خود شاعر، كسی نمیتواند به فرجام برساند، مگر آن كه دست به سرقت و انتحال ادبی یا اقتباس و نقل عین بزند. و بعید است كه كسی غیر از فردوسی این بیت را از شاهنامه بیرون كشد و در یوسف و زلیخا جای دهد. سرایندهی ابیات زیبایی نظیر ابیات زیر، نمیتواند كسی جز فردوسی باشد:
نگویم دگر داستان ملوك،
دلم سیر شد ز آستان ملوك.
دلم گشت سیر و گرفتم ملال،
هم از گیو و طوس و هم از پور زال.
ندانم چه خواهد بدی جز عذاب،
ز كیخسرو و جنگ افراسیاب.
دلم سیر گشت از فریدون گرد،
مرا زان چه كو ملك ضحاك برد؟
چه كسی جز فردوسی این همه داستان گفته است؟ و چه كسی جز او قادر بود كه ابیات بسیار زیبای زیرین را در دیر سالی بسراید؟
ز من دست گیتی بدزدید مشك،
به جایش پراكند كافور خشك.
برآمد ز ناگاه باز سپید،
گسسته شد آغازم از جان امید.
زمانی همی گشت از افراز باغ،
سرانجام بنشست بر جای زاغ.
به بنشستنی كش پریدن بود،
ز پیوستنی كش بریدن بود.
گمان من آن بود كان تندباز،
به امید زاغ آمد اینجا فراز.
نه زاغ است، صید شكارش منم،
چرا خویش را در گمان افكنم؟
این ابیات، تابلوهای بسیار زیبایی از دوران كهنسالی این سرایندهی دلشكسته ایران ره به دست میدهد.
كاربرد لغاتی نظیر:
آختن، آژدن، آفرینگستردن، ایرمان (در معنای مهمان)، بادافره، براهنجدن، بردمیدن، برگستوان، بسیجیدن، بنیز (در معنای هرگز)، پذیره (پیشوازكننده)، تاری (تاریك)، خستن (خراشیدن)، رازداشتن (پنهانداشتن)، رأیكردن (قصدكردن)، روی برتافتن (رویگرداندن)، دیمن (افسونگر)، سپنج (منزل موقت)، سرنهادن (آغازكردن)، غریویدن (بانگ بر آوردن)، فراز آمدن (پیش آمدن)، گریغ (گریز)، نفریدن (نفرینكردن)، ویر(هوش)، هوازی (ناگاه).
در هر دو کتاب شاهنامه و یوسف و زلیخا دلیل سبکشناسی دیگری بر این است که سرایندهی هر دو اثر شخص واحدی بودند.
در مثنوی یوسف و زلیخا و مقابلهی دهها بیت از آن مثنوی با ابیاتی از آن شاهنامه، ما را در مقابل كسانی كه بدون دلیلی متقن و قابل قبول، انتساب این مثنوی را به فردوسی انكار میكنند، قویدلتر میسازد كه در رأی و اندیشهی خود مبنی بر مقابله با فردوسیستیزی اصرار ورزیم.
چه كسی جز فردوسی از دربار رانده شد و در كنج دلشكستگی و ندامت از زندگی در دربار و خدمت به شاهان در یوسف و زلیخا چنین سرود كه:
كنون گر مرا روز چندی بقاست،
دگر نسپرم جز همه راه راست.
نگویم سخنهای بیهوده هیچ،
نگیرم به بیهوده گفتن بسیج.
من از هر دری گفته دارم بسی،
شنیدهست گفتار من، هر كسی.
سخنهای شاهان با داد و راد،
به سخت و به سست و به بند و گشاد.
به رزم و به بزم و به كین و به مهر،
یكی از زمین و یكی از سپهر.
به آزار ایشان ز مهر و درود،
بسی گفتهام سرگذشت و سرود.
به نظم آوریدم بسی داستان،
ز شاهان و از گفتهی باستان
كنون چارهای بایدم ساختن،
دل از كار گیتی بپرداختن...
گرفتن یكی راه فرزانگان،
نرفتن به آیین دیوانگان.
سر از راه وارونه بر تافتم،
كه كم شد ز من عمر و غم یافتم...
در فرجام سخن، باید یادآور شوم كه پیش از محمدعلی فروغی و استاد اعظم لژ صفا، ظاهراً خارجیان و در رأس آنها هرتسفلد - بنیانگذار ایدئولوژی صهیونیسم- مسألهی مشكوك بودن انتساب نظم قصهی قرآنی به فردوسی را مطرح كرده است. اینهمه صرف انرژی، اصرار و پافشاری بر رد انتساب نظم احسنالقصص به فردوسی، از كدامین خاستگاه میتواند نشأت گیرد؟ به هر انجام آیا نباید در تاریخ ادبیات پژوهشی فارسی، این مسأله به بحث گذاشته شود و تكلیف این مثنوی زیبا و دلانگیز معلوم گردد؟
در باب این كه برخی از پژوهندگان جوان، فرقهایی در میان شیوهی بیان این دو مثنوی میبینند و مثلاً میگویند: در یوسف و زلیخا بیش از شاهنامه لغات تازی به كار رفتهاست، نمیتواند دلیل بر رد انتساب این مثنوی به فردوسی باشد. وجود برخی وجوه افتراق در میان این دو مثنوی، البته كه بسیار طبیعی و عادی است، موضوع و انگیزهی سرودن این دو مثنوی نیز با هم فرق دارند. انگیزهی فردوسی در این جا به نظم در آوردن یك قصهی قرآنی بوده است، نه سرودن رزمنامهها و ملاحم و قصههای پهلوانی و جنگنامه.
امیدوارم كه جوانان غیرتمند و پژوهندهی معاصر، مسیر پژوهشهای علمی آینده را در این باب هموارتر سازند و حق فردوسی - این مظلوم دو در بار- را از جرثومههای فردوسیستیز باز ستانند.